در شماره گذشته با تحلیل فیلم درخت زندگی ساخته ترنس مالیک به نقش رنج و مصیبت در ایجاد شبهه نسبت به وجود یا عدالت خداوند سخن گفتیم. رنجهایی که دست آویز ابلیس اند. زیرا او همچون جریان خون که در بدن آدمی جاری است زیروبم روان او را میشناسد و میداند که رنج و مصیبت در زمینه عدم آگاهی و محدودیت در ظرفیت وجودی میتواند به انکار خداوند و رسیدن به پوچی منجر شود یا لااقل با پذیرش وجود خداوند عدالت او زیر سوال رود. وعده کرده بودیم که موضوع ابلیس و فلسفه را با تحلیل فیلم هانا آرنت ساخته مارگارت فون تروتا فیلمساز آلمانی پیگیری کنیم. حال به تحلیل این فیلم و بررسی کتاب آیشمن در اورشلیم توجه فرمایید.
هانا آرنت
این فیلم در سکانس آغازین خود پس از نمایش ربایش آیشمن در آرژانتین توسط مأموران صهیونیسم به تصویری از هانا آرنت شاگرد فیلسوف مهم و تاثیرگذار آلمانی یعنی مارتین هایدگر قطع میشود و با همین تصویر یعنی نمایش غرق در اندیشه بودن هانا آرنت به پایان میرسد. تصویری دقیق و تمهیدی درست و زیبا درباره درونمایه فیلم یعنی ماهیت شر که علت اصلی آن فکر نکردن است. هانا که پس از فرار از آلمان به آمریکا رفته است تصمیم میگیرد تا گزارش محاکمه آیشمن در دادگاه صهیونیستها را برای نشریه نیویورکر تهیه کند. این گزارشها پس از اتمام در کتابی تحت عنوان آیشمن در اورشلیم، گزارشی در باب ابتذال شر منتشر میشود. این کتاب در ایران با ترجمه زهرا شمس به چاپهای متعدد رسیده است. در همین ابتدا باید بیان کنم که استفاده از واژه ابتذال در عنوان کتاب توسط روبرت صافاریان منتقد سینما مورد نقد واقع شده است و چون این نقد با درونمایه فیلم و کتاب ارتباط دارد بخشهایی از آن را برایتان نقل میکنیم. صافاریان پس از بررسی عناصر فیلمیک این اثر مینویسد: «اصطلاحی که هانا آرنت در گزارش خود درباره محاکمه آیشمن به کاربرد و بعدها شد کتابی که از مجموعه این گزارشها منتشر شد banality of evil بود که به «ابتذال شر» ترجمه شده است. به گمان من لفظ ابتذال در اینجا زیاد مناسب نیست. ابتذال بار منفی قویتری دارد نسبت به banalityکه به عادی بودن، معمولی بودن، روزمره بودن و فقدان کیفیت استثنایی دلالت میکند. هانا آرنت، همانطور که در فیلم هم میبینیم میخواهد بگوید که آیشمن یک هیولا نیست. او هم آدمی است مثل آدمهای دیگر یا مثل بیشتر آدمها. او در محاکمه خود، مثل خیلی از جنایتکاران نازی دیگر، بر این تکیه کرده است که صرفا اجرای فرمان میکرده و کاری خلاف قانون نکرده کما اینکه حکم هیتلر در آن دوره تاریخی قانون بوده است. در بخشهایی از فیلم شاهد تصویرهای مستند از محاکمه آیشمن هستیم که او را در اتاقک شیشهای نشان میدهد و ظاهرا زکام هم هست. این تصویر با تصویر یک هیولا هیچ شباهتی ندارد. در ضمن تمام معاینات پزشکی گواهی میدهند که آیشمن هیچ بیماری روانی نداشته است. در واقع نگرانی آرنت این است که ما غالبا با انتساب انگیزه اصلی جنایات بزرگ به یک خصلت روانشناختی هیولاگونه و به یک کیفیت شرارتآمیز که در آدمهای اندکی میتواند وجود داشته باشد. خیال خود را راحت میکنیم، درحالیکه به گمان او شر خصلتی عادی است و در بیشتر آدمها وجود دارد، آدمهایی که فقط دستور میبرند، فقط از آنچه همگانی و هنجار عمومی است تبعیت میکنند و نمیاندیشند. ناتوانی در اندیشیدن... و اینگونه، شر نه چیزی استنثنایی و غیرعادی بلکه چیزی معمولی و عادی است. این آن چیزی است که مراد هانا آرنت از اصطلاح banality of evil است. (Robertsafarian.com) به نظر میرسد درونمایه فیلم و کتاب به سادگی و روشنی توسط صافاریان بیان شده است.
باز میگردیم به تحلیل و بررسی و فیلم. از طریق فلاشبک معلوم میشود که هانا در 18 سالگی دانشجوی رشته فلسفه و شاگرد هایدگر فیلسوف 37 ساله بوده است. از مارتین هایدگر 106 جلد کتاب منتشر شده است که مشهورترین آن کتاب هستی و زمان است که در 37 سالگی او منتشر شده است و او را به شهرت جهانی رسانیده است و به مناقشات فلسفی بسیاری در نقد اندیشههای فلسفی غرب دامن زده است. تأثیرات او در فلاسفه بعد از خود به حدی است که میتوان حتی بسیاری از کشمکشهای فکری، سیاسی و اجتماعی ایران را نیز متأثر از اندیشه او دانست. کشمکشهایی که بین پیروان پوپر و هایدگر به خصوص در دو دهه پیش منشأ بعضی از مناقشات اندیشمندانه در ایران بوده است. هانا عاشق مارتین شده است و رابطه آنها صرفا رابطه یک دانشجو با استادش نیست، هایدگر را پس از پایان محاکمه آیشمن و اعدام او یک بار دیگر در فیلم میبینیم. هانا در نشستهای خانوادگی که عموما یهودی هستند با مخالفتهای جدی روبهروست. او به اورشلیم میرود و هر روز در دادگاه شرکت کرده و تأملات و مشاهداتش را مینویسد. با بعضی از بستگان خود که حالا در اسراییل زندگی میکنند بحث و مجادله دارد. اصلیترین اعتراض او این است که آیشمن مرتکب جنایت علیه بشریت شده است و باید در دادگاهی مثل دادگاه بینالمللی نورنبرگ محاکمه شود. درحالیکه دادگاه اسراییلی تحت تأثیر سیاسیون و نظامیها قرار دارد و فقط به سویه یهودی ماجرا میپردازد. طبیعی است که نتیجه چنین دادگاهی از پیش معلوم است. از سوی دیگر یکی از مهمترین مسائلی که هانا آرنت مطرح میکند اثبات دخالت شوراها و بزرگان یهود و صهیونیسم در ماجراهای پیش آمده است. به عبارت دیگر او اثبات میکند که سران یهود در کشورهای اروپایی با هیتلر همکاری داشتهاند. حتی کشتار یهودیان توسط کماندوهای یهودی انجام میشده است. او در کتاب ابتذال شر مینویسد: «این واقعیت کاملا واضح که خود عمل قتل در مراکز کشتار معمولا به دست کماندوهای یهودی انجام میشد، از سوی شهود دادستانی به صورتی کامل و منصفانه اثبات شده بود. این که در اتاقهای گاز و کورههای مردهسوزی کار میکردند، دندان طلای جسدها را میکشیدند و موهایشان را میچیدند، قبر حفر میکردند و بعد دوباره آنها را پر میکردند تا رد پای کشتار جمعی را محو کنند؛ این که تکنیسنهای یهود اتاقهای گاز را در ترزین اشتاد ساخته بودند، و «خودمختاری یهودیان آنجا چنان بسط یافته بود که حتی جلاد هم یهودی بود.» (ص 168) حتی فهرست قربانیان را خود یهودیان تهیه میکردند (ص 168).» «اندک عدهای که تلاش میکردند پنهان شوند یا فرار کنند هم به دست پلیس ویژه یهود جمعآوری میشدند. مترجم کتاب در پاورقی مینویسد: «پلیس یهود واحدهای کمکی پلیس نازیها بودند که در داخل گتوها، از میان خود یهودیان و توسط شورای یهود انتخاب میشدند.» (ص 159) قطعا فهرست شیندلر ساخته اسپیلبرگ نیز حکایت از فهرستی دارد که خود شورای یهود تهیه کرده بود ولی اسپیلبرگ آن را روایت نکرده است. اسناد همکاری شورای یهود با نازیها را میتوان در صفحات 167، 170، 231، 257، تا 259 مشاهده کرد. «شورای یهود» یک سازمان یهودی – آلمانی در زمان جنگ جهانی دوم بود که به دستور دولت آلمان نازی تشکیل شده بود و زیر مجموعههایش عمدتا در گتوهای مناطق شمالی آلمان در اروپا مستقر بودند. این شوراها از خاخامها و چهرههای شاخص در هر گتوی شهر یا منطقه تشکیل میشدند و به عنوان واسطه میان جامعه یهودیان و دولت نازی عمل میکردند. در جوامع یهودی کمتر از ده هزار نفر، تعداد اعضای این شوراها معمولا 12 نفر بود و در جوامع بزرگتر تا 24 نفر. مهمترین وظایف این شوراها عبارت بود از سرشماری و گزارش تعداد یهودیان منطقه، تخلیه مناطق مسکونی، تحویل کارگران یهودی برای کار اجباری، مصادره اموال یهودیان منطقه و تحویل آن به مقامات دولت نازی و تحویل یهودیان برای اخراج و تبعید از کشور» (ص 33)
هانا آرنت معتقد است که هیچ فهرستی توسط آیشمن تهیه نشده است. آیشمن در دادگاه تأکید میکند: «من با کشتار یهودیان سروکار نداشتم. من حتی یک نفر یهودی را نکشتم. هرگز دستور قتل یک یهودی یا غیریهودی را صادر نکردم.... من اصلا چنین کاری نکردم.... من یک بار هم مجبور نشدم چنین کاری بکنم.» (ص 48) هانا آرنت حتی به اسنادی استناد میکند که طی آن میتوان پذیرفت که خود آیشمن یک صهیونیست بوده است. «شخصی به نام فن میلدنشتاین... او را مجبور کرد دولت یهود تئودور هرتسل را که کتاب کلاسیک صهیونیستها بود بخواند و همین کتاب باعث شد آیشمن فورا و برای همیشه به صهیونیسم گرایش پیدا کند. این ظاهرا اولین کتاب جدیای بود که به عمرش خوانده بود.» (ص 71)
بدیهی است چنین روایتی از سویه یهودی جنگ جهانی دوم توسط هانا آرنت به مذاق صهیونیسم خوش نیاید و عدهای از یهودیان هانا آرنت را خائن بنامند. فیلم هانا آرنت نیز بر تنهایی ناشی از چنین استقلالی در اندیشههای هانا آرنت تأکید میکند. بنابراین میتوان در بسیاری از گزارشهای مربوط به تعداد تلفات یهودیان در جنگ جهانی دوم نیز تردید بسیار داشت. هانا آرنت نیز به تناقضاتی که درباره این آمار وجود دارد در صفحات 216 تا 218 اشاراتی دارد. به طور تقریبی کل یهودیان ساکن اروپای غربی که قاعدتا اصلی ترین هدف نابودی احتمالی بودند چهار میلیون نفر بوده است که تعداد بسیار زیادی از آنها نجات یافتهاند. برای مثال تعداد هفتادهزار نفر از یهودیان بیتابعیت در فرانسه به آلمانها تحویل داده نشدند. «ده هزار نفر از افراد بیتابعیت در گوشهای پنهان شدند و از آن سو هزاران نفر دیگر به منطقه تحت اشغال ایتالیا در خاک فرانسه، یعنی کوت دازو گریختند. آنجا یهودیان از هر تبار و ملیتی در امان بودند. در تابستان 1943، وقتی آلمان عاری از یهودی اعلام شد و متفقین تازه به سیسیل پا گذاشتند، تنها پنجاه و هزار یهودی – قطعا کمتر از بیست درصد کل جمعیت یهودیان – اخراج شده بودند و از میان اخراجیها حداکثر شش هزار نفر تابعیت فرانسوی داشتهاند» (ص 216 و 217) به عبارت دیگر میتوان گفت که هشتاد درصد از یهودیان بیش از 250 هزارنفری فرانسه گرفتار نازیها نشدند. و در بلژیک «تا پایان سال 1940 حدود چهل هزار یهودی از این کشور گریخته بودند و از بین پنجاه هزار نفر باقی ماند حداکثر پنج هزار نفر شهروند بومی بلژیکی بودند. به علاوه تمام رهبران مهم یهودی – که به هرحال اغلبشان خارج بودند – هم از کشور گریختند.» (ص 218). «فقط خدا میداند که چرا کوچکترین آزاری به سیصد و هفتاد هزار یهودی سفاردی آمستردام نرسید.» (ص 220)
همانطوری که ملاحظه میکنید فقط از میان یهودیان بلژیک و فرانسه نزدیک به ششصدهزار نفر نجات یافتهاند. بررسی آمارها در همه کشورهای اروپایی که تحت اشغال آلمان نازی بودند به همین حقیقت اشاره میکند که دروغ بزرگ کشته شدن بیش از شش میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم بر اثر تکرار رسانههای مسلط راست جلوه داده شده است به گونهای که در فیلم هانا آرنت نیز بر آن تأکید میشود. مطالعه بخش دهم کتاب آیشمن در اورشلیم را که عنوان «اخراجها از اروپای غربی؛ فرانسه، بلژیک، هلند، دانمارک، ایتالیا» دارد میتواند باعث تردید جدی در آمارهای ارائه شده توسط صهیونیستها شود. در بخش شرقی اروپا به ویژه در روسیه، مجارستان و بلغارستان و کشورهایی مثل سوئد و دانمارک، ایتالیا و کراواسی که اصلا برای یهودیان، مشکلی پیش نیامده است. روسیه سه میلیون یهودی داشته است (صص 240 تا 244 و 264) «حدود نیمی از هشتصد و پنجاه هزا یهودی رومانی زنده ماندند» (ص 241) با اندکی بررسی جدی و حذف نجات یافتگان و مرگ و میرهای طبیعی یهودیان و یهودیانی که به طور مستقیم در جنگ با نازیها در کشورهایی مثل انگلیس واحدهای نظامی داشتهاند و کشته شدهاند قطعا میتوان به این نتیجه رسید که مرگ و میر ناشی از سیاست راهحل نهایی هیتلر قطعا به یک میلیون نفر هم نمیرسد. در جنگی که کمترین آمار کشتهشدگان را پنجاه میلیون نفر و بیشترین آن را هشتاد میلیون نفر تخمین زدهاند. روایت کسانی که کمتر از یک درصد کشتهشدگان را شامل میشوند روایت مسلطی شده است که زمینهساز دهها سال جنایت در منطقه خاورمیانه است. اما پرسش مهمی که حتی هانا آرنت با تمامی سعیای که در پیگیری اندیشهای مستقل دارد آن را نادیده میگیرد یا حداکثر به اشاراتی گذرا اکتفا میکند این است که چرا بسیاری از یهودیان در جوامع اروپایی مورد نفرت بودهاند؟ و چرا تعدادی از کشورهای اروپایی از پذیرش فراریان یهودی امتناع میکردهاند. (ص 207) معمولا یهودیان در ادبیات کلاسیک اروپایی شخصیتهای پلیدی مثل فاگین در رمان الیور تویست چارلز دیکنز هستند که ریشه در باور مسیحی یهودی سرگردان دارد. مهمترین دلایل چنین نفرتی را که در بسیاری از کشورها علاوه بر آلمان مثل فرانسه و رومانی نیز به صورت آشکار وجود داشت. نفرتی که هانا آرنت از آن با عنوان تاریخ طولانی نفرت از یهودیان یاد میکند، (ص 337) نفوذ فرهنگی و اقتصادی یهودیان در این کشورها بود. «بیترید یکی از اولین گامهای حکومت نازی در سال 1933. حذف یهودیان از سمتهای دولتی بود (که در آلمان کلیه کرسیهای تدریس از مقطع متوسطه تا دانشگاه و اغلب شاخههای صنعت سرگرمی از جمله رادیو، تئاتر، اپرا و کنسرت را شامل میشد) و به طور کلی، عزل آنها از تمامی ادارات عمومی.» (ص 67) نفوذ اقتصادی و فرهنگی یهود در واقع نفرت نسبت به سلطه آنها و فاصله طبقاتی بین یهودیان ثروتمند و مردم فقیر بومی بود. (ص 261) در این باره میتوان پژوهشی جدی را پیگیری کرد و نقش یهود صهیونیستی را در ایجاد شکافهای اجتماعی بزرگ و حتی در شکلگیری کمونیسم در اروپا نشان داد. اما یکی از مهمترین دلایل نفرت بخش عظیمی از اروپاییان از یهودیان را میتوان علاوه بر دلایل مذهبی در نژادپرست بودن صهیونیستها دانست. و این طنز تلخ تاریخ است که یهودیانی که دیگران را حیوان میدانستند، گرفتار نازیهایی شدند که معتقد بودند یهودیان «گلههای بربر مادون انسان بودند» (ص 205).
بررسی و نقد فیلم هانا آرنت و کتاب آیشمن در اورشلیم نیازمند تأملات بیشتری است که در مجال این مقالات نمیگنجد بنابرین فقط به مسئله شر از منظر روانشناختی و فلسفی به روایت هانا آرنت میپردازیم. بخش مهمی از تحلیلهای هانا آرنت مبتنی بر بررسی روانشناختی آیشمن دارد که صرفا ناشی از مشاهداتش از جریان دادگاه است. او آیشمن را یک فرد معمولی که مطالعات جدی نداشته است معرفی میکند. آدمی سالم که در درون یک نظام فاشیستی کار اداریاش را انجام داده است. او قضات دادگاه را به نادیده گرفتن و ویژگیهای عادی آیشمن متهم میکند و تحلیلی برای دروغهای گاه و بیگاه آیشمن ارائه نمیکند. (ص 53) به عبارت دیگر تحلیل روانشناختی یک فیلسوف که سوگیرانه است و به پیچیدگی احتمالی شخصیت متهم توجهی ندارد. «آیشمن در سراسر زندگیاش مردم را درباره «شوربختی»های زودهنگامش فریب میداد و پشت شوربختی مالی پدرش که به مراتب شرافتمندانهتر بود پنهان میشد.» (ص 55) آیشمنی را که سابقه ماسون بودن دارد و کتب مهم صهیونیستها را خوانده است و حتی در دادگاه به بعضی از کتب فلسفی با دقت تمام اشاره میکند نمیتوان صرفا با مشاهده در دادگاه یا مطالعه در زندگی گذشتهاش تحلیل روانشناختی کرد. البته حرف کلی هانا آرنت را میتوان تأیید کرد که جنایتکاران بزرگ لزوما هیولا نیستند و هر آدم معمولی میتواند در جریان یک دگردیسی شخصیتی به جنایتکاری بزرگ بدل شود. اساسا زیباییشناسی سقوط بر همین اساس استوار است. آدمهایی خوب و معمولی که به خاطر یک طمع یا غرور یا حسد گرفتار تحولی بزرگ میشوند. نمایشنامه مکبث شاهکاری برای فهم زیباییشناسی سقوط است. همانگونه که در ماجرای کربلا زیبایی را نه تنها در حماسه سمت خیر که در سقوط اشقیا نیز میتوان مشاهده کرد. به عبارت دیگر سرنوشت اشقیا نیز میتواند روایتی تراژیک داشته باشد که واجد زیبایی است. در واقعه کربلا شخصیتی مانند شمر حضور دارد که بیست بار با پای پیاده به حج رفته است و از رزمندگان صفین در سپاه حضرت علی (ع) بوده است. نمایش مراحل سقوط شمر تا رسیدن به بریدن سر حضرت اباعبدالله الحسین (ع) نیز میتواند به مثابه یک تراژدی تلقی شود. یا تراژدی ابن ملجم تراژدی حماقت کسی است که با باورهای دینی بر سر تجسم تام و تمام دین و اخلاق ضربه میزند. بنابراین میتوان این نظریه را پذیرفت که همه آدمیان میتوانند گرفتار دگردیسی از فضیلت یا لااقل معمولی بودن به سمت رذیلت شوند، اما یک نکته بسیار مهم را باید حتما در نظر گرفت و آن اینکه معمولا آدمهای معمولی در طرحی که خودشان طراحی نکردهاند گرفتار میشوند و به قول معروف عمله بیجیره و مواجب ظلمه میشوند و به تعبیر روایی که در ادعیه و زیارات مربوط به واقعه کربلا و سرنوشت معصومین (صلوات اله علیهم اجمعین) نقل شده است افرادی عامل اجرایی ظلم میشوند که «سفله الرعیه» یعنی پستترین مردمان هستند. اما در ورای این پستترین مردمان آدمهای پیچیدهای هستند که تجسم طراحی نقشههای جنایتکارانه ابلیسی میشوند. به عبارت دیگر در ورای هر حتی مومن احمقی یک منافق پیچیده جود دارد. اینگونه است که از دل ملت تحقیرشده آلمان در جنگ جهانی اول نژادپرستی فاشیستی نازی متولد میشود و حتی از حمایت بعضی از فلاسفه برای تئوریزه شدن بهره میبرد که به یکسان از کمونیسم و کاپیتالیسم و یهودیت و حتی مسیحیت متنفر است و جنگی را آغاز میکند که یکی از تبعات آن شکلگیری صهیونیزم و تبدیل شدن آن به یک غده سرطانی است که دهها سال است بهانه جنایتهای بزرگ برای سلطه بر سرنوشت و منابع ملت مسلمان است. ملتهایی که هیچ نقشی در بزرگترین کشتارهای تاریخ در اروپا نداشتهاند. اما بخش عظیمی از غرب و فرزند نامشروعش در جنگ روایتها همچون دجالی ظهور کرده با تحریف حقایق همچنان به یاری ابلیس برای تداوم تباهی و جنایت اقدام میکنند.
عزت زیاد
سردبیر