مردی به نام اوتو ساخته مارک فورستر دومین اقتباس از رمان فردریک بتمن در 2012 است که بعد از ترجمه به چند زبان به فهرست پرفروشترین کتابهای نیویورک تایمز راه پیدا کرد. اقتباس سینمایی اول از این رمان متعلق به هانس هولم است در 2015 با فیلمی با عنوان اصلی خود کتاب یعنی مردی به نام اوه که به عنوان نماینده کشور سوئد به اسکار همان سال معرفی شد. هانس هالم شهری کوچک در سوئد را برای مکان فیلم خود در نظر میگیرد و برای تطبیق اتمسفر فیلم با رمان از محیط و روحیه اسکاندیناوی کمک میگیرد تا ترجمه درستی از مضمون بدبینانه و تلخ رمان بکمن به زبان سینما داشته باشد. انتخاب مارک فورستر اما برای اقتباسی تصویری از کتاب بکمن ایالتی است در پنسیلوانیای آمریکا. تفاوت در مکانها به عنوان بستری که داستان و شخصیتها در آن هویت مییابند و بسط پیدا میکنند، نقطه آغاز تفاوتهای میان این دو اقتباس است که مسیر دو فیلم را به لحاظ لحن و حتی درونمایه از هم سوا میکند. مردی به نام اوه یک کمدی سیاه با موقعیتهای هجوآلود و تلخ است که در خلق فضا و لحن به رمان بکمن وفادار میماند و در نقطه مقابل مارک فورستر با مردی به نام اوتو با اقتباسی آزاد نه وفادارانه از رمان، از تلخی و سردی فضای روایت اصلی کاسته و با تغییر داستان و اضافه کردن چاشنی شوخطبعی لحنی تماماً کمدی به فیلم داده. این تفاوت در همان نقطه آغاز داستان و در سکانس اول هر دو فیلم و مقایسه آنها با صحنه اول کتاب بکمن مشهود است.
در فصلبندی کتاب بکمن فصل اول با عنوان «مردی به نام اوه که کامپیوتری میخرد که درواقع کامپیوتر نیست» اینطور آغاز میشود: اوه در یک مرکز فروش کامپیوتر در میان تکنولوژی عصر حاضر گیج و سردرگم است و مجادلهای لفظی با فروشنده فروشگاه صورت میگیرد و از همین نقطه پیکسلهای داستان در جهت چیدن پازلِ شخصیت مرکزی، اوه، کنار هم قرار میگیرند. اوه مردی عبوس و ترشرو در آستانه 60 سالگی است که فقط از اصول و قواعد خودش پیروی میکند، در محله کوچکشان که گویی قرق اوست، همه چیز را زیر نظر دارد و برای به هم نخوردن تنهاییاش حتی از گربه یکچشم جلوی خانهاش هم هراسان است. او که تا اندازهای یک شخصیت جامعهگریز معرفی میشود، بعد از مرگ همسرش سونیا که گویی تنها نقطه اتصالش به جهان است، قصد خلاص کردن خودش را دارد، چراکه به نظر او دنیا پر از آدمهای احمقی است که هیچچیز نمیدانند.
در فیلم هانس هولم، مردی به نام اوه در سکانس افتتاحیه، اوه در یک مرکز گلفروشی به دنبال پیدا کردن گلهای مورد علاقه همسرش سونیاست تا به آرامگاه او برود. چراکه این تنها کار مهمی است که برای او باقی مانده. بعد از این سکانس و درگیر شدن با فروشنده و سکانس بعد که کنار قبر سونیاست، ما در اولین مواجهه با او، پیرمرد بداخلاق و تلخی را میبینیم که سرِ ناسازگاری با مردم و دنیایی دارد که او را احاطه کرده است. در فیلم فورستر، مردی به نام اوتو، اوتو در فروشگاهی در حال خریدن طناب است و بعد شاهد بگو مگوهای او با فروشندهها بر سر اندازه طناب هستیم. در اینجا لحن آغازکننده روایت در اولین قدم به گونهای است که اطمینان پیدا میکنیم که با یک فضاسازی کمیک در یک بافت نسبتاً رئالیستی مواجه هستیم که حتی عناصر شوم و بدبینانه آن مثل خودکشی یک مرد در آستانه سالخوردگی از شوخطبعی آن نمیکاهد. روایتی که فاصله زیادی با تلخکامی که از خواندن رمان بکمن و فیلم هانس هولم نصیبمان میشود، دارد. این تفاوت در فضاسازی تا اندازه زیادی منوط به انتخاب بازیگر نقش مرکزی است. رولف راسگاردِ مردی به نام اوه را با صورت یخزده و عبوسی که تشویش و اندوه حاکم بر زندگیاش را در پس خندههایش هم میتوان ردیابی کرد، مقایسه کنید با تام هنکس که حتی در پس ظاهر عبوس و کجرفتاریهایش دوستداشتنی و همدلیبرانگیز و آدم خوب داستان است.
مارک فوستر همچنین برای رهایی از مضمون گزنده و تلخ رمان بکمن بخشهایی از داستان اصلی را که در فیلم هانس هالم نیز به تناسب یک اقتباس وفادارانه وجود دارد، حذف میکند. حذف خردهپیرنگهایی مربوط به کودکی اوه در فیلم مردی به نام اوتو به موازات لحن کمدی فیلم و پررنگ کردن و تأکید بر همان خردهپیرنگها در مردی به نام اوه همسو با لحن تلخاندیشانه و تاریکی است که فیلم با آن آغاز شده بود. بخشهای مهمی از زمان بکمن که مربوط به پیشینه و گذشته شخصیت مرکزی داستان است، در فیلم مارک فورستر حذف شده است. در رمان و در اقتباس هانس هالم این بخشها را در قالب فلشبک مشاهده میکنیم؛ مرگ مادر، کشته شدن پدر جلوی چشمان اوهِ جوان در ایستگاه قطار، آتشسوزی خانه و تلاشهای مرد جوان برای یک زندگی ساده در حضور پراهمیت بوروکراسی حاکم بر جامعه، نیروی متخاصمی که پیرمرد بکمن و هانس هالم آنها را «مردان سفیدپوش» مینامد که همه جا هستند و همه چیز را آنها تعیین میکنند. کارمندان و بنگاهداران که هنوز هم توی زندگی اوه سرک میکشند، قوانین احمقانه را مینویسند و به اندازهای در زندگی شهروندان دخیل هستند که از اطلاعات محرمانه پرونده پزشکی او و همسایههای پیرش باخبرند. در فیلم هانس هالم این مردان سفیدپوش در تمام بزنگاههای فیلم ظاهر میشوند و اوه را قبل از آشنایی با سونیا به مردی بریده از دنیا و افسرده تبدیل میکنند که حتی در اولین رویارویی با او از حرف زدن با زن زیبا طفره میرود. اشارهای که در فیلم مارک فورستر نیست و همه سرخوردگیها و انزوای کشنده اوه را به تصادف سونیا و بعد مرگ او مربوط میکند.
همچنین درحالیکه در اثر هانس هالم بازگشتهای مکرر به گذشته برای شناساندن شخصیت اصلی فیلم رخ میدهد، در مردی به نام اوتو رفت و برگشتهای ذهنی و فلشبکها مربوط به سونیا و داستان آشنایی اوتو با اوست. علت دیگری که در مردی به نام اوتو از تمرکز روی شخصیت اصلی کم میکند، پررنگ کردن شخصیتهای فرعی و خردهداستانهای مربوط به آنهاست؛ چیزی که در فیلم هانس هالم نمیبینم. مثلاً پسر ترنس کارگری که سونیا قبلاً معلم او بوده و چون پدرش او را درک نمیکند، به اوتو پناه میآورد و در آخر اوتو ماشینی را که بهتازگی خریده است، به او هدیه میدهد، در رمان و همچنین در فیلم هانس هالم به گونهای دیگر پرداخت شده است. علاوه بر سلسله کنشهای میان این دو در فیلم مارک فورستر، دیالوگهایی که میان اوتو و این پسر شکل میگیرد، شعارزده و مستقیم است و نهتنها به شخصیتی که بکمن ساخته و مارک فورستر بازسازی کرده، نمیآید، که اصلاً جایی در مضمون و خط داستانی ندارد. (مقایسه کنید با فیلم هانس هالم و اشاره کوچکی که به این شخصیت فرعی میشود.)
شخصیت زن همسایه مهاجر اوه که در فیلم هانس هالم ایرانی و در فیلم مارک فورستر مکزیکی هستند، همچنین در دو فیلم پرداخت متفاوتی در طرح داستانی دارند. پروانه در مردی به نام اوه و مریسول در مردی به نام اوتو به شکل یک پایگاه عاطفی مطمئن برای اوه عمل میکند و راه رستگاری شخصیت اول را ممکن میکند. در فیلم مارک فورستر شخصیت مریسول در مقابل اوتو وزنه اصلی کمدی فیلم است، آن اندازه که حواسها را از شخصیت اصلی به خودش پرت میکند. زنی خونگرم و عجول که بامزه حرف میزند و ادا و اطوار شیرینی دارد و خردهداستانهای متعلق به او و خانوادهاش بخش زیادی از فیلم را به خود تعلق داده. در فیلم هانس هالم اما پروانه منطبق با لحن فیلم ساکت و آرامتر است و تأثیر و نفوذ او در جهان تلخ و شوم اوه کاملاً نامحسوس پیش میرود و به پایان میرسد. در پایان فیلم که همراه است با مرگ اوه، نامهای که او برای پروانه نوشته است، نه مانند فیلم فوستر زاییده یک خوشبینی زایدالوصف است و نه در ستایش زندگی که واگویههای مردی سرخورده است که به واسطه حضور پروانه و فرزندانش با زندگی آشتی میکند. در فیلم فورستر همسایه مهاجر به اوتو نقش تازهای با عنوان پدربزرگ میدهند و تمرکز داستان روی این بخش یک پایانبندی متفاوت را رقم میزند. بعد از تولد پسر کوچک مریسول، اوتو عضوی از خانواده مریسول میشود. در پایان فیلم، سه سال گذشته است و در این سه سال اوتو در تمام خاطرات خانواده مریسول در گوشه و کنار خانه و در عکسها حضور دارد و درنهایت در نامهای که خطاب به مریسول نوشته، تمام داراییهایش را به او میسپارد. انتخاب بازه زمانی سه ساله برای رسیدن به پایان فیلم از عناصری است که مارک فورستر در اقتباس آزاد از رمان بکمن به داستان اضافه کرده.
مردی به نام اوه اثر هانس هالم یک اقتباس وفادارانه از رمان بکمن است که لحن و مودِ مدنظر خالق اثر را به زبان سینما منتقل و جادوی کلمات را به تصویر بدل کرده است. درحالیکه مردی به نام اوتو مارک فورستر یک اقتباس آزاد از رمان بکمن برای خلق یک کمدی هالیوودی دلنشین و مفرح است.