زمانی که پشت ویترین یک کفشفروشی به کتانیهای رنگارنگ نگاه میکنیم، به نوعی به جوانی خود نگاه میکنیم. از طرفی، درحالیکه تصور میکنیم در حال انتخاب مدل و رنگ خاصی از کتانی هستیم، این ما هستیم که از سوی کتانیها و برندهای بزرگ آن انتخاب میشویم. ما انتخاب میشویم که تحت تأثیر کدام رویکرد و ایدئولوژی قرار بگیریم. داستان فیلم ایر دقیقاً همین ایدئولوژی را بیان میکند. داستان بر مدار شعارهای شرکت نایکی که ظاهراً سرمایهگذار اصلی فیلم است، پیش میرود. به همین دلیل نیز داستان در برخی جهات از اصول فیلمنامهنویسی تخطی میکند. شخصیت اصلی داستان تنها زمینهچینی میکند که اتفاق بزرگ برای شرکت رخ دهد و خود شرکت و شخصیت اصلی داستان در آن تصمیمگیری و کنش در انفعال محض به سر میبرند. داستان فیلم درباره کفش است. اما شخصیتهایی که قرار است آن را پیش ببرند، نقش خود را بهخوبی ایفا نمیکنند. هر چند شخصیتها از یک واقعیت تاریخی الهام گرفته شدهاند، اما وجوه دراماتیک قابل توجهی ندارند. بحث را ابتدا با کتانی که محور داستان است، آغاز کنیم و سپس شخصیتهایی را که حول این محور هستند، بررسی کنیم. کتانی برای بیشتر ما نماد جوانی و ماجراجویی و درعینحال پاکی و معصومیت است؛ چیزی که در فیلمهایی مثل دختری با کفشهای کتانی به نمایش درمیآید. اما تاریخی که پشت سر این کفشهاست، بسیار پیچیدهتر است. در ابتدا کتانیها، به دلیل انعطافپذیری و قابلیتِ بیصدا قدم برداشتن، محبوبِ دزدها و دیگر مجرمان بودند. به همین دلیل کتانی پوشیدن در دورههایی نشانهای از تمایل به بزه و خرابکاری قلمداد میشد. البته بعدها پای سیاست و نژاد و طبقه نیز به میان آمد. بعدتر ورزشکاران وارد عرصه شدند و برندهای تجاری بزرگی آغاز به کار کردند. اما هیچکدام از این برندها مانند نایکی نقطه عطف نداشت. داستان فیلم شاید به همین دلیل فرامتنی در ذهن مخاطب دراماتیک باشد که چگونه برند نایکی بدل به غول صنعت کتانی در جهان شد؟ در ماهِ فوریه ۱۹۸۴ شرکت نایکی اولین ضرر فصلیاش را گزارش کرد، اما در همان سال نیز قراردادی حمایتی با بسکتبالیستِ تازهکار، مایکل جردن، به امضا رساند. میتوان گفت که امضای این قرارداد لحظه تولد فرهنگ مدرن کتانی است. مایکل جردن در بازیهای ان.بی.اِی، در تناقض با قوانین لیگ، کتانی مخصوصش ایر جوردنز را میپوشید. نایکی با کمال میل جریمه پنجهزار دلاری به ازای هر بازی را میپرداخت و همزمان تبلیغاتی پخش میکرد با این ادعا که «ان.بی.اِی نمیتواند مانع شما برای پوشیدن اینها شود». اینچنین بود که وقتی اولین ایر جوردنزها در سال ۱۹۸۵ به فروشگاهها رسیدند، علیرغم برچسب قیمت ۶۵ دلاری، حالوهوای متمایزِ اعتراض علیه سیستم را با خود داشتند. اما همه هم نمیخواستند مثل مایکل باشند. درحالیکه جردن از قِبَل شراکتش با نایکی ثروتمند شده بود، به سکوت در برابر مسائل سیاسیِ مرتبط با جمعیت آمریکاییان آفریقاییتبار متهم شد. اما این نیز در فروش وحشتناک سال اول این کتانی تأثیری نداشت و نایکی بدل به یکی از بزرگترین برندهای این صنعت شد. داستان فیلم ایر قرار است جزئیات این قرارداد و روند چگونگی آن را نشان دهد. در ابتدا شرکت با ضرر مالی روبهروست و اعضا به دنبال چند ستاره هستند تا تبلیغات آنان بتواند مانع از ثبت ضرر شود. به صورت کلی، پرسش دراماتیک داستان این است که آیا شرکت از ضرر نجات مییابد؟ برای این امر باید عملیات نجات آغاز شود. شخصیت اصلی داستان، سانی، به صورت عجیبی ایدهای در سر دارد که سرمایهگذاری روی یک نفر ارزش بیشتری به برند میدهد. مایکل جردن شخصی است که شرکت بعد از نقطه عطف اول داستان سعی میکند آن را قانع کند. در این مسیر دو مانع وجود دارد؛ اول مدیر برنامههای جردن و دوم خود شخص جردن که علاقهای به کتانیهای نایکی ندارد. در این مسیر شخصیت اصلی داستان مشکل اول را بهراحتی و با ارتباط با خانواده جردن حل میکند! و دومین مشکل نیز با طراحی یک کتانی متفاوت از سوی طراح شرکت حل میشود. بنابراین، موانع داستانی آنقدر سست و ساده هستند که حل کردن آنها برای شخصیت اصلی بهراحتی انجام میشود. این امر باعث میشود جذابیت و کشمکش شخصیت اصلی با نیروهای مخالف خود به نازلترین سطح ممکن برسد و داستان با سرعتی بسیار زیاد پیش برود و مخاطب نیز رویدادها را به صورت فستفودی از زیر نظر بگذراند. از طرفی، در هیچکدام از این امور شخصیت اصلی داستان کنش اصلی را انجام نمیدهد. او تنها تا کارولینای شمالی برای دیدار با خانواده جردن میرود، اما تصمیم نهایی برای انتخاب برند تبلیغاتی با خانواده جردن است. به نوعی نقش مادر مایکل جردن در داستان از نقش سانی بسیار پررنگتر است. بنابراین، مخاطب با داستانی مواجه است که رویدادها به صورت برق و باد اتفاق میافتند و خبری از موقعیتهای دراماتیک پیچیده و نبوغ شخصیت اصلی در باز کردن گره داستان وجود ندارد. حتی سانی زمانی که با پیشنهاد سهام کفش ایر جردن مواجه میشود، دستان خود را به نشانه تسلیم بالا میبرد و چیزی برای ارائه ندارد. به نوعی حتی شرکت نایکی نیز در مقام انفعال قرار دارد و باید تمام شروط جردن را بپذیرد. از این جهت این جردن است که شرکت را نجات میدهد، نه اینکه نایکی به جردن تشخص بخشیده باشد. این امر برخلاف سیاست و ایدئولوژی شرکت است که دائم در طول مدت داستان به صورتهای مختلف ارائه میشود. به عبارتی، شعارها بیشتر وجه تو خالی بودن دارند. هر چند درنهایت نبوغ جردن در بسکتبال شرکت را بدل به غول صنعت کفشهای ورزشی میکند، اما ایدئولوژی «فقط انجامش بده» تنها در راستای هدفی است که میتواند هر بلایی را بر سر عزت نفس یک برند بزرگ بیاورد. مدیر و اعضا را به پایینترین مقام ممکن برساند تا هدف محقق شود. آیا این برای یک برند، داستان قابل ارزشی است؟