جستوجو برای یک داستان عالی مستلزم زیر و رو کردن صدها ایده و تلاش برای یافتن ایدهای با آن نکته جادویی است و شما نهتنها باید یک ایده پیدا کنید، بلکه باید قدرت آن ایده را ارزیابی کنید، زیرا توانایی تشخیص طلای واقعی از طلای بدلی برای داشتن یک حرفه پایدار در زمینه فیلمنامهنویسی بسیار مهم است.
اتلاف وقت برای ساخت و پرداخت فیلمنامه حول یک ایده ضعیف شما را به جایی نمیرساند. اما اگر شما آن ایده را با ایده دیگری تلفیق کنید، ممکن است نتیجه بگیرید. بیایید نگاهی به روند خلق داستان آلفرد بستر، نویسنده بزرگ آثاری مثل ستارگان مقصد من و مرد تخریبشده بیندازیم.
در شرح غلوآميز كتاب ستارگان مقصد من آمده است: «بسیاری از نویسندگان علمی- تخیلی به طور کلی این کتاب را بهترین رمان علمی- تخیلی میدانند که تاکنون نوشته شده است.» کار او به طرز فوقالعادهای خلاقانه است، بنابراین دیدن نحوه عملکرد ذهن او جذاب است.
او به ربات انساننمای پیچیدهای پرداخته که دیوانه و مرتکب قتل میشود. به همین دلیل صاحب آن فرار میکند و تواناییهای ربات انساننما را پنهان میسازد تا بتواند برای گذراندن زندگی از آن کار بکشد. اما ربات انساننما دوباره آدم میکشد، و وقتی تعقیب تبهکار به طوری جدیتر دنبال شد، او مجبور میشود به نقطهای دورتر فرار کند و تواناییهای آن را بیشتر پنهان کند. بِستِر گفت که از این ایده راضی نیست و تأکید کرد که نفوذ و قدرت ایده کافی نیست تا تبدیل به اثری عالی شود، بنابراین آن را کنار نهاد.
چندین سال بعد به طور تصادفی اطلاعاتی در مورد یک توهم روانی کسب کرد که در آن یک نفر خود را شخص دیگری میداند. بِستِر مجذوب سناریوهای مختلف نشئتگرفته از چنین توهمی شد و به داستان ربات انساننمای دیوانه بازگشت و به گفته خودش آن دو ایده را با هم ترکیب کرد تا ببیند چه میشود. درنهایت نتیجه فوقالعادهای به همراه داشت. ربات انساننما نهتنها مرتباً آدم میکشد، بلکه علایم یک بیماری روانی هذیانی را از خود نشان میدهد که ربات انساننما خیال میکند صاحبش است. این یک پیچیدگی پویا به ترکیب داستان اضافه و آن را به یک داستان کلاسیک تبدیل کرد.
فارنهایت مهربانانه که در سال 1954 نوشته شده، به طور گسترده به عنوان یکی از بهترین داستانهای کوتاه علمی- تخیلی شناخته میشود. در ادامه نظر یک وبلاگنویس، اریک مکمیلان، را میخوانید: «اما داستان از زبان... روایت شده است. خب، در هر نقطه خاصی اینکه گفته شود چه کسی داستان را روایت میکند، دشوار است. چون جیمز واندلور، مالک عیاش ربات انساننما، جذب شخصیت دستگاه شده است. یا شاید برعکس این قضیه اتفاق افتاده؟ یا هر دو؟ در هر صورت، نقطه دید اول شخص بین این دو به طور مداوم تغییر میکند، یا هر دو را در بر میگیرد.»
پس چگونه میتوانید چنین کاری را برای ایدههای فیلمنامه خود انجام دهید؟ تا حدودی به جمعآوری ایده و تا حدودی به توانایی ارزیابی آنها به دید یک حرفهای بستگی دارد. تِد الیوت و تری روسیو، نویسندگان دزدان دریایی کاراییب، میگویند بزرگترین مشکلی که در فیلمنامههای ضعیف میبینند، این است که مردم تمام زمان خود را صرف ساخت فیلمنامههای حول ایدههای اولیه ضعیف میکنند.
بنابراین بسیار مهم است که بتوانید کیفیت کار خود را قضاوت کنید. بدیهی است که کاملاً بیطرف بودن سخت است، اما باید یک مهارت انتقادی جدی به خرج داد. این مهارت را در ارزیابی بِستِر از ایده اولیه ربات انساننمای خرابکارش میبینید. او میدانست که این ایده به اندازه کافی خوب نبود. هر چه بیشتر ایده جمعآوری کنید، درصد قابل توجهی از آنها ضعیف یا ناقص خواهند بود. شما آنها را سبک سنگین میکنید و امکانات و سناریوهای محتملشان را تصور میکنید و تا جایی که امکان دارد، آنها را بسط میدهید. گاهی اوقات میتوانید یک ایده را با یک ایده ناقص دیگر تلفیق کنید تا یک چیز عالی بسازید.
فرض کنید به یک کمدی درباره دزدان شیرینعقل بانک پرداختهاید، اما هرگز چنگی به دل نزد، بنابراین آن را کنار میگذارید. سپس بعدها یک پیرنگ سفر در زمان طراحی میکنید که پتانسیل دارد، اما بهتنهایی قوت ندارد. اما اگر آنها را مانند یک اتمخردکن به هم بکوبید، چه میشود؟ اگر سارقان احمق به کارگاه یک مخترع نفوذ کنند و یک دستگاه تلپورتر زمانی کوآنتومی را بدزدند، سپس از آن برای انجام بزرگترین سرقت تاریخ استفاده کنند، چه؟ شاید ترکیب دزدهای فیلم احمق و احمقتر با بیل و تد برای بزرگترین جنایت قرن باشد.
شما در نقش دانشمندی دیوانه بازی میکنید که با مواد شیمیایی منفجره سروکار دارد و سعی میکنید چیزی بسازید که ارزش نوشتن داشته باشد. شدیدترین حالتی که به ذهنتان میرسد، چیست؟ چقدر میتوانید داستان را احمقانهتر و بامزهتر کنید؟ شاید در دل آن یک داستان جنایی جدی نهفته است؟ شاید بازی با آن باعث ایجاد مجموعهای از ایدهها شود که به نوبه خود به ایده جدیدی منجر میشود که تمام فکر و ذکرتان را تصرف خواهد کرد. میتوانید بروید و به نوشتن مشغول شوید و بعداً به این ایده کمدی احمقانه بازگردید.
نکته اصلی این است که از کوبیدن تعدادی تخممرغ به هم برای درست کردن املت نترسید. ایدهها مقدس نیستند. آنها چیزهای ظریفی نیستند که نتوان تکانشان داد. گاهی اوقات برای اینکه کارها به نتیجه برسند، باید تا عمق آن بروید. شاید از پلیس جریمه دریافت کنید و عصبانی به خانه برگردید و بنویسید، از آن اعصابِ خرد برای حمله به داستان خود استفاده کنید و تصمیماتی بگیرید که قبلاً سخت به نظر میرسید، اما اکنون میتوانید به دلیل خشم آنها را زیر و رو کنید.
شاید اکت سوم خود را دور بریزید و راه بسیار جدیدی را برای عملی کردن داستان خود کشف کنید. با انتخابهای جسورانه، احساسات ناپایدار و انگیزههای شخصیتی غیرشهودی آزمایش کنید تا چوب لای چرخ چیزی کنید که قبلاً مصون به نظر میرسید. تهیه یک نسخه جدید از داستانی که میتوانید روی آن آزمایش انجام دهید، آسان است، چون نسخه اصلی به طور جداگانه ذخیره شده است.
جسور باشید
در داستاننویسی حمله همه چیز است. شما در صنعت سرگرمی هستید و کلمه کلیدی این صنعت افراط است، پس انتخابهای جسورانه داشته باشید، دنبال دردسر بروید، دیوانه و عجیب و غریب شوید، و این به این معنی نیست که 10 ماشین پلیس دیگر بترکانید، یا یکمیلیارد زامبی دیگر به شهر حملهور شوند. منظور این است که روی داستان عمیق شوید و مغز خود را سیخونک بزنید و آن را به قدری به چالش بکشید تا دوباره، شده فقط برای چند ساعت، به یک حیوان وحشی تبدیل شوید. شاید به قدری عمیق با افراد ارتباط برقرار کنید که طرز تفکرشان را برای همیشه تغییر دهید.
یکی از ابزارهای عالی برای این نوع کاوش، 36 موقعیت دراماتیک است؛ مجموعهای از عناصر داستانسرایی نظیر جنون، فاجعه، جاهطلبی، از دست دادن عزیزان و رقابت میان افراد برتر و افراد فرودست. این عناصر به طور کلی اجزای اصلی تمام داستانها در نظر گرفته میشوند، شبیه به جدول تناوبی عناصر در شیمی.
دو کارکرد اصلی برای این 36 عنصر وجود دارد؛ شناسایی عناصر فعالی که از قبل در داستان شما وجود دارند و بازی با احتمالات برای پیچیده کردن و تقویت داستان شما. ممکن است تعداد عناصر فعال در داستان شما از آنچه فکر میکردید، بیشتر باشد و شناسایی آنها میتواند به حداکثر کردن قدرتشان کمک کند. مثلاً میدانید که جاهطلبی در داستان شما نقش اساسی دارد، اما به اندازه کافی روی آن تمرکز نکردهاید و حالا که به عواقب اینکه شخصیتتان واقعاً چقدر جاهطلب است، میپردازید، احتمالات داستانی جدید قابل توجهی ایجاد میشود.
36 موقعیت دراماتیک برای بازی «چی میشد اگر...» با ایدهتان نیز عالی است. اگر در حال نوشتن یک داستان معمای قتل هستید، چه میشد اگر جنون را به آن اضافه میکردید؟ این یک انتخاب واضح است، اما بیایید بازی کنیم. اگر قاتل شما دیوانه بود، چه؟ دیوانگیاش چگونه آشکار میشود؟ آیا مسائل داستانی شما را حل میکند، یا مسائل جدید به وجود میآورد؟ منظورمان از دیوانه چقدر دیوانه است؟ آیا قاتل شما قصد خودکشی دارد؟ دائمالخمر است؟ دارای بیماری چند شخصیتی است؟ وضعش از هانیبال لکتر بدتر است؟ شیطانی است؟ یا فردی دوستانه است که بهآرامی صحبت میکند و از خود کوچکترین اثری از دیوانگی نشان نمیدهد؟ صرفاً داریم احتمالات را میسنجیم. اگر کارآگاه دیوانه بود، چه؟ چه عواقبی داشت؟
اگر شخصیت شما در وضعیت «نزاع با یک قدرت برتر» باشد، چه؟ اصلاً نیازی ندارد که معنای مذهبی داشته باشد، میتواند مسئله یک بچه در مقابل یک بچه قلدر در زمین بازی باشد. پس آیا قدرت والاتری وجود دارد که قاتل شما با آن مقابله میکند؟ احتمالات بسیارند. شاید قاتل شما به عنوان یک سرگرمی شخصی قصد کشتن یکی از سران مافیا را داشته است. نکته ظریفی مثل این میتواند لایهای غیرمنتظره به یک داستان قابل پیشبینی اضافه کند. اگر قاتل احساس کند تحت تعقیب است، چه؟ چه میشود اگر او بداند که از سوی مشتری جدیدش مورد استفاده قرار میگیرد و مجبور باشد این کار را بکند، یا اینکه خانوادهاش کشته خواهند شد و در همین حین باید راهی هوشمندانه برای حذف کردن رئیسش هم پیدا کند؟
اگر او دیوانه باشد و احساس کند که تحت تعقیب قرار گرفته است، چه؟ اکنون ما در حال تلفیق کردن جنون با «نزاع با یک قدرت برتر» هستیم و انواع احتمالات درهم و برهم در آن وجود دارد. من این ابزار را برای سالها در دورههای فیلمنامهنویسیام تدریس میکردم و میتواند هر ایدهای را به حوزههای غیرمنتظره پرتاب کند تا همه چیز را تغییر دهد، احتمالات خام را کشف کند و از قابل پیشبینی بودن ایده جلوگیری کند.
این راهی است برای تلفیق کردن ایدهها، بازی در نقش دانشمند دیوانه، یک داستاننویس نترس و تهاجمی که هیچکس را اسیر نمیگیرد. برای ریختن یک ماده شیمیایی کاتالیزوری خطرناک در داستانی که میدانید یک چیزی کم دارد. در فهرست 36 موقعیت دراماتیک بگردید و ببینید آیا هر کدام از آنها باعث ایجاد ایدهای جدید میشوند، یا خیر. یک موقعیت، مانند کشتن یک خویشاوند ناشناس ممکن است شما را در مسیر خود متوقف کند و راهحلی برای اکت سوم شما ارائه دهد. انتخابهای بیباک، امتناع از ماندن پشت خط زرد و حتی زیرپا گذاشتن خط داستانیتان مهمترین چیز است. از داغترین نقطه شروع کنید و پیش بروید، تصمیمات پیچیده بگیرید، نه ساده. اگر به عنوان یک نویسنده خود را گرفتار نکنید، کارتان را درست انجام نمیدهید.
منبع: creativescreenwriting.com