کریستوفر نولان، نویسنده و کارگردان اوپنهایمر، با فیلمهای تیره و تاریک اما در عین حال تفکربرانگیز بیگانه نیست. لیست آثار قابل توجه و معتبر او در این زمینه شامل فیلمهایی همچون سهگانه بتمن، بیخوابی، دانکرک و تلقین میشود. اما او میگوید داستان رابرت اوپنهایمر که او را پدر بمب اتمی میدانند، به شکلی در ذهن او مانده بود که هیچیک از فیلمهایش چنین نبودند. نولان میگوید: «اگر فیلمها رویای جمعی ما باشند، حسی به من میگوید اوپنهایمر یک کابوس جمعی است.» او در ادامه میافزاید: «در بین تمام موضوعها و مضامینی که با آنها سروکار داشتهام، این یکی مسلماً تیرهترینشان است.» اوپنهایمر به عنوان یک فیزیکدان نظری پروژه لوس آلاموس را هدایت میکرد؛ پروژهای سری در نیومکزیکو که محققان در آنجا اولین بمبهای اتمی را توسعه دادند و در شانزدهم ژوییه 1945 اولین انفجار آزمایشی را به انجام رساندند. یک ماه پس از آن تست، ایالات متحده بمبهای اتمی را روی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی در ژاپن انداخت و در تلاش برای پایان دادن به جنگ جهانی دوم باعث کشته شدن بیش از 200 هزار نفر شد. نولان میگوید جذب تنش موجود در داستان اوپنهایمر شد، بهویژه قطع ارتباط بین لذتی که این فیزیکدان از موفقیت تست ترینیتی کسب کرده بود و وحشتی که بعداً از آن حاصل شد. نولان در اینباره میگوید: «در قلب فیلم، یک محور اصلی وجود دارد؛ محوری بین تست موفقیتآمیز ترینیتی و پس از آن، استفاده واقعی از سلاح یعنی بمباران هیروشیما و ناکازاکی. ما خواه ناخواه در جهان اوپنهایمر زندگی میکنیم و همیشه زندگی خواهیم کرد.» پس از اتمام جنگ، اوپنهایمر به یکی از مدافعان کنترل تسلیحات بدل شد و به مخالفت با طرحهایی برای بمباران استراتژیک با سلاحهای اتمی که آن را نسلکشی میدانست، برخاست. در 1954، اوج دوران ضدکمونیسم او متهم شد که تهدیدی برای امنیت ملی محسوب میشود. در ژوئن 1954 کمیسیون انرژی اتمی صلاحیت امنیتی او را لغو کرد، که این کار به شکل جبرانناپذیری سوابق حرفهای و علمی او را تخریب کرد. (در دسامبر 2022 جنیفر گرانهولم، وزیر انرژی، تصمیم کمیسیون انرژی اتمی را ملغی کرد.) نولان اعتقاد دارد داستان اوپنهایمر در دنیای امروز نیز طنینانداز است، بهویژه در عصری که از خطرات هوش مصنوعی صحبت میکنیم. او میگوید: «تعداد کثیری از محققان هوش مصنوعی این را همچون لحظه اوپنهایمر در مباحث خود مطرح میکنند. آنها به داستان او مینگرند و با خود میگویند خب، وقتی یک محقق یا یک دانشمند چیزی را به این جهان میآورد که ممکن است تبعات ناخواستهای در پی داشته باشد، مسئولیتهای آنان در این زمینه چیست؟»
درباره پیشرفتهای علمی قبل از اینکه تبعاتشان را بدانیم
آنها با تئوری بارش رادیواکتیو آشنا بودند و تا حدودی از امکانات و قابلیتهای آن خبر داشتند. اما همچون موارد متعدد دیگر در جهان علم، کسب دانش واقعی از طریق آزمایش و تست حاصل میشود. این ماهیت علم است که درحالیکه پیشرفت میکند، دائماً خودش را تصحیح میکند. علم فرایندی نیست که شما بنشینید و بتوانید نقشه همه چیز را از نظر تئوری و در حد کمال ترسیم کنید و سپس این به آینده بدل شود. علم باید با جهان واقعی تعامل کند و فیلم ما تا حد معینی درباره پیامدهای همین موضوع است.
درباره خلق تصاویر انفجار بدون استفاده از CGI کامپیوتری
بعد از اینکه نوشتن فیلمنامه را تمام کردم، یکی از اولین کسانی که فیلمنامه را به او دادم، اندرو جکسون، مسئول جلوههای بصری، بود. به او گفتم: «ما باید تست ترینیتی را در فیلم نشان دهیم. ما همچنین باید تلاش کنیم شیوه نگاه و دیدگاههایی که اوپنهایمر درباره ارتباطات و تعاملهای مولکولی داشت و همچنین چگونگی شکلدهی این دیدگاهها در آزمایش ترینیتی را به نمایش بگذاریم.» و انجام کار با استفاده از CGI به شکل انیمیشن اگرچه بسیار کارآمد است، اما کمی حس بیخطری و امنیت و احساس آرامش در آن وجود دارد. برای من در درجه اول، تعاملهای اتمی که اوپنهایمر میدید و تصور میکرد و درنهایت قدرت وسیلهای که خودشان ساخته بودند و به آن «گجت» میگفتند و آن را در ترینیتی منفجر کردند، بسیار حائز اهمیت بود. ما میخواستیم آن، به طور توأم زیباترین و ترسناکترین چیز باشد. بنابراین اندرو ماههای زیادی صرف آزمایش با چیزهای بسیار کوچک کرد؛ تصاویر میکروسکوپی که میشد از آنها فیلمبرداری کرد تا نمایانگر چیزهای بزرگتری باشند. اما او بعداً با استفاده از انواع مختلف مواد منفجرهای نظیر آتشافکنههای منیزیومی، انفجار بنزین، گَرد سیاه و چیزهایی از این دست و با سرعتهای فریم مختلف آزمایشهای زیادی انجام داد. بدین ترتیب بود که ما آزمایشهای بسیار زیادی برای این کار انجام دادیم، و چیزی که من را بسیار خوشحال میکرد، این بود که تصاویری که او در اختیار من قرار میداد، از تهدید لازم برخوردار بودند، حتی با وجود زیبایی مسحورکنندهای که داشتند.
درباره تنش آزمایش ترینیتی
ما موقعیتی را طراحی و مهندسی کردیم که از طریق آن میتوانستیم انفجارهای عظیم را برای بازیگران در آنجا در بیابان و در میانه شب و در همان پناهگاههای زیرزمینی که آدمهای واقعی درشان قرار داشتند، انجام دهیم. ولی من فکر میکردم کاری کنم تا همه ما تنشی را حس کنیم که بهویژه در زمان تست ترینیتی در عالم واقع در آنجا موج میزد، چون وقتی شما افکتهای مربوط به مواد منفجره را انجام میدهید، بدیهی است که ایمنی در درجه اول اهمیت است. بنابراین قبل از اینکه آن صحنهها و حوادث را اجرا کنید، تنش بسیار زیادی در آن لحظات ایجاد میشود. همیشه اندکی عدم قطعیت راجع به اینکه دقیقاً آنها به چه شکل خواهند بود، چه صدایی خواهند داشت و چه مقدار ترسناک خواهند بود، وجود دارد. بنابراین فکر کردم کاری کنم تا همه ما به شیوه خودمان طعم تنشی را که آدمهای دخیل در ترینیتی ممکن بود حس کرده باشند، تجربه کنیم. و فکر میکنم این به ما کمک کرد درام آن را برای مخاطب ایجاد کنیم.
درباره رویکرد او به زندگینامه
به شکلی خندهدار، رویکرد من این است که زندگینامه را ژانر نمیدانم. به عبارت دیگر. برای مثال لورنس عربستان، شما به شکل زندگینامه به آن فکر نمیکنید. شما به شکل یک داستان ماجراجویانه عالی به آن فکر میکنید. حتی اگر داستان زندگی یک نفر را تعریف کند. یا همشهری کین... منظورم این است که اینها آشکارا داستان هستند. اما من از موهبت در اختیار داشتن این کتاب خارقالعاده، پرومته آمریکایی به قلم مارتین شروین و کای برد که برنده جایزه پولیتزر شد، برخوردار بودم. من این کتاب فوقالعاده را در اختیار داشتم. بنابراین فرایند انجام کار برای من این بود که بگویم خب، آن داستان هیجانانگیز، آن داستان سینمایی که از یک بار خواندن یا چند بار خواندن آن به وجود میآید، چیست؟ و بعد از آن بود که شروع به توسعه ساختاری کردم تا ببینم چگونه ممکن است بتوانم مخاطب را در مسیر اوپنهایمر قرار دهم.
درباره چرایی فیلمبرداری با آیمکس
من سالها از آیمکس استفاده کردهام و زمان ساخت اوپنهایمر و در صحبت با مدیر فیلمبرداری میدانستیم که این کار بالاترین رزولوشن را در اختیار ما قرار میداد. بهکارگیری آن، نوعی شفافیت رنگ آنالوگ استثنایی فراهم میکند. ما میدانستیم اسکرینهای بزرگی که تصاویر روی آنها نقش میبندند، چشمانداز نیومکزیکو را بهخوبی نشان میدهند. همچنین آزمایش ترینیتی که حس میکردیم باید بهشدت جذاب و تحسینبرانگیز باشد. ولی ما واقعاً از ایده چهره انسانی هیجانزده بودیم. چگونه میتوانید کاری کنید تا مخاطب وارد افکاری که در سر او میگذشت، شود؟ داستان فیلم به شکل سوبژکتیو روایت میشود. حتی من فیلمنامه را به شکل اول شخص نوشتم؛ «من» اینطور، «من» آنطور. ما به دنبال معادل بصری چنین چیزی بودیم. و بدین ترتیب، از آن دوربینهای رزولوشن بالای آیمکس استفاده و درواقع تلاش کردیم در لحظات صمیمی داستان به گونهای عمل کنیم که حس میکردیم کسی قبلاً با آن فرمت چنین کاری انجام نداده است. این کار برای ما هیجان خاصی در بر داشت.
امکانات دراماتیک در کنار تکنیکهای داستانگویی مثل شیوه غیرخطی
من از ساختاری استفاده میکنم که برای داستانی که میخواهم روایت کنم مناسب باشد.در مورد اپنهایمر، من تلاش میکنم تجربه کل یک زندگی را در اختیار مخاطب قرار دهم. یک تجربه متمرکز شده از جنبههای بیشمار زندگی و حیات این فرد. و به نظر من تنها راه مؤثر انجام این کار، به جای پایبندی به ساختار سنتی یک فیلم زندگینامهای این است که واقعأ همه چیز را به شکلی که بیشتر شبیه یک منشور است ببینیم. شما جنبههای متفاوت زندگی او را در زمانهای مختلف تماشا میکنید و آنها را مقابل هم قرار میدهید تا از این طریق به مخاطب بگوئید این کاراکتر کیست و چطور در گذر زمان بسط و گسترش پیدا کرده است.
ساختار فیلم بخشی اساسی از روایت
این یک عنصر جداییناپذیر است. من تا زمانیکه به طور کامل و قطعی بر ساختار کنترل و تسلط پیدا نکنم شروع به نوشتن فیلمنامه نمیکنم. این چیزی نیست که بعد از چنین واقعیتی به من تحمیل شود. من فکر میکنم در بین تمام شیوههای داستانگویی، سینما شیوهای با محافظهکارترین چشمانداز و ساختار است! هیچکس واقعأ تمایلی ندارد که شیوه یک رماننویس یا نمایشنامهنویس را به این شکل زیر سؤال ببرد، و من فکر میکنم علت آن تأثیر تلویزیون در طول سالهای متمادی است. به نظر من تلاش عظیمی به سمت داستانگویی خطی صورت گرفته است که برای فرمت تلویزیونی بسیار مناسب عمل کرد. اما برای افرادی مثل ما که در عصر بعد از ویدئو کار میکنیم، دورانی که مخاطبان به شکل متفاوتی به فیلمها دسترسی دارند و میتوانند دیویدی و چیزهای دیگری از این دست را تماشا کنند و فیلم را متوقف و دوباره شروع کنند ما توانستهایم براساس اینکه چه چیزی برای داستانی که روایت میکنیم مناسبتر است از ساختارهای زمانی متفاوتی استفاده کنیم.
مجبورید هنرپیشهها را بسیار هوشمندانه انتخاب کنید چون هر بازیگری نمیتواندآماده چنین چالشی باشد.
وقتی فیلمنامههایم را مینویسم تلاش میکنم بسیار منضبط باشم و به هنرپیشهها فکر نکنم. اگر برای یک هنرپیشه خاص بنویسید چیزهایی را تصور میکنید که آنها قبلأ انجام دادهاند. بنابراین فکر میکنم در مرحله نگارش یک فیلمنامه نوشتن کاراکتر به شیوهای خالصتر بسیار مهم است، بهویژه در مورد زندگی واقعی فرد مهمی مثل اپنهایمر. شما قادر هستید با در ذهن داشتن این شخص تاریخی واقعی بنویسید و اصلأ به این فکر نکنید که قرار است چگونه به این شخصیت جان ببخشید و چه کسی قرار است نقش او را بازی کند. اما وقتی فیلمنامه را تمام میکنم به نوعی فکر میکنم چه کسی میتواند این نقش را بازی کند. رفیقم کیلین مورفی که بیست سال است با او کار کردهام را از زمانی که اولین فیلمم را با او کار کردم و برای نقش بتمن در بتمن آغاز میشود از او تست گرفتم میشناسم. برایم روشن بود که او یکی از بزرگترین استعدادهاست، یکی از بزرگترین هنرپیشهها و بنابراین انتخاب او کاملأ منطقی بود.
منبع: NPR