الکس کانوری از یک فیلمنامهنویس که هیچیک از نوشتههایش ساخته نشده بود، به فیلمنامهنویس ایر، یکی از پرسروصداترین فیلمهای هالیوود بدل شد و اگرچه سفر او در هالیوود در مقاطعی چالشبرانگیز بوده، موفق شد بالاخره کار خود را به سرانجام برساند. کانوری یک سال وقت خود را صرف نگارش فیلمنامه کرد، اما هرگز فکر نمیکرد این فیلم واقعاً ساخته شود. وقتی تماسی تلفنی از افلک دریافت کرد که به او گفت میخواهد فیلم را کارگردانی، تهیه و در کنار مت دیمون در آن بازی کند، نتیجهای بهتر از این را برای پروژهای که با شور و اشتیاق دوستش میداشت، تصور نمیکرد. اگرچه کانوری قبلاً نیز با چند فیلمنامه، ازجمله داستانی درباره استن لی و تولد مارول کامیکز که در لیست سیاه قرار گرفته بود، توجه صنعت سینما را به خود جلب کرد، ایر اولین فیلمنامه ساختهشده اوست. البته تقریباً مسلم است که آخرینش نخواهد بود.
به ابتدای این پروژه برگردیم و درباره اینکه چه چیزی الهامبخش شما برای نوشتن این فیلمنامه شد، بگویید. فکر میکردید، یا امیدوار بودید این پروژه به کجا منتهی شود؟
من فیلمنامهنویسی بودم که هیچیک از کارهایم ساخته نشده بود و به فیلمنامههای spec· متکی بودم. دو فیلمنامه در لیست سیاه داشتم و مشغول چند بازنویسی بودم و صادقانه بگویم در آن نقطه از زندگی و کارم واقعاً مستأصل بودم. یکی از آن فیلمنامههای در لیست سیاه یک زندگینامه درباره استن لی و مارول کامیکز و جک کربی بود. آن یک فرایند اندوهآور و مایه دلشکستگی بود و مثل تمام فیلمنامههای زندگینامهای که بنا به دلایل واضح متلاشی میشوند، به نوعی در معرض فروپاشی قرار گرفت. بنابراین، به خودم گفتم دیگر این کار را تکرار نمیکنم. دیگر قرار نیست چیزی درباره یک داستان واقعی بنویسم. فقط به داستانهای اورژینال میپردازم. به این ترتیب بود که مثل هر کس دیگری در ماههای ابتدایی قرنطینه به تماشای آخرین رقص نشستم. در اپیزود پنجم، بخش خلاصهای راجع به قرارداد مایکل جردن و اینکه چگونه هرگز نباید اتفاق میافتاد، وجود دارد. نایک در آن زمان در رتبه سوم قرار داشت. آدیداس و کانورس در صدر قرار داشتند و باید با جردن قرارداد میبستند. با خودم فکر کردم این واقعاً هیجانانگیز است.
پس یک بخش کوتاه از این مجموعه مستند توجهتان را جلب کرد و تصمیم گرفتید دربارهاش بنویسید؟
بله، فکر کردم میتواند یک فیلم باشد. اما شما زمان و تلاش و توان زیادی را صرف این چیزها میکنید و زمانی که اتفاق نمیافتند، به شکلی بدیهی میتواند به فرایندی کسلکننده یا روتین بدل شود. بنابراین در دنبال کردن آن هشیار عمل کردم، اما در عین حال پژوهش را نیز آغاز کردم. من قبلاً چیزهایی درباره سانی واکارو میدانستم، چون در مجموعه مستند 30 for 30 دستیار یکی از تهیهکنندهها در مورد او بودم. بنابراین، پسزمینه داستان درگیری و دخالت سانی در این قرارداد را میدانستم و فکر میکردم موتور محرکه روایی بسیار جذابی برای این داستان وجود دارد. این داستان تمام چیزهایی که در راهنمای Screenwriting 101 به دنبالش هستید، دارد، ازجمله پروتاگونیست فعال، ریسکهای بسیار واضح، هدفی که دستیابی به آن دشوار است و زمانِ در حال گذر و تهدیدکننده. همه چیز در آن هست. پژوهشهای دامنهدار و گستردهای درباره سانی انجام دادم و کتابهای بسیار زیادی درباره فیل نایت شامل کتاب خود او Shoe Dog خواندم. کتاب Playing for Keeps از دیوید هالبرستام احتمالاً تأثیرگذارترین آنها بود. درباره نایک، کتاب فوقالعادهای با عنوان Swoosh وجود دارد که به قلم همسر راب استراسر، همسر کاراکتر جیسون بِیتمن در فیلم نوشته شده که تاریخچه نایک را (البته بدون مجوز رسمی این کمپانی) روایت میکند. بنابراین کار را شروع کردم. هر وقت مقداری زمان آزاد داشتم، پژوهش بیشتری میکردم و یادداشتهایم را سر و سامان میدادم.
در حین فرایند پژوهش چه چیزهایی کشف کردید؟
هرچه بیشتر در داستان عمیقتر میشدم، به چیزهای بیشتری علاقهمند میشدم و بیشتر به این نتیجه میرسیدم که سانی یک کاراکتر واقعاً پویا و جذاب است. اما زاویه جالبی هم نسبت به داستان فیل نایت وجود داشت که مثل داستان اصلی خود نایک نیست، اما تقریباً نقطه مقابل آن است. در 1984 آنها به یک کمپانی با سهام قابل خرید و فروش برای همه مردم تبدیل شده بودند و این هدف هر کمپانیای است. اینطور نیست؟ اما این کار حقیقتاً به آنها لطمه زد. بنابراین، من آن را صرفاً یک لحظه هیجانانگیز در آن زمان برای نگاه کردن به فیل نایت و سپس بقیه کاراکترها، چه استراسر که مدتی در نایک بود و به نوعی دست راست فیل به شمار میرفت، یا پیتر مور که اولین Air را برای جردن طراحی کرد، میدیدم. من به کندن پوست لایههای مختلف داستان ادامه دادم و این گروه فوقالعاده بازیگران پدید آمد و درنهایت، به اینجا رسید که دلوریس (جردن) به قلب تپنده فیلم بدل شد. از دیدگاه نگارشی، این یک داستان ساختیافته است، بنابراین از این نکته آگاه بودم که کجای داستان هستم و نیازی به جهانسازی عمده، یا کنار هم گذاشتن قطعات یا چیزهایی از این دست وجود نداشت.
آیا از کار روی این پروژه جانبی طی پاندمی لذت میبردید؟
نوشتن برای سرگرمی بود. یک سال زمان برد. اواخر تابستان 2020 شروع شد و در اواخر ژوییه/اوت 2021 پایان یافت. بعد از آن به نمایندهها گفتم: «میدونم قراره منو بکشین.» چون کاری کردم که قول داده بودم نکنم، که یکی دیگر از مشخصات این داستانهای واقعی است. اما فکر میکردم یک نمونه خوب از نوشتن است و میتواند اسم من را دوباره زنده کند، کارم را زنده کند و شاید من را برای کار در فیلمهای مشابه به عرصه برگرداند.
به نظر میرسد زیاد مطمئن نبودید که این فیلم واقعاً ساخته شود؟
خب، از دیدگاه نمایندههای من، آنها گفتند: «امکان ساخت آن تقریباً وجود ندارد، اما بیایید آن را برای جاهایی بفرستیم که ممکن است امکان ساخت آن را داشته باشند.» اینگونه بود که سر و کارمان به ماندالای افتاد که آخرین رقص و پس از آن Skydance را ساخته بودند و با سانی روابطی داشتند و در عین حال به دنبال سرمایهگذاری روی محتوای ورزشی فیلمنامه شده بودند، و این یک زمانبندی عالی بود. بنابراین، آنها وارد شدند، و فیلمنامه را Option· کردند. من با سانی و همسرش پَم ملاقات کردم و فیلمنامه را به همان شکلی که نوشته بودم، دنبال کردیم. کار را در تعطیلات 2021 شروع کردیم. بدیهی بود که بن یکی از آن گزینههای لیست برتر ما بود و بعد از اینکه فیلمنامه را خواند، تماسی از تهیهکنندهها دریافت کردیم و ملاقاتی را ترتیب دادیم. این شکلی بود که همه چیز آغاز شد.
آن موقع حتماً خیلی هیجانزده شده بودید.
بله، هیجانزده بودم، اما قبلاً و با تعدادی دیگر از فیلمنامههایم در چنین موقعیتی قرار گرفته بودم. گویا صِرف اینکه یک استعداد درجه اول بنشیند و درباره فیلمنامه حرف بزند، دلیلی برای چراغ سبز به فیلم نیست. این واقعاً معنایی جز این ندارد که اگر آنها بیایند، بدیهی است که تفاوت بزرگی ایجاد خواهد شد. من در مقابل تلاش برای رویاپردازی بیش از حد درباره این چیزها مقاومت میکنم، چون درگذشته بسیار ناامید شدهام. اما در همان ملاقات اولیه، بن حقیقتاً درباره این فیلم و اینکه چگونه آن را بازی میکند، دیدگاه و نظر داشت و در آن ملاقات به ما گفت که مت (دیمون) آن را خوانده و میخواهد در فیلم بازی کند. بنابراین، زمانی که شما شروع به نوشتن یکی از این فیلمنامهها میکنید، داشتن هر دوی آنها یک سناریوی رویایی به شمار میرود. شما همیشه امیدوارید و به نوعی رویاپردازی میکنید که به چنین نقطهای برسید. اما این بهندرت رخ میدهد.
گویا بن، مت، کریس مسینا و کریس تاکر مشارکت اندکی در نوشتن فیلمنامه- بدون اینکه اسم آنها ذکر شود-داشتهاند. درست است؟
درواقع مهمترین بخش این فرایند زمانی بود که بن با مایکل جردن ملاقات کرد تا برای فیلم آرزوی موفقیت و دعای خیر کند. و نتیجه آن ملاقات تأثیری عظیم بر فیلم نهایی گذاشت، چون درحالیکه بن و مت دربارهاش حرف میزدند، او (جردن) چیزهایی در ذهن داشت که حس میکرد واقعاً برای فیلم مهم هستند. مثل هاوارد وایت که کاراکتر کریس تاکر است. کریس هاوارد وایت را میشناخت، بنابراین میتوانست درباره او صحبت کند و این اطلاعات دست اول را بگیرد و آن کاراکتر را خلق کند و او را در ساختار داستانی که از قبل داشتیم، جای دهد، که برای فیلم نهایی حقیقتاً یک موهیت محسوب میشد. این فیلم، فیلمی پر از گفتوگو و تماسهای تلفنی و مکالمات آخر شب است. بنابراین، انرژی و بداههپردازی زیادی در آن وجود داشت. کریس مسینا با تماسهای تلفنی خود آن را به سطحی بالاتر برد و این در فیلم خندهدار و پرنشاط از کار درآمده.
با این کمکها و چیزهایی که برای افزودن به فیلمنامه پیشنهاد میکردند، به عنوان یک فیلمنامهنویس، چه حسی درباره فیلمنامه اصلی دارید؟
به عنوان فیلمنامهنویسی که نوشتههایش ساخته نشده، لزوماً انتظار ندارید با احترام با شما رفتار شود. فقط فکر میکردم از روند تولید ناپدید و در پایان شریک اعتبار فیلم شوم. اما در آخرین روز تولید بن من را کنار کشید و گفت قرار نیست ما قضاوت کنیم. این داستان تو و ایده توست. و ما میخواهیم به آن احترام بگذاریم. این حرف را او به من گفت. این حرف چیزهای زیادی درباره آنها به آدم میگوید. حرف زدن آسان و عمل کردن دشوار است، اما از بسیاری جهات «دوصد گفته چون نیم کردار نیست».
مایکل جردن که اساساً طرفدار دوآتشه آدیداس بود، چه چیزهای دیگری درباره اینکه میخواست داستان چگونه روایت شود، اضافه کرد؟
او بود که کاراکتر هاوارد وایت و سپس جورج رَوِلینگ را اضافه کرد، که نقشش را مارلون وِیِنز بازی میکند. جردن حس میکرد اضافه شدن او واقعاً مهم است. اسم او از فیلمنامه اصلی حذف شده بود، چون داستان بعد از المپیک روایت میشود و رولینگ مربی المپیک او بود، اما جردن حقیقتاً میخواست او روی پرده نمایش داده شود. بنابراین، کاراکتر او به فیلمنامه افزوده شد. نکته نهایی این بود که میخواست وایولا دیویس نقش مادرش را بازی کند، که ایده فقالعادهای از آب درآمد. میدانید، ما همه عاشقش خواهیم شد. اما آوردن وایولا دیویس کار سادهای نیست. شما درباره بهترین هنرپیشه جهان حرف میزنید. بنابراین، ما بسیار خوششانس بودیم که او در فیلم بازی کرد. او قلب تپنده این فیلم و مثل خورشیدِ منظومه شمسی آن است. میتوانم برای ابد صحنههای او در این فیلم را تماشا کنم. بازی او خیرهکننده و بهشدت خاص است.
الکس، مهمترین چیزی که از این تجربه یاد گرفتید چه بود؟
نکته اصلی این است که فقط به احساس درونیتان گوش کنید. من آماده بودم که دیگر هیچگاه یک داستان واقعی دیگر ننویسم، اما هرچه بیشتر دربارهاش پژوهش میکردم، بیشتر حس میکردم که این داستانی است که باید روایت شود. من عاشق داستان و عاشق کاراکترها بودم و بیش از هر چیز دیگری هنگام نوشتن آن اوقات خوشی داشتم و فکر میکنم این احساس خوشی در فیلمنامه عیان است. من از افراد زیادی شنیدم که خواندن این فیلمنامه برایشان با خوشی همراه بوده. فکر میکنم گاهی اوقات فراموش میکنیم فیلمنامهها سندهای نوشتهشدهای هستند که اول قرار است خوانده شوند، بهویژه یک فیلمنامه Spec. آگاهی از احتمال ساخته شدن آن من را واداشت تا بیشتر روی فیلمنامه تمرکز کنم و کاری کنم تا به یک اثر جذاب بدل شود.
منبع: abovetheline. com
· فیلمنامه Spec فیلمنامهای است که نگارش آن از سوی دستاندرکاران سینما (تهیهکننده یا کارگردان) برای ساخت و تولید سفارش داده نشده باشد.
· موافقتنامه Option، قراردادی بین فیلمنامهنویس و تهیهکننده است که اساساً حقوق فیلمنامه را اجاره میکند تا طی اقدامات تهیهکننده در مدت توافقشده برای ساخت فیلم از بازار خارج شود و در اختیار دیگر تهیهکنندهها قرار نگیرد.