چین در قرن تازه...
سینمای چین همواره یکی از آن سینماهایی بوده که توانایی ایجاد انتظار در مخاطب جهانی و عرضه اطلاعاتی درباره این سرزمین پهناور را داشته است، گرچه مانند تمامی دیگر سینماهای جهان، سینمای چین هم با محدودیتهایی در بیان موضعات اجتماعی/سیاسی مواجه است، اما برخی فیلمسازان در این سینما تلاش کردهاند راههایی بیابند و از این محدودیتها عبور کنند و عرصههای مختلفی از این سرزمین را به نمایش بگذارند. درواقع جذابیت تماشای فیلمی از سینمای چین هم در همین است که بتوان هنگام همراه شدن با آن فیلم، با دریچههای تازهای از فرهنگ/ اجتماع/ سیاست این سرزمین مواجه شد. سومین هفته فیلم چین در سال 1402 در بنیاد سینمایی فارابی برگزار شد و پنج اثر از سینمای این کشور به نمایش در آمد. پنج فیلمی که هرکدام در ساحتی متفاوت گام برمیداشتند و البته در مواردی هم اشتراکاتی داشتند. اما در این نوشته، من به سراغ فیلم افتتاحیه این برنامه (کاپیتان) و فیلم اختتامیه آن (خاکستر خالصترین سفید است) رفتهام که از دو سبک، جهان و ژانر متفاوت هستند و درواقع میتوانند نمونههای خوبی از کلیت سینمای تجاری و هنری چین باشند.
کاپیتان
کاپیتان عنوان فیلمی از اندرو لاو است که در سال 2019 از روی یک داستان واقعی ساخته شده است. فیلم به اتفاقی واقعی میپردازد که در آن یک هواپیمای مسافربری چینی در مسیر حرکتش دچار سانحهای عجیب میشود و شیشه کابین خلبان میشکند و هواپیما در یک وضعیت جوی عجیب و غریب گیر میافتد و حالا وظیفه کاپیتان این است که مسافران را به سلامت به مقصد برساند. داستان واقعیای که فیلمنامه از آن اقتباس شده، به خودی خود جذاب است و همانند بسیاری داستان دیگر در سینما که درباره هواپیماها و حوادث مربوط به آنها ساخته شدهاند، میتواند جاذبههای خود را داشته باشد. اما نکته مهم در پرداختن به چنین داستانی در این است که ابتدا مشخص شود قرار است درباره چه بخشی از این اتفاق صحبت شود و سپس تمرکز روی جزئیات همان بخش باشد. ظاهراً فیلم اندرو لاو تلاش کرده نسخهای کپی از فیلمهای معروف همدسته خارجی (خصوصاً آمریکایی) باشد. چیزی شبیه به پرواز رابرت زمکیس در خلق شخصیت کاپیتان به عنوان شخصیتی منحصربهفرد و خاص، و شبیه به فیلم اکشنهای هالیوودی که تلاش میکنند بخشهایی مملو از لحظات پرتعلیق و هیجانی را خلق کنند، بیآنکه به شخصیتها و عمق داستان کاری داشته باشند.
فیلمنامه با ضرباهنگی بسیار سریع آغاز میشود، کاپیتان، خدمه پرواز، مسافران و فرودگاه بهکرات و در لحظاتی کوتاه به ما نشان داده میشوند و معرفی موقعیت (و نه شخصیتها) اینگونه انجام میشود. فیلمنامه خیلی سریع به مرحله پیش از پرواز میرسد و تیم پرواز را خیلی کوتاه در کنار یکدیگر نشان میدهد (کمی معرفی شخصیت کاپیتان در اینجا صورت میپذیرد، اما معرفی در حد دیالوگهای دیگران و عملاً بیاثر در روند درام است) و عمده مدت زمان فیلمنامه در هواپیما میگذرد. فیلمنامه کاپیتان برای ایجاد حس تعلیق از یک تمهید قدیمی بهره میجوید و در همان ابتدا هر آنچه را هست، به ما نشان میدهد. شیشه کابین خلبان میشکند و حالا از اینجا به بعد فیلم با تمام آدمهایش و ما میمانیم و این هواپیمایی که دچار سانحه شده است. گرچه به خودی خود استفاده از چنین تمهیدی میتواند بسیار هم راهگشا باشد، اما در فیلمنامه کاپیتان، استفاده درستی از آن نشده و درواقع فیلمنامه پس از رقم زدن فاجعه، دیگر چیزی برای ارائه ندارد (گرچه پیش از این هم نداشت) و صرفاً دور باطلی است از نمایش کابین خلبان، بخش مسافران و اتاق کنترل پرواز فرودگاه. از این منظر میتوان گفت کاپیتان عملاً چیزی بیش از آنچه در خبرهای روزنامهها و تلویزیون و حتی ویکیپدیا یافت میشود، به ما عرضه نمیکند، چون نه به جز شخصیت کاپیتان (که با مسامحه میپذیریم که به ما معرفی شده است)، شخصیت دیگری را برای ایجاد سمپاتی بیشتر به ما معرفی کرده و نه چیزی از مسافران و حالوهوایشان به ما میگوید. اما تماموقت تلاش میکند با استفاده از جلوههای ویژه، حرکتهای عجیب دوربین و ایجاد صحنههای اکشن، از جایی بیرون از فیلم، حس تعلیق را خلق کند، که طبیعتاً و طبق تجربههای فراوان در سینما، کاملاً در این امر ناموفق است. چون فضایی برای مخاطب خلق نشده و عملاً هیچ حس همراهیای پیش از رسیدن به فاجعه در ما ایجاد نشده و با توجه به اینکه بسیاری هم میدانند که این سفر با موفقیت به پایان رسیده و اینکه جزئیات دیگری هم در طول سفر ارائه نمیشود، هیچگونه جذابیتی برای مخاطب وجود نخواهد داشت. حالا به همه اینها، همان لحظات ظاهراً پرتعلیقی را اضافه کنید که بیشتر شبیه به شوخی و طنز است تا یک فیلم جدی و حادثهای (در منابع اینترنتی، ژانر فیلم را درام/فاجعه درج کردهاند)، مثلاً لحظاتی در فیلمنامه وجود دارند (که البته کارگردانی هم در بد بودن آن مؤثر است) که همه کاراکترها تحت شدیدترین فشارها هستند، اما خمی به ابروی آنها نیامده و حتی عرقی بر پیشانی آنها ننشسته است و اتفاقاً دوربین اصرار دارد در چنین لحظاتی، کلوزآپ آنها را نشان دهد و خب طبیعی است که عکسالعمل مخاطب در میان فاجعه، با دیدن چنین صحنهای چه خواهد بود.
درواقع کاپیتان فیلمی برآمده از سینمای تجاری چین است که اتفاقاً با نظرات مثبتی در میان مردم چین هم مواجه شده، اما فیلم نه در بحث فیلمنامهای و نه در بحث اجرایی حرفی برای گفتن ندارد و صرفاً یک کپی دست چندم از فیلم استودیوییهای هالیوودی است. فیلمی صرفاً تجاری بدون هیچ عمق و عرضی که حتی یک لحظه درست هم نمیتواند خلق کند و سینمای چین ظاهراً علاقه شدیدی به این دست از فیلمها پیدا کرده است. (سه فیلم از پنج فیلم حاضر در سومین هفته فیلم چین، از این جنس سینما هستند و میتوان گفت همگی به حال همین فیلم کاپیتان دچارند.)
خاکستر خالصترین سفید است
نهمین فیلم بلند کارگردانِ حالا دیگر مشهور چینی، از لحاظ ایدههای تماتیک شبیه به دیگر فیلمهای او و نزدیک به سینمایی است که جیا ژانکو سالها دنبال کرده است. اما خاکستر خالصترین سفید است ویژگیهایی دارد که آن را شاید از کارنامه خود ژانکو هم متمایز میکند. ژانکو، فیلمساز رئالیستی سینمای چین (که بر خلاف کسی چون ژانگ ییمو، پس از جهانی شدن سراغ سبک یا سبکهای دیگر فیلمسازی نرفت و خلوص رئالیستیاش را حفظ کرد)، علاقه زیادی به تغییرات فرهنگی/ اقتصادی/ اجتماعی/ اقلیمی در کشور چین و نمایش آنها در فیلمهایش دارد. مثلاً طبیعت بیجان (برنده شیر طلایی ونیز در سال 2006) کاملاً حاوی مؤلفههای سبکی او در پرداختن به رئالیسم است (فیلمی شبه مستند)، یا فیلم ذرهای گناه (برنده جایزه بهترین فیلمنامه جشنواره کن در سال 2013) با توجه به شکل اپیزودیکش، کاملاً حاوی ایدههای تماتیک او در مورد جامعه فعلی چین است. اما آخرین فیلم ژانکو، یعنی خاکستر خالصترین سفید است ظاهراً ترکیبی از این دو فیلم معروف کارنامه این فیلمساز است. فیلمی از جنس نئونوآرهای جذاب چینی (یک سال پس از ساخته شدن این فیلم، دیائو یینان، نئونوآر غریب دریاچه غاز وحشی را ساخت و در سال 2014 هم همین فیلمساز زغال سیاه، یخ نازک را ساخته بود و ظاهراً جریان ساخت نئونوآرهای چینی قوت گرفته است) که به دل خیابانهای پایین شهر و محلههای عجیب و غریب میروند و از این طریق سعی بر کالبدشکافی جامعه دارند (مثل سگ ولگرد آکیرا کوروساوا در دهه 50 میلادی و ژاپن پس از جنگ)، اما در کنار این کالبدشکافی عمیق، نسبتهای ژنریک خود را با سینما نیز حفظ میکنند و بر مدار الگوهای ژانر حرکت میکنند.
خاکستر خالصترین سفید است در مبحث زمانهای سهگانه (زمان داستان، زمان پیرنگ و زمان نمایش) کاری میکند تا بازه زمانی طولانیای را در بر بگیرد و از این طریق بتواند جامعه صنعتیشده و ماشینی چین را مورد هدف قرار دهد. زمان داستان فیلم فاصلهای بین سالهای 2001 تا 2018 را شامل میشود و زمان پیرنگ، در سه دوره مختلف، این بازه زمانی را به ما نشان میدهد. نخست همان سال 2001، سپس سال 2006 و درنهایت سال 2018 و زمان نمایش هم دو ساعت و 16 دقیقه است. جیا ژانکو با هوشمندی پیوندی بین این زمانهای سهگانه برقرار کرده تا چند ایده تماتیک مهم را برای مخاطب بازنمایی کند. گرچه فیلم در ابتدا برای مخاطبی که از سنتها و خردهفرهنگهای چینی مطلع نیست، دیریاب به نظر میرسد، اما با گذشت زمان، کاملاً میتوان متوجه حرفهایی شد که در اثر بازگو میشوند.
درواقع، خاکستر خالصترین سفید است در سطح اول یک نئونوآر چینی است که با رهبر یک گروه زیرزمینی و معشوقه او همراه میشود و مناسبات خشن بین آنها را نشان میدهد (معشوقه رئیس به دلیل همین مناسبات است که به زندان میافتد) و در سطح دوم او به سراغ آدمهایش میرود و از انسان حرف میزند (بحث مورد علاقه ژانکو). زنی در این میان است که گویی در جامعه مردسالار چین نمیخواهد برده و بلهقربانگو باشد، پس باید در یک بازه زمانی طولانی تاوان این امر را پس دهد و زجر بکشد. فیلمنامه خاکستر خالصترین سفید است همگام با سه بازه زمانیای که به ما نشان میدهد، روی جامعه چین و صنعتی که مردم و زندگی آنها را بلعیده، عمیقتر میشود و درواقع از سطح اول به سطح دوم و سپس به سطح سوم میرسد. در سطح سوم ما با آدمهایی طرف هستیم که در سطح نخست، صرفاً به فکر عیاشی و زندگی راحت بودند و نامردمی دیگران، آنها را به سطح دوم رسانده (یعنی به زندان افتادن شخصیت زن در راه دفاع از معشوق خود و سپس رو دست خوردن از همان معشوق) و در سطح سوم همه آنها غرق در جامعهای شدهاند که دیگر نمیشناسندش (حتی شخصیت مرد اصلی که زمانی رئیس بوده، دیگر در گروههای زیرزمینی مورد تأیید و احترام نیست) و باید گوشهنشین شوند. ژانکو پیش از این هم در آثارش نقدهای تند و تیزی به وضعیت حاکمیت چین داشته و در اینجا نیز مصداقهای عینی آن را برای ما نمایان میکند (مثلاً موضوع سد و نیروگاه که زندگی مردم را مختل کرده است) و فیلمی که با تصویری مردانه در سطح اول خود آغاز شده، با تصویری زنانه در سطح سوم پایان مییابد. درواقع شخصیت اصلی فیلمنامه خاکستر خالصترین سفید است شخصیت زن است که آنقدر سوخته تا تبدیل به خاکستر شده و حالا توانسته به خلوص سفیدی دست یابد.
از این منظر، خاکستر خالصترین سفید است نمایندهای تمامعیار و خوب برای جریان سینمای هنری چین است که میتواند در سطوح مختلفی حرکت کند و حرف بزند و برای ما که با چنین فضاهایی ناآشنا هستیم، فضا و جغرافیا بسازد و در عین حال بتواند هم روی شخصیتها و هم روی ایدههای تماتیک خود عمیق شود، و همانقدر که در نگاه اول غریب و دیریاب به نظر میرسد، با گذر زمان، اثری آشنا باشد که در راه تعادل بخشیدن به زمانهای سهگانه خود، کاری میکند تا بیننده نیز با فیلم و شخصیتهایش همراه شود و خب این اتفاقی است که تنها و تنها در سطح فیلمنامه رخ داده و سپس به اجرای دقیق ژانکو ختم شده است.