شاید بهترین صحنهای که در جشنواره فیلم کن مشاهده کردم، جایی در دوسوم از زمان فیلم جدید کریستین مونجیو با عنوان آر. ام. ان (R. M. N) باشد که تمام تنشهای ایجادشده از سوی فیلمساز، در یک گردهمایی 17 دقیقهای در شهر با هم تلاقی میکنند و همگرا میشوند؛ صحنهای که طی آن 26 کاراکتر حرف میزنند. این صحنه بر اساس زیباییشناسی مورد علاقه مونجیو در یک برداشت واحد فیلمبرداری شده است. مونجیو در این صحنه با ایجاد تعادل بین مسائل و نگرانیهای شخصی و سیاسی مجموعه بازیگران متعدد خود و همچنین قوس شخصیتی و کهنالگوهای آنان مجمعی را به نمایش میگذارد که در مرکز فرهنگی یک روستای ترانسیلوانیا برگزار میشود که در آن گروهی از کارگران مهاجر اهل سریلانکا که در یک نانوایی محلی کار میکنند، با هم به گفتوگو میپردازند. فیلم که بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، بین دیالوگهایی به زبان رومانیایی، مجاری، فرانسوی، آلمانی و انگلیسی توازن برقرار میکند و برای هر زبان از زیرنویسهایی با رنگهای متفاوت بهره میگیرد و بهویژه در صحنه گردهمایی، طیف کاملی از دیدگاههای متنوع درباره نگرانیهای اقتصادی، هزینههای جهانی شدن و ارتباط بین قومی در گستره وسیعی از محل تلاقی بخشی از یک جامعه را به نمایش میگذارد. در صحنه افتتاحیه آر. ام. ان یک پسربچه جوان به نام رودی چیزی را در جنگل میبیند؛ یک منظره تروماتیک یا شاید یک هشدار. این منظره هر چه هست، برای ما ناشناخته میماند؛ لااقل در ابتدا. پدر او ماتیاس ناگهان آلمان، جایی را که کاری در یک کشتارگاه پیدا کرده بود، ترک میکند تا به روستا برگردد. او در آنجا با همسر دلزده و دلسردش آنا درباره تربیت رودی بحث میکند. به طور همزمان رابطهاش را با مدیر نانوایی سسیلا که شبهایش را به نواختن تم در حالوهوای عشق با ویولنسل میگذراند، از سر میگیرد. آر. ام. ان مثل فیلم قبلی مونجیو فارغالتحصیل (2016) راجع به تسلط و اصرار مردانه برای کنترل زندگی خانوادگی و پرهیز از گفتوگوهای دشوار است. در این فیلم جدید مونجیو تصویری کامل و خیرهکننده از پیچیدگیهای قومی منطقه فراهم میکند. سرزمینی بین چند امپراتوری: ترانسیلوانیا میزبان و محل زندگی رومانیاییها، مجارها، آلمانیها و همچنین نوآمدگانی از اتحادیه اروپا و کارگران مهاجر از جنوب جهان بوده است که همهشان در کنار قدیمیترین ساکنان آن زندگی میکنند؛ خرسها.
اجازه دهید با صحنه گردهمایی شهر شروع کنیم. درباره چگونگی نگارش این نقطه تلاقی و این بخش از جامعه بگویید. آیا درباره رفتارها و باورهای اقوام متنوع و مختلف ترانسیلوانیایی تحقیقات ویژهای انجام دادید؟
پاسخ اولم این است که فکر نمیکنم آر. ام. ان فقط درباره رومانیاییها باشد. این مهم است. در طول داستان و در آن روستای کوچک من درباره شما حرف میزنم؛ درباره وضعیت جهان و طبیعت انسان به طور کلی. بازگشتن به چیزی که به من حق میدهد درباره این مردم بنویسم.
حق و البته آگاهی و دانش.
در این مورد خاص دانش آسانتر است. این گفتوگو در اینترنت وجود دارد. اگر کسی را داشته باشید که آن را از زبان مجارستانی برایتان ترجمه میکند، میتوانید آن را بخوانید. من کار را با خواندن تمام مطالب درباره رویدادهای واقعی که فیلم بر اساس آنها ساخته شده، شروع کردم، تمام ویدیوها را دیدم و از کسی درخواست کردم گفتوگوهای تالار شهر را برایم ترجمه کند. سپس فیلمنامه را نوشتم. بعد از آن اولین کاری که انجام دادم، سراغ این نانوایی و این کارخانه رفتم. با این خانم (مدیر نانوایی و کسی که سسیلا را بر اساس او نوشتم) و دو نفر از آدمهای واقعی داستان، یعنی دو کارگر خارجی که موضوع این بحث و گفتوگو بودند، صحبت کردم. بازخوردهایی که گرفتم، نشان میداد 90 درصد از چیزهایی که تجسم کرده بودم، صحیح هستند؛ نه از منظر حقایق، بلکه از منظر روانشناسانه. 10 درصدی که درست و معتبر نبود، حتی از چیزی که من نوشته بودم، بدتر بود. آدمهایی که جامعه را علیه کارخانه تحریک میکنند، اعضای خانواده مالکان نانوایی بودند که این تعارض بین طبقهای را به یک تعارض خانوادگی از آدمهایی بدل میکنند که قادر نیستند افرادی بیرون از محیط و قلمرو خانواده را در این روستای کوچک تحمل کنند. من تماشای ویدیوهای یوتیوب درباره چگونگی تغییر مرزها به شکل تایملپس را دوست دارم که طی دو دقیقه گذر دوهزار سال را نشان میدهند. ترانسیلوانیا را انتخاب کردم، چون این را به شکل دقیق نشان میدهد؛ مکانی که برای آدمهای متعدد بخشی از تاریخ است. سؤال این است: وقتی واقعاً مجبورید در اینجا زندگی کنید، با گفتمانهای ملیگرایانه و مصالح جمعی چه میکنید؟ هر چیزی که در فیلم نقل قول میشود، چیزی است که واقعاً رخ داده است. حالا این مردم اندکی تلختر تصویر شدهاند، ولی به یک دلیل؛ فقر برای همه آنها یکسان است، بنابراین هر کسی بیرون از کشورش کار میکند. زمانی که مشغول بازبینی لوکیشنها بودیم، دقیقاً میدانستیم روستایی که واردش میشویم، اساساً محل زندگی رومانیاییها یا مجارها بوده، چون به محض اینکه به روستا پا میگذارید، همیشه مجسمهای از یک فرد مشهور رومانیایی یا مجارستانی آنجا وجود دارد.
یک سؤال تکنیکیتر درباره صحنه میتینگ شهر میپرسم. با وجود آن همه بازیگر و اتفاقاتی که در جریان است- و تمام اینها در یک برداشت واحد گرفته شدهاند-آیا از بین 20 یا 25 نفری که نقاط قوت و ضعف خودشان را دارند، یک برداشت را انتخاب کردید؟
وقتی آن صحنه را مینوشتم، حتی از این هم طولانیتر بود؛ بیش از 25 صفحه و میدانستم این به معنای 25 دقیقه است. میدانستم که برای فیلمبرداری نیاز داشتم به بعضی اجازه دهم وقتی دیگران صحبت میکنند، آنها نیز حرف بزنند، چون مردم دهانشان را نمیبندند تا فقط بشنوند. این موقعیت منطقی نیست. آدمها بسیار تحریک شدهاند و همزمان با هم حرف میزنند. مجبورم بگویم هیچکس این صحنه را باور نداشت. من فیلمنامه را به هیچکس در کشورم ندادم، اما باید آن را برای بعضی از سرمایهگذارها میفرستادم. بنابراین آن را به برخی از شرکایم در فرانسه فرستادم و همه آنها گفتند: «خب، این ممکنه پیچیده باشه. شاید به این فیلم تعلق نداره. چون درباره یه جمع شلوغه، نه کاراکترهای اصلی.» باید توضیح میدادم که در این صحنه قرار است ماتیاس و سسیلا جلوی دوربین باشند، گاه و بیگاه صحبت کنند و درنهایت مشاهده کنیم که آنها در این بحث مشارکت دارند. میدانستم که باید این صحنه را در یک نما بگیرم، چون بخشی از یک فلسفه است. شما نمیتوانید صرفاً به خاطر اینکه پیچیده است، آن را کنار بگذارید. فیلمبرداری از آدمهایی که با هم حرف میزنند، در یک پلان سکانس بسیار دشوار است. هر بار که صحنهای را با چندین بازیگر طراحی میکنم، مطمئن میشوم که موقعیتهای متفاوتی برای آنها پیدا کنم تا به این ترتیب، چهره هر یک از آنها گاهی اوقات رو به دوربین قرار گیرد. اما برای این صحنه این کار غیرممکن بود، بنابراین این ایده به ذهنم رسید که باید دیواری از آینهها داشته باشم تا بتوانم همه را ببینم. بعد از یک تمرین اولیه با آدمهایی که در کنار دوربین با هم حرف میزدند، متوجه شدم که تمرکز کردن برایشان دشوار است. فکر کنید شما یک بازیگر هستید و این آدم (کارگردان) مدت 20 دقیقه از بقیه فیلمبرداری میکند. به این ترتیب، از یک دوربین دوم استفاده کردم؛ دوربین یک ژورنالیست (که درون نما دیده میشود)، و با آن ضبط کردم تا اگر زمانی به چیزی از آن نیاز داشتیم، بتوانیم استفاده کنیم. اما تصمیم مهم و اساسی این بود که هشت صفحه اول دیالوگ را با دیالوگهای کاراکترهای اصلی همپوشانی کردم. به این نتیجه رسیدم که قرار نیست درک همه چیز و گوش کردن به همه چیز ممکن باشد، اما این آدمها احتیاج دارند به طور همزمان حرف بزنند. ما صحنه را به شکلی میکس کردیم تا بتوانید همنوایی پس پشت این آدمها را حس کنید. شما به کسی در پیشزمینه گوش میکنید، اما به طور همزمان بسیاری از آدمهای دیگری را نیز که در پسزمینه هستند، میشنوید. کار مشکل دیگر این بود که بفهمیم هنرپیشهها را چگونه و کجای این دوربینی که حرکت نمیکند، قرار دهیم، چون ما دوربین را حرکت نمیدهیم، مگر اینکه چیزی را دنبال کنیم. تصمیم گرفتیم با فوکوسکشی پرسپکتیو سسیلا را دنبال کنیم. سپس همانطور که میتوانید تصور کنید، شروع به فیلمبرداری کردیم. اما در ابتدا کار خوب پیش نرفت. برای فیلمبرداری این سکانس فقط دو روز وقت داشتم. بعدازظهر با هنرپیشهها صحبت کردم و نامهای برایشان فرستادم؛ کاری که هرگز نمیکنم. به آنها گفتم: «رفقا، این کار به سطحی از دقت نیاز دارد که هرگز در تئاتر نداشتهاید و از این به بعد نیز هرگز در سینما نخواهید داشت. بنابراین متن را باید با قلبتان درک کنید.» از لحظهای که کار با هنروران را شروع کردم، به انرژی درست و مناسبی رسیدم. همان لحظهای که به آنها گفتم بخشی از این وضعیت هستند، عکسالعمل آنها به اندازه حرفهای بازیگران اهمیت پیدا کرد؛ وای خدای من!
منبع: فیلم کامنت