هیتلر درون من...

سیر تحول شخصیت فیلمنامه «جنگ جهانی سوم»

  • نویسنده : عباس نصراللهی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 120

پوستر فیلم سگ‌های پوشالی سام پکین‌پا می‌تواند آینه تمام‌عیاری برای آن‌ چیزی باشد که درون فیلم در جریان است؛ عکس نیمه صورت داستین هافمنِ جوان که عینکش شکسته و چشمانش معلوم نیستند. اما حضور خود داستین هافمن با آن چهره سمپات کمک می‌کند ما درک بهتری از این فیلم داشته باشیم. گرچه صورت هافمن و عینک شکسته‌اش کارکرد بصری و جذابی دارند، اما جمله‌ بالای پوستر، ایده‌های تماتیک فیلم را کامل می‌کند. جمله این است: هرکسی نقطه شکستی دارد. شبیه به فیلم پکین‌پا، پیش و پس از آن بسیار دیده‌ایم، زیرا چنین مضمونی که روی نقطه شکست و فروریختن آستانه تحمل انسان‌ها کار می‌کند، بسیار می‌تواند همه‌گیر و قابل تعمیم به انسان‌ها، جغرافیاها و زمان‌های مختلفی باشد. مثلاً هاراکیری ماساکی کوبایاشی یا طغیان سامورایی او هم درباره چنین موضوعی هستند، اما کمی فراتر از این مضمون و موضوع خاص و البته دقیقاً هم‌سو با آن. ایده تغییر شخصیت در مسیر پیرنگ از نقطه ابتدا تا انتهای آن، ایده‌ای همواره کاربردی و جذاب برای فیلمنامه‌نویسان و فیلم‌سازان بوده است. تا جایی که رابرت مک‌کی همین تغییرات را به عنوان ژانرهایی در سینما با عناوینی چون پیرنگ تنبیه، پیرنگ تحصیل و... معرفی کرده است.

در فیلمنامه جنگ جهانی سوم، که به‌وضوح فیلمنامه‌ای متفاوت از لحاظ مواجهه با یک پیرنگ متمرکز در کارنامه سیدی است، برخلاف فیلمنامه‌های پیشین او، که در آن‌ها، لحظه‌ها و عمل و عکس‌‍‌العمل‌ها مهم بودند، سیر تحول شخصیت با تکیه بر مسیری که پیرنگ برای او از پیش چینش کرده است، مهم جلوه می‌کند. بدیهی است برای رسیدن به مقصود، باید مسیری درست و دقیق طی شود تا هم ایده‌های تماتیک درون فیلمنامه عیان باشند و هم فیلم از لحاظ سویه‌های قصه‌گویی و توجه به پیرنگ منطق درستی در میان باشد.

جنگ جهانی سوم برای نمایش سیر تحول شخصیتش، دست روی طبقه فرودست گذاشته است. شخصیت اصلی فیلمنامه، کارگر روزمزدی است که به صورت اتفاقی (البته به شکل اتفاقات روزمره زندگی و نه شکلی عجیب و غریب) وارد پروسه ساخت یک فیلم سینمایی درباره جنگ جهانی و هیتلر می‌شود و در همان ابتدای راه، اتفاقاتی رخ می‌دهد که او باید نقش هیتلر را بازی کند. ایده فیلم در فیلم، پتانسیلی به فیلمنامه داده تا نکات زیرمتنی و فرامتنی مختلفی در آن دیده شود. اما مهم‌ترین آن‌ها با توجه به موضوع سیر تحول شخصیت و تبدیل شدن یک آدم ساده، بی‌آزار و از قشر آسیب‌پذیر جامعه، همان هیتلری است که در فیلم درون فیلم حضور دارد و حالا شخصیت اصلی این فیلم بیرونی باید نقش او را بازی کند. هم‌زمانی بازی او در این نقش و حضور معشوقه‌اش در خانه رویاهایشان که به طور نمادین روی خانه قرمزرنگ بزرگ هیتلر تأکید بسیاری می‌شود و در آخر نیز همان خانه محل وقوع کنش اصلی فیلم است، باعث می‌شود ما به‌وضوح سیر تحول شخصیت را ببینیم. بدین ترتیب که شکیب برای بقای خود و معشوقه‌اش (نزاع بر سر بقا)، زمینه‌هایی را می‌یابد که هیولای درون او را بیدار می‌کند. در مسیر پیرنگ فیلم، مهم‌ترین این زمینه‌ها، بازی او در نقش هیتلر و مسیری است که پیرنگ آن فیلم درون فیلم، در حال طی کردن است (داستان آن فیلم، که به‌ظاهر فیلم خوبی هم نیست). اتفاقاتی که برای شکیب رخ می‌دهند، حضور معشوقه او در خانه محل فیلم‌برداری، رفتار اطرافیان و حضور طلبکارها، همگی باعث می‌شوند او از پوسته خود خارج شود. در صحنه‌ای که کارفرمای پیشین خود را می‌کشد و از واگن خالی قطار- که حالا دیگر زیر بارش برف است- با لباس هیتلر خارج می‌شود، او تبدیل به یک هیولای بزرگ شده است؛ هیولایی که اکنون توان آن را یافته تا برای انتقام‌ گرفتن و جبران حس حقارت و سرخوردگی، همه را مسموم کند و به کام مرگ بکشاند. این سیر تحول شامل روند و مجموعه اتفاقاتی است از قبیل نیرنگ‌های حسن برای اسکان او در آن ساختمان سرد و نمور، تحمیل هنروری به شکیب و سایر کارگرها، بی‌احترامی‌هایی که تیم کارگردانی به گروه هنروران می‌کنند، شکستن غرور شکیب از سوی فرشید پیش چشم معشوقه‌اش و توهین‌های پیاپی کارگردان و تهیه‌کننده، زمانی که شکیب لادن را از دست داده است. و ضربه آخر زمانی است که متوجه می‌شود همه گروه با امضا کردن، تلویحاً به او اتهام قتل عمد زده‌اند و حالا او نه‌تنها نمی‌تواند رها کند و برود در کنجی جراحتش را ترمیم کند، بلکه مجبور است بازگردد و در مقتل لادن با قاتلانش چشم‌درچشم شود و نوکری آن‌ها را بکند. همه این‌ها در بستر و زمین حاصل‌خیزی به نام نادیده انگاشته شدن از سوی جامعه است. شکیب می‌توانست آدمی عادی باشد و تا پیش از این اتفاقات، جراحاتی انباشته‌شده را با خود حمل نکند. اما مجموع نابه‌سامانی‌هایی که از لحظه ورود به این پروژه سینمایی برایش روی می‌دهد،‌ تنها تشبیهی از روشن شدن یک فتیله یا کشیدن ماشه برای شلیک نهایی است. وگرنه به لحاظ روانی، آن‌چه در پیش‌داستان بر شکیب و زندگی او گذشته، همان کوه یخی است که هیچ‌کس آن قسمت اعظم زیر آب را ندیده است و اتفاقات پیرنگ تنها کاتالیزور مشتعل شدن آن است. کلیدواژه تمام این جراحات پیش‌داستان شکیب، لادن است. مگر می‌شود یک مرد در بافت سنتی عاشق زنی بدکاره- که کرولال هم هست- شود؟ انتخاب لادن نشانه‌ای است که به ما بگوید شکیب تا پیش از فیلم‌برداری هم چیزی برای از دست دادن نداشته، جز کورسوی امید؛ کورسوی امیدی که شاید برای افراد دیگر مایه ننگ باشد و بیانی دراماتیک از نقشه وجودی قهرمانی مستأصل است که جامعه چشم دیدن همان سهم ناچیز را هم ندارد.

مرجع مقاله