زندگیهای گذشته یک داستان معمولی از عشق نیست. میتواند یک تراژدی باشد. میتواند داستانی درباره وصال، وصال دوباره، و هجران باشد. شاید در مورد فقدان است، وصل و دوباره هجران؟ یا حتی میتواند داستان عشقی هستیگرایانه باشد و اینکه چنین داستانی چطور میتواند ساخته شود؟ نویسنده و کارگردان، سلین سونگ، در اولین تجربه کارگردانی بیپیرایه خود، با متانت و دقت تمام به این مضامین میپردازد.
سلین سونگ میگوید: «من فکر میکنم تا حدودی زندگیهای گذشته بیشتر این واقعیت را بازگو میکند که زندگی در گذر زمان و در مکانها چگونه است. من فکر میکنم زندگیهای گذشته را مانند هر چیز دیگری در زندگی، بسته به اینکه چه شخصیتی دارید، میتوانید تراژدی یا یک کمدی ببینید.»
اگر زندگیهای گذشته یک تراژدی عاشقانه است، بیشتر درباره شخصیت نورا (گرتا لی) است که باید تصمیمی سخت، اما غمانگیز بگیرد؛ با همسرش آرتور بماند یا با دوست دوران کودکیاش هه سونگ. سلین پاسخ میدهد: «من هم فکر میکنم تا حدودی فیلم تراژدی عاشقانه باشد وقتی که با یک تراژدی عاشقانه شوخی کائناتی میکند. برداشت شما از این داستان عشق ماورایی هر چه باشد، در هیچ ژانری نمیگنجد.»
زندگیهای گذشته مفاهیم مختلف عشق را بازگو میکند؛ از آشنایی و ازدواج گرفته تا یک رابطه افلاطونی را. انسان میتواند عشقهای مختلف را بر اساس درک، پذیرش و احترام تجربه کند. سلین سونگ میگوید: «من فکر میکنم اینها چیزهایی هستند که بخش اصلی عشقهای سونگ و نورا و آرتور و نورا به هم را شکل میدهند.»
سلین سونگ عمیقاً به لایههای مختلف عشق میپردازد؛ از عشق دو نفر که در مکان مناسب در زمان مناسب قرار دارند، تا ارتباط کیهانی که دو نفر میتوانند درحالیکه از نظر جغرافیایی دور هستند، با هم داشته باشند. ماهیت گوناگون عشق در زندگیهای گذشته از طریق مضامین قضا و قدر به تصویر کشیده شده است. این فیلم به جنبههایی از نگاه به آینده و رفتن به مکانی دیگر برای رسیدن به سرنوشت، بازنگری گذشته و مشاهده واقعیتی جایگزین نسبت به موقعیت فعلی، یا صرفاً پذیرش زمان حال بدون تحلیل بیش از حد موقعیت اشاره میکند.
مفهوم آسیای شرقی از «این-یان» با درک غربی از سرنوشت، یافتن سرنوشت، یا کشف سرنوشت خود متفاوت است، زیرا تأثیر ارتباطات قبلی را بر اساس اتفاقاتی در زندگی گذشته انسان مطرح میکند.
فلسفه شرقی بیان میکند که سرنوشت چیزی نیست که بتوان آن را یافت، یا کنترل کرد. سونگ میافزاید: «این-یان چیزی است که باید به مرور زمان پذیرفتن آن را یاد بگیرید. این یک ایده در حال تغییر است تا یک سرنوشت مشخص باشد.»
چنین تفاوت معنایی در فیلم لطیف سلین سونگ نقش بهسزایی دارد. نورا و هه سونگ را بهسختی میتوان عاشقان سابق دانست، زیرا آخرین بار یکدیگر را در کودکی دیدند. حتی مشخص نیست که پس از یک دهه دوری بین آنها دوستی باقی مانده باشد. سلین میگوید: «تنها کاری که آنها انجام میدادند، این بود که در کودکی دست یکدیگر را میگرفتند.»
با وجود سه شخصیت اصلی، زندگیهای گذشته بههیچوجه یک مثلث عشقی نیست که نورا باید بین دو خواهان انتخاب کند. اما داستان یک برنده و یک بازنده دارد. «زندگیهای گذشته در مورد راهی است که نورا برای زندگی خود انتخاب میکند. او همچنین میتواند زندگی خود را با انتخاب این مسیر تأیید کند.»
نورا، آرتور، یا هه سونگ نمیدانستند وقتی هه سونگ به طور غیرمنتظرهای با نورا تماس گرفت و برای دیدن او به نیویورک آمد، چه انتظاری باید داشته باشند. با اینکه هر سه آنها تحت تأثیر این دیدار قرار گرفتند، هیچکدام نمیدانستند چه میخواهند. سلین سونگ در اینباره میگوید: «در ابتدا، فکر نمیکنم که نورا لزوماً میدانست چه میخواهد. فکر نمیکنم او میدانست که به ملاقات با هه سونگ نیاز دارد.»
هه سونگ متوجه شد که نیاز به تمام شدن رابطه دارد و احساس کرد نیازمند یک خداحافظی مناسب است. نورا در ابتدا نمیفهمید که هر دوی آنها به یک خداحافظی نیاز دارند. سلین سونگ توضیح میدهد: «و تنها زمانی که در بزرگسالی توانستند بهدرستی خداحافظی کنند، نورا میتواند اشک بریزد. فکر نمیکنم نورا میدانست که این دختر کوچکی که پشت سر گذاشته، بخشی از وجودش اندوهگین بوده، تا اینکه هه سونگ به دیدارش میآید.» برای نورا، زندگیهای گذشته در مورد خودشناسی و یادگیری آن چیزی است که میخواهد.
با اینکه آرتور و هه سونگ دو طرف مورد علاقههای نورا هستند، سلین سونگ معتقد است نورا متضادترین شخصیت میان این سه نفر را دارد. «زیرا او باید مرکز داستان باشد. باید از آرتور و هه سونگ مراقبت کند. توجه و پختگی هه سونگ و آرتور به این امر کمک میکند، اما نورا کسی است که باید مراقب حال خوب آن دو باشد. بعد از اینکه نورا یکی از آنها را رها کرد، میتواند بار را از روی دوشش بردارد، زیرا درنهایت میتواند خودش باشد.»
پیچیدگی رابطه هه سونگ و آرتور ظریف و قابل ملاحظه است. هیچکدام بهصراحت برای تعهد نورا به خودشان رقابت نمیکنند، یا او را تحت فشار قرار نمیدهند که بین آنها انتخاب کند. هر کدام بخشی از نورا را در مرحله متفاوتی از زندگیاش ملاقات کرده و عاشق آن شدهاند. هه سونگ واقعاً نورا را در کودکی میشناسد و آرتور او را در بزرگسالی. هیچکدام نمیتوانند فصل دیگر زندگی نورا را به طور کامل درک کنند. سلین سونگ میگوید: «وقتی آنها برای اولین بار همدیگر را میبینند، احساس میکنند کاملاً آسیبپذیر هستند، زیرا طرف مقابل یادآور کمبود آنهاست.»
هه سونگ و آرتور به آنچه با نورا دارند و آنچه ندارند، واقف هستند. «آهنگی که در سکانس سه نفری آنها پخش میشود، «تو بیشتر از من میدانی»، از جان کیل است. صحنه نیز دقیقاً درباره همین است. این سه نفر با هم کامل هستند، از این جهت که همه ابعاد شخصیت نورا را با هم میشناسند. و در عین حال، با هم چیزی از نورا نمیدانند.»
هه سونگ و آرتور متقابلاً به یکدیگر احترام میگذارند، زیرا متوجه میشوند که هرکدام با وجود ملاقات با نورا در مراحل مختلف زندگی او، بخشهایی از وجود نورا را دوست دارند. اگرچه یکیشان باید درنهایت با نورا خداحافظی کند، اما ارتباط ناگسستنی آنها باقی میماند.
سلین سونگ شخصیتهای اندک زندگیهای گذشته را با نمایش تفاوتهای فرهنگی پر میکند. هه سونگ کرهای است که کمی انگلیسی صحبت میکند، نورا کرهای-آمریکایی است که به فرهنگ آمریکایی عادت کرده است و آرتور یهودی-آمریکایی است. سونگ به موضوعات میراث و هویت ادای احترام میکند، اما اجازه نمیدهد فیلم به دام موضوعات هویت و تبار بیفتد.
در قلب داستان، به فرهنگ در مورد مهاجرت به مکان جدید و سازگاری با محیط جدید اشاره میشود. چه شخصیتها در حال مهاجرت به یک ایالت جدید، یا یک کشور جدید باشند. سونگ معتقد است همه میتوانند با چنین تجربه تغییری ارتباط برقرار کنند. «داستان در مورد شروع یک زندگی جدید است. فکر میکنم چیزی که برای من مهمتر بود، نوع مکالمهای است که نورا و هه سونگ در پایان فیلم دارند. «خب، میدانی، تو کسی هستی که میرود، درست است؟ و سپس برای من، تو کسی هستی که میروی.» و این نکته اصلی تجربه مهاجرت است.
هسته ایده زندگیهای گذشته از حادثه در یک کافه در شهر نیویورک شکل گرفت. سلین مترجم مرد کرهای و شوهر آمریکاییاش بود. هرچند فیلم او یک دفترچه خاطرات شخصی نیست. سونگ میگوید: «مفید بود که با ساختن داستانی که شخصی است، بتوانید پاسخ انسانی خود را به چنین موقعیتی بدهید. لازم نیست داستان دقیقاً همانطور که شما آن را تجربه کردهاید، باشد.» این عنصر شخصی به سونگ امکان میدهد که حس خود را از آنچه در داستان کارکرد دارد، چیزهایی که مناسب داستان نیست، دنبال کند.
بااینحال، شخصی کردن بیش از حد یک داستان ممکن است در عین تلاش برای ایجاد حس روشنگری، از تیرگی احساسات شخصیتها کم کند. سونگ میگوید: «میخواهم داستانی بسازم که شخصیتها عدم شفافیت احساسات نداشته باشند.»
زندگیهای گذشته با ظرافت فضا، افکار و دیرفهمی را متعادل میکند. سلین سونگ اعتراف میکند که ماهها قبل از اینکه درنهایت انگشتانش به صفحه کلید بخورد، روی داستان فکر میکرد. «زمانی که به ساختار رسیدم و داستان را فهمیدم، فیلمنامه را در یک ماه نوشتم.»
سونگ سه نسخه کامل فیلمنامه نوشت. اولی نسخه بسیار طولانیتری از داستان و دومی سادهتر بود. سلین صحنه را در نسخه سوم فیلمنامه اضافه کرد که در آن آرتور و نورا درباره موفقیتآمیز بودن ازدواجشان بحث میکنند. این صحنه برای عاشقانهتر شدن صحنههای عاشقی این زوج اضافه شد.
این فیلمساز اعتراف میکند که یکی از سختترین صحنهها نوشتن اولین مکالمه اسکایپ بین هه سونگ و نورا بود. آنها سرانجام پس از سالها دوباره با هم ارتباط برقرار میکنند، اما گفتوگو گاهی اوقات ناخوشایند میشد. این ناخوشایندی به خاطر اضطراب نبود، بلکه به خاطر فقدان موضوع برای مکالمه بود. سونگ میخواست ظهور و سقوط رابطه افلاطونی از راه دور آنها را به تصویر بکشد. «سکانس باید قدرتمند باشد، زیرا تأثیر عاطفی دارد. سکانس باید شایسته اولین ملاقات آنها و جدایی آنها میبود.»
زندگیهای گذشته تلخ خداحافظی میکند. نورا چند قطره اشک میریزد، اما حس آرامش، پذیرش و آسودگی در پایان فیلم موج میزند. نورا از بار عاطفی خلاص شده. همه شخصیتها به روشی کوچک و ظریف تغییر کردهاند و آمادهاند تا فصل بعدی زندگی خود را آغاز کنند.
منبع: Creative Screenwriting