۱. مارتین اسکورسیزی به هزار و چند دلیل یکی از مهمترین مؤلفان سینمای معاصر آمریکا و جهان است. سوای سبک منحصربهفرد او در زمینه کارگردانی و اجرا، اما آنچه اسکورسیزی را در جایگاهی متمایز از حتی بزرگترین همنسلان و همقطارانش –کسانی مثل اسپیلبرگ و کاپولا- قرار میدهد، تسلط و چیرهدستی او در ارائه روایتهایی دستدوم از مهمترین تحولات اجتماعی/ سیاسی/ تاریخی ایالات متحده آمریکا از خلال روایت داستانهایی انتقادی و تبارشناسانه است. از راننده تاکسی گرفته تا رفقای خوب، از دار و دسته نیویورکی گرفته تا گرگ والاستریت و البته ایرلندی و همین قاتلان ماه گل، آنچه دغدغه مرکزی روایتهای آثار مارتین اسکورسیزی را تشکیل داده، ارجاعات اساسی و تأملبرانگیز به اصول بنیادین و البته نانوشته برهه زمانی مهمی در تاریخ سینمای آمریکاست که امروزه آن را تحت عنوان هالیوود جدید میشناسیم؛ برههای که از سالهای آغازین دهه ۱۹۷۰ میلادی پا گرفت و پس از بیاعتمادی به ارزشهای بنیادین شکلدهنده به رویای آمریکایی، منجر به تحولات اساسی در شیوه نگرش به مناسبات اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر جامعه آمریکا شد و منجر به بازخوانی انتقادی از هر آن چیزی شد که روزگاری به عنوان ارزشهای غیرقابل تردید روح حاکم بر سنت آمریکایی شناخته میشد.[1] از همینرو مارتین اسکورسیزی در تمام آثار شاخص کارنامه هنریاش و مبتنی بر همین دیدگاه مدرن در نقد سنت آمریکایی پیش از دهه ۱۹۷۰، همواره درصدد بازنمایی تصویری از قهرمانان و جغرافیاهای خاکستری جامعه آمریکا بود که شدت نزدیکیاش با زیست سرشار از تناقض و پرسش شهروند جامعه مدرن آمریکایی، منجر به خلق شاهکارهایی مهم در تاریخ سینمای معاصر آمریکا شد. حال واپسین ساخته سینمایی اسکورسیزی در دوران میانسالی، یکی از مهمترین تلاشهای مارتین اسکورسیزی در زمینه ارائه تصویری بیرحمانه از حقیقت عریان جاری در بطن تاریخ معاصر آمریکا را به تصویر میکشد؛ فیلمی که نخستین همکاریاش با فیلمنامهنویس شهیر، اریک راث- که همواره به تعریف روایتهایی حماسی و دقیق شهره است- نیز به حساب میآید و از طرفی، با اقتباس از اثر پرفروش و شناختهشده یکی از برترین نویسندگان آمریکایی در زمینه نگارش گزارشهای تحلیلی تاریخی، یعنی دیوید گرن، ساخته شده است.
۲. کربی فرگوسن، تئوریسین مدرن حوزه مطالعات سینمایی، در یکی از تئوریهای متأخر خویش، یعنی تئوری «باز ترکیب»[2] توضیح میدهد که هر فیلم سینمایی که به نحوی در حال برساخت مجدد یک موقعیت داستانی و اقتباس از آن است، در حال ارائه ترکیبی است از مجموعه المانهایی که در متن اصلی یا در جهان بیرونی مابهازاهایی داشتهاند، یا این المانها ترکیبی هستند از ارجاعات مختلف بینامتنی به دیگر متون ادبی-سینمایی محبوب تاریخ. اما آنچه تئوری فرگوسن را از سطح ارجاعات بینامتنی فراتر میبرد، مراحلی است که از نگاه او در فرایند تنظیم مجدد عناصر داستانی در فرایند اقتباس روی میدهد. فرگوسن معتقد است یک اثر ریمیکسشده، سه مرحله را از سر میگذراند. نخست ایده بارها دیدهشدهاش را از متن اصلی گرتهبرداری میکند، بدون آنکه تغییری در آن حاصل شود. در مرحله دوم، با انجام پروسههایی آمیخته با خلاقیت، سعی میشود در آن ایده مورد ارجاع اولیه تغییر ایجاد شود تا شمایلی جدید به خویش بگیرد. درنهایت و در مرحله سوم، آنچه روی میدهد، این است که نتیجه این تغییر به خلق محصول جدیدی منتج میشود که هم برآمده از یک متن پیشین است و هم در عین حال هویتی منحصربهفرد و مجزا دارد. به عبارت دیگر، فرایند بازترکیب را بسیار میتوان به دیالکتیک شبیه دانست؛ فرایندی که طی آن با ترکیب شدن دو ایده گوناگون، سنتزی نوین پدید میآید که اگرچه برآمده از آنهاست، اما مستقل از آنها هویت خویش را بنا میسازد. بنابراین، از نگاه فرگوسن، آثاری که امروزه درست جایی در میان تشویق و تحسین عموم مخاطبان و جامعه منتقدان قرار میگیرند، آثاری هستند که مبتنی بر انتخابهای هوشمندانه سازندگانشان، فرایند بازترکیب را با موفقیت طی کردهاند و توانستهاند بدون تقلیدی بودن و تنها بر شالوده متون مرجع شناختهشده، به خلق اثری مستقل و منحصربهفرد بینجامند که بدعتی قابل تقدیر را در حوزه سینما رقم میزنند.
قاتلان ماه گل در میان آثار سالیان اخیر سینما شاید یکی از شاخصترین فیلمنامههایی را داراست که میتواند مصداقی موفق از تئوری فرگوسن تلقی شود. فیلمنامه مشترک اسکورسیزی و راث در هر سه مرحله بازترکیب از نگاه فرگوسن، سربلند از آزمون بیرون میآید. در مرحله نخست، فیلمنامه قاتلان ماه گل در ایدهپردازی و مضمون کاملاً وفادار به کتاب دیوید گرن است و با درک جانمایه مفاهیم جاری در داستان واقعی آنچه از سر قبیله اوسیج ایالت اوکلاهما در سالیان ابتدایی قرن بیستم گذشت، درست همان مفهوم کلانی را به ذهن منتقل میکند که مدنظر نویسنده کتاب مرجع بوده است؛ نمایش تبعات هولناک و تراژیک هژمونی منفعتطلبی و پولپرستی در تاریخ معاصر آمریکا. اما برگ برنده فیلمنامه اسکورسیزی و راث در دو مرحله بعدی فرایند بازترکیب است که خود را نشان میدهد. در مرحله دوم بازترکیب، اسکورسیزی و راث برای آنکه ضمن حفظ روح حاکم بر کتاب دیوید گرن، خلاقیت خود در عرصه بازسازی دراماتیک یک واقعه تاریخی را به رخ بکشند، نقطه کانونی ساختار روایی خود را بر پایه یک روایت فرعی از کتاب گرن استوار میکنند. به عبارت دیگر، هر قدر کتاب دیوید گرن به یک تبارشناسی تاریخی-تحلیلی از مزایا و مصایب تصاحب پول عایده از استخراج نفت در ایالت اوکلاهما برای اهالی قبیله اوسیج شبیه بود، فیلمنامه قاتلان ماه گل یک داستان عاشقانه بیمارگونه و فرعی میان زنی از قبیله اوسیج به عنوان یکی از قربانیان مصایب تاریخ معاصر آمریکا، و مردی سفیدپوست و آزارگر به مثابه یکی از بانیان مصیبت و رنج کشیدن مردمان اوسیج را به تصویر میکشد. اگر قهرمان کتاب نانفیکشن دیوید گرن یک مأمور افبیآی چیرهدست به نام تام وایت بود که برای حل معمای قتلهای زنجیرهای مردمان اوسیج راهی اوکلاهما میشد و ذرهذره به توطئه و دسیسههای جاری در آن جغرافیای شوم پی میبرد، در فیلمنامه اسکورسیزی و راث، تام وایت (جسی پلمونز) یک شخصیت فرعی است که تنها عقوبت عشق خطرناک ارنست بورکهارت (لئوناردو دیکاپریو) و مالی بورکهارت (لیلی گلدستون) را یادآور میشود. این تغییر اساسی در استراتژی روایت از نقطه دید شخصیتها، احتمالاً مهمترین تمهید هوشمندانه فیلمنامه قاتلان ماه گل برای پیشی گرفتن از منبع اقتباس شهیرش است. این تمهید هوشمندانه در سومین مرحله بازترکیب بیش از هر چیز خود را نمایان میسازد. نتیجه تغییر نقطه کانونی ماجرا از فعالیتهای افبیآی و تام وایت در خلال یک پرونده جنایی قتلهای زنجیرهای به سمت نمایش کشمکشهای ارنست با مالی و داییاش ویلیام هیل (رابرت دنیرو)، به خلق محصول جدیدی منتج شده که هم برآمده از جزئیات دقیق کتاب دیوید گرن است و هم در عین حال هویتی منحصربهفرد و مجزا دارد. بنابراین، دیالکتیک قاتلان ماه گل با ترکیب شدن دو منظر روایی گوناگون، سنتزی نوین پدید میآورد که اگرچه برآمده از دیدگاه تاریخی-جنایی دیوید گرن است، اما بیشتر وامدار دیدگاه روانکاوانه و درونی راث و اسکورسیزی است. به این ترتیب، فیلمنامه مذکور در ازای آنکه به مروری کلی و البته دقیق از آنچه در تاریخ معاصر آمریکا گذشته بپردازد، تبعات روانکاوانه و درونفردی رویدادها بر قربانیان و البته بانیان این جنایات تاریخی را کانونی میسازد و از این طریق، خوانشی به نسبت مدرنیست از یک دوران گذار شهیر در تاریخ آمریکا ارائه میدهد. از این جهت، قاتلان ماه گل شاید رویدادی ویژه در کارنامه مارتین اسکورسیزی نیز باشد، چراکه برخلاف رویکرد کل به جزء همیشگی او در بازتعریف رویدادهای تاریخی-اجتماعی، مسیری استقرایی را در پیش میگیرد و از خلال مواجهات میانفردی و حتی کشمکشهای درونی شخصیتها، پازل و معمای چرایی و چگونگی شکلگیری فرهنگ/ جامعه آمریکایی مدرن را تبارشناسی میکند. اینجاست که نمایش تردیدهای درونی ارنست به مثابه ضدقهرمان مرکزی فیلمنامه و تسری یافتن آن به روابطش با همسرش و البته دایی جنایتکارش، به آوردگاهی تمامعیار در ترسیم قطببندیهای شخصیتی فیلمنامه تبدیل میشود که در آن نقش تمام شخصیتها در شکلگیری یک جنایت/ گناه جمعی، کاملاً نسبی و مبتنی بر موقعیتها تعریف میشود.
۳. اما فیلمنامه اسکورسیزی و راث هرقدر در افزودن غنای مضمونی به منبع اقتباس از خلال تغییر منظر روایی موفق است، در حوزه اتخاذ رویکردش نسبت به پیریزی نحوه وقوع و افشای جنایت و البته نمایش ابعاد اجتماعی این جنایات و تأثیرشان بر دیگر شخصیتهای فیلمنامه ازجمله مالی، با فراز و نشیبهایی همراه است. در وهله اول آنچه باعث میشود فیلم در فرایند اقتباس نسبت به کتاب دیوید گرن دست پایین را داشته باشد، تقلیل یافتن جنایت زنجیرهای به سطح یک منفعتجویی شخصی است. البته این درست است که شخصیت ویلیام هیل و مکث فیلمنامه در زمینه شخصیتپردازی او بعد جدیدی به عناصر تماتیک داستانی بخشیده، اما درست برخلاف کتاب که طی روایت آن، تازه در یکسوم انتهایی مشخص میشود که دسیسهگر اصلی پشت قتل اعضای جامعه اوسیجها کسی نیست جز هیل، در فیلمنامه اسکورسیزی و راث از همان دقایق ابتدایی روشن میشود که هیل و ارنست مغزهای متفکر پشت جنایات هستند، و این موضوع موجب شده هولناکی و ابعاد تراژدی اجتماعی-تاریخی گزارش تحلیلی دیوید گرن از زیست جامعه اوسیجها بازنماییای حداقلی در فیلم اسکورسیزی داشته باشد و منجر به کمرنگ شدن عمق فاجعه در ذهن مخاطب، تنها به سود پررنگ شدن کشمکشهای بین فردی و درونفردی جهان داستانی فیلم شود. از سوی دیگر، تغییر تمرکز کانون روایت از سوی جنایات علیه اوسیجها به سوی تردیدهای ارنست در مواجهه با درخواستهای ویلیام و عشقش به مالی، اگرچه اصالتی قابل تمجید به کار اسکورسیزی و راث بخشیده، اما به مغفول ماندن اهمیت تراژیک و تاریخی استخراج نفت از زمینهای اوکلاهما برای اوسیجها و تقلیل یافتن این بزنگاه مهم تاریخی به صرفاً ثروتمندی ناگهانی اوسیجها و تبدیل شدن این امر به انگیزه اصلی برای به قتل رسیدنشان نیز انجامیده است. به عبارت دیگر، هرقدر کتاب دیوید گرن در تبیین ریشههای اجتماعی و تاریخی تبدیل شدن اوکلاهما به جولانگاهی برای تاراج سفیدپوستان موفق بوده و توانسته سویههای فلسفی و جامعهشناختی زیرمتنی روایتش را عمق بخشد، فیلم اسکورسیزی در نمایش این پیشینه مهم برای شخصیتهای داستانش به مروری سطحی از خلال کتاب تاریخ خواندن ارنست بسنده کرده و همین مهم باعث شده پسزمینههای مهم اجتماعی دخیل در انگیزههای ویلیام هیل برای از سر راه برداشتن ثروتمندان قبیله اوسیج کمرنگ شود و او در حد پدرخواندهای از جبهه آنتاگونیستها با انگیزههای شخصی و فردی باقی بماند. در نتیجه همین امر– یعنی عدم تبیین کافی بسترهای اجتماعی و تاریخی داستان- انفعال بیش از اندازه مالی در مواجهه با توطئه ویلیام و از آن مهمتر در برابر اعمال مخرب همسرش– که از ابتدا نیز میداند و اشاره هم میکند که او ماری است در لباس گرگ- نیز که ریشه در فرهنگ پذیرش رادیکال قبیله اوسیجها دارد، حالا و در متن فعلی به ضعفی در شخصیتپردازی او تبدیل شده که از خلال تمهیداتی روایی برای عمق بخشیدن به چراییهای تبارشناسانه و تاریخی ماجرا، قابل پیشگیری بوده است.
۴. قاتلان ماه گل اگرچه فیلم کاملی نیست و طی فرایند اقتباس، به نسبت ایرلندی– به عنوان واپسین اثر اقتباسی اسکورسیزی پیش از فیلم جدیدش- که در آن استیون زیلیان و مارتین اسکورسیزی اوج مهارت خویش در غنا بخشیدن به زیرمتن سیاسی/ اجتماعی/ تاریخی ماجرا را به کار برده و به همین دلیل چندین پله منبع اقتباس خود را ارتقا بخشیده بودند، نقصانهایی قابل توجه دارد. اما کماکان نشاندهنده نبوغ فیلمساز سالخورده آمریکایی در تبدیل روایتهای مشهور تاریخی به وضعیتهای دراماتیک حماسی است؛ نبوغی که اینبار، سرشار از جزئیات و در نهایت ریزبینی، از دل یک روایت حقیقی و نانفیکشن، عاشقانهای مهیب و بهتآور استخراج کرده و یادآور میشود که چرا سینمای مارتین اسکورسیزی هنوز که هنوز است، مانایی و پویایی خود را از دست نداده و نخواهد داد.
[1] بر اساس کتاب مقدمهای از هالیوود جدید، نوشته جف کینگ