مایکل گرین کاملاً از شور و اشتیاق زیاد طرفداران آگاتا کریستی آگاه است، بنابراین میداند که اقتباس سینمایی از آثار او به مهر تأیید آنها نیاز دارد. این فیلمنامهنویس قبلاً مرگ روی نیل و قطار سریعالسیر شرق (هر دو به کارگردانی کنت برانا) را اقتباس کرده است، بنابراین با ژانر معمایی یا آثار آگاتا کریستی بیگانه نیست. گرین میگوید: «ایده اقتباس از جشن هالوین آگاتا کریستی زمانی به ذهنم خطور کرد که سر صحنه فیلمبرداری مرگ روی نیل بودیم. مجموعهای از دومینوها در مورد آنچه میتواند سومین فیلم جذاب اقتباسشده از کریستی باشد، ذهنم را مشغول کرده بود؛ یک فیلم ترسناکتر در ژانر معمایی برای مخاطبان جدیتر. من فقط به برانا و تهیهکنندگان گفتم که نظر شما در مورد ساخت فیلمی با همین لحن و در فضایی مشابه چیست؟ یک اقتباس دیگر از آگاتا کریستی و با این تفاوت که اینبار به سراغ داستانی برویم که در مورد آن بتوانیم در اقتباس تا اندازهای آزادی عمل داشته باشیم؟ و بعد آنها قبول کردند و تهیهکنندگان بلافاصله در رابطه با رمان جشن هالوین با بنیاد کریستی تماس گرفتند، که آنها بلافاصله اشتیاق و حمایت خود را اعلام کردند.»
مایکل گرین به تمامی جوانب فکر کرده بود و اینکه چگونه میخواهند این رمان معمایی محبوب را در فیلم یک جنزدگی در ونیز اقتباس کنند. آنها تصمیم گرفتند تمام وقایع را در یک شب هالوین متمرکز کنند و مکان رویداد یک کاخ در ونیز باشد. «وقتی که در ونیز بودیم، میتوانستم ببینم که چشمان او (کنت برانا) برق میزند، چون او تجربههای شخصی بیشماری از سالهای زیادی که در ونیز سپری کرده، داشته است. برانا در مورد حضورش در شبی میگفت که در مراسمی مردم نقابدار در رودخانه سوار بر قایق بودند. بنابراین او واقعاً قادر بود شروع به دیدن تصاویر چهرههای نقابپوشی کند که از کانالها عبور میکردند، قایقهایی که از میان مه کشیده میشدند، باران شروع به باریدن میکند. و مطمئناً این تصاویر در فیلم هستند.» ارتباط عاطفی برانا با ونیز لحن و حالوهوای یک جنزدگی در ونیز را خلق کرد.
گرین در روند اقتباس از آگاتا کریستی
مایکل گرین اعتراف میکند که او هیچوقت طرفدار آگاتا کریستی نبوده. «من کتابهایش را برای اقتباس میخواندم، اما درواقع، در حین کار به آنها علاقه پیدا کردم. به صورتی که در حال حاضر، با لذت بیشتری از قبل کتابهایش را میخوانم.» فیلمنامهنویس زندگینامه و دفترچههای آگاتا کریستی را خوانده است، بنابراین درک کاملی از هدف و سبک ادبی او دارد. «چیزهای زیادی برای تحسین کردن آگاتا کریستی وجود دارد؛ از میزان غیرقابل تصور تعلق او به ادبیات و هنر با غریزهای که این نویسنده را مدام وامیداشت کار کند و بنویسد. او واقعاً خودش را تا سالهای آخر عمر تحت فشار گذاشت.» پس از اقتباس از سه رمان آگاتا کریستی در سینما، گرین تبدیل به طرفدار سرسخت آگاتا کریستی شد. «هرچه بیشتر درباره او میفهمم، بیشتر تحت تأثیر هنرش برای نوشتن قرار میگیرم. او دائماً خود را به چالش میکشید تا خودش را در آنچه نوشتن برای او به ارمغان میآورد، بازآفرینی کند. گاهی اوقات، آگاتا کریستی رمانهایش را با نام مستعار منتشر میکرد تا بتواند داستانهای شخصیتری بنویسد که مورد انتظار مخاطبانش نبود. او حتی در مقطعی نمایشنامه و داستان کوتاه نوشت. او میتوانست به میل خود وارد و خارج از نثر ادبی کلاسیک شود. و این چیزی است که باید تحسین کرد. همینطور میتوانست آن را گاهی ساده نگه دارد و به جای آن بر طرحهای داستانی تمرکز کند و فقط برای لذت کامل کاری انجام دهد. از طرفی، در زمانهای دیگر، وقتی دوست داشت، یک سبکشناس واقعی کلمات و یک زبانشناس بود و سراغ نثر سختتر میرفت.» آگاتا کریستی همچنین یک کتابخوان بزرگ بود. او و شوهر دومش برای یکدیگر اغلب شکسپیر میخواندند. او به کلمات و ادبیات کلاسیک عشق میورزید.
هرکول پوآرو کیست؟
هرکول پوآرو بازنشسته شده و در تبعیدی خودخواسته در ونیز زندگی میکند. زمانی که او دوباره به سمت حرفه سابق خود سوق داده میشود تا راز قتل در یک کاخ ونیزی را حل کند، با اینکه محتاط است، اما نسبتاً عادت به احتیاط را پشت سر گذاشته. گرین توضیح میدهد: «بخشی از لذت اقتباس از این کتابها این است که هرکول پوآرو از زمانی که در سال 1920 با داستان اسرارآمیز در استایلز به صحنه آمد، همواره از سوی خوانندگان خوانده شده و تصور شده. شور و شوق ما در این بود که مطمئن شویم چیزی به آن اضافه کردهایم و نسخه ما منحصربهفرد است.» پوآرو ممکن است بداخلاق باشد و علایق خاص خودش را داشته باشد، اما در هر صورت استعداد خود را دارد، نبوغ خاص خود را دارد و این نبوغ هزینه دارد. این توانایی دیدن بدترین چیزها در مردم و دیدن جهان به همان شکلی است که واقعاً هست. بهطوریکه او بتواند در جایی که همه اخلاقیات در هم شکسته و دروغ و بیعدالتی حاکم است، برای کسانی که به قتل رسیدهاند، یا آسیب دیدهاند، عدالتی بیابد. هرکول پوآرو میتواند خشن و بیش از حد اصولگرا باشد. گرین میافزاید: «این دستور مغز اوست که ناخودآگاه تلاش میکند تا جایی که میتواند، نظم را پیدا کند، چراکه بینظمی زیادی در جنایت وجود دارد.»
فرایند اقتباس
گریس میگوید: «اقتباس یک رمان در فیلمنامه نیازمند تصمیمات خلاقانه زیادی برای انتقال داستان به رسانه دیگری است. هیچ بایدهایی وجود نداشت که از سوی چیزی غیر از غریزه من تعیین شود. من واقعاً از فرضیه قتل در یک مهمانی هالوین استقبال کردم و خرسند بودم و بعد، این سکوی پرشی برای مواجهه با ممکن شدن آنچه نیست و ممکن است باشد، بود.» مایکل گرین همچنین میداند سازوکار استودیو چیست. آنها به چه چیزهایی نیاز دارند و انتظار چه چیزی را دارند. بخشی از فرایند اقتباس شامل این است: «نسخه فیلمبرداریشده از کتاب آگاتا کریستی چقدر میتواند جزئیات داستان را حفظ کند.»
فیلمنامهنویس یک جنزدگی در ونیز همچنین اطلاعات خود را در مورد نحوه کار علوم ماورای طبیعی ارتقا داد. یک کتاب آگاتا کریستی ممکن است چیزی در حدود 400 یا 2000 نقطه عطف داشته باشد که در کلیت داستان لازم است، و یک فیلم میتواند 100 یا 150 مورد از آن را حفظ کند. مایکل گرین همچنین نسخههای اقتباسهای قبلی خود از کریستی را مطالعه کرد. این باعث شد او متوجه شود که کدام نقاط داستان برای داستان ضروری نیستند. «در انتخاب کاری که انجام میشود، انگیزه مهم بود و اینکه چه کسی و چرا ممکن است این کار را کرده باشد؟ مظنونها چه کسانی هستند؟ چه چیزی را پنهان میکنند؟ چرا پنهان میکنند؟ راز این آدمها چیست؟ چه چیزی باعث میشود آنها در آن اتاق مهرومومشده باشند تا در داستان سهمی داشته باشند؟»
بازبینی مداوم این سؤالات به گرین اجازه میدهد رویکرد خود را در مورد آنچه به نظر میرسد در فیلمهایی که اقتباسشده از رمانهای معمایی کریستی و مورد استقبال مخاطبان هستند، اصلاح کند. «میدانستم که میتوانم هدف را بهتر توصیف کنم.» این پاسخها به او کمک کرد تا تصمیم بگیرد مخاطبان از کدام سرنخها و نکات داستانی بیشتر استقبال میکنند. کنت برانا، بازیگران و دراماتورژهای مختلف در این روند کمک کردند. پس از اینکه گرین پیشنویس را تمام کرد، به دنبال ایدههای دیگر میگردد. «چندین بار با کنت فیلمنامه را مرور میکنیم. از اولین خواندن تا دغدغههای تولید، تا خوانشی نو با افکار او به عنوان یک بازیگر برای نقش خودش. استودیو از مراحل اولیه بهشدت درگیر فرایند پیشرفت و سرعت در کار تولید بود. بنابراین، یادداشتهای من از طرح کلی به فیلمنامه اضافه میشد.» وقتی که گرین درنهایت تصمیم خودش را گرفته که چطور به داستان وارد شوند، فرایند تولید رسماً کلید خورد. درنهایت، بازیگران انتخابی حاضر شدند. «چیز جالب در مورد آن این است که من فکر میکنم وقتی بازیگران فیلمنامه را میگیرند، تقریباً به پایان کار نزدیک میشویم. ما کارهایی را برای بازیگران انجام خواهیم داد تا آنها آن نقش را شکل دهند. و این دقیقاً مثل این است که حضور آنها ایدههای تازهای را در مورد داستان و شخصیتها مطرح میکند. مثل این است که کتوشلوار را سفارشی درست میکنیم. ما حالا همه اندازهها را داریم و دقیقاً میدانیم چه کاری باید بکنیم.»
حفظ لحن رازآلود
ژانر معمایی حول محور یک جنایت میچرخد. به طور معمول یک قتل، یک کارآگاه و گروهی از مظنونان وجود دارند که همگی درجاتی از انگیزه مشابه برای ارتکاب جرم را دارند. این داستانها در تغییر تمرکز و دیدگاه شخصیتها، کارگردانی ابهامآمیز، سرنخها، پیچشهای داستانی، مجهول و گیجکننده پیش میروند. بنابراین، مخاطب تا پایان زمان واقعی فیلم در نقش یک کارآگاه عمل میکند. اینجاست که ژانرهای معمایی و رازآلود مانند این باید به طور مداوم و حسابشده بین پیشرفت طرح و توسعه شخصیتها تعادل ایجاد کنند. گرین میگوید: «این موضوع مثل این است که مطمئن شوید به آنها اهمیت میدهید و شخصیتهایتان احساس خوبی دارند و مدرنتر هستند.»
یک بینش کلیدی در نوشتن مایکل گرین در دوران مرگ روی نیل این بود که مطمئن شود همه مظنونان شخصاً قربانی را میشناسند تا انگیزه کافی در مورد تکتک آنها وجود داشته باشد. یک غریبه که یک قربانی را میکشد، برای داستان چندان جالب نخواهد بود. هر معمایی نیاز به یک نتیجه دارد. رونمایی از قاتل باید به طور طبیعی و منطقی باشد، زیرا همه سرنخهای بهظاهر جزئی از سوی کارآگاه جمعآوری و پردازش میشوند تا به یک حکم نهایی تبدیل شوند. گرین میگوید: «من کسی هستم که برای عنصر غافلگیری در گرهگشایی ارزش زیادی قائل نیستم. شما باید در طول مسیر به اندازه کافی به مخاطب اطلاعات دهید تا آنها بتوانند آن را درک کنند و مسیر خودشان را برای گرهگشایی راز قتل پیش بگیرند. باید این را کاملاً محاسبه کنید، باید مطمئن شوید که همه چیز درست سر جای خودش چیده شده و درواقع، ساخته شده است و با انجام چرخش ناگهانی داستان در لحظه آخری تقلب نمیکنید. باید حس همدلی داشته باشید. چرا آنها این کار را کردند؟ و اینکه در آن لحظهها رازهایی از هویت بر ملا میشود که به برخی سؤالات پاسخ میدهد. سپس، در آخر، چگونه این صحنهها را مینویسید و بعد اجازه نمیدهید همه آنها در فیلم شما باشند و باید حذف کنید؟ چگونه این کار را در تعداد معقول صفحات انجام میدهید؟ من میدانم که آن صحنهها سرجمع شش تا هشت صفحه خواهند بود.»
پایان کار
مایکل گرین پس از فیلمبرداری فیلمنامههایش روی آنها تمرکز نمیکند. او از خداحافظی نهایی لذت میبرد. «من نگران نگاه کردن به گذشته هستم. چون دارم به بَعدی فکر میکنم. من نگران یافتن جنبههای جدید ایدههایم و فرایند کشف مجدد خودم هستم تا هر فیلمی که مینویسم، جدید به نظر برسد. من با هر فیلمنامه جدید روی صندلی دیگری مینشینم. به اینکه چگونه میتوانم یک پازل جدید برای خودم بسازم که بتوانم آن را کشف کنم. من به یک چالش و دومینوی جدید برای مغزم نیاز دارم تا فقط آن را درگیر نگه دارم. چون لحظهای که مغزم احساس میکند قبلاً این کار را انجام دادهام، احساس رخوت میکنم، چون فکر میکنم آن پازل قبلاً حل شده.» فیلمنامهنویس برای نویسندگانی که به ژانر خاصی پایبند هستند، احترام ویژهای قائل است. «برخی از نویسندگان و دوستان مورد علاقهام هستند و کارهایشان را کاملاً تحسین میکنم. در کاری که انجام میدهند، بهترینهای جهان هستند و ژانری برای خود دارند و صاحب سبک هستند. آنها یک یا چند چیز دارند که همان را به بهترین نحو انجام میدهند. بنابراین، به آن پایبند هستند.»
منبع: Creative screenwriter