شور زندگی

گفت‌وگو با کازوئو ایشی گورو، برنده جایزه نوبل و فیلمنامه‌نویس «زندگی»

  • نویسنده : نوبوهیرو هوسوکی
  • مترجم : تکتم نوبخت
  • تعداد بازدید: 262

زندگی داستان یک مرد معمولی است که با سال‌‌‌ها روال اداری بی‌رحمانه به موجودی در سایه تقلیل یافته است و در آخرین فرصت‌‌هایش از زندگی تصمیم می‌گیرد زندگی کسل‌کننده خود را به چیزی شگفت‌انگیز تبدیل کند. درحالی‌که الیور هرمانوس در مقام کارگردان پشت دوربین زندگی است، این پروژه را کازوئو ایشی گورو، نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات، شکل داد. ایشی گورو عقیده دارد علی‌رغم تأثیر عمیقی که زیستن ساخته کوروساوا بر نگرش او به زندگی داشت، اما فیلم کوروساوا او را راضی نمی‌کرد.

 

فیلم اصلی و منبع مورد اقتباس شما زیستن کوروساوا طبعاً تأثیر زیادی بر زندگی شما داشته که به سراغ آن رفته‌اید. می‌خواهم بدانم چه عنصری از این اثر برای شما برجسته بود که تصمیم به نوشتن فیلمنامه‌ای بر اساس آن گرفتید.

فکر می‌کنم درواقع همه چیز. همه چیز این فیلم برای بار اولی که آن را دیدم، شگفت‌زده‌ام کرد. فکر می‌کنم که خیلی جوان بودم، حدسم این است که 11 یا 12 سالم بود. همین حدود‌‌ها. البته من فکر می‌کنم خیلی چیز‌‌ها هست که مهم‌تر از فیلم است. از آن‌جا که اغلب وقتی جوان هستید، فیلمی را می‌بینید و سال‌ها بعد که دوباره آن را می‌بینید، احساس می‌کنید فیلم دیگری را دیده‌اید و نگاهتان به آن فیلم عوض می‌شود و با خودتان می‌گویید: «چرا قبلاً این‌طور فکر می‌کردم؟» از این جهت زیستن کوروساوا برای من مورد عجیب و جالبی است. از این جهت که من اولین بار وقتی که تقریباً بچه بودم، آن را دیدم. فکر می‌کنم آن موقع چیزی که برای من مهم بود، این بود که بله، من یک پسر انگلیسی بودم که در انگلستان بزرگ شدم و با فرهنگ ژاپنی ارتباط بسیار کمی داشتم. من هر روز با قطار به مدرسه می‌رفتم، چیزی حدود 20 دقیقه سوار قطار بودم تا به مدرسه‌ام برسم. من هر روز صبح با این مسافران انگلیسی که کلاه و چتر داشتند، سفر می‌کردم و آن‌ها در راه لندن بودند. (مدرسه من نزدیک‌تر بود.) وقتی زیستن را دیدم، با بوروکرات‌های ژاپنی که آن‌جا دیدم و این نوع از مردان انگلیسی که هر روز در قطار می‌دیدم، معادله‌ای در ذهنم ساختم. در آن روز‌‌ها ما آن‌ها را «جنتلمن‌های انگلیسی» می‌خواندیم. یعنی درواقع آن‌ها می‌خواستند جنتلمن‌های انگلیسی باشند- و برای آن هویت درواقع تلاش می‌کردند- و برای رفتن به سرِ کارشان در لندن توی خط و ایستگاه‌های قطار رفت‌وآمد می‌کردند و همه جا آن‌ها را می‌توانستی ببینی. فکر می‌کردم وقتی مدرسه‌ام تمام شد، روال طبیعی این است که از پسری با یونیفرم مدرسه به یکی از این افراد تبدیل می‌شوم. بنابراین یک جور‌‌هایی هر دو طرف انگلیسی و ژاپنی تأثیر زیادی روی من گذاشتند. اگرچه فیلم درباره یک آدم مسن‌تر بود، اما به نوعی من فکر می‌کردم که دارد چیز‌هایی درباره زندگی من می‌گوید. و چیزی که برای من خیلی الهام‌بخش بود، این بود که این ایده را پرورش می‌داد که حتی اگر شما در زندگی‌تان یک ستاره نشوید، یا کاری خارق‌العاده انجام ندهید، یا خیلی ثروتمند نباشید، مهم نیست. شما می‌توانید یک آدم کاملاً ساده و معمولی باشید، مثل کانجی واتانابه در زیستن، یا آقای ویلیامز در فیلم ما. شما هنوز هم می‌توانید تلاش کنید، هنوز باید تلاش کنید که زندگی کنید و اگر تلاش کنید، زندگی شما واقعاً سرشار از شور خواهد شد. بنابراین برای من به عنوان یک مرد جوان این موقعیت درستی بود که می‌توانستم با وضعیت خودم مطابقت بدهم. من هرگز تصور نمی‌کردم و در خواب هم نمی‌دیدم که فرصت‌ها و چیز‌‌هایی که زندگی به من داده است و کار‌‌هایی را که فرصتش به من داده شده، انجام دهم. فکر می‌کردم مثل آقای ویلیامز زندگی کنم.

 

وقتی اعلام شد فیلم زیستن کوروساوا قرار است بازسازی شود، گفته شد که عناصر بوروکراتیک و آداب و رسوم آن فیلم می‌توانند به فضای زیست انگلیسی منتقل شوند. آیا این همان چیزی است که تصمیم گرفتید بنای اقتباس را بر آن بگذارید؟

بله، من فکر می‌کنم همین‌طور است. این‌که در زیستن زندگی ژاپنی منحصربه‌فردی وجود دارد که به شکل کاملاً طبیعی با آن نوع زیستی که انگلیسی‌ها در آن زمان دوست داشتند داشته باشند، قابل تطبیق است. همان‌طور که در انگلستان بزرگ می‌شدم، این نوع رفتار‌‌ها و این سبک زندگی به‌سرعت شروع به تغییر می‌کردند، به‌طوری‌که تا زمانی که من دانشجوی دانشگاه بودم، آن‌ها کاملاً ازمدافتاده بودند و عجیب به نظر می‌رسیدند. اما مسلما برای نسل هم‌سن‌وسال والدین من، انگلیسی‌های نسل والدینم، روش درستی به نظر می‌رسید و حتی تحت فشار شدید خود را موظف به آن سبک زندگی می‌کردند. و این فقط در مورد آداب و سنت‌ها نیست، بلکه این سبک زندگی روشی بود برای تحقیر مردم یا تأثیرگذاری بر موقعیت شما در جامعه؛ یک سیستم معیوب که این سبک زندگی از دل آن بیرون آمد. من فکر می‌کنم شاید شباهت‌هایی بین ژاپن و انگلیس وجود داشت. اما من می‌گویم که یک تفاوت مهم برای من وجود دارد. در زیستن کوروساوا و نویسندگانش، شینوبو‌ هاشیموتو و هیدئو اوگونی فیلمنامه فیلم خود را در سال 1950-1949 نوشتند. فکر می‌کنم تقریباً همین موقع بود. (این فیلم در 1952 اکران شد.) در آن مرحله و در آن مقطع از حیات اجتماعی سیاسی ژاپن آن‌ها حق داشتند به بوروکراسی، به آن‌چه بوروکرات‌های معمولی مانند واتابه می‌توانند به دست آورند، بدبین باشند. ژاپن در آن زمان آن دوره هولناک از تاریخ را پشت سر گذاشته است؛ حکومت نظامی، آن جنگ‌های خون‌بار و وحشتناک، بمب‌های اتمی و اشغال کشورشان به دست آمریکا. کوروساوا و تیمش نمی‌دانستند که ژاپن در چند سال آینده تا این حد شکوفا خواهد شد. آن‌‌ها هیچ ایده‌ای نداشتند. بنابراین فکر می‌کنم فیلم کوروساوا کاملاً بدبینانه است. به نظر من این احساس وجود دارد که بدون توجه به زیست ویژه‌ای که از واتابه می‌بینید، که درواقع او را متمایز می‌کند، مضمون اصلی زیر بار سنگینی بوروکراسی بدون در نظر گرفتن آینده‌ای امیدبخش شکل گرفته. برای ما این‌طور نیست. ما آینده را داریم می‌بینیم و می‌دانیم که ژاپن به طرز باشکوهی بازسازی شده است. برای من تفاوت زیادی وجود دارد. فیلم ما به نظرم خوش‌بینانه‌تر است و نسل جوان‌تری را معرفی می‌کنیم. بنابراین ما می‌توانیم امیدوار باشیم.

 

در فیلم شما بیل نای یک آهنگ فولکلور اسکاتلندی به نام «درخت سماق» را می‌خواند. در فیلم کوروساوا آهنگ «گوندولانو اوتا» (Gondola no Uta) را داریم. چطور شد که آن ترانه را انتخاب کردید و دلیل آن چه بود؟

خب من همان‌قدر که به کوروساوا احترام می‌گذارم، همان‌قدر که فیلم زیستن را دوست دارم، جنبه‌های خاصی از آن را خیلی مستقیم می‌دیدم. یکی از این عناصری که من کمتر به آن علاقه داشتم، انتخاب آن ترانه بود، اگرچه صحنه پایانی فیلم کوروساوا در زمانی که واتابه در حال خواندن است، یکی از بزرگ‌ترین صحنه‌های تاریخ سینماست. (واتابه در پایان فیلم و در شب پایانی عمر، وقتی که در پارک نشسته، ترانه ژاپنی فولکلور «گوندولانو اوتا» را با آرامش و شادی می‌خواند.) ترجیح می‌دهم حرف‌های واقعی آن ترانه مستقیماً به داستان اشاره نکند. می‌دانید، مثل این‌که «زندگی کوتاه است و...» احساسم این بود که مهم‌تر این است که ترانه‌ای که ما انتخاب کردیم، منعکس‌کننده این واقعیت باشد که ویلیامز همسری داشته که دوستش می‌داشته و حالا او دیگر نیست. قبل از مرگ همسرش، شاید او کامل‌تر زندگی می‌کرد. من فکر می‌کردم که این بخش بسیار مهمی از این شخصیت است. می‌خواستم با انتخاب این قطعه، نشان دهم که او عمیقاً داغدار است و قبل از تبدیل شدن به آقای زامبی بسیار سرزنده‌تر بود. بنابراین می‌خواستم این قطعه به لحاظ مضمونی به همسر اسکاتلندی او وصل شود. در فیلم ویلیامز دو بار این ترانه را می‌خواند. وقتی این ترانه را در حال تاب خوردن می‌خواند، تقریباً به این معنی است که او پیروز شده. چون پروژه احداث پارک به ثمر رسیده و حالا او در همان پارک روی تابی نشسته و آواز می‌خواند. اما هم‌چنین، دارد به همسر ازدست‌رفته‌اش فکر می‌کند و می‌خواهد در آن لحظه خاص با همسرش باشد. بنابراین فکر کردم این لحظه مهمی خواهد بود. همسر خودم اسکاتلندی است و این ترانه‌ای است که از او یاد گرفتم. این آهنگی نیست که از یک تِرک موسیقی آمده باشد. همسرم این ترانه را از مادربزرگش یاد گرفته و اغلب می‌خواند. بنابراین برای من مانند هدیه‌ای است که از طریق مردم به من رسیده است، نه ترانه‌ای که به یک قطعه موفق در تاریخ موسیقی تبدیل شده. فکر می‌کردم این خوب باشد. من هم‌چنین شنیدم که بیل نای ترانه‌ای اسکاتلندی را چند سال پیش در فیلمی به نام بهترین آن‌‌‌ها (their Finest 2016 ) خواند. او یک ترانه اسکاتلندی به نام «آویشن کوهستان وحشی» را در این فیلم می‌خواند و من فکر می‌کردم، بله، بیل نای که اسکاتلندی می‌خواند، نسبتاً خوب است.

 

منبع: cinemadaily

مرجع مقاله