در شماره گذشته به مهمترین مباحث مربوط به تقدیس ابلیس در تصوف و بخشی از عرفان مسلمین اشاراتی داشتیم که منجر به طرح بحث تئودیسه زیباییشناختی شد. حال به ادامه همین بحث توجه فرمایید.
ابلیس در سینما
چهره ابلیس در ادبیات دراماتیک و به تبع آن در سینما عموماً منحوس و منفور به تصویر کشیده است. همانگونه که در فاوست و تصویر دوریان و آثار مشابه مطرح شده است. اما در همین ابتدا باید گفت که برخلاف تصویر زشت و نقش منفی ابلیس در رمانهای آثار دراماتیک، بهویژه در دورهای که اغلب شاهکارهای مهم ادبی منتشر میشدند، آرمانهای ابلیس در توسعه فحشا و فروپاشی اخلاق فردی و خانوادگی و اجتماعی در هنرهای دوران مدرن پیگیری و محقق شدهاند. به گونهای که حذف سکس و خشونت از سینمای جهان تقریباً غیرممکن شده است. به این موضوع در ادامه بیشتر توجه خواهیم کرد. البته در میان آثار سینمایی هم میتوان فیلمهایی را پیدا کرد که بهصراحت به تقدیس ابلیس پرداختهاند. کیوان کثیریان، منتقد سینما، در مقالهای با عنوان نشانی از شر (شیطان در سینما) مروری بر 10 فیلم شیطانی با موضوع شیطان، مینویسد: «شیلر، شاعر معروف، ادعا کرده شیطان یک هیولای بسیار باشکوه است. بودلر شیطان را کاملترین نمونه زیبای انسانی دانسته و لامارتین میگوید شیطان یک فرشته بختبرگشته است که شما سخت دوست دارید عاشقش شوید.» کثیریان در ادامه به تحلیل اجمالی 10 فیلم از قبیل بچه رزماری، طالع نحس، جنگیر و... که شیطان در آنها نقش اصلی یا نقشی پررنگ دارد، پرداخته که اغلب میتوان گفت که درباره شیطان هستند، اما شیطانپرستانه نیستند. ولی درباره فیلم گابریل به کارگردانی شان ادیس، محصول 2077، مینویسد: «گابریل (جبرئیل) بعد از فرستاده شدن تعدادی از فرشتگان به زمین برای نابودی سموئیل (سمائیل)، مأمور شده و به زمین میآید و متوجه میشود که فرستادگان و فرشتگان قبلی همه آلوده شدهاند. او با پیدا کردن دوستانش آنها را دوباره به حالت قبلی برمیگرداند و آماده مبارزه با سموئیل میشود. سموئیل قبلاً یکی از فرشتگان مقرب بوده، ولی از درگاه الهی روی برگردانده و به زمین آمده و حکمران زمین است. در این پیکار دوستان گابریل کشته شده و شیاطین طرفدار سموئل هم کشته میشوند. در پایان، گابریل با فرشتهای قدرتمند از طرفداران سموئل روبهرو میشود. در حین مبارزه میفهمد که او همان فرشته قبل از او، یعنی میکائیل است که استاد گابریل هم هست. بعد از مبارزهای طولانی هر دو زخمی شده و در شرف مرگ هستند که میکائیل قدرت خود را به گابریل منتقل میکند و او زنده میماند. گابریل تازه متوجه میشود که خداوند آنها را به جان هم انداخته و سموئل آزادیخواه است و برای اینکه زیر سلطه و بردگی خدا نباشد، پرچمدار آزادی شده و در برابر خدا طغیان کرده است. گابریل با حالتی اعتراضآمیز به طرف خدا برمیگردد.»
همانطوری که ملاحظه میکنید، در این فیلم با فرشتگان عصیانگری روبهرو هستیم که برای آزادی مبارزه میکنند و خداوند مخالف آزادی است. اینگونه از اعتقادات که به تأیید عصیان علیه خداوند میپردازد، ریشه در اسطورههای توراتی درباره خلقت دارد. خدا به روایتِ تورات تحریف شده، فقط با آزادی انسان مخالف نیست، بلکه او آگاهی و جاودانگی انسان را نیز برنمیتابد. در این روایات، آدم و حوا به این جهت گرفتار هبوت شدند که از درخت ممنوعه خورده بودند و این درخت، درخت آگاهی به نیک و بد بوده است! همین یک مورد برای اثبات تحریف شدن تورات کافی است. درحالیکه در روایت قرآنی، خداوند علومی را به حضرت آدم(ع) عنایت فرموده بود که فرشتگان مقرب از آن محروم بودند و آن حضرت، معلم ایشان بود. درواقع، باید گفت اگر در آثار دراماتیک به دنبال ردپای ابلیس و شیطانپرستی باشیم، باید به تحریفات بنیاسرائیل نیز توجه کنیم.
در مورد ردپای ابلیس در سینما علاوه بر چنین فیلمهایی که به تأیید عصیان علیه خداوند میپردازد، باید به حضور اندیشهها و روشهای شیطانی در سینما توجه کرد. به عبارت دیگر، باید گفت ابلیس دیگر نیازی ندارد تا در سینما بهصراحت از او حمایت شود، بلکه برای او بهتر است آرمانهای ابلیسی به مؤثرترین شکل در جان مخاطب ریشه کند و حتی به رغم شیطانی شدن سبک زندگیاش، وجود ابلیس را نیز انکار کند. دراماتیزه کردن سکس و خشونت برای تحقق چنین اهدافی کافی است. بدون اغراق میتوان گفت هزاران پژوهش روانشناختی، بهخصوص در حوزه کودکان و نوجوانان انجام شده است، که نشان میدهد یکی از آثار این فیلمها علاوه بر گرایش به خشونت، بلوغ زودرس جنسی و بیماریهای ناشی از ناکامی یا افراط در امور جنسی است. حتی در بسیاری از فیلمهای نسبتاً خوب به لحاظ ساختار و محتوای انسانی، باز هم از صحنههای آمیزش جنسی بدون اینکه واقعاً ضرورت دراماتیک داشته باشد، استفاده میشود. کاملاً مشخص میشود که فیلمساز برای رسیدن به گیشهای پروپیمان، از گرایشهای سخیف و تمایلات نفسانی مخاطب استفاده میکند و درواقع، اگر قصدش با خلق اثر، تلطیف عواطف انسانی است، گرفتار نقض غرض میشود. اما برای اینکه این پردهدریها را توجیه کند، نام آن را عشق میگذارد؛ عشقی که حتی در چنین فیلمهایی دوام چندانی ندارد و شخصیتهایش به دنبال عشقی دیگر هستند. مفهوم ارزشمندی به نام عشق که طبیعیترین اثرش وفاداری به معشوق است، به رابطهای سطحی و زودگذر تقلیل یافته است. بهتر است درباره حاشیه چند 10میلیارد دلاری هالیوود، یعنی صنعتِ پورنوگرافی! سخنی به میان نیاید که درونمایه پنهان آن تراژدی زنان و دختران بسیاری است که به امید درخشش در هنر سر از چنین آثاری که ظاهراً منع قانونی هم دارند، درمیآورند. اما یکی از تلخترین و مخربترین اندیشههای شیطانی که بهخصوص طی دو دهه اخیر در سینمای اروپا و آمریکا دراماتیزه میشود تا به عنوان یک حق طبیعی پذیرفته شود، موضوع همجنسگرایی است. این فاجعه اخلاقی که فروپاشی نظام خانوادگی را قطعاً و بدون تردید به دنبال دارد، از سوی برخی مجامع حقوقی و حتی روانشناسی مورد حمایت تئوریک نیز واقع شده است، به گونهای که برای مثال، برخی از روانشناسان توصیه کردهاند که همجنسگرایی از فهرست اختلالات روانی حذف شود و انجمن روانشناسی آمریکا آن را پذیرفته است. حتی برخی از مفسران کتاب مقدس به توجیه کلامی این گناه بزرگ پرداختهاند، اما عکسالعمل نزدیک به یکمیلیون مادر آمریکایی در تحریم انیمیشن اسباببازی4 نشان میدهد که فطرت عمومی قریب به اتفاق مردم دنیا خواهان ترویج چنین گناهی نیست. به نظر میرسد که هالیوود عزم خود را جزم کرده تا همجنسگرایی را تبدیل به ارزش کند؛ ضدارزشی که قطعاً وجدان پاک همه مردم دنیا خواهان آن نیست، اما میشود از طریق سینما آن را به خواسته عمومی تبدیل کرد. علیرضا سپهوند در گزارشی که درباره ترویج همجنسگرایی در انیمیشنها تهیه کرده است، مینویسد: «هالیوود در مسیر ترویج و عادیسازی همجنسبازی عزم خود را جزم کرده تا در گامی فراتر از بزرگسالان، کودکان معصومی را که هنوز از منظر فیزیولوژیکی کوچکترین گرایشی به مسائل بزرگترها ندارند، وارد بازی کثیف خود کند. «دگرباشی جنسی» در غرب به فاصله دو سه دهه با عنوان همجنسگرایی به عنوان حقوق اولیه – نه در همه جا – شناخته شد. حامیان پشت پرده این بیپردگی اخلاقی از تمام ابزارها برای عادیسازی این رفتار نابههنجار بهره بردند و در این بین سینمای هالیوود بیشترین خدمت را به ترویج همجنسبازی کرد.» انیمیشنهایی مثل درون بیرون، به پیش، داستان اسبابباز 4، در جستوجوی دوری و یک تپش قلب چنین درونمایههایی را دراماتیزه کردهاند. اما این مسائل که قطعاً با وجدان و فطرت بشری ناسازگار است، چگونه از طریق درام عادیسازی شده تا مورد پذیرش واقع شود؟
همذاتپنداری با شخصیتهای نامتعارف
در پروندهای با عنوان همذاتپنداری که در سال 93 در فیلمنگار منتشر شده، مقالهای هست به قلم استیون ویلرد با ترجمه احمد فاضلی شوشی که عنوان همذاتپنداری با شخصیتهای نامتعارف را دارد. این مقاله مطالعهای موردی درباره گیلرمو آریاگا، فیلمنامهنویس و کارگردان مکزیکی، است. به طور خلاصه، میتوان گفت که آریاگا توجه به قصه و قصهگویی را گرایش ذاتی بشر میداند و برای اثبات این گزاره به سنگنگارههای مردمان قبل از تاریخ ارجاع میدهد و قصهگویی را بسط تجربه بشری میداند. به بخشهایی تلخیصشده از این مقاله توجه فرمایید: «میپرسم آیا مهم است بیننده به هر نحوی، از نظر عاطفی با شخصیت درگیر شود. پاسخ آریاگا بیدرنگ و صریح است: «معتقدم که باید از نظر عاطفی درگیر شوی، اما با بعضیها که میگویند باید شخصیتهای دوستداشتنی داشته باشی، مخالفم.» جالب است که بیآنکه از آریاگا در اینباره سؤال شود، علیه این نظریه که شخصیتها برای برانگیختن همدلی باید دوستداشتنی باشند، موضع میگیرد. او کاملاً موافق است که درگیری بیننده با شخصیت ضروری است. در جایی دیگر، با قاطعیت میگوید که بینندهها «باید به شخصیتها اهمیت دهند». اما در اینجا، بدون اینکه از او خواسته شود، درباره دوستداشتنی بودن، یا اخلاقی بودن شخصیتها توضیح دهد، او معتقد است هیچیک از این دو به عنوان پیشنیاز خلق شخصیتی همدلیبرانگیز یا از نظر دراماتیک، نه لازم هستند و نه مطلوب.»
آریاگا سعی میکند با اشاره به نمونههایی از شخصیتهای فیلمهایش از قبیل آکتاویو در عشق سگی که در فکر اغوای زن برادر باردار خود است، یا شخصیت بزن بهادر فیلم که بیش از آدمها به فکر سگهایش است، بینیازی شخصیتپردازی و همدلی با او را به اخلاقیات مستند کند. البته این نظریه با نظرات بسیاری از تئوریسینها و فیلمسازان نیز تعارض دارد. استیون ویدلر در ادامه مینویسد: «پرسش دوستداشتنی بودن، یا اخلاقی بودن شخصیت را گفتوگوکننده مطرح نکرد. اما نظریه بیانی آریاگا درباره این مسئله صریح و قاطع است. او بر خلاف نظریهپردازان شناختگرا، کارول، پلانیتینا و اسمیت، بر این باور است که نه ضروری است و نه مطلوب که شخصیت برتری اخلاقی داشته باشد. بلکه کاملاً برعکس آریاگا معتقد است که هدف فیلمنامهنویس کشف شخصیتهایی است که از نظر اخلاقی مسئله دارند.»
این مقاله نکات ارزشمند بسیاری دارد که از آن میگذرم. نکاتی که در مطالعه بحث اخلاق و درام که نگارنده در کتاب منتشرنشدهای با همین عنوان نوشته است، مورد توجه جدی واقع شده است. خلاصه اینکه میتوان شخصیتی را خلق کرد که فضیلتی اخلاقی ندارد، ولی میتواند همدلی مخاطب را برانگیزد و این جوهر سخنی است که در ادامه به شواهدش میپردازیم. به نظر من ایجاد همدلی با شخصیتهای غیراخلاقی فرمول پیچیدهای ندارد. یکی از قواعد ساده آن این است که چنین شخصیتی در معرض آسیبی قرار بگیرد که حقش نیست. در سطور گذشته، بیان شد که هالیوود چگونه با ساخت فیلمهایی برای ایجاد همدلی با شخصیتهای همجنسگرا چقدر سرمایهگذاری کرده و چه حجمی از جوایز به این فیلمها و بازیگرانی که چنین نقشی به عهده میگیرند، داده است. به قول یکی از منتقدان: «بهجرئت میتوان گفت که در هالیوود هیچ ضدارزشی طی سه دهه گذشته به اندازه همجنسبازی به یک ارزش و حتی حقوق اولیه تبدیل نشده است.» برای مثال، شخصیت اصلی فیلم سینمایی فیلادلفیا یک همجنسباز به نام اندرو بکت شخصیتی بسیار مظلوم است و طبیعی است که این مظلومیت موجب همدلی مخاطب با او میشود. در همینجا مناسب است که به بحثی درباره عدالت و نقش آن در فرم و خلق زیبایی اشاره کنم. هر چند در همین سلسله مقالات به طور مفصل به آن پرداختهام. اما در اینجا ناگزیر و به اجمال و در نقد نظریه گیلرمو آریاگا باید با توجه به همین مصدایق، یعنی فیلم فیلادلفیا، بگویم که درست است که شخصیت همجنسگرا در این فیلم برای دراماتیزه شدن نیاز به فضیلت اخلاقی ندارد، اما آنچه همدلی مخاطب را درباره او برمیانگیزد، ظلمی است که بر او روا داشته میشود. یعنی فقدان عدالت. مخاطب به خاطر عدالت همدلی میکند. نمونه مهمتر در روش ایجاد همدلی با شخصیتهای نامتعارف (در اینجا ابلیس) شخصیت جوکر در فیلم جوکر ساخته تاد فلیپس است. سخنم را با ارائه بخشی از مقالهای که در سال 98 و با عنوان تحلیل لایه روانشناختی جوکر و با عنوان فرعی دفاعیات شیطانی نوشتهام، دوباره تقدیم میکنم.
در بتمن: شوالیه تاریکی در دیالوگهای متعدد به بیمار روانی بودن جوکر تصریح میشود. هر چند نیازی به این تصریح هم نیست و اندکی آشنایی با ویژگیهای شخصیتی جوکر در بتمن: شوالیه تاریکی نشان میدهد جوکر یک سادیست تمامعیار است. او کسی است که تبهکاری و جنایت را نه به خاطر به دست آوردن چیزهایی مثل ثروت و قدرت، یا اطفای شهوت، که فقط برای لذت انجام میدهد و برای اینکه این عیش مدام ناقص نشود، نیازمند تنوع در نوع تبهکاریها و جنایات است. اما گویا به رغم تمام اینها، نیازمند دلایلی برای توجیه خودش هم هست. مهمترین دلیل او هم همین است که ثابت کند دیگران هم مثل او ابلیسی در درون دارند. او در مورد اثبات این نظریه در مورد مردم شهر گاتهام شکست میخورد، اما موفق میشود هاروی دنت، دادستان پاکدامن شهر، را که به درخشش سفید شهر معروف است، به تبهکاری چون خودش بدل کند. از مباحث روانشناختی از قبیل عبور او از مرحله نوروتیک بیماری به مرحله سایکوتیک که تفاوت اصلیشان آگاهی یا عدم آگاهی بیمار از وضعیت خویش است، عبور میکنم. اما باید پرسید تاد فیلیپس چگونه موفق میشود در جوکر برای شخصیتی پلید همدلی مخاطب را جلب کند؟ همان فرمول جوابداده در اینباره، یعنی نمایش ظلمها و آسیبهای بیشماری که شخصیت اصلی فیلم باید گرفتار آن شود. در سکانسی از فیلم، جوکر بعد از کتک خوردن از نوجوانان و بچهها، در محل کارش با همکارانش حضور دارد. یکی از آنها اسلحهای را به جوکر میدهد، اما جوکر میگوید من بیمارم و نباید اسلحه داشته باشم. حتی در جلسه مشاوره از دکترش میخواهد که دوز داروهایش را افزایش دهد، چون نمیخواهد در درونش حسهای بدی داشته باشد. اگر جوکر را بدون در نظر گرفتن فیلمهایی مثل بتمن: شوالیه تاریکی ببینیم، میتوانیم بگوییم درونمایه اصلی این فیلم تقبیح تحقیر است. اما سابقه تبهکاری و شرارتهای جوکر در فیلمهای دیگر، او را به نماد ابلیس بدل کرده است؛ ابلیسی که از سوی پدر طرد شده است و تمامی فرصتهای خوب شدن را از او گرفتهاند. در جوکر انبوهی از بلا و ظلم بر سر آرتور فلک نازل شده است. پدرش او را طرد کرده، مادرش بیمار روانی بوده، در کودکی بارها مورد تعرض دوستپسر مادرش واقع شده و بارها بدون اینکه گناهی مرتکب شده باشد، از کارش اخراج شده است. مهربانیهایش پاسخ برعکس گرفته و از حمایتهای درمانی برای بیماریاش محروم شده است. آنقدر این بلاها و نامردیها و تحقیرها تکرار میشود که وقتی او مادرش را به قتل میرساند، تماشاگر احساس تأسفی ندارد و چه بسا کاتارسیسش لذت بردن از مشاهده این انتقامهاست. بنابراین میتوان گفت جوکر فیلمی درباره توجیه و تطهیر ابلیس است. سکانس پایانی فیلم به سبک اغلب پایان خوشهای فیلمهای هالیوود رفتن و محو شدن جوکر در نور است. آن هم پس از به قتل رساندن یک پرستار. جنایات جوکر در دوره نوروتیک بیماریاش با ظلمهایی که به او تحمیل شده، توجیه میشود و در دوره سایکوتیکش با ناآگاهی او از بیمار بودنش. همانگونه که در ابتدای این مقاله بیان شد، جستوجوی ردپای ابلیس در فیلمهای متعدد کار دشواری نیست. تم فیلم آمادئوس حسادت است؛ حسادت سالییری، آهنگساز کماستعداد اما پرهیزگار و عابد به آمادئوس نابغه که ابایی از انجام گناه ندارد. طبق روایات، ابلیس با وجود عبادت هزاران ساله، نسبت به آدمی که سابقه هیچ عبادتی ندارد و چه بسا نسلهایی از او به وجود خواهند آمد، خونریز خواهند بود، حسادت میورزند، زیرا از جانب پدر (خداوند در فرهنگ مسیحی) دستور یافته است که بر او سجده کند. سالییری پیر که از نبوغ الهی آمادئوس شکست خورده و تحقیر شده است، در سکانسی در بیمارستان در حال اعتراض به مشیت الهی، همان جملات ابلیس را به زبان میآورد: «من به تو پشت میکنم! سوگند میخورم تا آنجا که بتوانم، جلوی پای این مخلوقت سنگ میاندازم و به او آسیب میزنم، این تجسد تو را نابود میکنم.»
ابلیس هم مانند جوکر از جانب پدر طرد شده است، اما جوکر (ابلیس) فقط انکار نشده است، فقط توجیه و تطهیر نشده است، بلکه همانگونه که قبلاً بیان شد، در برخی از مشربهای عرفانی تقدیس نیز شده است و این همان نقطه تقاطع یا اشتراکی است که شیلر شاعر و لامارتین و بودلر و عین القضات همدانی و حلاج و بعضی از فیلمسازان بزرگ به آن میرسند. ابلیس توانسته است اولاً خود را انکار و دنیا را قانع کند که وجود ندارد و اگر این تمهید کارساز نبود، جنایتهایش را توجیه کند و حتی بالاتر کاری میکند که به تقدیسش بپردازند، تا زمینهای باشد برای توجیه شیطانپرستی تا شور عاشقانه کفر. در پایان این فصل، سخنان مرحوم علی صفایی حائری را برایتان نقل میکنم: «در تمامی این موضوعات بحثهای گستردهای است که طواسین حلاج و تمهیدات عین القضات و نوشتههای احمد غزالی و گلشن راز شبستری او را تا سر حد نور سیاره و جلوه جلال الهی و همطراز محمد(ص) میدانند که او امام العارفین است و در غیرت عشق نمونه. ابتلا و امتحان او در سجده آدم بود که اگر سجده میکرد، شکست میخورد. او با این طرد و لعن تا وقت معلوم به مقامی میرسد که فقط سزاوار عاشق غیوری چون اوست. برای او دو ساحت در نظر گرفتهاند. در ساحت و نسبت او با آدم، این طرد و لعن و ابتلاست. اما در ساحت دیگر و در نسبت او با خدا، عشق است و غیرت، آن هم تا آنجا که نمیخواهد عاشق دیگری باشد و رقیبی در کنار بماند. من در مقام تحلیل این دفاعیات شیطانی و تلبیسهای ابلیسی نیستم که ریشههای آن را در جبر و تقدیر و حسن و قبح جستوجو کنم... این شیطان چه در رابطه با خدا و چه در رابطه با آدم و چه در رابطه با ملائکه، ظالم است و مفسد و دیگر غیرت عشق و عاشق و ابتلاء و تلبیسهای دیگر رنگی نمیآورد. شیطان ظالم است که از امر و آمر چشم پوشیده و ظالم است، که از ولایت اسماء بیرون رفته و ظالم است که اِبا و استکبار و کفر را در بازار خلقت جار زده است و ظالم است که از ظلم خود بازنگشته و بر کفر اصرار ورزیده...»
ابلیس جلوه جلال الهی! و یکی از دستهگلهایی که این نماد جلال الهی در به آب دادن آن مشارکت داشته است، فاجعه کربلاست!
با این مقاله فصل ابرروایت به پایان رسید و از شماره آینده به مباحث مربوط به درونمایهها در ماجرای عاشورا خواهیم پرداخت، انشاءالله.
عزت زیاد
سردبیر