در شماره گذشته با تحلیل فیلم هانا آرنت به پاسخ یک فیلسوف به موضوع شر به زبان سینما پرداختیم. درونمایه فیلم این بود که لزوماً جنایتکاران بزرگ هیولا نیستند، بلکه آدمهای معمولی هستند که در شرایط خاصی دست به جنایت بزرگ میزنند، زیرا اهل اندیشیدن و فکر کردن نیستند. بنابراین در ادامه این مقالات، در این شماره به تحلیل مسئله شر از دیدگاه فلاسفه میپردازیم.
در ابتدا باید به یک نکته مهم درباره تحلیلهای روانشناختی هانا آرنت از شخصیت آیشمن در کتاب ابتذال شر بیشتر بپردازیم که در مقاله قبلی به طور اجمالی بیان شده است. وقتی از روانشناسی شخصیت سخن میگوییم، درباره علمی حرف میزنیم که در دهههای متمادی بهشدت وابسته به روشهای تجربی است. به عبارت دیگر، باید فرد مورد مطالعه را با پرسشنامهها و تستهای استانداردشده ارزیابی کنیم و برای فهم این یافتهها و میزان انطباق آنها با واقعیت و حقیقت از روشهای آمار توصیفی و استنباطی بهره ببریم؛ کاری که طبیعتاً در حوزه تخصصی هانا آرنت نبوده است. اما نکته بسیار مهمی که درباره بهکارگیری روش تجربی در علوم انسانی وجود دارد، این است که در این گونه از علوم به هیچ عنوان نمیتوان از رابطه علت و معلولی سخن گفت، بلکه روانشناسان عموماً از واژه همبستگی به جای واژه علیت استفاده میکنند. نتیجه چنین رویکردی عدم قطعیت در یافتههای روانشناختی است. درنتیجه برای تحلیل روانشناختی افرادی مثل آیشمن به فرض استفاده از روشهای علمی نیز نمیتوان به طور قاطع نظر داد. چه رسد به اینکه بخواهیم صرفاً با مشاهده ظاهر رفتارش در دادگاه او را قضاوت کنیم. پیچیدگی روان آدمی و توان بسیاری از انسانها برای نمایش دادن خلاف آنچه هستند، روانشناسان را وادار به فروتنی کرده و عدم قطعیت نتایج پژوهشهایشان را پذیرفتهاند. به عبارت دیگر، کتاب آیشمن در اورشلیم را نمیتوان یک کتاب فلسفی دانست، بلکه این کتاب بیشتر تحلیلهای روانشناختی یک فیلسوف غیرمتخصص در روانشناسی است که البته احتمال صحت بعضی از یافتههایش نیز وجود دارد. اما اجمالاً میتوان اصلیترین ادعای هانا آرنت را پذیرفت؛ این ادعا که همه آدمیان حتی معمولیترین آنها ظرفیت تبدیل شدن به جنایتکاری بزرگ را دارند. علی صفایی حائری(ره) در کتاب اخبات تحت عنوان «از هیچ گناهی دور نیستیم» گفته است: «بعضی وقتها در شبهای ماه مبارک رمضان، حالتی بر من میگذرد که امیدوارم بتوانم شما را هم در آن حالت داخل و سهیم کنم... حالی که بر من گذشت، این بود که انسان از هیچیک از ذنوب و سیئات و گرفتاریها دور نیست؛ گرفتاریهایی که اساساً از شک و شرک و نفاق شروع میشود و تا کفر و انواع دیگر فجور و گرفتاریهایی که به قلب ما، به خیال ما، به وهم ما و به تفکرات و تأملات ما و به سایر اعضا و جوارح ما؛ در بطن و فرج و سمع و بصر و دست و پا و... برمیگردد. آدمی با هیچیک از اینها فاصله ندارد. اگر روزی به ما بگویند آیا حاضری نبیای از انبیای الهی و ولیای از اولیای الهی را بکشی؟ جواب ما منفی است و حتی از این سؤال وحشت هم میکنیم. اگر بگویند آیا حاضری با محرم خودت در کنار کعبه زنا کنی؟ آیا حاضری حلق علیاصغر اباعبدالله الحسین(ع) را ببری؟ آیا میتوانی حسین فاطمه(ع) را تکه تکه کنی و فرق علی(ع) را بشکافی؟ میگوییم خیر! تمام جوابها منفی است و خودمان را از این اعمال بسیار دور میبینیم. احساس میکنیم که این گناهان، گناهان ما نیست و بین ما و آنها حائلها و واسطههای زیادی وجود دارد. اعتقادم این است ما هنوز در فضای این گناهان قرار نگرفتهایم. هنوز مجبور نشدهایم به خاطر محبوبهامان دست به هر کاری بزنیم. درحالیکه همه فرعونیم، فقط مصرهای ما کوچک و بزرگ میشود.» بنابراین هر آدم معمولی میتواند به جنایتکاری بزرگ تبدیل شود. (صص 8 و 9) اما نگاه فلسفی به موضوع شر سابقهای بسیار طولانی دارد.
در یکی از شمارههای فیلمنگار به تئودیسه مسیحی به روایت ترنس مالیک در فیلم درخت زندگی پرداختیم. تئودیسهها مجموعهای از معارف فلسفی و کلامی هستند که به الهیات شر معروف شده است. تئودیسه تلاشی است برای پاسخ دادن به این پرسش که چرا در جهان شر وجود دارد. بنابراین هم از دیدگاه ادیان و هم فلاسفه تئودیسههای متعددی مطرح شده است. مثل تئودیسه اسلامی، تئودیسه مسیحی، تئودیسه یهودی، تئودیسه هندی و تعداد زیادی تئودیسه فلسفی. یکی از کتابهایی که در این زمینه منتشر شده و حاوی مجموعه مقالاتی در اینباره است کتاب درباره شر است که در جلد اول خود به تئودیسههای سنتی و در جلد دوم خود به تئودیسههای مدرن پرداخته است. مهمترین تئودیسه اسلامی که اغلب متکلمین و فلاسفه مسلمان آن را پذیرفتهاند، نظریه عدمی بودن شر است. اما از این نظریه نمیتوان تقریر سادهای داشت. نکته جالبی که در کتاب 726 صفحهای درباره شر وجود دارد، این است که فقط 20 صفحه به تئودیسه اسلامی پرداخته، که هیچ ارتباطی با نظریه مشهور عدمی بودن شر ندارد و بیش از آنکه یک تئودیسه باشد، توصیههایی است که به شیوه زندگی هماهنگ با اراده الهی برای در امان ماندن از شرور اختصاص دارد. البته در مقدمه کتاب اشارهای اجمالی به نظریه عدمی بودن شر که اغلب فلاسفه مسلمان به آن قائلاند، شده است. تلاش فلاسفه الهی عموماً صورتبندی منطقی شر به گونهای که با علم و عدالت و حکمت و قدرت الهی منافات نداشته باشد، معطوف بوده است. اما آنچه عموماً برای مخاطبان این تئودیسهها مطرح میشود، لااقل در سطح روانشناختی نارساست. به عبارت دیگر، این تلاشهای فلسفی برای کسی که قربانی ظلم و جنایت دهشتناک شده است، آرامشی را به ارمغان نمیآورد، چه رسد به اینکه برخی از تئودیسهها اساساً منکر وجود شر هستند. به عبارت دیگر، حتی اگر استدلالی مستحکم درباره عدم منافات وجود شرور با صفات الهی ارائه شود، پذیرش آن برای قربانیان آسیبدیده دشوار میشود. زیرا این استحکام اگر با عقلانیت سازگار باشد، به تناقض با عواطف و احساسات از منظر روانشناختی نیز منجر میشود. این مسئله از آن جهت مهم است که قاعدتاً تئودیسهها ضمن اقناع عقلی باید به آرامش روانی و احساس معنویت منجر شود. درحالیکه این اقناع عقلی هم بهسادگی ممکن نیست. عنوان یکی از مقالات امانوئل کانت در کتاب درباره شر «در باب ناکامی تمام آزمونهای فلسفی در تئودیسه» است. (ص 195)
طرح این مسائل اولاً نشان میدهد وجود رنجها و بلاها دستاویز تئوریزه شدن شر به نفع اندیشههای ابلیسی است و از سوی دیگر، آگاهی به تئودیسهها میتواند به شخصیتپردازی در آثار دراماتیک عمق ببخشد و به خلق دوراهیهای اخلاقی پیچیده که از ضروریات خلق آثار دراماتیک عمیق است، کمک کند.
نگارنده اما در میان تئودیسههای اسلامی نظریه مرحوم علی صفایی حائری(ره) را بیشتر میپسندد و تأثیرگذاری آن را بیشتر میداند. ایشان در تفسیر دو سوره مبارکه ناس و فلق به این موضوع پرداختهاند. از ویژگیهای این رویکرد این است که وجود شر انکار نمیشود، درحالیکه در بعضی از تئودیسههای حتی مسلمین شر را امری وجودی نمیدانند و این نکته بسیار مهمی است. صفایی حائری تفسیر دو سوره مبارکه فلق و ناس را که به مُعَوَّذَتَین (پناهندگیها) معروفاند، با مفهوم پناهندگی آغاز میکند. پناهندگی به خداوند سپیدهدم از شر آنچه آفریده شده است. از شر تاریکی فراگیر آنگاه که نفوذ میکند. از شر دمندههایی که بر گره میدمند. از شر حسود آنگاه که حسادتش را به کار میگیرد. از شر وسوسههایی که در سینههای آدمیان جریان مییابند.
بنابراین بر اساس نگاه اجمالی به آیات این دو سوره مبارکه، آدمی به رغم برخورداری از هدایت عقلانی و نبوی در معرض انواع فراگیری از شرور قرار دارد و این شرور انکار نمیشود. آدمی برای درمان آسیبپذیریاش در مقابل این شرور نیازمند پناهگاه امن و امان است تا نهتنها آسیب نبیند، بلکه در کشاکش با این بدیها بهرهمند شود و رشد پیدا کند. ضرورت کشمکش برای خلق زیبایی همان رازی است که در شکلگیری شرور نهفته است. صفایی حائری درباره مفهوم پناهندگی در کتاب تطهیر با جاری قرآن (جزء سیام) مینویسد: «من با مفهوم پناهندگی شروع میکنم. چه وقت انسان پناهنده میشود؟ در پناهندگی دو مسئله نهفته است؛ یکی درک ضعف، دوم آگاهی از قدرت. اگر درک ضعف باشد، بدون این آگاهی از قدرت، اضطرار و حیرت پیش میآید، نه پناهندگی. پس من اگر میخواهم پناهندگی را بفهمم و احساس کنم، باید این ضعف و قدرت را احساس کرده باشم. آیا در انسان ضعفی وجود دارد؟
با تجربه ضعف را مشاهده میکنیم. ما حتی از ضعیفترین حیوانات ضعیفتریم، که آنها با غریزه و به طور طبیعی راهیاب میشوند، ولی ما احتیاج به ابزار و وسایل داریم. علم و صنعت بالهای ما هستند. در قرآن این ضعفها بارها گوشزد شده.
«خُلقَ الانسانُ ضَعیفاً...» (نساء، 28) و این ضعف ابعادی دارد:
1. شتاب و عجله؛ «خُلقَ الانسانُ مِن عَجَل» (انبیاء، 37)
2. جزع؛ «اِذا مَسَّه الشَّرُ جَزوعاً» (معارج، 19)
3. طمع؛ «اِنَّ الانسانَ خُلِقَ هَلُوعاً» (معارج، 20)
4. بخل؛ «و اِذا مَسَّهُ الخَیرُ مَنُوعاً» (معارج، 21)
اثر این ضعف، شتاب است. کسی که قدرت ندارد، تسلط نخواهد داشت و این است که شتاب میکند و جلو میافتد که مبادا عقب بماند، و همین انسان عجول در برابر کوچکترین ضربهها عقب میکشد و ناله سر میدهد و جزع مینماید. و همین انسان هنگامی که امکان پیدا کرد، به خاطر ترسش از آینده بیش از حد برمیدارد و طمع میکند. و همین انسان جمع میکند و به خاطر ترس و همین ضعف کنار میگذارد و بخل میورزد.» (صص 39 و 40) «انسانی که ضعفهایش را شناخته، در جستوجوی قدرت راه افتاده» (ص41) صفایی حائری در نوشتههای دیگری از سویی به ویژگیهای قدر و استمرار و روابط بینهایت آدمی و از سوی دیگر، به نارسایی تواناییهای عقلیاش یعنی فلسفه و تواناییهای شهودیاش یعنی عرفان و تواناییهای تجربیاش یعنی علوم پرداخته است و از ترکیب این معارف به این نتیجه در تئودیسه کلام اسلامی میرسد که ضعفهای انسان در رابطه با هستی منشأ اصلی شر است. او مینویسد: «ضعف من در برابر هستی همان جهل من به تمام هستی است و درنتیجه شر به وجود میآید. شر نه در جهان است و نه در انسان، بلکه از رابطه بیحساب این دو، شر به وجود میآید. نه جهان از خوب و بد تشکیل شده، و نه انسان از خوب و بد و روح و لجن. خوبی و بدی، شر و خیر، صفت ارتباطهای انسان با خودش، با جامعه و جهان است. هنگامی که من با اسید بد رابطه برقرار کردم، صدمه میخورم و بدی میبینم. شر و خیر، خوبی و بدی، نتیجه جهتگیری و موضعگیری انسان در هستی و در جامعه خویش است. با این دید مفهوم شر روشن میشود. ثنویت و دوگانگی در هستی و در انسان هر دو نفی میشود و پایگاه شر از جهان و انسان به رابطهها منتقل میگردد. در رابطه بیحساب با جهان و خلقت است که شر به وجود میآید و تو از این شر پناه میبری به غریزه، یا به سوی علم و آگاهیت. در رابطه با آدمها تو گرفتار ضعف میشوی. آدمهایی که غاسق هستند و نفوذ میکنند. آدمهایی که نفّاث هستند و سستی میآورند. آدمهایی که حاسد هستند و رویاروی تو میایستند. تو در رابطه با آنها به قدرت، به سلاح، به نیروهای خودت پناه میبری. در رابطه با نیروهایی که در تو رخنه میکنند، تو دچار ضعف میشوی و میشکنی، پناهگاه میخواهی. از آنچه در تو رخنه کرده و در تو نفوذ کرده، چه پناهگاهی خواهی داشت جز عرفان و ریاضت و تمرکز تا از پراکندگیها و وسوسهها رها شوی و نجات بیابی و به هستی اصیل و خود خودت برسی؟ تو تابهحال در برابر خلقت و طبیعت با آن همه ابهام و ترس، به علم و صنعت و در برابر آدمها و دشمنها به قدرت و جمعیت و در برابر نیروهای مهاجم که تو را از درون پوک میکنند و قلعه وجود تو را از داخل باز میکنند و میگشایند، به عرفان و تمرکز پناه آوردهای. پس تو در تاریخ و در زندگی فردیات پناهگاه داری. هنوز پدر و مادر، خویشان و خانوادهات و ثروت و شهرت برای تو پناهگاه دارد. تو هنوز میتوانی با اینها و در کنار اینها از ضعف جدا شوی و میتوانی بر اینها تکیه کنی. این همه پناه طبیعی است که تو پناهگاهی دیگر نمیخواهی و به دیگری روی نمیآوری. اما آنجا که تو در این پناهگاهها گزیده شوی و در زیر آوارها خسته شدی و بنبستها را تجربه کردی و نه علم و صنعت و نه قدرت و تجمع و نه نیروهای درونی تو، برای تو پایگاه خوبی نشدند و جایگاه امنی نداشتند، اگر به این آگاهی رسیدی، آنگاه است که به دنبال پناهگاه دیگری خواهی بود. تو که لحظههای تنهایی و اضطراب و هنگامههای غربت و اضطرار را احساس کردهای، میتوانی به دنبال پناه و پناهگاه باشی. تو که در میان موجها و تغییرها ضربه خوردی و فهمیدی که نمیتوان بر موج خانه ساخت و نمیتوان بر باد تکیه کرد، تو راه میافتی تا به ثابت و حقی دست بیابی و پایگاه محکمی را و حصن و قلعهای را کشف بنمایی.» (صص 43 و 44)
این مطالب مفصل به رغم ارائه آن, اندکی از بسیار در تئودیسه اسلامی بود که نیازمند رازگشایی از اشارات و مستندات روایی و قرآنی آن است. برای مثال، وقتی صفایی حائری شر را در هستی و در انسان نفی میکند، در واقع نقدی است بر دوآلیسم حاکم بر تئودیسه زرتشتی که برای اهریمن وجودی مستقل از اهورا مزدا قائل است و نقدی است بر تئودیسه مرحوم دکتر علی شریعتی که این دوگانگی در هستی را به درون آدمی منتقل کرده و از ترکیب روح الهی و لجن سخن گفته است. مثال دیگر اینکه در فراز پایانی نوشته صفایی حائری(ره) سخن از حصن و قلعهای رفته است که ارجاع به روایت مشهور سلسله الذهب و سخنان حضرت امام علی ابن الموسی الرضا(ع) درباره رابطه ولایت و توحید است. ناگزیر به همین مقدار از بحث کلامی تئودیسه اسلامی اکتفا میکنیم و به این تئودیسه از منظر زیباییشناختی میپردازیم.
تئودیسه زیباییشناختی اسلامی
یکی از پرسشهای مربوط به تئودیسهها درباره نسبت زیبایی هستی با شرور است. در میان اندیشمندان مسلمان نیز این موضوع مورد توجه بوده است. برای مثال، در مقالهای از فصلنامه علمی – پژوهشی فقه و تاریخ تمدن با عنوان بررسی و تحلیل شرور بیوجه از منظر علامه طباطبایی و استاد مطهری که محمدعلی راهچمنی و دیگران آن را نوشتهاند، چنین آمده است: «استاد مطهری به شرور بیوجه از جنبه زیباییشناختی مینگرد و هر زشتی و بدی را نشاندهنده زیبایی میداند و بر این باور است که هیچ شری، گزاف، بیهوده و بیوجه نیست. او معتقد است اگر در جهان بدی و زشتی نبود، خوبی و زیبایی هم نبود. همچنانکه اگر همه مردم زشت بودند، هیچکس زشت نبود و این پنداری نسنجیده است که گفته شود اگر در جهان همه چیز یکسان بود، جهان بهتر بود.»
البته درباره این سخنان میتوان این پرسش را مطرح کرد که آیا نباید بین درک آدمی از زیبایی با خود زیبایی تفاوت قائل شد؟ به عبارت دیگر، میتوان گفت که درک آدمیان از زیبایی با خود زیبایی متفاوت است و آنچه در نظریه و استدلال شهید مطهری آمده است، عمدتاً به درک زیبایی و نه خود زیبایی مربوط است. درنتیجه نمیتوان آن را نوعی تئودیسه زیباییشناختی تلقی کرد. از سوی دیگر، سخنان فلاسفه مسلمان که در میان برخی فلاسفه یونان نیز رایج بوده و البته با تفاوتهایی نیز همراه شده است، ناظر بر مفاهیم کلی زیبایی است، اما درونمایه این مقالات بیشتر ناظر بر هنرهای دراماتیک است. بنابراین باید نسبت شرور را با سه عرصه مسئله زیبایی یعنی زیبایی هستی، زیبایی زندگی و زیبایی در هنر بررسی کنیم. قاعدتاً در این بخش بیشتر باید به دو عرصه زیبایی هستی و زیبایی زندگی پرداخت. زیرا زیبایی هنر برخاسته از زیبایی زندگی و هستی است برای درک زیبایی هستی ناگزیر باید بر کل نظام حاکم بر هستی اشراف داشت، یا از طریق رسولان الهی(ص) به فهم آن نزدیک شد. اما درباره زیبایی زندگی در این سلسله مقالات مطالب متعددی بیان شده است، که اگر بخواهیم آن را به صورت اجمالی صورتبندی کنیم، به گونهای که مستند به آیات و روایات معتبر باشد، به شکل زیر خواهد بود.
خداوند متعال هر چه آفریده است، خیر و زیباست.
منشأ شر نه در هستی و نه در انسان، بلکه در رابطه انسان با هستی است.
ضرورت خلق زیبایی، بهویژه در هنرهای دراماتیک، وجود کشمکش و تضاد است.
بنابراین شر ضمن اینکه توجیه نمیشود و شرور تطهیر نمیشوند، اما برای خلق زیبایی از طریق کشمکش ضروری هستند و این با ساختار وجود انسان و آزادیاش که ترکیبی از جبرهاست و تفاوتهای فردی آدمیان که منجر به تزاحم و درگیری میشود، سازگار است. درنتیجه میتوان گفت تئودیسه زیباییشناختی اسلامی را با متدولوژی حاکم بر هنرهای دراماتیک بهتر میتوان تبیین کرد و به مخاطب و به عبارت بهتر قربانی شرور آرامش روانی و گرایش معنوی را نشان داد. زیرا اساس تئودیسهها اگر به این آرامش و معنویت نرسد، تئودیسهای بیمعنا خواهد بود. در کتاب درباره شر تحت عنوان معنا و تسلی، پاسخ به مسئله اگزیستانسی شر چنین آمده است: «کسی که عمیقاً متحمل رنج میشود، گوشش بدهکار دفاعیه یا تئودیسه نیست. هیچیک از دفاعیهها یا تئودیسهها، به وظیفه سنگین و دینی تسکین بخشیدن به کسانی که سوگوارند، ارتباطی ندارد... اشخاص درحالیکه رنج میکشند، به مرهمی نیاز دارند که کل وجودشان را آرامش بخشد و دلشان را تسکین دهد. از این جهت الهیات عقلی کمتر درگیر این نوع مسئله شده است، برخلاف «الهیات مبتنی بر کتاب مقدس» که از زاویه اگزیستانسی با مسئله شر مواجه شده است. که طبیعتاً به دنبال زمینهسازی رابطه متقابل انسان و خداست و نسبت به حس اعتماد و وابستگی انسان به خدا حساسیت ویژهای دارد و میکوشد با ابراز عشق و مراقبت خدا از انسان این حس را برانگیزد.» (صص 47 و 48)
اگر بخواهیم این نگاه اگزیستانسیالیسمی را از منظر روانشناختی تحلیل کنیم، باید بگوییم که قربانی جنایتهای دهشتناک اگر با تئودیسهای صرفاً عقلانی و فلسفی روبهرو شود، اگر نتواند آن را انکار کند، به تعارض شدید عقل و احساس مبتلا میشود.
سخن پایانی در این بخش این است که اگر سینماگر و فیلمنامهنویس بهخصوص آنها که قصد قصهگویی در چهارچوبهای کلاسیک را دارند، نگاه عمیقتری به مسئله قطب شر داستان داشته باشند، قطعاً خالق موقعیتهای دراماتیک پیچیدهتری خواهند بود. در شماره آینده به بحث ابلیس و عرفان خواهیم پرداخت. انشاءالله.
عزت زیاد
سردبیر