سریال پوکرفیس در قالب مجموعهای اپیزودیک در هر قسمت ماجرای یک قتل را پی میگیرد و به سیاق مجموعههای پلیسی ـ جنایی سعی در افشای حقیقت دارد. پوکرفیس از آن جهت که در هر قسمت داستانی مجزا را دنبال میکند، یادآور سریالهایی نظیر شرلوک هولمز و خانم مارپل است، اما تفاوتهای بسیار بارزی نیز با این سریالها دارد و آن، جایگزینی تعلیق به جای معماست. در فیلمها و سریالهای پلیسی و جنایی همواره عنصر معما نقش مهمی ایفا میکند، بهطوریکه مثلاً در همین سریال شرلوک هولمز مخاطب در هر قسمت تا پایان منتظر است تا پابهپای کارآگاه، قاتل را پیدا کند. در این مسیر سرنخها و رویدادهایی که کارآگاه دنبال میکند، منجر به صعود پلهای درام شده و در گرهگشایی حقیقت فاش میشود. پیرنگ پوکرفیس اما از همان ابتدا امکان شکلگیری معما را تعمداً از بین میبرد، طوری که ما در تمام اپیزودهای ۱۰گانه با قاتل، شیوه به قتل رساندن، آلت قتاله و هر چیز دیگری مربوط به صحنه قتل آشنا میشویم و حالا باید منتظر بمانیم تا ببینیم چارلی چگونه مجرمان را با جرمشان مواجه میکند. از اینرو، اطلاعات مخاطب همواره بیشتر از چارلی و مساوی با قاتلان است و تعلیق به عنوان مهمترین افکت دراماتیک به خدمت نویسندگان سریال درمیآید. این تعلیق یک ساختار کلی را در هر قسمت نتیجه میدهد که بر اساس آن، ابتدا قتل صورتگرفته همراه با یکسری حذفیات نمایش داده میشود، بعد چارلی به میدان میآید و معلوم میشود که به حادثه نزدیک بوده و درنهایت جزئیات حذفشده در طول کشف و شهود چارلی تا پایان مسیر نمایش داده میشود. شهود عنصری اساسی برای چارلی است و این یکی دیگر از تفاوتهای سریال پوکرفیس با آثار پلیسی پیشین است. اگر در آثار یادشده کارآگاه مرد یا زن پروندهها را بر اساس استدلال و منطق گام به گام حل میکرد، چارلی قادر است به واسطه توانایی خارقالعادهای که دارد، بهراحتی دروغ را تشخیص دهد و با سرعت بسیار بیشتری گره از کار یک پرونده بردارد. همچنین شایان ذکر است که بدانیم چارلی پلیس نیست و اختیارات قانونی ندارد و در تمام پروندهها یکی از چالشهایی که دارد، این است که چطور باید پای قانون را باز کند و مجرمان را به سزای کارشان برساند. از اینرو، چارلی در همان قسمت اول به لوکا که فردی در اداره پلیس آمریکاست، ایمیل میزند و او را در جریان برخی از پروندهها قرار میدهد.
یکی از امکانهای مهمی که معما در سریالها و فیلمهای پلیسی فراهم میآورد، تلاقی کارآگاه با صحنه جرم است. کارآگاه به صحنه جرم دعوت میشود تا به واسطه درکی پدیدارشناسانه از محل جنایت به سرنخ اولیه برسد، تا در آینده مشکل را حل کند. درواقع، کارآگاه به صحنه جرم فراخوانده میشود. این در حالی است که در پوکرفیس چارلی از قبل در همان حوالی محل قتل حضور داشته است. چارلی به خاطر اینکه از دست استرلینگ گریزان است مدام در حال فرار است و هر قتلی که رخ میدهد مربوط به دوستان اوست. بنابراین دیگر آن وجه مسئولیتپذیری شغلی مطرح نیست و سخن از احساس وظیفه به عنوان یک عمل انسانی به میان میآید و چارلی باید با استفاده از امکان خارقالعاده خود، عدالت را اجرا کند. حال این نکته نیز جای سؤال دارد که آیا قابل باور است که چارلی پا به هر منطقهای میگذارد یک قتل رخ میدهد؟ پاسخ به این سوال به یکی از ویژگیهای ژانر پلیسی جنایی برمیگردد که طبق آن با یک دیستوپیا و شهر پرآشوب طرفیم. شهری که در بخشهای مختلف آن جرمی در حال وقوع است. حتی با بررسی آثار دیگر این ژانر میتوان دریافت که مثلاً خانم مارپل فقط به پروندههایی میپردازد که دوستانش در خصوص آنها به او رجوع کردهاند، یا شرلوک هولمز برای کشف معمای قتل راه دور و درازی را طی نمیکند. با در نظر گرفتن این پیشفرض که در خصوص اغلب آثار جنایی صادق است، نکته مهم درباره پیرنگ پوکرفیس این است که قصد تعمیم جنایت به کل جهان را دارد. از آنجایی که نقش سفر در درام از اهمیت برخوردار است، مضامین مربوط به برقراری عدالت نیز وجههای جهانشمول به خود میگیرند. سفرهای متعدد چارلی با اینکه مواجهه او در زمان حال با پروندههای قتل است، اما نقش مهم گذشته را نیز در رخدادها و کشف مقاصد کاراکترها به میان میکشد. بدین جهت، یکی از مهمترین عناصر فیلمنامهنویسی در سریال پوکرفیس که منجر به تمرکززدایی از معما میشود، عنصر پیشداستان است. در تمام قسمتها تقریباً با یک ساختار خاص، این پیشداستان است که پرده از انگیزه و میل درونی شخصیتها برای قتل برمیدارد. به طور مثال، در قسمت اول که از لحاظ گسترش داستان و گرهگشایی بهترین قسمت سریال است، با شخصیت فراست مواجهیم که مدیریت کازینوی پدرش، استرلینگ را بر عهده گرفته است. او دائماً از سوی استرلینگ تحقیر میشود و برای اثبات خود و نمایش تواناییهایش تصمیم میگیرد درآمد کازینو را از طریق کلاهبرداری بالا ببرد. او پس از اینکه متوجه میشود چارلی توانایی تشخیص راست و دروغ را دارد، برنامهای ترتیب میدهد تا فردی به نام کین را که سرمایهدار مشهوری است، در یک بازی قمار سرکیسه کند. زمانی هم که موفق به این کار نمیشود، تصمیم به خودکشی میگیرد. در این ماجرا آنچه موتور محرک فراست برای انجام جنایات است، از قتل ناتالی گرفته تا توطئهچینی برای کین، تحقیرها و سرزنشهای پدر در گذشته است.
در قسمت چهارم نیز ناکامی در گذشته علت اصلی به وجود آمدن انگیزه قتل در گروه موسیقی است. داستان این قسمت مربوط به یک گروه موسیقی متال به نام داکسالوژی است که در گذشته برای خود جایگاهی داشتهاند و حالا دیگر برای گذران زندگی مجبورند در کافهها بخوانند. آنها تنها یک آهنگ محبوب دارند و همین آهنگ نیز در گذشته از شخص دیگری دزدیده شده است. بنابراین روبی به عنوان سرپرست گروه در تلاش است تا با همکاری گروه، آهنگ دیگری بسازد تا دوباره همگان را به وجد آورد. از اینرو، انگیزهای برای قتل گوین به عنوان فردی که ملودی خوبی ساخته، فراهم میشود. حال اگر یکسری مجموعه عوامل منجر به ساخت یک روحیه تثبیتشده در شخصیت میشود و تأثیرش بر پیشداستان را نشان میدهد، در قسمت پنجم با نوع دیگری از پیشداستان مواجهیم که منوط به یک رخداد خاص است. در این قسمت، آنچه در گذشته رخ داده، مربوط به اقدامی است که گابریل در قبال آیریس و جوین انجام میدهد. این سه سالیان قبل در فعالیتهای سیاسی با هم بودهاند تا اینکه یک روز پلیس به محل اختفایشان هجوم میآورد و بعد آیریس و جوین به 30 سال حبس محکوم میشوند. مشخص میشود که گابریل این دو را لو داده و در زمان حال همین موضوع انگیزهای میشود برای این دو زن برای به قتل رساندن گابریل.
با گذر از اهمیت نقشی که پیشداستان در سریال پوکرفیس ایفا میکند، حذف معما و جایگزینی تام و تمام تعلیق، منجر به ظهور سادهانگاری در گرهگشایی برخی از اپیزودها شده است. مثلاً در قسمت چهارم، چارلی به سادگی هر چه تمامتر تکههای زباله را کنار هم میگذارد و متوجه میشود شعر اجراشده از سوی گروه داکسالوژی را گوین گفته است و پی به واقعیت ماجرا میبرد. ضمن اینکه کلیت موضوع دور از ذهن است، سؤالی که پیش میآید، این است که چارلی بر چه اساسی سراغ زبالههای اتاق گوین میرود و مقصود او از این کار چیست؟ او چطور از بررسی باندهای صوتی نتیجه میگیرد که باید داخل زبالههای گوین را بگردد؟
تمرکززدایی از معما همچنین دو آسیب دیگر را برای فیلمنامه پوکرفیس به همراه دارد. اول اینکه قاتلان سریال به طور کلی هیچ پیچیدگی شخصیتی خاصی ندارند. در آثار مهم جنایی و پلیسی یکی از نکاتی که اهمیت دارد، این است که کارآگاه در یک روند مدون، نسبت به شخصیت قاتل، انگیزهها، محیط خانوادگی و تأثیرپذیریهای روانی او آگاه میشود و از این منظر مخاطب نیز قادر است قاتل را بهتر بشناسد؛ نکتهای که در خصوص پوکرفیس به هیچ عنوان صدق نمیکند. همه چیز خلاصه میشود در یکسری اختلافات جزئی میان قاتل و مقتول. حال آنکه هر فرد در مسیر دست زدن به قتل احوالات بسیار خاصی را پشت سر میگذارد که روایت سریال از این نوع لحظات تهی است. همچنین داستان پلیسی بدون اینکه بخواهد پیچش خاصی را به داستان وارد کند، محکوم به شکست است. در هیچیک از قسمتهای سریال ما شاهد تغییر روند ماجرا و جابهجایی قطبهای شر نیستیم. همه چیز با یک نقشه راه مشخص قابل پیشبینی است، تا جایی که مخاطب بعد از تماشای سه قسمت اول، آنچه را قرار است در قسمت چهارم رخ دهد، بعد از آشنایی با داستان اولیه به طور کامل حدس میزند. در این زمینه، تنها قسمتی که کمی قواعد تثبیتشده سریال را تغییر میدهد و یک غافلگیری در همان 30 دقیقه اول را به همراه دارد، قسمت ششم است که متوجه میشویم زن و مرد بر خلاف جنگ ظاهریای که با هم دارند، درواقع، قصد کشتن شخصی به نام اوا را در سر دارند.
به عنوان نکته آخر، تمرکز روی پیرنگ اصلی پوکرفیس از اهمیت برخوردار است. منظور از پیرنگ اصلی ماجراجویی چارلی در سراسر جهان و فرار از دست استرلینگ است. ما در طول این مسیر با داستانهایی مواجهیم که هر کدام یک اپیزود را به خود اختصاص میدهند، اما سؤال مرکزی این سریال این است که استرلینگ قرار است چه بلایی بر سر چارلی بیاورد؟ اینطور به نظر میرسد که کلیف دائماً به دنبال چارلی است و هر جا میرود، پابهپایش میآید. اما در قسمت پایانی، وقتی کلیف چارلی را نزد استرلینگ میبرد، معلوم میشود که استرلینگ میخواهد در کارش از توانایی چارلی بهره ببرد. با آشکار شدن این موضوع وقتی که میفهمیم استرلینگ به دنبال کشتن چارلی نبوده، آنچه در طول مسیر رخ داده، یکباره بیمنطق جلوه میکند، چراکه چنین اقدامی آن هم صرفاً بدین دلیل که میخواهد توافقی صورت بگیرد، عاقلانه نیست. استرلینگ میتوانست با یک تماس چارلی را قانع کند که هدفش گرفتن جان او نیست و بعد چارلی هم آنقدر در پی فرار نمیبود. حتی اگر این را هم بپذیریم که هدف استرلینگ از همان ابتدا رسیدن به توافق نبوده و بعداً به خاطر حضور شرکت هاسپ به این نتیجه رسیده که باید با چارلی تعامل کند، مسئلهای که پیش میآید، این است که دقیقاً از چه زمانی این تصمیم اتخاذ شده است؟ و از آنجایی که زاویهدید روایت به هیچ عنوان طی اپیزودهای ۱۰گانه استرلینگ را در مرکز توجه قرار نمیدهد، پاسخ به این سؤال نیز جواب معقولی به همراه ندارد.