کاپوتی و شخصیت به‌یاد‌ماندنی

مطالعه تطبیقی رمان و فیلمنامه «صبحانه در تیفانی»

  • نویسنده : پیام رنجبران
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 231

نام رمان: صبحانه در تیفانی

نویسنده: ترومن کاپوتی

سال انتشار: 1958

مترجم: رامین آذربهرام

نام فیلم: صبحانه در تیفانی (1961)

کارگردان: بلیک ادواردز

فیلمنامه‌نویس: جورج اکسلراد

 

1.

برای گفتن درباره ترومن کاپوتی و سبک ‌و سیاق نویسندگی‌اش، شاید بهتر باشد از آخرین اثر او یعنی در کمال خون‌سردی شروع کنیم، چراکه او مدام برای پیدا کردن قالب بیان مورد نظرش در داستان‌نویسی مشغول آزمایش بود. آن‌چه او در حالت کلی برای این منظور در سر داشت، حفظ ساختار داستان‌گویی و درعین‌حال بیان واقعیتِ واقعی یا مستند بود! این‌که یک متن در همان حال که داستان‌ می‌گوید، واقعیت محض را نیز به خواننده‌اش نشان دهد. او درنهایت رمان-مستند در کمال خون‌سردی را نوشت و شش سال از زندگی‌اش را برای این کار صرف کرد. به سراغ ماجرای واقعی قتل‌عام یک خانواده در کانزاس رفت که خبرش ابتدا در 300 کلمه در نیویورک‌تایمز منتشر شده بود و سپس کاپوتی طی تمام آن سال‌ها‌، به صحبت‌های همه کسانی که به ‌نحوی به این ماجرا مربوط بودند، گوش داد و بعد آن‌ها را طوری کنار هم چید که یک داستان را شکل دهند. متنی که علاوه بر این‌که به لحاظ داستانی بسیار تأثیرگذار است، واقعیت دقیق و البته هولناکی را جلوی دیدگان خوانندگانش می‌گذارد. این‌طوری پلی میان خواننده با واقعیت هم زده می‌شود. به این ترتیب، یکی از آثار پیش‌گام و مهم ادبی دنیا در سال 1966 شکل گرفت. گرچه ترومن کاپوتی بعد از نوشتن این متن آن‌چنان به لحاظ روحی و روانی فرسوده شده بود که دیگر نتوانست داستان دیگری بنویسد. ماجرایی که وقتی فیلمنامه‌نویسان می‌خواستند از زندگی‌نامه ترومن کاپوتی، اقتباسی سینمایی انجام دهند، که بعدتر خود این فیلم با عنوان کاپوتی به شهرت دست یافت، ماجرای نگارش در کمال خون‌سردی محور داستانشان بود. می‌خواهم بگویم ما با نویسنده‌ای روبه‌رو هستیم که برای رسیدن به سبک‌ و سیاق خود تلاش فراوانی انجام داده و درنهایت، در کمال خون‌سردی را می‌نویسد که گام بلندی در ادبیات دنیا بوده است؛ با این‌که پیش‌تر آثار قابل‌ توجهی از کاپوتی منتشر شده و به‌ اندازه کافی برای او شهرت و امکانات به ارمغان آورده بود. ازجمله رمان صبحانه در تیفانی که شاید هنوز به قالب مورد نظری که نویسنده در سر داشته نرسیده، اما در نوع خودش ماندگار شده است. داستانی که بسیاری از نویسندگان مهم آمریکا همان هنگام ستایشش کردند.

‌اما ردپای علاقه نویسنده به انتقال فضاهای واقعی در این داستان هم دیده می‌شود. توصیفات به‌شدت ملموس و زنده‌اند. اصلا اگر بخواهیم یک مشخصه اصلی از داستان‌های ترومن کاپوتی بگوییم، سرعت انتقال فضای مورد نظرش با دقت در نحوه چینش کلمات است. خواننده تا به خود بجنبد، وارد آن فضا می‌شود و حالا به‌سرعت قلاب‌هایی که نویسنده با عناصر داستانی کار گذاشته است، خواننده را دیگر رها نمی‌کند. هر کجا هم که لازم باشد، گرچه خیلی با احتیاط تشبیهاتی خلق می‌‌‌شود که درعین‌حال ‌که تأثیرگذار و گاه شاعرانه است، به فضای داستان آسیب نمی‌رساند. ترومن کاپوتی به‌راستی استاد این شیوه داستان‌نویسی است. گرچه اطرافیان و دوستانش از این کارش بیزار بودند و اغلب با او جنگ و جدل به راه می‌انداختند. چراکه گویی نویسنده در هر جمعی که بوده، فقط به رفتارها یا کارهای آدم‌ها دقت می‌کرده و سپس از هرکدام چیزی برمی‌داشته برای خلق یک شخصیت داستانی. خب قاعدتاً این کار به مذاق خیلی از آدم‌ها خوش نمی‌آید! نویسنده آن خصایص و اخلاق‌ها یا رفتارهای اطرافیانش را از فیلترهای شخصیت‌پردازی ذهنش برای خلق داستان می‌گذرانده و می‌نوشته است. بی‌خود نیست که درنهایت شخصیتی مثل هالی گولایتلی را برای صبحانه در تیفانی و دنیای ادبیات می‌آفریند که بعد از خواندن رمان هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود. کاراکتری که داستانی است، اما بسیار واقعی، و آن‌قدر گیرا که حتی ممکن است برای باورپذیر بودن کامل او، گاهی وقت‌ها با حسن‌نیت لحظه‌های بیشتری در «تعلیق ناباوری» به سر ببریم. می‌خواهم بگویم ترومن کاپوتی با تمام توجهش به واقعیت اطرافش و آدم‌ها، با تبحر فراوان از عناصر داستانی برای خلق شخصیت استفاده می‌کند. به دیگر سخن، او یک شخصیت‌پرداز نمونه در ادبیات داستانی است.

اما شخصیت داستانی هالی گولایتلی که کانون مرکزی رمان صبحانه در تیفانی است و همه اتفاقات حول محور او می‌افتد، به معنای واقعی عجیب و غریب است. از آن دست شخصیت‌هایی که وقتی در داستانی شکل می‌گیرند، به دشواری فراموش می‌شوند. برای مثال، گاهی کاملاً خنگ است! آن‌‌قدر که حرص خواننده را درمی‌آورد، اما از سوی دیگر، نشانه‌هایی از خود بروز می‌دهد که حاکی از شعور بالای اوست. بدین منوال این کاراکتر به دل خواننده‌اش می‌نشیند، چون شخصیتی که کاملاً خنگ باشد، برای خواننده جالب نیست و این را ترومن کاپوتی خوب می‌داند. برای مثال، در همین فیلم بابیلون ) دیمین شزل/ 2022) و آن نقشی که مارگو رابی بازی‌ می‌کند؛ شخصیتی که آن‌قدر یک‌دست سربه‌هوا و تباه است که سرنوشتش دیگر اهمیت ندارد. اما هالی گولایتلی رمان صبحانه در تیفانی در حالت کلی هم مجموعه‌ای از مؤلفه‌هایی است که برای خواننده جالب است. مثلاً یک‌باره عملی از او سر می‌زند که برای همه عجیب و دور از ذهن است و این یعنی بر همین اساس عنصر غافل‌گیری هم وارد ساختار داستان می‌شود، چراکه اساساً ساختمان این رمان بر اساس شخصیت هالی گولایتلی شکل گرفته است. به دیگر سخن، وجوه شخصیتی او نیروی پیش‌برنده و اصلی داستان است، و ازجمله مهم‌ترین‌ این خصایص چرخش و غافل‌گیری و بازی با انتظارات خواننده است. اغلب هر داستان قابل ‌توجهی یک رکن اساسی دارد که باقی اجزا در هماهنگی با آن هستند و به تقویتش کمک می‌کنند. این رکن را می‌توان در یک تک‌کلید یا تک‌واژه خلاصه کرد، مانند «غافل‌گیری» که رکن اصلی رمان صبحانه در تیفانی است. چرخش و غافل‌گیری در رفتار کاراکتر هالی گولایتلی جزو عناصر تشکیل‌دهنده‌اش هستند و جالب و بامزه هم به نظر می‌رسند. از سوی دیگر، همین مؤلفه‌ها یک پیرنگ را طراحی می‌کنند. اما حتی اگر این عنصر غافل‌گیری را به‌خوبی در داستانی اجرا کنیم، اجزای دیگری نیز می‌باید به کار گرفته شود که در جای خود بسیار دارای اهمیت هستند. داستانی که صرفاً کاراکتری دارد که غافل‌گیرتان می‌کند، به صبحانه در تیفاتی ختم نخواهد شد، که مابین این‌ همه داستان نوشته‌شده طی این سال‌ها در خاطر بماند. اما از مهم‌ترینِ این وجوه شخصیتی، چیزی است که با خواننده داستان ارتباط برقرار کند؛ یعنی هدف و نیاز و آرزوی شخصیت داستانی. چیزی که خواننده هم در آن سهیم باشد. خواسته‌ای که او هم در زندگی واقعی برای تحقق آن می‌کوشد! هالی گولایتلی در پس شخصیت شلوغش به دنبال نیازی است که برای هر خواننده‌ای ملموس است؛ یعنی نیاز به آرامش! حالا دیگر تمام رفتارهای این شخصیت برای مخاطبانش ملموس و قابل درک و البته در پی‌اش قابل هم‌ذات‌پنداری است، حتی اگر در برخی جزئیات با او مخالف باشند. هالی گولایتلی طبق اصول خودش زندگی می‌کند، شاید گاهی خشن و بی‌تفاوت به عواطف سایر آدم‌ها هم باشد، اما رگه‌هایی طلایی و تأثیرگذار از مهربانی و محبت هم در رفتارش دیده می‌شود. او می‌کوشد با همان اصول شخصیتی‌اش در جامعه پذیرفته شود و درنهایت احساس آرامش کند. 

  ماجرای دختری که به دنبال خودش و جایی می‌گردد که به آن تعلق‌خاطر داشته باشد و وقتی در فروشگاه تیفانی قدم می‌زند، تمام دلشوره‌هایش را فراموش می‌کند. «این‌جور وقت‌ها بهترین کار اینه که یه تاکسی بگیرم و برم تیفانی. آرامش محیط و ظاهر غرورآمیز اون‌جا فوراً آرومم می‌کنه.» (ص 50) فروشگاه تیفانی حالا برای این شخصیت داستانی به مظهر تمام آن چیزهایی درمی‌آید که علاوه بر معانی زیرینش (ازجمله دست‌ یافتن به احساس آرامش) برای خواننده هم قابل لمس است؛ یعنی صورتی تصویری و مادی دارد و درنتیجه قابل نشان دادن هم هست. پس به‌ویژه به کار سینما هم می‌آید و در سال 1961 اقتباسی از آن انجام می‌‌شود.

2.

به 60 سال پیش بازمی‌گردیم و اقتباس سینمایی از این داستان. ترومن کاپوتی بعد از ساخت فیلم مدام گلایه می‌کرده که شخصیت هالی گولایتلی برای مرلین مونرو نوشته شده و چه راست هم می‌گفته؛ انگار این نقش آفریده شده برای مرلین مونرو. گرچه سرنوشت قرار بود این‌طور رقم بخورد که این نقش را آدری هپبورن بازی کند و این فیلم و این نقش و بسیاری از تصاویر آن درنهایت جزو نماد‌های سینمای کلاسیک آمریکا قرار بگیرد. نقش‌آفرینی آدری هپبورن هم آن‌قدر جالب‌ توجه بود که کاراکتر هالی گولایتلی برای همیشه در خاطره جمعی سینما ماندگار بماند. اما اگر از یک‌سری شوخی‌های طراحی‌شده در این فیلمِ کمدی- درامِ رمانتیک بگذریم که در همان 60 سال پیش خنده‌دار بوده و حالا فقط شاید برایمان بامزه باشد، ولی ساختار داستانی این اقتباس قابل ‌توجه است. برای این منظور از پایان‌بندی داستان شروع می‌کنیم که از مهم‌ترین تغییراتی بوده که جورج اکسلراد، فیلمنامه‌نویس این اقتباس، انجام داده است. در این اقتباس سینمایی برخلاف رمان، راوی داستان که حالا در فیلم نامش پل وارجک است، با هالی گولایتلی به همدیگر می‌رسند. در صورتی که در رمان، تنها چیزی که درنهایت نصیبمان می‌شود، این است که هالی گولایتلی «همون‌طور که اومده بوده، سوار یک اسب از اون‌جا رفته». (ص 19) هالی درنهایت به دنبال سرنوشتش راه افتاده و ما حالا شاهد روایت راوی داستان از او هستیم و آن‌چه در گذشته رخ داده است. اما در سینمای آمریکا به هر تقدیر می‌باید پایان خوشی رقم بخورد. گرچه وقتی می‌خواهیم در پایان‌بندی داستان دست ببریم و آن را تغییر دهیم، آن هم چنین تغییر بزرگی، می‌باید تمام جزئیات داستان را مورد بازنگری قرار دهیم و برای این منظور دوباره طراحی‌شان کنیم.

خوش‌بختانه داستان رمان هم در این راستا بسیار راه‌گشاست. چراکه وقتی هالی گولایتلی و راویِ منبع اصلی در همان ابتدای داستان همدیگر را می‌بینند، آن‌قدر فاصله مابین خودشان می‌بینند که خودشان حدس می‌زنند هیچ‌گاه قرار نیست به هم برسند. از این منظر به لحاظ عاطفی هیچ‌گاه به همدیگر ابراز علاقه نمی‌کنند و این فاصله حفظ می‌شود. فیلمنامه‌نویس هم از این فاصله نهایت استفاده را در اقتباسش برده است، چراکه حفاظت از آن، خود مدام منجر به کنجکاوی تماشاگر می‌شود که آیا اصلاً این دو کاراکتر به یکدیگر دل خواهند باخت؟ این‌جا دیگر پای کارگردان هم به ماجرا کشیده می‌شود که می‌باید نقش‌ها را دقیقاً برای بازیگرانش تفهیم کند. بلیک ادواردز، کارگردان فیلم صبحانه در تیفانی که سازنده مجموعه فیلم‌های پلنگ صورتی هم هست، قاعدتاً در بخش‌هایی از روایت همه‌ چیز را دست می‌اندازد، اما از آن‌جایی که حواسش به پایان‌بندی خوش فیلم بوده است، برای ایجاد تنشِ بیشتر مابین این دو شخصیت به دقت از بازیگرانش کار می‌کشد، تا جایی‌ که شکل رفتار آن‌ها با هم در فیلم، مصداق بارز «ای کاش عشق را زبان سخن بود» می‌شود. اما فیلمنامه‌نویس هم به‌خوبی می‌دانسته این کنجکاوی فقط تا جایی در داستانش می‌تواند دوام بیاورد، پس می‌باید دست به کار شد و تنش و کشمکش بیشتری میان این دو کاراکتر ایجاد کرد که دیگر فقط از دست فیلمنامه برمی‌آید. از این‌رو در بادی امر تغییراتی اساسی در شخصیت مرد داستان می‌دهد و برای او ماجرای دیگری می‌سازد و سپس تمام ماجراهای فرعی شخصیت‌ها را در تقابل با همدیگر قرار می‌دهد. جوری که مدام این پیرنگ‌های فرعی به تنش و کشمکش میان دو شخصیت می‌افزاید. حالا لازم نیست آن‌ها حتماً احساساتشان را به صورت مستقیم و با کلمات به همدیگر بیان کنند، بلکه وقتی هر کدام به ماجرای شخصی زندگی طرف مقابل واکنش نشان می‌دهد، سیر کشمکش در داستان اقتباس‌شده روالی صعودی به خود می‌گیرد و در پی‌اش به گیرایی فیلم افزوده می‌شود، گرچه این تغییرات تا حدودی روی درون‌مایه داستان اثرگذار است، چراکه برداشتن موانع زندگی هر یک از شخصیت‌ها به وسیله اشاره یا کمک مستقیم طرف دیگر در فیلم، مدام این حس را به تماشاگر القا می‌کند که این دو شخصیت با وجود تفاوت‌هایشان اما می‌توانند یکدیگر را کامل کنند. در صورتی که نویسنده رمان در فرجام داستانش، هم‌چنان هالی گولایتلی، کاراکتر مرکزی روایتش را با آرزوی موفقیت به جست‌وجوی خود و یافتن محلی برای آرامش می‌سپارد.

شاید اگر ترومن کاپوتی به سراغ نوشتن در کمال خون‌سردی هم نمی‌رفت، برای ماندگاری نام او در ادبیات، رمان صبحانه در تیفانی هم کفایت می‌‌کرد. اثری ارزشمند که گویی هیچ‌گاه تازگی‌اش را از دست نمی‌دهد. گرچه فیلمِ اقتباس‌شده از آن، شاید کم‌وکاستی‌هایی، چه نسبت به منبع اولیه و چه در کل، داشته باشد، اما جالب است که این فیلم هم‌چنان تازگی‌اش را از دست نداده و گویی در بخش‌های سحرآمیز سینما قرار دارد.

مرجع مقاله