باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی

شیوه Slow Burn در گسترش داستان «شعله‌ور»

  • نویسنده : اردوان وزیری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 313

داستان‌هایی که از شیوه Slow Burn برای روایت یک رابطه معمولاً عاشقانه یا رومنس بهره می‌گیرند، قصه‌شان را به شکلی تدریجی و توأم با صبر و حوصله تعریف می‌کنند. این داستان‌ها در یک فرایند بطئی و تدریجی شکل می‌گیرند، گسترش پیدا می‌کنند و درنهایت، به نتیجه نهایی می‌رسند. در این داستان‌ها روابط انسانی در بدو امر با نوعی خشم یا حتی تلخی همراه هستند که به‌تدریج به درک و تفاهم متقابل طرفین از یکدیگر ختم می‌شوند. شتاب و تعجیل یا به وجود آمدن ارتباطی سریع و خلق‌الساعه جایی در این داستان‌ها ندارد و قوام یافتن و عمیق شدن روابط به زمان نسبتاً طولانی‌تری نیاز دارد. کاراکترهایی با این نوع رابطه در مقایسه با شخصیت‌هایی که به یک‌باره و با عجله وارد رابطه می‌شوند، در گذر زمان می‌توانند به درک ژرف‌تری از دیگری دست پیدا کنند و ارتباط مستحکم‌تری برقرار کنند. ایجاد بنیان و اساس داستان، خلق تنش، افزایش خشم، تقابل و درگیری شخصیت‌های اصلی (که بخش اصلی و کلیدی داستان را شکل می‌دهد و همچون آتش زیر خاکستر در اثر وزش تندبادهای تعارض جان می‌گیرد) و درنهایت، رسیدن به آرامش و ایجاد رابطه‌ای پایدار و به احتمال زیاد دائمی خلاصه‌ای از فرایند نگارش این نوع داستان‌هاست. کریستین پتزولد در فیلم جدیدش شعله‌ور (در آتش Afire) از همین شیوه برای توسعه و گسترش تمام جنبه‌های داستان به‌ظاهر ساده فیلم بهره می‌گیرد و روایت را جلو می‌برد. شاید داستانی که پتزولد روایت می‌کند، در نگاه اول و برای تماشاگر ناآشنا با آثار این فیلم‌ساز برجسته آلمانی تا حدی خسته‌کننده به نظر برسد، چون در سطح ظاهر، رویداد یا حادثه‌ هیجان‌انگیزی رخ نمی‌دهد که باعث جلب توجه بیننده شود. اما اگر کمی دقیق‌تر شویم، از همان نماهای ابتدایی فیلم می‌توانیم نشانه‌های چیزی را که همچون یک موجود زنده اندک اندک در لایه‌های عمیق‌تر و پنهان فیلم جان می‌گیرد و در ادامه گسترش پیدا می‌کند، کشف کنیم. نشانه‌هایی که داستان برای پی بردن به لایه‌های نهان فیلم ارائه می‌کند، مثل کلیت خود داستان در نوعی پنداشت و گمانه‌پردازی پیچیده شده‌اند. به همین علت است که توجه دقیق به این نشانه‌ها در مقاطع مختلف داستان از اهمیت خاصی برخوردار است. به‌ویژه آن‌که تکرار این نشانه‌ها و درک پیوندشان با سرانجام داستان توجهی دوچندان می‌طلبد. یکی از اولین نشانه‌ها در همان ابتدای فیلم شکل می‌گیرد؛ جایی که دو نفر از شخصیت‌های اصلی، یعنی فلیکس و لئون، سوار بر اتومبیل در جاده‌ای بسیار زیبا به سمت مقصدشان می‌روند. موزیک ملایمی پخش می‌شود و ظاهراً همه چیز به‌خوبی پیش می‌رود. اما چند ثانیه بعد اتومبیل با مشکل مواجه و متوقف می‌‌شود. آن‌ها مجبورند بقیه راه را پای پیاده طی کنند. لئون می‌ماند و فلیکس که راه میان‌بری می‌شناسد و برای تخمین مسافت باقی‌مانده تا مقصد، او را ترک می‌کند. لئون صدای یک هواپیما و جانوران مضطرب را می‌شنود و به بالا نگاه می‌کند. دوربین هم‌زمان می‌چرخد و خبر از حادثه‌ای می‌دهد که علت آن هنوز معلوم نیست. روایت فیلم بعد از ورود این دو دوست به ویلای خانواد‌گی فلیکس، معرفی کاراکترهای تازه‌وارد، آشنایی با خلق‌وخوی هر یک و درنهایت گرد آوردن همه‌شان دور یک میز از همان شیوه‌ Slow Burn استفاده می‌کند. به‌رغم این روش داستان‌گوییِ در ظاهر بدون افت‌وخیز و آهسته، روایت هیچ‌گاه درجا نمی‌زند، متوقف نمی‌شود و به‌اصطلاح کِش نمی‌آید. بلکه برعکس، در هر لحظه با بهره گرفتن از تمهیدات گوناگون در عرض و طول گسترش پیدا می‌کند. این شیوه سبب می‌شود بر اساس موقعیت‌های داستان کاراکترهای تازه‌ای به فیلم اضافه شوند، یا جنبه‌های متنوعی از ویژگی‌های فردی چهار شخصیت اصلی (تا قبل از ورود هلموت، ناشر کتاب لئون) آشکار شود. روایت با تأکید و برجسته‌سازی شخصیت لئون پیش می‌رود. نویسنده‌ای که برای به اتمام رساندن کتاب دومش به این مکان ساحلی و آرام آمده، اما قادر نیست روی کار اصلی‌اش تمرکز کند. او نویسنده‌ای است که به‌اصطلاح دچار قفل‌شد‌گی ذهنی شده و به هر دلیلی نمی‌تواند کتابش را پیش ببرد. این موضوع بیش از هر چیز به خصلت‌های فردی او برمی‌گردد. لئون با خودش و محیط اطرافش به نوعی سر ناسازگاری دارد، اما نکته‌ای که بیش از هر چیز آزارش می‌دهد، این است که به نظر می‌رسد خود او هم از دلیل و چرایی این‌چنین رفتاری آگاه نیست. بر خلاف روحیه‌ سرزنده و پُرنشاط فلیکس که دائماً به او پیشنهاد می‌کند برای شنا همراه او به کنار دریا برود، یا در بدو ورود به ویلا خیلی آسان و بی‌دغدغه لازانیای سرد روی میز مانده را با علاقه می‌خورد، لئون از قبول پیشنهادهای او طفره می‌رود و به بهانه‌ نوشتن کتابش در آلاچیق می‌ماند. اما مشخص است که هیچ کار مفیدی نمی‌کند و به دستاویز واهی کار روی کتاب، معطل در ویلا می‌‌ماند. به نظر می‌رسد به نوعی سرگشتگی دچار است که علاوه بر عدم توانایی‌اش در به پایان رساندن کتاب مستقیماً به سرشت عارضی خودش مربوط می‌شود که مانع برقراری یک ارتباط عادی با دیگران است. درنهایت هم وقتی کتابش با عنوان مسخره‌ی «ساندویچ کلاب» را تمام می‌کند، مشخص می‌شود تمام تلاش‌هایش بیهوده بوده و با چنین دیدگاهی هیچ شانسی برای رسیدن به موفقیت ندارد. با ورود نادیا به جهان داستان و شیوه معرفی غیرمستقیم و غایب از نظر او به مخاطب و لئون درام تدریجی و عاشقانه‌ نه‌چندان روشن و آشکار فیلم شکل می‌گیرد و تا آخرین پلان فیلم ادامه پیدا می‌کند. لئون تا دقیقه 25 که برای اولین بار با نادیا روبه‌رو و هم‌کلام می‌شود، صرفاً به ‌‌واسطه‌ جست‌و‌جو در اتاق و لوازم شخصی او و دید زدن او در قاب پنجره و هنگام انجام کارهای روزانه و عادی، یا شنیدن سوت‌ زدن سرخوشانه‌اش متوجه حضور او می‌شود. تعارض و تضاد شخصیت آزاد و رها و درظاهر بی‌قید نادیا با کاراکتر همیشه بی‌جهت خشمگین و ازخودراضی لئون در کنار حریقی که در پس‌زمینه داستان لهیب می‌کشد و در مدت آشنایی بیشتر لئون با کاراکتر نادیا هر لحظه گسترده‌تر می‌شود، یک داستان رومنس تدریجی را شکل می‌دهد که بر اساس همان شیوه داستان‌گویی Slow Burn پیش می‌رود. بعد از ورود کاراکتر دیوید (نجات غریق) به داستان، پتزولد این چهار نفر را در یک مهمانی شام دور هم جمع می‌کند تا در سکانسی مهم ضمن به نمایش گذاشتن ناسازگای ادامه‌دار لئون با سه نفر دیگر و کلنجار دائمی با خودش و سایرین که تا قبل از این سکانس بارها بر آن تأکید کرده بود، نشانه‌هایی بسیار ظریف و پنهان از «احتمال» علاقه نادیا به لئون را بر پرده ترسیم کند. در تمام مدتی که دیوید خاطره مضحکش را تعریف می‌کند، نادیا زیرچشمی دائماً به لئون نگاه می‌کند؛ انگار که در واکنش‌های لئون به دنبال چیزی می‌گردد که پی بردن به آن برای نادیا اهمیت دارد. عکس‌العمل نامناسب لئون که سبب دلخوری بقیه و برهم خوردن این جمع دوستانه می‌شود، حاصل نگاه برتری‌جویانه او به دیگران (چون یک نویسنده است و همین نکته او را در جایگاه بالاتری نسبت به دیگران قرار می‌دهد) و بی‌توجهی نسبت به اتفاقاتی است که در اطراف او رخ می‌دهد. بعد از سکانس مهمانی که چهار شخصیت اصلی از روی بام انبار شاهد نزدیک‌تر شدن حریق جنگل هستند، داستان فیلم شعله‌ور شدن تدریجی آتشی را که در دل لئون و نادیا روشن شده، دنبال می‌کند. این دو در ادامه رابطه‌ صمیمی‌تری با هم برقرار می‌کنند، اما رفتار کماکان دافعه‌برانگیز لئون و به‌ویژه اظهارنظر کوبنده و منفی نادیا درباره کتاب که آن را چرت‌و‌پرت می‌داند، تعارض را افزایش می‌دهد. تلاطم درونی و دل‌زدگی لئون را عمیق‌تر می‌کند و مانع نزدیکی بیشتر آن‌ها می‌شود. سکانس مربوط به مهمانی دوم که با حضور ناشر در ویلا برگزار می‌شود، لئون را بیش از پیش از جمع دور می‌کند و او را در پیله‌ تنهایی‌اش فرو می‌برد. پی بردن به این‌که نادیای «بستنی‌فروش» از لحاظ دانش ادبی در مرتبه‌ای بسیار بالاتر از او قرار دارد و هلموت آشکارا او را تحسین می‌کند، برایش گران تمام می‌شود. حالا نوبت اوست که از سر کلافگی و زیرچشمی به نادیا نگاه کند. او تلاش زیادی به خرج می‌دهد تا تعجب و شیفتگی خود را پنهان کند و به همین علت است که اظهارنظری نمی‌کند و به منظور فرار از این موقعیت بغرنج برای شستن ظرف‌ها به آشپزخانه می‌رود، یا به عبارت دقیق‌تر، به آن‌جا پناه می‌برد تا با قضاوت‌های نادرست و رفتارهای غیرعقلانی‌اش تنها بماند، بلکه بتواند با دنیای اطراف خود به آشتی برسد. وقتی نادیا از آشپزخانه بیرون می‌رود، او را در نمایی ایستاده زیر خاکستر آتشی می‌بینیم که حالا از درون لئون زبانه کشیده و شعله‌ور شده است. نادیا با تمام زیبایی و خلوص و پاکی ذاتی‌اش چشم به آسمان دوخته و نظاره‌گر آسمان است. در بحث تندی که بعد از سوختن دیوید و فلیکس در کنار هم بین آن‌ها درمی‌گیرد، نادیا چکیده تمام رفتارهای نسنجیده و خودپسندانه‌ لئون را بر سرش آوار می‌کند و می‌گوید: «اصلاً متوجه مسائل می‌شی؟ حتی به اطرافت نگاه نمی‌ندازی. همه چی که حول محور تو نمی‌چرخه.» وقتی نادیا او را ترک می‌کند و لئون بالاخره موفق می‌شود داستان باارزشی درباره تجربیات دل‌خراش خود بنویسد، به نظر می‌رسد بالاخره متوجه می‌شود همه چیز حول محور او نمی‌چرخد. نگاه‌های نادیا و لئون در پایان فیلم و لبخندی که نادیا همچون هدیه‌ای ناب نثار لئون می‌کند، حاکی از دست‌یابی به همین آگاهی است.

مرجع مقاله