آکتور از آن دست سریالهایی است که هیچ عجلهای برای پیشبرد داستانش ندارد. سریالی آرام که لحظات حساس کمی دارد و هیچ شتابی برای رساندن داستان به نقاط اوج از خود بروز نمیدهد. در بررسی فیلمنامه آکتور میتوان به این مسئله توجه کرد که انتخاب این شکل از روایت داستان به چه منظوری بوده و آکتور با اتخاذ این ضرباهنگ به هدفی که داشته رسیده، یا خیر.
سریالهای تلویزیونی بسته به ژانرشان از سرعتهای متفاوتی برای پیشرفت داستان بهره میبرند. سریالهای درام و شخصیتمحور (به عنوان مثال بهتره با سال تماس بگیری) سرعت کمتری نسبت به سریالهای اکشن و هیجانانگیز (به عنوان مثال فرار از زندان) با سرعت بالا دارند.
در سریال تلویزیونی با سرعت پیشرفت کم، داستان بهتدریج پیش میرود و به شخصیتها زمان بیشتری برای توسعه داده میشود. مخاطب با شخصیتها آشنایی بیشتری پیدا کرده و بهتدریج انگیزهها، ترسها و خواستههای آنها را درک میکند. به عبارت دیگر، ریتم کند باعث میشود تا عمق و پیچیدگی بیشتری در شخصیتها شکل بگیرد و بیننده از طریق جزئیات شخصیتپردازی جذب سریال شود. از طرف دیگر، در سریالهایی که ریتم تندی دارند، داستان بهسرعت پیش میرود و زمان کمتری برای توسعه شخصیت وجود دارد. از اینرو، ممکن است شخصیتها تکبعدی به نظر برسند و مخاطب فرصتی برای درک کامل انگیزهها، ترسها و خواستههای آنها نداشته باشد؛ مشکلی که موجب میشود این سریالها با وجود هیجانانگیز بودن در انتها خستهکننده به نظر برسند. بدین ترتیب، سرعت پیشروی داستان در سریالها تأثیر بهسزایی در رشد شخصیتها دارد، چراکه کند یا تند بودن ضرباهنگ داستان تأثیر مستقیمی بر عمیق شدن کاراکترها و پیچیدگی روابط بین آنها خواهد داشت. این همان بزنگاهی است که سریالی مثل افسارگسیختگی را به اثری شاخص تبدیل میکند، چراکه با وجود ضرباهنگ بالای اتفاقات با شخصیتهای پیچیدهای روبهرو هستیم که دلیل اصلی دنبال شدن سریال از سوی بینندهها هستند.
سرعت پیشرفت داستان همچنین میتواند بر درک مخاطب از گذر زمان تأثیر بگذارد. در سریالهایی با سرعت کم، زمان بهکندی سپری میشود و به بینندگان اجازه میدهد بیشتر روی شخصیتها و داستان سرمایهگذاری کنند. آنها ممکن است احساس کنند زمان قابل توجهی را با شخصیتها سپری کردهاند و احساس وابستگی بیشتری پیدا کنند. در مقابل، یک سریال با سرعت بالا ممکن است این تصور را ایجاد کند که زمان بهسرعت در حال اتمام است و این احساس فوریت موجب ایجاد تنش شود. در این حالت بیننده هیجانزده میشود، اما امکان توسعه شخصیتها کاهش مییابد.
علاوه بر اینکه سرعت پیشرفت داستان در یک سریال میتواند در طول زمان تغییر کند، ممکن است یک سریال آهسته شروع شود و داستان و شخصیتهای خود را بهتدریج بسازد، سپس با پیشرفت سریال سرعت آن را افزایش دهد. یا برعکس، در قسمت اول سرعت بالایی داشته باشد، ولی در قسمتهای بعدی به سریالی کند تبدیل شود. به عنوان مثال، سریالهای بازی تاج و تخت یا پیکی بلایندرز با سرعت بالایی شروع میشوند، اما بهتدریج کند میشوند تا امکان توسعه شخصیتها را فراهم کنند.
اما صرف نظر از سرعت روایت داستان، آنچه در کلیت یک سریال اهمیت دارد، تعادل بین پیشرفت داستان و توسعه شخصیتهاست. داستان باید جلو برود، اما نه به ضرر پرداخت شخصیتها، و برعکس، شخصیتها باید عمق پیدا کنند، اما نه به قیمت ایستایی داستان. از اینرو، کندی سریال لزوماً به معنای محدود بودن پیشرفت داستان نیست و سرعت بالایش نیز منجر به عدم توسعه شخصیت نمیشود. فیلمنامهنویس ماهر کسی است که راههایی برای متعادل کردن پیشرفت داستان و توسعه شخصیتها پیدا کند تا سریال برای بیننده تبدیل به تجربهای تماشایی و رضایتبخش شود.
آکتور در چند قسمت ابتدایی بهخوبی برای بیننده مشخص میکند ریتم سریال کند و متکی به موقعیتهایی است که برای دو شخصیت اصلی (علی و مرتضی با بازیِ نوید محمدزاده و احمد مهرانفر) پیش میآید. در اکثر دقایقِ سریال در حال پیگیریِ رفتار و اعمال علی و مرتضی هستیم. قرار گرفتنشان در موقعیتی خاص، بازی در نقش شخصیتی دیگر، تمرین تئاتر، زندگی روزمره و... این صحنهها گاه جذاب و هیجانانگیزند و گاه ساده و معمولی، اما ریتم سریال در تمامی صحنهها یکسان است. آکتور از طریق پایبندی به چند اصل، تلاش زیادی کرده این ریتم یکنواخت و در اکثر مواقع کند موجب خستگی بیننده نباشد.
ساخت جهان داستان: دنیایی باورپذیر که با استفاده از قوانین و فرهنگی ساخته و پرداخته شده که برای بیننده ایرانی قابل درک و فهم است، زمینه را برای حس غوطهوری در داستان ایجاد میکند. علاوه بر اینکه خطوط داستانی متعدد در هماهنگی و پیوستگی با یکدیگر قرار دارند. در آکتور خط داستانی اصلی در تمامی قسمتها دنبال میشود و خطوط داستانی فرعی از آن پشتیبانی میکنند تا رفتهرفته حجم پیدا کرده و در راستای درونمایه اصلی سریال قرار بگیرد؛ اینکه تمامی آدمها آگاهانه و ناآگاهانه به نحوی در حال نقش بازی کردن در زندگی خود هستند.
معرفی شخصیتها: در آکتور تکتک شخصیتها، یا بهتر است بگوییم تکتک آدمهایی که در داستان حضور دارند، با جزئیات پرداخت شده و به بیننده اجازه داده میشود درونیات و انگیزههای آنها را درک کند. فرقی نمیکند خدمتکار خانه صاحبکارِ دخترِ مورد علاقه مرتضی باشد، یا دخترخاله علی. داستان به تمامی این آدمها اجازه میدهد بخشی از کلیت داستان را شکل دهند و بیننده را در مسیر چالشهایی قرار دهند که پیشِ روی علی و مرتضی قرار دارد. رشتههایی باریک که بهمرور کلفتتر میشوند و تا جایی پیش میروند که به چشم بیایند و در خط داستان اصلی تأثیرگذار باشند. به عنوان مثال، اینکه خدمتکار خانه صمدیان دچار عذاب وجدان شده، در ابتدا به نظر نمیرسد ربطی به اهداف علی و مرتضی داشته باشد، ولی آکتور با تأکید بر حضور این کاراکتر، سارا (با بازیِ سها نیاستی) را در داستان نگه میدارد تا به انگیزههای مرتضی بها داده باشد.
توصیف محیط: معرفی با صبر و حوصله شخصیتها موجب شده آکتور زمان بیشتری برای توصیف محیط زندگی یا اتمسفر موقعیتهایی پیدا کند که شخصیتها در آن قرار میگیرند. کند بودن به سازندگان آکتور اجازه میدهد وقت بیشتری برای نمایش خانه بیبی (با بازی فریده سپاه منصور) یا راهروهای خانه سالمندان داشته باشند. موضوعی که شاید چندان بااهمیت به نظر نرسد، اما در زمان مرور داستان اهمیت بالایی پیدا میکند، چراکه شاید در ظاهر اتفاق بهخصوصی در طول چند قسمت نیفتد، اما وقتی سعی کنید همان چند قسمتِ بدون اتفاق را برای شخص دیگری تعریف کنید، شروع به توصیف محیط خواهید کرد؛ اینکه تئاتری که مرتضی و علی اجاره کردهاند، چه شکلی است، پشتبام محل کارِ نازی (با بازی هانیه توسلی) چه اهمیتی در داستان دارد و... حتی خود شخصیتها هم بخشی از زمان را به توصیف محیط برای دیگران اختصاص میدهند، یا با کشیدن نقشه آن به جای توصیف موقعیت، توصیف محیط را در اولویت قرار میدهند. دقت کنید که وقتی به جای تعریف کردن داستان، ابتدا محیط توصیف میشود، هیجانی درونی شکل میگیرد که پایداری بالاتری نسبت به حالت عادی دارد. به عنوان مثال، صحنههایی در فیلمهای با موضوع سرقت از بانک را در نظر بگیرید که هنوز مشخص نیست سرقت قرار است چگونه اتفاق بیفتد، اما رئیس گروه، بانک و موانع سرقت را برای سایر شخصیتها تشریح میکند. در آکتور نیز چه وقتی آلما (با بازی هستی مهدوی فر) نقشه میکشد تا گروه وارد بخش ویآیپیِ خانه سالمندان شوند، چه وقتی مرتضی شرایط مطب دکتر را تشریح میکند، چنین هیجانی شکل میگیرد. بااینحال، آکتور در صحنههای دیگری نیز از این ترفند بهره میبرد، بدون آنکه هدف ایجاد هیجان باشد و از این طریق مرز میان درونیات شخصیتها و محیط زندگی آنها را کمرنگ میکند تا بیننده هر یک را همزمان با انگیزهها به واسطه محیط زندگیشان نیز به یاد بیاورد.
تضادهای درونی، درگیریهای بیرونی: هیچ داستانی بدون تنش پیش نمیرود، اما وقتی قرار است این تنش موجب افزایش سرعت پیشرفت داستان نشود، تنها راه بها دادن به تضادهای درونی شخصیتها و محدود کردن درگیریها به واکنشهایی بیرونی بیارتباط با خط داستانی اصلی است؛ به عنوان مثال، کل صحنههای مربوط به کم آوردن پول اجاره تئاتر و در ادامه تلاش برای دزدیدن موبایل و درگیری در باغ. تضاد درونی وقتی شکل میگیرد که مرتضی و علی باید میان اهداف بلندمدت نهچندان بااهمیتشان و اهداف کوتاهمدت بااهمیت یکی را انتخاب کنند. انتخاب بین اهمیت جور کردن پول تئاتری که هنوز هیچیک از مقدماتش آماده نیست، با تصمیم به دزدی از سارا که آینده مرتضی را به شکل مستقیم تهدید میکند، تضادی درونی است، اما درگیری بیرونی در باغ و با سفارشدهندههای مهمانی سوپرایز اتفاق میافتد. آکتور بهخوبی این صحنههای بیارتباط را در کنار هم میچیند تا با وجود حفظ تنش، ریتم را نیز کنترل کند. سازندگان آکتور خوب میدانند تضادها ممکن است عاطفی، روانی یا فلسفی باشند، اما برای حفظ ریتم کند، پاسخ به آنها باید با درگیریهای بیرونی باشد که احساس خطر را در بیننده زنده میکنند. احساس خطر مثلِ چراغ راهنما عمل میکند. بیننده چارهای ندارد جز اینکه به شکل احساسی روی موفقیت یا شکست شخصیتها سرمایهگذاری کند و نتیجه هر چه باشد، موجب گرفتار شدن بیننده خواهد شد.
توزیع موانع: شخصیتها بهآرامی پرداخت میشوند تا انگیزهها، اهداف و خواستههای آنها برای بیننده جا بیفتد. اما دو شخصیت اصلی در تمامی صحنهها با مانعی سر راه خود مواجه نیستند. از اینرو آکتور موانع را میان تمامی شخصیتها توزیع میکند تا در صحنههایی که مرتضی و علی با مانعی روبهرو نیستند، شخصیتهای فرعی با موانع شخصیشان بار داستان را به دوش بکشند. مثلِ توهمهای مریم (با بازیِ گلاره عباسی) که به شکل غیرمستقیم علی را درگیر با روابط خانوادگیشان نگه میدارد.
حفظ لحن: برخی از صحنههای آکتور این قابلیت را دارند که به کمدی تبدیل شوند و برخی دیگر سریال را تا مرز تبدیل شدن به اثری جنایی پیش میبرند. اما آکتور هیچگاه لحن عوض نمیکند. همواره با درامی آرام و کنترلشده روبهرو هستیم که در برخی صحنهها برای استراحت دادن به بیننده و تسکین عاطفی اجازه میدهد اندکی از جدی بودن موقعیت کاسته شود؛ به عنوان مثال، دعوای مثلاً زن و شوهریِ علی و آلما در ماشین.
ترکیب: اگر خط داستانی اصلی آکتور را پیگیریِ علی و مرتضی برای ساخت تئاترشان در نظر بگیریم، مأموریتهای کاری آنها مثل اپیزودهایی مستقل هستند که در دل خط داستانی اصلی اتفاق میافتند. اما از دل هر یک از این مأموریتها شخصیتهای فرعی تازهای پدیدار میشوند که خطوط فرعی داستان را به پیش میبرند و به خط داستانی اصلی جهت میدهند. آکتور در تمامی قسمتهایش تلاش زیادی میکند روند حرکت میان خط داستانی اصلی با موقعیتهای اپیزودیک و خطوط داستانی فرعی را با هم ترکیب کند و اهمیت پیگیری آنها را موجه جلوه دهد.
درنتیجه میتوان گفت آکتور با پایبندی به ریتم کند و تمهیداتی که برای اجرای آن در نظر گرفته، موفق میشود داستانی نهچندان جذاب و با کمترین فراز و فرود را با کمک ایجاد تعادل میان پیشرفت داستان و توسعه شخصیتها به پیش ببرد؛ دستاوردی که مدیون فیلمنامهای است که با دقت در رفتار تمامی شخصیتها و اهمیتشان برای پیشبرد خط داستانی اصلی نوشته شده است.