جنگل پرتقال را میتوان یک درام عاشقانه دانست که ضمن حفظ شاکله اصلی روایت کلاسیک در ساختار، برخی از وجوه روایت مدرن را نیز در بر میگیرد. با مرور فیلمهای مهم سینمای ایران در یک دهه اخیر، درمییابیم که این شکل ساختاری مورد توجه فیلمنامهنویسان بوده است که شاید بتوان بهترین نمونههای آن را در فیلمنامههای اصغر فرهادی، حمید نعمتالله و مانی حقیقی دید. کلیت ساختار اینگونه فیلمنامهها بر شاهپیرنگ استوار است، اما در شخصیتپردازی و در بخشهایی از فرودهای دراماتیک این ویژگیهای ساختار خردهپیرنگ است که گوی سبقت را میرباید. فیلمنامه جنگل پرتقال نیز به این قاعده وفادار است و مضمون خود را در دیالکتیک میان شاهپیرنگ و خردهپیرنگ بنا مینهد. در ابتدا نیاز است تا کلیت ساختار شاهپیرنگ فیلمنامه را که متکی به یک درام سهپردهای است، توضیح دهیم تا بتوانیم در ادامه به بدعتهای دراماتیک قوتیافته به واسطه خردهپیرنگ اشاره کنیم. در ساختار شاهپیرنگ معمولاً صحنه ابتدایی به شکلی نامحسوس با ضمیر ناخودآگاه شخصیت در ارتباط است. در صحنه اول جنگل پرتقال، کلاس درس بهانهای میشود برای شناخت اولیه از سهراب بهاریان و مفهومی که ارتباطی وثیق با او دارد. سهراب معلمی است سختگیر در تدریس که به مبانی اخلاقی نیز اهمیت زیادی میدهد. او ضمن اینکه یک دانشآموز را به خاطر مزهپرانی از کلاس بیرون میاندازد، دانشآموز دیگری را به دلیل چغلی به بیرون از کلاس هدایت میکند. اعتقاد او این است که گرفتن یک منفی نباید دلیلی بر پشت کردن به همدیگر باشد و دانشآموزان باید تحت هر شرایطی حامی یکدیگر باشند، تا جایی که به خاطر یک نفر همه تاوان بدهند. بعدتر مشخص میشود این رفتار سهراب از کجا ناشی میشود. او خودش نتوانسته مصداق بارزی برای این رفتار در دوران دانشجویی باشد و آنچه ضمیر ناخودآگاه او در زمان حال به دنبالش است، جبران این نقص دراماتیک است. در ادامه دو ایده دراماتیکی که به هم میپیوندند و قرار است ساختار سهپردهای را تشکیل دهند، یکی مسئله گرفتن مدرک سهراب از دانشگاهش در شهسوار و دیگری دیدار با مریم است. ارتباط این دو مقوله با هم ساختار شاهپیرنگ را موجب میشود. موقعیت اولیه مربوط است به حضور سهراب در دانشگاه و درخواست مدرک. باید به این موضوع توجه کنیم که موقعیت اولیه مهمترین هدف و سؤال فیلمنامه را پیش میکشد و در صورتی که به طور کامل اجابت شود، فیلمنامه به بستار خواهد رسید. بنابراین، به علتی نیاز است تا این پاسخ به تعویق بیفتد. همراه نداشتن کارت پایان خدمت دقیقاً در همین راستاست. پس از آن، سهراب به سطح شهر میرود و با گردش در بازار همکلاسیاش را میبیند و ناگهان خاطراتش با مریم برایش زنده میشود. باید در نظر داشت که این رویداد مهم در فیلمنامه به مثابه نقطه عطف اول عمل میکند، چراکه تا پیش از این، هدف سهراب دیدار با مریم نبوده و با خبر شدن از وضعیت اخیر مریم به او جهت جدیدی در کنشهای بعدی میدهد. از اینجا به بعد، پرده دوم آغاز میشود و دو مسیر روایی رویدادهای پرده میانی را پیش میبرند؛ یکی رابطه مریم و سهراب و مرور گذشته و دیگری دوستی سهراب با پسر جوانی به نام امیرعلی که دانشجوی تازهوارد دانشگاه است. در رابطه میان سهراب و مریم، گذشته مرور میشود، اما نه آنطور که کاملاً حقیقت جلوهگری کند، چراکه حاوی دروغهایی است که سهراب به مریم میگوید تا به او نزدیکتر شود و بتواند به جبران گذشته، با او وارد رابطهای عاشقانه شود. در این مسیر، روند شخصیتپردازی و وقایعی که کاراکتر اصلی پی میگیرد، ریشه در روایت کلاسیک و پیرنگ بیرونی دارد. در این مسیر، فیلمنامه از پرداختن به وجه درونی سهراب نیز غافل نبوده و از طریق یک رویداد مهم، یعنی جایی که سهراب پس از باران سرش را با تاپیک میپوشاند، به این موضوع میپردازد؛ مسئلهای که به درونیات سهراب و میل او به کامل بودن اشاره دارد. حتی او تلفن همراهش را نیز نه تعویض میکند، نه تعمیر، چراکه کمالگرایی او در نوشتن موجب شده او به هر بهایی دست به نوشتن نبرد. مسئلهای که میتواند وضعیت مالی او را بهراحتی ارتقا دهد. در ادامه، آن چیزی که در فیلمنامه جنگل پرتقال نقش نقطه میانی را ایفا میکند، صحنهای است که در آن سهراب به خانه مریم میرود. نقطه میانی همواره حاوی روشنگری است، اما تفاوتی مهم در این وهله دراماتیک میان ساختار کلاسیک و مدرن وجود دارد. نقطه میانی در ساختار کلاسیک معمولاً متعلق به وقایع زمان حال است و درست در میانه فیلمنامه از لحاظ زمانی قرار دارد، بهطوریکه مثلاً در یک فیلم 90 دقیقهای، دقیقه چهلوپنجم روی میدهد. این در حالی است که در روایت مدرن نقطه میانی مربوط به وقایع پیشداستان است و معمولاً به لحاظ زمانی از نیمه جلوتر است. این وهله در جنگل پرتقال حوالی دقیقه 60 روی میدهد. البته این بدین معناست که حضور نقطه میانی را در روایت مدرن بپذیریم، چراکه به شکلی دقیقتر معمولاً آنچه به واسطه پیشداستان در روایتهای مدرن رخ میدهد، بیشتر به مثابه نقطه عطف عمل میکند. رویهمرفته این مسئله حاکی از همان ادعای اولیه مبنی بر ترکیب ساختار شاهپیرنگ و خردهپیرنگ است و آن به کار بردن مسئلهای در جهت پیشبرد دراماتیک ساختار شاهپیرنگ در شکل خردهپیرنگی آن است. البته این تنها نقطه تکیه برای ادعای مطرحشده نیست. به هر ترتیب، افشای گذشته و عملی که سهراب انجام داده و روشن شدن این موضوع که مریم به دروغ اظهار میکرده حافظهاش دچار نقص شده است، نقطه میانی فیلمنامه را تشکیل میدهند. در عطف دوم، سهراب مجدداً به دانشگاه و گروه هنر میرود و مدرکش را میگیرد و در نقطه اوج نیز رابطهاش برای همیشه با مریم تمام میشود. آنچه در خصوص ساختار شاهپیرنگ اثر شرح داده شد، ما را به سمت درک و دریافت مضمون رهنمون میسازد: «انسانی که در گذشته و بر اثر غرور باعث آسیب روحی فردی دیگر میشود، در زمان حال تاوانش را خواهد داد و سرخورده خواهد شد.» مسئله سرخوردگی موضوع مهمی است که بهتنهایی و از پسِ ترتیب رویدادهای سهراب و علت و معلولی فیلمنامه نتیجه نمیشود، بلکه به واسطه قطب دیگر فیلمنامه اثر، یعنی قطب روایت مدرن تقویت میشود. پرسش اصلی مدرنیستها با کلیدواژه واقعیت در ارتباط است. آنها بیان میدارند که آیا میتوان واقعیتی را کاوید که بیشتر به زندگی درونی فرد مربوط شود؟ و با این پرسش، ما را به سوی این موضوع میکشانند که آنچه در جهان داستانیشان مهم است، انعکاس واقعیت در ذهن مُدرک است نه خود واقعیت، و با این نگاه میگویند جهان داستانی باید همین چندگانگی را نشان دهد، نه یگانگی دوران پیشامدرن را. با این مفهوم مدرنیسم حرکتی میشود از ظاهر یکپارچه واقعیت به باطن چندپاره آن. همانطور که پیشتر اشاره شد، ساختار شاهپیرنگ و کلاسیک بنیانبخش جنگل پرتقال است، چراکه به چندگانگی واقعیت بیاعتناست و اصلاً مزیتی هم برایش محسوب نمیشود. اما از آنجایی که فیلمنامه مدرن سه عنصر اساسی فیلمنامه کلاسیک را تغییر میدهد و جنگل پرتقال نیز از یکی از این امکانات سهگانه بهره برده، نیاز است تا بدان اشارهای شود تا ذیل آن مفهوم سرخوردگی نیز بهتر تبیین شود. این مسئله مربوط به کشمکش درونی به عنوان یکی از مهمترین جلوههای روایت مدرن است. روایت مدرن معمولاً از شخصیت شروع میکند و ضمن تأکید بر مهمترین وجوه شخصیتی و ضمن ارتباطی وثیق با درام شخصیتمحور سعی میکند روابط را پیش ببرد. در جنگل پرتقال سهراب با محیط دانشگاهش در شهسوار، دانشجویان جدید و وضعیت جدید زندگی مریم در تعارض است و کشمکشی درونی را پشت سر میگذارد. حتی فیلمنامه برای اینکه وضعیت تعارضآمیز سهراب با دانشجویان جدید را بهتر به تصویر بکشد، در سکانسی در پرده میانی مهمانیای را ترتیب میدهد تا تضاد میان دانشجویان جدید و سهراب به عنوان یک دانشجوی قدیمی را نشان دهد. توجه به این سکانس از این منظر حائز اهمیت است که اگر به طور طبیعی توالی رویدادها را در نظر بگیریم، کارکرد این سکانس به مثابه جزیرهای جداافتاده خواهد بود. بنابراین، با ویژگیهای آن در الگوی کشمکش درونی اشاره کرد که در آن سهراب نسل خودش را از نسل جدید متمایز میداند و پشتکار فزاینده را به عنوان مهمترین ویژگی خودش عنوان میکند، که در نسل فعلی وجود ندارد. او به نظر خودش نمایشنامهای نوشته که همتا ندارد، تا جایی که هژیر را صرفاً یک نمایشنامهنویس بیاستعداد میداند. در این مهمانی، سهراب پس از مستی، نمایشنامهاش را برای دانشجویان جدید قرائت میکند و با تشویق آنها مواجه میشود. صبح روز بعد، وقتی یکی از آن دختران حاضر در مهمانی را در محوطه دانشگاه میبیند، از او میپرسد که آیا واقعاً نمایشنامهاش مورد استقبال آنها در شب گذشته قرار گرفته یا خیر. جواب دختر به نحوی است که سهراب صرفاً یک نمایشنامه معمولی را قرائت کرده است و این موضوع که نمایشنامه او بینظیر است، فقط متعلق به جهان ذهنی خود سهراب است. بنابراین، سهراب دچار سرخوردگی میشود. درواقع، این رویداد فیلمنامه میخواهد بر همان واقعیت چندگانه اشاره کند. مسائل دیگری نیز این سرخوردگی را تقویت میکنند، ازجمله اینکه فرد بیاستعدادی مثل هژیر میخواهد در شهر تک اجرای نمایشنامهاش را بگذارد. در جهان ذهنی سهراب نمایشنامه در حد کمال است، درحالیکه طبق ارزیابیهای دیگران، ظاهراً این نمایشنامه یک اثر متوسط است. این تقابل واقعیتها با اینکه متعلق به مرز روایت مدرن است، اما نمیتواند کلیت ساختار جنگل پرتقال را تصاحب و ساختار کلی اثر را به خردهپیرنگ تبدیل کند، چراکه برشی از فیلمنامه به این موضوع متکی است، نه تمام آن. بخش دیگری از این سرخوردگی ریشه در جهتهای رفتاری معکوسی دارد که سهراب در زمان حال نسبت به مریم و هژیر دارد. سهراب در گذشته اعتقاد داشته هژیر در نویسندگی و مریم در بازیگری، بیاستعداد بودهاند. در زمان حال، او همچنان بر بیاستعداد بودن هژیر پافشاری داردـ این موضوع را هم به دانشجویان جدید میگوید و هم دعوت هژیر را برای دیدن تئاترش رد میکند ـ اما در خصوص رفتارش با مریم معلوم میشود که صرفاً یک حالت برتریجویانه داشته و رفتارش از سر غرور و لجبازی و کمظرفیتی در خصوص مورد عشق واقع شدن اینگونه بوده است. این موضوع به ابعاد مختلف شخصیت سهراب اشاره دارد که مطابق با الگوهای روایت مدرن تنظیم شدهاند. سرانجام، مسئله مهم این است که رویدادها و ماجراهای بیرونی تحولهای درونی یا تغییرات روحی شخصیت اصلی را پی بگیرد و آنها را به نمایش بگذارد. از مقایسه شخصیت سهراب در ابتدا و انتهای فیلمنامه، میتوان دریافت که او دیگر آن غرور کاذب اولیه را ندارد و به فردی تبدیل شده که مواجهه درستتری با افراد دارد و توانایی دستهبندی افراد را نیز پیدا کرده است. بدین ترتیب، شخصیت سهراب که در ابتدا با محیط اطراف خود ناسازگار بود، رفته رفته و به واسطه حضور امیرعلی تجربه جمعی را نیز پشت سر میگذارد. در مجموع، فیلمنامه جنگل پرتقال ضمن بهرهگیری از مهمترین مؤلفههای ساختار شاهپیرنگ، با در نظر گرفتن ساختار روایی مدرن، وقایع را پیش میبرد و به اثری درخور تبدیل میشود.