ترانه مادر از آلبوم «دیوار» پینک فلوید (1979) قصه پسری مضطرب و هراسان است که مادر کنترلگر او تمامی جنبههای زندگیاش را بهشدت زیر نظر دارد و عملاً هیچ شخصیت و هویت مستقلی برای او قائل نیست. پسر، خسته و دلزده از این نظارت دائمی و بیوقفه، اعتمادبهنفس خود را از دست میدهد و به موجودی جدا و منزوی از محیط اطراف خود بدل میشود. او قادر نیست همچون یک فرد عادی زندگی کند، چون مهارتهای لازم برای این کار را بهدرستی فرا نگرفته و به همین دلیل برای انجام هر کاری همواره چشم به مادرش دارد و منتظر تأیید اوست. در کنار انبوه معضلات و مفاهیم گسترده اجتماعی/ سیاسی/ فرهنگی که در این آلبوم مطرح میشود، کنترلگری مادر و فقدان پدر که در جنگ جهانی دوم کشته شده است، ازجمله موارد مهمی هستند که در شکلگیری شخصیت ضداجتماعی پینکی تأثیر بیچونوچرایی دارند و او را به موجودی بدل میکنند که در قامت یک فاشیستِ نژادپرست انگار میخواهد انتقام همه آن نابهسامانیها را از دیگران بگیرد. اگرچه در پایان، دیوار نمادین خراب میشود، اما بعید است که پینکی هرگز به آدمی معمولی بدل شود و دوباره بتواند به دل جامعه بازگردد. آری آستر نیز در فیلم تازهاش بو ترسیده(2023) مضمون مادر کنترلگر را دستمایه کار خود قرار میدهد، اما با این تفاوت که جانمایه این رفتار استبدادی را از فیلتر ذهنی خود عبور میدهد و با گسترش مرزهای آن به افقهای ترسناک، جنبههای تاریک و شاید غیرقابل تصوری خلق میکند که رد آن را میتوان در دو فیلم قبلی او پی گرفت. علاقه آستر به خلق موقعیتهای بهشدت هراسآور از دل مناسبات بهظاهر عادی و روزمره با مرکزیت خانواده و روابط خانوادگی، که لزوماً معطوف به رابطه عادی و سنتی اعضای خانواده با هم نیست، تبدیل به مٌهر و امضای منحصربهفرد او در سه فیلم بلند داستانی شده که از سال 2018 به این طرف ساخته است.
کالت یا فرقه نیز ازجمله عناصر مهم و کلیدی هستند که نقش و اهمیتی بنیادین در آثار او دارند. المانهای سینمای وحشت که در هر سه فیلم او حضوری مسلط و مؤثر دارند، با عناصر ماوراءالطبیعی و روانشناسانه تلفیق میشوند و جهانی غریب خلق میکنند که در آن ترس مقدم بر هر چیز دیگر و سرنوشت محتوم کاراکترها اضمحلال و هلاک و نیستی است. در موروثی (Hereditary-2018) این زوال و انهدام حاصل یک فرقه شیطانی موروثی در یک خانواده است که اگرچه در پایان تاج پادشاهی شیطان را بر سر پسر خانواده میگذارد، اما به قیمت زوال روح و جسم انسانی او تمام میشود. میدسامر (Midsommar-2019) نیز روایت داستانی مشابه از فرقهای خطرناک با اهداف اهریمنی است که در فضای بهظاهر دلپذیر یکی از روستاهای سوئد که شباهت زیادی به یک خانواده دارد، شکل میگیرد. اما نتایج دهشتناک و خونباری به بار میآورد که حاصل آن باز هم جز زوال و نابودی نیست. در بو ترسیده ، اگرچه آستر به طور مستقیم اشارهای به فرقههای شیطانی نمیکند، اما در عوض، از طریق برجسته کردن نقش ویرانساز یک مادر کنترلگر و تأثیر بهشدت مخربش بر روان فرزندی که همه عمر خود را با بر دوش کشیدن دروغهایی بهشدت عظیم و درواقع زننده و قبیح زندگی کرده است، به نتیجه مشابهی با دو فیلم دیگرش، یعنی مرگ و زوال و نابودی میرسد. آستر در یک اودیسه سه ساعته ما را با بو همراه میکند و در هر منزل از این سفر، سویههای تاریک روان او و ریشههای آزاردهندهاش را برای بیننده آشکار میسازد. ترس، اضطراب، عدم امنیت، ناسازواری و ناسازگاری با محیط پیرامونی و احساس گناه و تنهایی مفرط بارهای گرانی هستند که بو در طول فیلم به دوش میکشد. در کنار اینها، فیلمنامه با برجسته کردن وضعیت روانشناختی شخصیت اصلی به کندوکاو در علل و عوامل موقعیت فعلی بو میپردازد و در این مسیر حتی تا رَحِم مادر او و لحظه به دنیا آمدنش عقب میرود. نماهای افتتاحیه در کلیت فیلم و در پیوند با وقایعی که در ادامه رخ میدهند، سرنخهایی در اختیار بیننده میگذارند که با پیشرفت روایت شکل آشکاری پیدا میکنند و درواقع از آنها گرهگشایی میشود. اولاً کاراکتر مادر را بدون اینکه چهرهاش را ببینیم، به شکلی ظریف، غریب و در عین حال هراسآور از طریق فریادهای از سر ترس و اضطراب او در میانه به دنیا آوردن فرزندش به مخاطب معرفی میکند؛ شخصیتی که بعداً متوجه میشویم چه نقش پررنگی در سرنوشت غمبار بو ایفا کرده است. پرخاشگری هیستریک او و نماهای اکستریم کلوزآپ از تجهیزات پزشکی که همچون یک غولِ مهاجم نوزاد را از رَحِم او بیرون میکشد، موقعیتی غیرعادی و درواقع ترسناک خلق میکند. ترس و وحشت و اضطرابی را که بو در طول فیلم تجربه میکند، از یک سو از مادرش به ارث برده و از سوی دیگر، به واسطه اَعمال مادرش دچار آن شده است. تأثیر آن به حدی قدرتمند است که سرشت و سرنوشتش را بهشدت دگرگون کرده است. ثانیاً، در کشاکش این نبرد وقتی مادر با صدایی حاکی از اضطراب شدید و درماندگی دیوانهوار جیغ میکشد «تو مجبورم کردی به دنیا بیارمش»، خطاب او قاعدتاً باید رو به همسر خود و پدر بو باشد. زنده بودن پدر حقیقتی است که مادر خودکامه در تمام زندگی بو از او مخفی کرده بود. در پایان فیلم که این حقیقت برملا میشود، نگاه دوباره به سکانس افتتاحیه و همین جمله کوتاه نشان از تیزبینی و نکتهسنجی فیلمنامهنویس در ارائه اطلاعات به شیوهای کاملاً نامحسوس و پنهان در لایههای آشکارتر روایت دارد. آستر در جایگاه فیلمنامهنویس با انتخاب این شیوه داستانگویی ریسک بزرگی کرده و خطر احتمال هرچند بسیار اندک لو رفتن داستان را به جان خریده است. اما هیاهویی که در این سکانس به واسطه فریادهای مادرِ در حال زایمان ایجاد میشود، در کنار مونتاژ و ضرباهنگ سریع نماها توجه بیننده را از این نکته کلیدی منحرف کرده و بعد از اینکه نوزاد گریه سر میدهد، با یک کات و قطع یکباره آن همه سروصدا مخاطب را به جهان فیلم پرتاب میکند. نقطه عزیمت روایت فیلمنامه که از الگوی آشنای سفر قهرمان مرد پیروی میکند، آغاز سفر جسمی/ روحی بو واسرمن (واکین فینیکس) در دل دنیایی دهشتناک و حیرتآور است که در هر گوشهاش عاملی برای ترسیدن تا حد مرگ نهفته است. اگرچه او بر اساس تعاریف کلاسیک فاقد ویژگیها و مشخصات آرمانی یک قهرمان سنتی است و داستان فیلم هم هیچ نسبتی با رئالیسم ندارد، اما مسیری که در این سفر طی میکند، او را در قامت شخصیتی جلوه میدهد که بر اساس تجربههایی که پشت سر میگذارد، درنهایت به مقصد میرسد، حتی اگر این مقصد مرگ و نیستی باشد.
کاراکتری که با آن همه جنجال و غریو و غلغله متولد شده بود، نمیتواند سرنوشتی بهتر از چیزی که در فیلم برایش مقدر شده، داشته باشد. اگرچه تقصیری متوجه خود او نباشد. جهان بو واسرمن و فیلم بو ترسیده بین فانتزی و وحشت، خیال و آرزوهای فروخورده در نوسان است و با پیشرفت روایت و مراحل مختلف سفر بو روایت به سمت یکی از آنها متمایل میشود. ویژگیهای این جهان آنقدر ترسناک هستند که شخصیت اصلی را به مرز جنون و از خود بیخودشدگی برسانند. سایه سنگین و درواقع شوم مادر در تمام طول فیلم بر سر بو گسترده است. در اولین ملاقات او با روانشناس که سکانسی مهم در فیلم محسوب میشود، تقریباً تمام اطلاعات لازم برای آشنایی بیشتر با شخصیت بو و مادرش و رابطه گسسته و شکستخورده آنها با یکدیگر ارائه میشود. روانشناس که در اواخر فیلم مشخص میشود در شکنجه بو همدست مادرش بوده است، در یک مکالمه بهظاهر خیرخواهانه نکته مهمی را به او گوشزد میکند که اگر صداقتی در آن وجود داشت، میتوانست او را از رفتن به خانه مادرش منصرف کند. او درباره حسی که از رفتن به خانه دارد، از بو سؤال میکند و وقتی او پاسخ روشنی برای این پرسش ندارد، پس از اینکه در دفترچه یادداشتش واژه احساس گناه را مینویسد، میگوید: «اگر آخرین باری که تشنه بودی، رفته باشی سر یک چاه که آبش مریضت کرده باشه، قراره دوباره سر همون چاه برگردی و انتظار داشته باشی مریض نشی؟» این چکیده و ماحصل وضعیت بو و رابطه او با مادری است که همیشه وی را تحت کنترل داشته و در عین حال با دروغهایش او را چنان پریشانحال کرده که خودش هم نمیداند وقایع دور و اطرافش واقعی هستند، یا حاصل ذهن و روان خسته و بیمارش. بو واسرمن کاراکتری با کمپلکسهای شدید روحی-روانی و آرزوهای سرکوبشده را به نمایش میگذارد که در جهانی توأم با وحشت و فانتزی زندگی میکند. سکانس فانتزی در جنگل و داستان در داستانی که روی صحنه اجرا میشود، بازآفرینی همین آرزوهای فروخورده و منکوبشده است. او در تمام عمر خود به طور مستقیم و غیرمستقیم، زیر سایه یک مادر اهریمنی زندگی کرده است؛ مادری که انگیزههایش برای شکنجه دائمی بو بهشدت احمقانه، ظالمانه و بیش از هر چیز خودخواهانه است. او دلایل بیشماری برای ترسیدن تا سر حد مرگ دارد. احتمال زیادی وجود داشت که او به دست تبهکاران محله کشته شود. ولی او قربانی شد؛ قربانی روانِنژند مادری که تمایلی نداشت او را به دنیا بیاورد.
· بند آخر ترانه مادر از آلبوم «دیوار» (1979) پینک فلوید، به نقل از کتاب ناقوس جدایی-مجموعه کامل اشعار پینک فلوید، کاوه باسمنجی، انتشارات روزنه