هم‌سویی ساختار و مضمون در فیلمنامه «اوپنهایمر»

انتخاب اوپنهایمر؛ یا چگونه یاد گرفتم دست از اخلاقیات بردارم و بمب اتم را دوست داشته باشم؟*

  • نویسنده : احسان آجورلو
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 346

«هر چه بیشتر خودم را متهم می‌کنم، بیشتر حق دارم درباره شما قضاوت کنم، حتی بهتر از این، من شما را تحریک می‌کنم تا درباره خودتان قضاوت کنید.»

قاضی پشیمان، آلبر کامو

 

حسرت و پشیمانی دو احساس عمیقی است که انسان را در طول زندگی آزار می‌دهد. حسرت آن‌چه نکرد و پشیمانی از آن‌چه کرد. تداوم این دو حس انسان را در طول زندگی رها نمی‌کند، و صد البته که لحظه انتخاب را بسیار عمیق و عجیب می‌کند. انسان با هر انتخاب خود درباره امری به نوعی بین حسرت و پشیمانی در حال انتخاب است. حسرت آلبرت انیشتین از این‌که بمب اتم را نساخت، یا پشیمانی رابرت اوپنهایمر از این‌که بمب اتم را ساخت. به همین دلیل است که لحظه انتخاب بسیار اضطراب‌انگیز است؛ اضطرابی که ناشی از حسرت، یا پشیمانی در آینده است. بنابراین، در همان لحظه به نوعی حس گناه انسان را در بر می‌گیرد؛ گناه مجازات خود در انتخاب کردن. نقطه‌ای که از آن مسیری برای برگشت نیست. به نوعی انسان بین امور منفی مجبور به انتخاب است. این زندگی ساده و روزمره انسان‌ها در طول تاریخ است. حال این‌که ما از چه زاویه‌ای به موضوعات و انتخاب‌های دیگر انسان‌ها نگاه کنیم، بستگی به موضعی دارد که از لحاظ ذهنی و عقیدتی خواهیم داشت. این‌که رابرت اوپنهایمر را فردی شرور بدانیم، یا فردی بزرگ که انرژی عظیمی برای جهان به یادگار گذاشت، بسته به نگاه و نوع ایدئولوژی هر فرد متفاوت است. حتی فیلم اوپنهایمر نیز با این‌که نام اوپنهایمر را یدک می‌کشد، نگاهی جزمی و یک‌جانبه را ارائه نمی‌دهد. فیلم نیز از دو خط موازی داستانی و دیدگاهی تشکیل شده است که داستان را از روند کشمکش کلاسیک قهرمان و نیروی مخالف خارج کند. اما داستان‌پردازی نولان هیچ‌گاه به همین سادگی نبوده است.

نولان بارها ثابت کرده که به دنبال نقاط عمیق‌تری در خط روایی داستان است. فیلمنامه‌های او به صورت کلی برش‌هایی از یک فیلمنامه کلی است که دارای زیرمتن و بار عمیقی شده است. در داستان اوپنهایمر نیز همین امر مشخص است. داستان به دنبال رسیدن به نقاط مشخص‌شده نیست، بلکه تنها پس‌لرزه‌های یک کنش یا بهتر بگوییم یک انتخاب را تصویر می‌کند. در پس انتخاب اوپنهایمر برای ساخت یک بمب اتمی چه چیزی وجود دارد؟ این‌که بمب چگونه ساخته شد و قبل از آن، اوپنهایمر که بود و چه کرد، بیشتر جنبه تاریخی ساده‌ای دارد که آن‌چنان دارای اهمیت نیست. این‌که پس از آن انتخاب، او چگونه فردی بود و چگونه زیست و به چه فکر می‌کرد، دارای اهمیت است. به همین دلیل است که داستان تمام پیشینه و مباحث تاریخ‌نگارانه را به فلش‌بک‌هایی موکول می‌کند که دارای اهمیت نیستند. بلکه همان اتاق کوچک و ماجرای تأیید صلاحیت او نقطه متمرکز و اصلی داستان است. اوپنهایمر بعد از ساخت بمب اتم، نه پیش از آن. اوپنهایمری که پشیمان است، یا به این فکر می‌کند که می‌توانست اکنون حسرت رد آن پیشنهاد را بخورد؟ به همین دلیل مانند خط موازی دوگانه داستان فیلمنامه می‌خواهم متن را به دو بخش پشیمانی و حسرت تقسیم کنم و هر کدام از رویدادها و واکنش‌های شخصیت اوپنهایمر را در صورت پذیرش و عدم پذیرش ورود به پروژه منهتن مورد کنکاش قرار دهم. برای این امور، شاید مناسب است کمی درباره احساس‌ پشیمانی و حسرت بدانیم و سپس اوپنهایمر را وارد محیط تئوری خود کنیم.

 

پشیمانی

به‌هرحال، هر کسی در زندگی‌ اشتباهاتی می‌کند. معمولاً بعدها که همه چیز گذشته و تمام شده، وقتی اشتباهاتمان را به یاد می‌آوریم، حس عمیقی از پشیمانی وجودمان را پر می‌کند. «کاش آن کار را نکرده بودم.» «کاش آن حرف را نزده بودم.» فهرستی بلندبالا. پشیمانی فقط برای کارهایی که با اختیار انجام داده‌ایم، سراغمان نمی‌آید، بلکه حتی از اشتباهات سهوی‌مان هم پشیمان می‌شویم. اما پشیمانی به چه دردی می‌خورد و چرا این‌قدر همدم تنهایی‌های ماست؟ اوپنهایمر از ساخت بمب اتم پشیمان بود. اما آیا پشیمانی او افراد شهر هیروشیما یا ناگازاکی را زنده می‌کند؟ مسلماً خیر. شاید این پشیمانی به نظر بسیاری یک تظاهر عوام‌فریبانه باشد. حتی کریستوفر نولان که فیلمی با خرج بالایی به نام اوپنهایمر ساخته نیز این موضوع را در فیلمنامه مطرح می‌کند. استراوس جایی صدای خفته متن را فریاد می‌زند. او اظهار می‌کند که اوپنهایمر فقط پشت این حس پشیمانی قائم شده و آن را مانند تاجی روی سر خود می‌گذارد تا مردم را بیشتر از قبل شیفته خود کرده و خود را بزرگ‌تر و مشهورتر از قبل کند. این حسی است که بسیاری از مخاطبان داشتند. فیلمنامه در جدالی تمام‌عیار برای اثبات این امر است که یک فرد تا چه میزان می‌تواند خطرناک باشد. شخصی که دست به ایدئولوژی پنهان حاکمیت می‌دهد، آیا اجازه دارد روزی پشیمان شود؟ و اگر پشیمان شود، آیا آن پشیمانی فایده‌ای دارد؟ بیایید ماجرا را ساده‌تر کنیم. نمونه داستان اوپنهایمر را با دانشمند دیگری از جهان درام پی‌گیری کنیم. فاوست روح را به شیطان می‌فروشد. اما در انتهای داستان پشیمان می‌شود. پشیمانی او بیشتر حالتی نمادین پیدا می‌کند و وجه تمثیلی زیادی دارد. اما در داستان اوپنهایمر خبری از تمثیل نیست. او با شیطانی نامرئی در کاخ سفید دست داده و همان شیطان او را «بچه ننر» خطاب می‌کند و نمی‌خواهد دیگر او را ببیند. جهان واقعی زندگی انسان‌ها به همین اندازه تلخ و تیز و گزنده است. حال اوپنهایمر از انتخاب خود پشیمان است. ماحصل علم او بدل به بمبی عظیم شده است که می‌تواند در یک لحظه انسان‌ها را از روی کره زمین محو کند! به صورتی که هیچ نشانی از آنان باقی نماند. حتی اگر نشانی نیز باقی بماند، اوپنهایمر تاب نگاه کردن به عکس‌های آن را ندارد. اما این پشیمانی همان‌گونه که گفتیم، فایده‌ای نخواهد داشت. حداقل برای دیگران. پشیمانی باعث می‌شود اوپنهایمر به تنهایی خویش بازگردد. به همان تنهایی که می‌تواند در آن به خود بیندیشد و فکر کند که چه کاری انجام داده است. به همان نقطه‌ای که برای فهمیدن آن مخاطب تا پایان داستان، چشم‌انتظار می‌ماند که اوپنهایمر چه به انیشتین گفت که او را چنان عمیق به خود فرو برد. اوپنهایمر در آن تنهایی ناشی از پشیمانی به عمق انتخاب خود رسید. به این‌که آیا رسیدن به شهرت و تلاش برای ایجاد صلح با غلبه بر نازی‌ها ارزش این‌جا (در این لحظه) و اکنون بودن را داشت؟ این همان بار سنگین لحظه انتخاب برای انسان است. میلی که با رسیدن به مقصود بدل به ملال می‌شود، و ملال باعث فهم عمیق و عجیبی در انتخابی می‌شود که پیش‌تر انجام گرفته است. اوپنهایمر در همان پشیمانی و تنهایی متوجه شد که جهان دیگر به قبل از رسیدن به بمب اتمی برنخواهد گشت. به قول او، واکنش زنجیره‌ای آغاز شده و این آغازی برای سبک نوینی از زندگی جهانی با بمب اتم است. همان‌گونه که بعدها اکثر مردم جهان متوجه شدند که انسان بعد از جنگ جهانی دوم کاملاً تغییر کرده است. به همین علت، داستان از آن اتاق کوچک آغاز می‌شود و در انتها به رد صلاحیت اوپنهایمر منجر می‌شود، زیرا او در آن تنهایی ناشی از پشیمانی دیگر آن شخصیت قبل نیست که صلاحیتش تأیید شود. به همین دلیل، به‌سختی جلوی پروژه تلر را می‌گیرد تا بمب هیدروژنی ساخته نشود. اوپنهایمر نه برای تاج‌گذاری و شهید و قدیس‌سازی از خود، که به خاطر شروع یک زنجیره مرگ و قدرت‌طلبی سیاسی پشیمان است؛ پشیمانی‌ای که خواه یا ناخواه گریبان او را می‌گیرد. اوپنهایمر حتی در روابط عاطفی خود نیز همین پشیمانی ناشی از انتخاب‌ها را داراست. شاید اگر اوپنهایمر را با روان‌شناسی زرد امروز تنها بگذاریم، به او پیشنهاد کنند که «خودت را ببخش و بار گذشته را با خود حمل نکن!» اما آن‌چه درباره پشیمانی وجود دارد، این است که انسان هیچ‌گاه به آن سوی داستان برنمی‌گردد. آن سویی که می‌توانست با انتخاب دیگری رقم بخورد. این حس پشیمانی همواره بیشتر و پررنگ‌تر از پشیمانی از عملی غیراخلاقی است.

 

حسرت

حتماً با این شوخی و لطیفه روبه‌رو شده‌اید که اگر ادیسون برق را اختراع نمی‌کرد، چه می‌شد؟ جواب ساده و شاید بسیار بی‌مزه جلوه کند: «خب کس دیگری آن را اختراع می‌کرد.» در پشت این جواب ساده و شاید بی‌نمک یک اصل مهم مخفی شده است؛ این‌که به هر ترتیب، قرار نبود جهان امروز بدون الکتریسیته بماند. شخصی از راه می‌رسید و برق را اختراع می‌کرد. حال اگر اوپنهایمر بمب اتم را نمی‌ساخت، چه اتفاقی می‌افتاد؟ قطعاً شخص دیگری آن را می‌ساخت. شاید تلر، شاید دانشمندان شوروی و شاید... بنابراین، این‌که اوپنهایمر را گوشه رینگ تاریخ اخلاقی گرفتار و متهم به بی‌اخلاقی کنیم، آن‌چنان منصفانه نیست. گویی از اوپنهایمر بخواهیم مانند یک بچه حرف گوش‌کن گوشه کلاس مودب بنشیند و اسم خود را در تاریخ ثبت نکند، ولو به نام سازنده بمب اتم که نام نیکی تلقی نمی‌شود!

حسرت عدم ماندگاری و شهرت و جاودانگی در تاریخ در پس انتخاب دیگر اوپنهایمر است. به همین دلیل مجدد می‌توانیم به دیالوگ استراوس رجوع کنیم. جایی که می‌گوید اگر همه چیز به عقب بازگردد، اوپنهایمر باز قبول خواهد کرد که بمب اتم را بسازد. توجه کنید که برای هر دو مبحث پشیمانی و اکنون حسرت از دیالوگ استراوس ارجاع آوردم. زیرا صدای خفته متن در همان تک‌گویی عصبانیت استراوس خود را نشان می‌دهد؛ جایی که دوگانه وحشتناک و مغاک عمیق انتخاب شخصیت سر باز می‌کند. در تمام طول داستان هیچ سخنرانی یا دیالوگی مبنی بر این‌که اوپنهایمر نخواهد بمب را بسازد، دیده نمی‌شود. او نمی‌خواهد حسرت از دست دادن این موقعیت و جاودان شدن نام خود در تاریخ را تحمل کند، که اگر این کار را می‌کرد، اکنون حتی همین متن درباره نام دیگری نوشته می‌شد. بنابراین دوگانه انتخاب حسرت و پشیمانی را به سود پشیمانی به پایان می‌رساند. او درد بیرونی پشیمانی را به رنج درونی حسرت ترجیج می‌دهد. به همین علت، توانایی اداره جمعی از دانشمندانی را دارد که نوبل گرفته‌اند و او هنوز جایزه‌ای نگرفته و در ادامه نیز نگرفت. روحیه بالای او برای ثبت در تاریخ، شخصیت او را به‌خوبی نمایان می‌کند. به همین علت نیز در آن اتاق کوچک برای تأیید صلاحیت خم به ابرو نمی‌آورد. جایی وکیل او بیان می‌کند که چرا در این دادگاه پوشالی شرکت می‌کند؟ و اوپنهایمر سکوت می‌کند. به نوعی جواب را بسیار پیش‌تر داده است. او اجازه نمی‌دهد حسرت چیزی برای او بماند. از هر فرصتی برای اثبات خود استفاده می‌کند. حتی در آن صحنه مسموم کردن سیب روی میز استاد آزمایشگاه این امر مشهود است. اما نباید فروش کنیم که در لحظه انتخاب‌ها شما یا حسرت یا انتخاب می‌کنید، یا پشیمانی را، و اوپنهایمر در تمام طول داستان پشیمانی را بر حسرت انجام ندادن ارجح می‌داند. این امر حتی در روند فیلمنامه نیز مشاهده می‌شود؛ دو خط موازی از دو شخصیت اوپنهایمر و استراوس که درنهایت به پشیمانی ختم می‌شود.

 

فیلمنامه اوپنهایمر از نظر ساختاری پیامدهای یک انتخاب را نمایان می‌کند. به همین دلیل، در ساختار مشخص داستان‌گویی قرار نمی‌گیرد که دارای نقاط عطف، یا میانی، یا اوج باشد. انتخاب چنین ساختاری که تنها شاهد پیامد‌های کنش اصلی شخصیت باشیم، در اثری که بیوگرافی است، حائز اهمیت است، زیرا مخاطب از نتیجه و داستان آگاهی دارد، اما این‌که فرد در لحظات تنهایی خویش چگونه می‌اندیشد و فارغ از این‌که چه اتفاقی خواهد افتاد و مسیر داستان به چه سمتی خواهد رفت، چگونه واکنش نشان می‌دهد، امری تازه و جدید محسوب می‌شود. اوپنهایمر بیش از آن‌که یک داستان تاریخی در ستایش یا انتقاد از شخصیت اوپنهایمر باشد، بیشتر یک واکاوی در تنهایی فردی است که عجیب‌ترین شیء ممکن را به بشر داده است. البته بحث بر سر این‌که آیا انفجار بمب اتمی می‌تواند باعث بازدارندگی شود و مابقی را از استفاده از آن نهی کند، یک بحث جداست. اما داستان اوپنهایمر نه درباره یک قهرمان یا شخصیتی شرور در تاریخ، بلکه درباره این است که جاودانگی در تاریخ هر انسانی را به سوی انتخاب‌های خود می‌کشاند و کیست که ادعا کند اگر چنین امکان و پیشنهادی برای او از راه برسد، آن را رد می‌کند؟ کیست که پیشنهاد جاودانگی در تاریخ را ولو به نام جلاد و شرور رد کند؟

 

* عنوان مطلب از فیلم دکتر استرنج‌لاو، یا چگونه تصمیم گرفتم ترس را کنار بگذارم و به بمب عشق بورزم الهام گرفته شده است.

 

مرجع مقاله