در انتظار شکار ماهی بزرگ

بسط ‌و گسترش خطوط داستانی در فیلمنامه سریال «آکتور»

  • نویسنده : محمدرضا نعمتی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 259

قصه‌ دو بازیگر ناموفق تئاتر که برای گذران امورات زندگی از مهارت بازیگری خود استفاده می‌کنند، پیرنگ سریال آکتور را در قالب الگوی دو رفیق قرار داده است. هم‌چنین از همین تک‌خطی ناقصی که بدان اشاره شد، می‌توان فهمید سریال آکتور با اغماض یک نمایش در نمایش است. حال در این جستار قصد داریم چگونگی بسط و گسترش یافتن طرح‌های اصلی و فرعی فیلمنامه -که شاید مهم‌ترین وجه ساختاری هر سریالی باشد- را بررسی کنیم. در آغاز شرحی از این خطوط:

خط اصلی: معیشت علی و مرتضی

خط فرعی اول: رابطه مرتضی با سارا

خط فرعی دوم: اجرای نمایشنامه آکتور

خط فرعی سوم: خانه بی‌بی

خط چهارم: رابطه علی و نازی

این لیست تا لحظه نگارش این یادداشت- که ۹ قسمت از آن پخش شده- تمام خطوط داستانی پلات آکتور است که برخی شاخ‌وبرگ‌های بیشتری دارند و برخی هنوز در مرحله نطفگی مانده‌اند و احتمالاً در ادامه کار بیشتر متبلور خواهند شد. می‌توانیم از خط نخست آغاز کنیم. یعنی ماجراهایی که به واسطه آن‌ها با دو شخصیت اصلی آشنا می‌شویم و از دغدغه آن‌ها اطلاع حاصل می‌کنیم. مرتضی و علی تماشاخانه‌ای قدیمی را اجاره کرده‌اند و برای تأمین مخارج آن مجبورند دست به کارهایی بزنند که هم خارج از نرم است و هم به نظر می‌رسد اساس شکل‌گیری ایده سریال نزد نویسنده باشد. انگیزه آن‌ها هم کاملاً پتانسیل دراماتیک شدن را داراست؛ نیاز مادی. سکانس مفصل آغازین و نمایش خفت‌گیری دختران و پسران در حوض سلطان به ما می‌گوید این پیرنگ، از پیش‌داستان آغاز شده است. درواقع همه خطوط نام‌برده به جز رابطه علی و نازی مربوط به گذشته است و صرفاً امتداد آن را در زمان حال شاهدیم. از این‌رو می‌توان گفت قهرمانان داستان هنوز در مرحله زندگی روزمره خود هستند و چیز تازه‌ای برای آن‌ها آغاز نشده است. آن سنگی که باید درون آب افتد و موج‌هایی تولید کند که منجر به تلاطم و خروج شخصیت‌ها از سکون شود، کدام است؟ پاسخ: گوشی موبایلی که مرتضی- علی‌رغم نیازشان به پول آن- برای سارا خریداری می‌کند. این تصمیم و این انتخاب قهرمان است که منشأ همه حوادث آینده می‌شود. پس از درنیامدن نقشه‌های این دو برای تأمین کرایه عقب‌افتاده‌شان، به پیشنهاد علی قرار می‌شود گوشی از سارا دزدیده شود و این سرقت ناشیانه منجر به آن می‌شود که در ادامه طی کشمکش‌هایی انتظاری در این دو شخصیت به وجود آید و وقتی این توقع (گرفتن پیشاپیش دستمزدشان از دکتر) برآورده نمی‌شود، کار به درگیری می‌کشد و به واسطه همین درگیری است که غفوری به سراغ آن‌ها می‌آید و پای مرتضی و علی به دفتر کارآگاه خصوصی باز می‌شود. چنان‌چه مشاهده می‌کنید، این روابط علی ‌و معلولی است که گام به گام پیرنگ و شبکه داستان را پیش می‌برد. در گام بعدی لازم است از دل تک‌تک پیرنگ‌های فرعی، سرهای دیگری بیرون بیاید. سری که از خط فرعی رابطه مرتضی و سارا بیرون می‌زند، رابطه صمدی و ساراست؛ یک مثلث رقابتی عاشقانه. به عنوان یک نکته آموزشی باید مدنظر داشته باشیم که نمی‌توان خط اصلی یک سریال را بدون فضاهای تنفسی پیش برد. اگر این اتفاق نیفتد و خط اصلی یک‌نفس پیش برود، اصطلاحاً پیرنگ خفه می‌شود. خط روایی راضی کردن خدمت‌کار خانه برای پذیرش نقش مادر از طرف صمدی و اتفاقاتی که در رستوران می‌افتد نیز از همین جنس هستند. یعنی علاوه بر آن‌که خود نیز ماهیتی گسترش‌یابنده دارند و می‌دانیم در آینده حوادث و کشمکش‌هایی را آبستن می‌شوند، کمک می‌کنند خط اصلی قصه به دلیل ماهیت تکرارشونده حوادثش (این‌که دو قهرمان مرتباً دست به ماجراجویی می‌زنند و سرآخر موفق از آن بیرون می‌آیند) مخاطب دچار ملال نشود. حال موضوع قابل بحث این است که آیا این خط فرعی در امتداد خود کجا به رود اصلی پیرنگ می‌ریزد؟ مثلث مرتضی- سارا- صمدی چگونه مجدداً بر مسیر شغلی قهرمانان تأثیر می‌گذارد و مانند یک نقطه عطف جهت ماجرا را به سمت دیگری پرتاب می‌کند، یا موجب گره‌گشایی/گره‌افکنی می‌شود؟

اشاره شد به این‌که اتفاقات با ماهیت تکراری در مسیر شغلی قهرمانان خیلی زود موجب ملال مخاطب می‌شوند. خاصه آن‌که تقریباً هیچ مانع جدی بر سر راه این سه همکار قرار ندارد و با توجه به آن‌که مخاطب در جایگاه دانای کل نیز قرار دارد، این خرده‌اتفاقات به کل از تأثیر تعلیق نیز تهی هستند. نویسنده با علم به همین موضوع خیلی زود مسیر تازه‌ای را برای شخصیت‌هایش ترسیم می‌کند و حالا وظیفه قهرمانان از اجراهای معمولی و سورپرایز کردن مردم به دو کارآگاه خصوصی ارتقا می‌یابد. پس تقریباً با الگویی شبیه بازی (گیمینگ) مواجهیم که بازیگر حین پیش‌روی باید هر بار مهارت‌های خود را به‌روز کند و چیزی بر آموخته‌های قبلی خود بیفزاید. علاوه بر این، آن‌چه یک کارآگاه خصوصی باید بیاموزد، چگونگی عبور از موجود یا موجوداتی به نام نگهبان آستانه است. نگهبانان آستانه نیز بنا به تعریف، کسانی یا موانعی هستند که با قهرمان در تخاصم نیستند و فقط مأموریت دارند کار او را برای عبور از در و دروازه‌ای دشوار یا غیرممکن کنند. در اولین مأموریت این دو- که البته با حضور آلما سه نفر می‌شوند- نگهبان آستانه به نوعی بر هدف منطبق می‌شود. برای رسیدن به مقصود لازم است از نگهبانی که کاملاً درونی است و نمود بیرونی ندارد، بگذرند. آن نگهبان آستانه شکاکیت و احساس عدم اطمینان دختر است. پس درواقع این‌گونه می‌شود که مهارت نمایش به‌علاوه مهارت متحد ساختن یک دشمن بالقوه تمام چیزی است که قهرمانان در این مقطع از مسیرشان بدان مجهزند. در مأموریت بعد هم اوضاع بدین منوال است، اما طبیعتاً با مشکلات و موانع فزاینده‌‌تر. مابه‌ازای اساطیری پیدا کردن رد مرد فراری در آسایشگاه سالمندان، این است که قهرمان برای سرقت شمشیر جادویی باید وارد یک قلعه محافظت‌شده شود.

اگر بخواهیم بر موضوع این یادداشت- که چگونگی بسط‌ و گسترش روایت است- بمانیم، باید گفت که تمام فصل طولانی آسایشگاه- به لحاظ پیش‌برندگی- تقریباً فاقد ارزش است. اما چرا؟ دلیل در عین سادگی کمی پیچیده است. دیوید بوردول برای معرفی ابزاری در جهت برآورد بسط و گسترش یک پیرنگ پیشنهاد می‌کند ابتدا و انتهای یک فیلم با هم مقایسه شود. حال هر تغییری در نگرش شخصیت‌ها یا نوع بودن و زیست آن‌ها در پایان اتفاق افتاده باشد، از خلال همین قیاس بیرون می‌زند. همین خط‌کش را روی خرده‌داستان ورود مرتضی و علی به آسایشگاه و خروج آن‌ها از آن‌جا می‌اندازیم. شخصیت‌های داستان قبل و بعد از ورود به آسایشگاه دچار چه تغییراتی می‌شوند؟ آیا می‌توانستیم این بخش از فیلمنامه را به طور کل برداریم و داستانک دیگری را جایگزین آن کنیم؟ به بیان ساده‌تر، اگر نویسنده چنین بخشی را نمی‌گنجاند، چه خللی به فیلمنامه و کلیت سریال وارد می‌آمد؟ می‌توان گفت که هیچ. این یکی از ایراداتی است که می‌توان بر پیرنگ سریال آکتور وارد کرد. بیشتر اتفاقاتی که در مسیر شغلی شخصیت‌ها قرار دارند، حائز همین ویژگی هستند. حال فرض کنید هنگامی که علی و مرتضی به آسایشگاه می‌رفتند و در آن‌جا با شخصیتی آشنا می‌شدند که ادامه زندگی آن‌ها به واسطه این آشنایی دست‌خوش تغییری می‌شد، آن‌گاه هم بسط و گسترش طرح معنا پیدا می‌کرد و هم از طریق جاری شدن روابط علی، پیرنگ شکلی زنده و ارگانیک می‌گرفت. البته با توجه به این‌که هنوز به انتهای سریال نرسیده‌ایم و همه این موارد می‌تواند در ادامه لحاظ شود، امکان قضاوت قطعی نیست. تا جایی که برخی معتقدند سریال هنوز آغاز نشده و آن قلابی که قرار است به مثابه کلان‌روایت پیش ببرد، وارد پیرنگ نشده. اما می‌توان از الگوهای تکرارشونده‌ای که در این ۹ قسمت مشاهده کرده‌ایم، حدس زد که چنین اتفاقی نخواهد افتاد و از هر موقعیتی که می‌گذریم، آن را پشت سر می‌گذاریم و پرونده ماجراجویی‌های علی و مرتضی در همان بخش بسته می‌شود و در ادامه پرونده جدیدی باز می‌شود.

به یاد داشته باشیم که این مجموعه نمایش‌هایی را که علی و مرتضی اجرا می‌کنند، ذیل پیرنگ معیشت قرار دادیم. یعنی تنها انگیزه این دو برای انجام این کنش‌ها امرار معاش است. اما همان‌طور که مشاهده می‌شود، با حل شدن مشکل اولیه و عبور از بحران نخست مادی، این انگیزه کم‌کم به محاق می‌رود و برای افتادن در این مخاطرات آن‌چنان توجیه ندارد. پس ناگزیر نویسنده در ادامه کار باید مسیر را به سمت و سوهای دیگر ببرد و انگیزه‌های دیگری وارد کند. کما این‌که کلید این تغییر با دو اتفاق از قسمت نهم خورده است. اول عمیق شدن رابطه احساسی علی و نازی است. دوم حضور زنی است که خانه به خانه به دنبال علی می‌گردد و فعلاً از هویت او بی‌اطلاعیم، اما از جوانب کار برمی‌آید که حضور او یک چالش جدی باشد. در مورد رابطه نازی و علی نیز همه چیز به‌درستی پیش می‌رود. برای توضیح این‌که چرا این پیرنگ سوار بر مرکب درست شده و حتی شاید منجی سریال باشد، باید گفت در حینی که کار به یافتن دوقلوهای نازی رسید، امیدوار بودم گره‌گشایی از این داستان نیز مانند سایر موارد سهل‌الوصول نباشد. که در غیر این صورت، شخصاً از ادامه دادن این سریال منصرف می‌شدم، اما فیلمنامه‌نویس با دو چرخش پشت سر مخاطبش را غافل‌گیر می‌کند. این دو چرخش مشخصاً مربوط به صحنه مواجهه با دختر نازی است.

خط فرعی دیگر مربوط می‌شود به اتفاقاتی که پیرامون خانه بی‌بی رخ می‌دهد. این خط نیز هنوز با خطوط دیگر پیوند و اتصالی ندارد و مانند جزیره‌ای منفرد عمل می‌کند. بااین‌حال، سرنخ‌هایی مانند علاقه‌مندی مریم به وحید داده شده که فعلاً حدسی نداریم که قرار است این داستانک ما را و مسیر قصه را و تأثیرش بر زندگی قهرمانان را به کجا ببرد. کارکرد این داستانک نیز مانند شاخه فرعی مثلث مرتضی- سارا- صمدی ایجاد فضایی مفرح و طنزآمیز است. علاوه بر این، کارکرد عمق بخشیدن به شخصیت قهرمانان و نزدیک‌ شدن به آن‌ها- به عنوان یک وجود انسانی- جنبه‌های مثبت دارد. زیرا در فقدان چنین فضاهایی آن‌چه ما از علی و مرتضی می‌بینیم، ربات‌هایی هستند که طبق یک الگوریتم قابل‌ پیش‌بینی رفتارهایی انجام می‌دهند و منجر به اتفاقاتی می‌شوند. این‌چنین است تلاشی که در پس‌زمینه از این دو شخصیت برای به ثمر رساندن نمایش آکتور می‌بینیم. هرچند که این پافشاری برای اجرای نمایشنامه تا بدین‌جای کار نه دراماتیزه شده و نه تأثیری عیان بر روند تصمیمات آن دو دارد. البته به جز تلاش برای حفظ سالن تئاتر که جرقه اولیه همه وقایع سریال بود. می‌توان حدس زد که این نمایشنامه- که اقتباسی است از نمایشنامه کارآگاه نوشته آنتونی شیفر- احتمالاً قرار است در وجوه تماتیک به پیرنگ مرتبط شود و شاید هم به نوعی کلیت سریال برداشتی از آن باشد و شخصیت‌ها سرنوشتی شبیه به شخصیت‌های کارآگاه پیدا کنند.

به هر تقدیر، حدس و گمان‌هایی که در مورد ادامه روند سریال آکتور می‌توان زد، بسیار مبهم است و شاید حد وسطی نباشد. یعنی آکتور در ادامه خود یا به یک سریال درجه یک بدل می‌شود، یا به اثری ملال‌آور و درنیامده؛ که تا بدین‌ جای کار پتانسیل هر دو شق را دارد.

مرجع مقاله