پوکرفیس در میان مجموعههای رازآلود و جنایی تلویزیونی حالوهوای تازهای دارد. این مجموعه اپیزودیک حاصل همکاری ریان جانسون با ناتاشا لیون به عنوان تهیهکننده و بازیگر است که برای سرویس پخش پیکاک تهیه شده. دنیایی که در آن، ستارههایی چون آدرین برودی، کلویی سونی و الن بارکین در نقش تبهکار ظاهر میشوند و در نقطه مقابل ناتاشا لیون را به عنوان یک زن ماجراجو که یک دروغسنج انسانی است و قرار است راز قتلها را فاش کند، داریم. جانسون که موفق شد فیلم پیاز شیشهای؛ یک چاقوکشی اسرارآمیز را بر سر زبانها بیندازد، وقتی اولین مجموعه تلویزیونی خود را نوشت، دو قسمت اول آن را به صورت آزمایشی کارگردانی کرد و بعد با اتاق نویسندگان توانست برنامه 10 اپیزودی سریال را به پایان برساند. ناتاشا لیون، در نقش چارلی، یک پیشگوی بدقلق و کارگر یک کازینو است که به طور ذاتی میتواند تشخیص دهد چه کسی دروغ میگوید. او وارث طبیعی جیم راکفورد، یا جسیکا فلچر است. اما شخصیت چارلی همچنین یک چرخش منحصربهفرد از قهرمان کهنالگویی این سبک درامهای پلیسی و جنایی دارد. او یک وکیل، پلیس، یا حتی یک نویسنده مرموز در ایالت مین نیست. او فقط زنی است که نمیتواند حقیقت را نبیند و نگوید. زمانی که چارلی درگیر ماجرای یک قتل در اپیزود اول در کازینو میشود، جایی که آدرین برودی در نقش شرور داستان در مقابل او بازی میکند، مجبور میشود درحالیکه زخمی است، برای نجات جانش سوار ماشین قدیمیاش شود و به دل جاده بزند و زندگی تازهای را آغاز کند. بعد از آن، او هر کجا که میرود، با قتلهایی مواجه میشود و به شکل غیرمنتظرهای وارد داستان قتل شده و بعد آن را تنها بدون پشتیبانی پلیس حل میکند.
ساختار پوکرفیس به معنای واقعی همان ساختار کلمبو است؛ درام پلیسی کلاسیک دهه 70 با بازی پیتر فالک در نقش ستوان کلمبو. ساختاری که به این گونه است که ما اول جنایت را میبینیم و در نقطه اول درگیر داستان یک قتل میشویم و بعد از ورود شخصیت اول، در اینجا چارلی، رمز و راز وارد داستان میشود. ورودی که تقریباً بعد از حدود 20 دقیقه بعد از شروع هر اپیزود طول میکشد. پوکرفیس از دیدگاه ریان جانسون نهتنها هیچ شباهتی به پیاز شیشهای یا نسخه قبلی آن، چاقوکشی ندارد، بلکه چیزی است که جانسون آن را «یک مسیر تازه» در فیلمسازیاش مینامد. ساختار پوکرفیس ترکیبی از ژانرهای مختلف و البته ترکیبی از سینمای ریان جانسون است و او از چیدمان انعطافپذیر آن برای تغییر جهت چرخدندههای داستان بهره میبرد و از درام جنایی در یک کازینو در اپیزود اول به درام موزیکال و کمدی درام میرود. پوکرفیس با ساختار آنتولوژی و اپیزودیک خود ادای احترامی است به مجموعههای تلویزیونی قدیمی. جانسون که معتقد است این مجموعه را با همراهی ناتاشا لیون توانسته توسعه دهد، کار خود را یک بازیابی سبکی مدرن از ژانر جنایی کلاسیک میداند.
انتقال از سینما به تلویزیون برای برخی از فیلمسازان راحت نیست، اما جانسون در این راه همه چیز را آسان و جذاب معرفی میکند. او کمی قبل از نامزدی اسکارش برای بهترین فیلمنامه اقتباسی، با رینگر در مورد علاقهاش به مجموعههای تلوزیونی اپیزودیک قدیمی و ادای احترام به آنها و همچنین نحوه کارش در برکینگ بد به عنوان اولین گام حضورش در سریالهای تلویزیونی و تأثیری که ساخت دو اپیزود از برکینگ بد در ساخت پوکرفیس داشت، صحبت میکند.
بدیهی است که این مجموعه از روی الگوهای سبکی سریالهای جنایی قرن بیستم مثل کلمبو و مگنوم ساخته شده. فکر میکنم پوکرفیس یک مکان برای رابطه شخصی شما با مجموعههای این سبکی و محلی برای تلاقی همه آنهاست. رابطه شما با این مجموعهها و فیلمها در طول سالها چطور بوده و چطور پیش رفته؟
در مورد من، سریالهایی که بیشترین تأثیر را داشت، شامل پروندههای راکفورد، جهش کوآنتومی و همچنین بزرگراهی به بهشت (سریال تلویزیونی 1978) و هالک شگفتانگیز میشود. به نظر من، ساختار سبکی و روایی این آثار به نوعی یک ژن است که در طول سالیان و در زمان مانند دیانای عمل میکند. یک دیانای که مشترک است و همه آن چیزها را در بر دارد و این درواقع، همان چیزی است که وقتی بچه بودم، روی فرش جلوی تلویزیون خانه مینشستم و تکرار هر بعدازظهر فیلمها و سریالها را نگاه میکردم. این همان تلویزیونی است که من با آن بزرگ شدم. به این ترتیب، لذتی عمیق و ریشهدار در این تجربه نهفته است. بخشی از جذابیت ساخت این مجموعه شناخت تمام آن عناصر و لذت بازگشت به آنها بود. کهنالگوهایی در داستانپردازی و شخصیتپردازی که در طول سالها تکرار و تکرار شده است. و در هر قسمت همان شخصیت کاریزماتیک است که در نقطه بحران ظاهر میشود و سررشته داستان را به دست میگیرد.
در بزرگسالی، منظورم این است در این سالها، دوباره به سراغ این فیلم رفتهای؟
من مثل بسیاری از مردم کلمبو را دنبال میکردم. فکر میکنم گویی بخشی از ناخودآگاه جمعی ما بود که با این مجموعهها درگیر بود، ولی بعد از آن کمی به عقب برگشتم و مگنوم و بخشهایی از پروندههای راکفورد را دوباره دیدم. اینطور بود که انگار دوباره برگشتم روی همان فرش جلوی تلویزیون و توی خانه کودکیام هستم.
پس این درواقع یک الگوی پروستی است!
کاملاً پروستی!
وقتی دوباره به این فیلمها برگشتید و آنها را نگاه کردید، به عنوان فیلمسازی باتجربه، طبعاً نگاه و دریافت متفاوتی از قبل داشتید. آن موقع چه چیزهایی از این فیلمها برداشت کردید و چه عناصری از داستان و سبک اجرا به سراغتان آمد؟
جالب است، چون از یک طرف همه آنها عناصر فیلمیک هستند. عناصری که لازمه سبک و ژانر و نحوه داستانگوییاند. و از طرف دیگر، همان چیزی است که من برای آن احترام قائلم و دیدن اینکه چطور همه این عناصر کنار هم چیده میشوند و یک مجموعه را میسازند. متوجه شدم کنار هم چیدن همه این عناصر و یکپارچگی طرح و سبک در مهارت کامل انجام شده و قابل تقدیر است. اما مثلاً بعد در آنها، یک شگرد از اسپیلبرگ را میبینید که چیزهای باورنکردنی و شگفتانگیزی دارد که میتوانید ببینید. درنهایت به نوع نماهایی که او هنگام اجرای شوگرلند اکسپرساستفاده میکند، منجر میشود. میتوانستید آن زومهای طولانی و آن فرم منحصربهفرد را ببینید که او با آن هوشمندانه بازی میکند. همه اینها در کنار هم بود. به نظرم در طول سالها، مجموعهها و فیلمهای رازآلود و نوآر در کنار هم تبدیل به چیزی شد که ما امروزه یک سبک التقاطی مینامیم، که البته کار راحتی هم نیست و شاید از فیلم ساختن هم دشوارتر باشد. برای من نیز که بهتازگی یک فصل از سریال پوکرفیس را پشت سر گذاشتهام و خیالم راحت است آنطور که میخواستم، آن را به ثمر رساندم، ارزش این کار مشهود است و بنابراین واقعاً برای هر کسی که مجموعه تلویزیونی میسازد، احترام زیادی قائلم. به خاطر این واقعیت که آنها این تعداد اپیزود را طراحی کردهاند و این اصلاً کار سادهای نیست، احساس میکنم از این موضوع در دوباره دیدن این آثار بیشتر مبهوت میشوم.
وقتی درباره ساختار سریالهای تلویزیونی فکر کردید، بدیهی است که ساختار اپیزودیک بخش مهمی از آن است و به طور خاص با پوکرفیس ساختار کلمبو به خاطر میآید، و به این دلیل که در هر دو، بر خلاف خیلی از مجموعهها، اول جنایت رخ میدهد و ما به عنوان مخاطب آن را کاملاً میبینیم و بعد شخصیت اصلی که بر خلاف ما ماجرا را نمیداند، برای رمزگشایی جنایت وارد عمل میشود، مشخصاً از آن وام گرفتید. درواقع، میشود گفت اول قتل، بعد راهحل. آیا عناصری هم بود که میخواستید متفاوت از کلمبو باشد؟
بله، حضور شخصیتهای تازه و ستارههای مهمان که در هر اپیزود بودند، چیزی بود که من روی آن مصر بودم و میخواستم شخصیتها تغییر کنند. این برای من لذتی بود که البته فکر میکنم آن هم مستقیماً به کلمبو برمیگردد و به آن مرتبط است. چیزی که به آن چگونه مچ گرفتن میگویند، همان که شما گفتید؛ اول قتل، بعد راهحل.
شما به احترامی که برای این کار، ساخت مجموعه تلویزیونی، قائل هستید، اشاره کردید و احترم برای افرادی که این قبیل مجموعههای جنایی و رازآلود را ساختهاند. اما بر خلاف بسیاری از کارگردانهایی که در درجه اول به خاطر کارهای سینمایی خود شناخته شدهاند و سپس به تلویزیون آمدند، شما درواقع، قبلاً کار اپیزودیک تلویزیونی، آن هم در همین ژانر انجام داده بودید. چگونه آن تجربه کارگردانی در دو اپیزود برکینگ بد به شما کمک کرد تا برای این یکی آماده شوید؟
فکر میکنم خیلی زیاد. اما از جهاتی دیگر هم کاملاً متفاوت بود. چون در برکینگ بد من فقط دو قسمتی را که کمتر بار جنایی و بیشتر سرگرمکننده بود، کارگردانی کردم. در آنجا آن فیلمنامه شگفتانگیز را به من تحویل دادند و مجبور شدم بیایم و با بهترین تیم سازنده و بهترین بازیگران در نمایش تلویزیونیای که در اوج خود بود و جهان آن را میشناخت، کار کنم. یعنی فقط باید میآمدم سر صحنه فیلمبرداری و کارگردانی میکردم، که صادقانه بگویم، حداقل در مورد خودم، احساس میکنم که نوشتن و ساختن پوکرفیس بر خلاف آن، پسزمینهای خیلی قوی به لحاظ کارگردانی لازم داشت. باید همه چیز سریع پیش برود و از قبل مهیا باشد، آن هم وقتی خالق اصلی یک مجموعه هستی. من قبلاً فیلمهای مستقلی ساختم که برنامههای زمانی سریعی داشتند و همه چیز خیلی سریع پیش میرفت. بنابراین همه اینها، همه آن فیلمهایی که ساختم، در کنار برکینگ بد در ساخت پوکرفیس به من کمک کرد.
منبع: The Ringer