اریک راث یکی از موفقترین و تحسینشدهترین فیلمنامهنویسان هالیوود است. او شش بار برای فیلمنامه اقتباسی نامزد جایزه اسکار شده که یک بار آن را برای فیلم عجیب و دوستداشتنی فارست گامپ کسب کرده است. راث پیش از این با استیون اسپیلبرگ، مایکل مان، دیوید فینچر، آکیرا کوروساوا و چند کارگردان مهم دیگر کار کرده و در روایتگری استاد است. او نقطه تلاقی و فصل مشترک میان آثار هنری و جذابیتهای تجاری را میشناسد. راث اما مانند پسری که کارنامه خوبش را به مادرش نشان میدهد تا تأییدیه بگیرد، پس از همه این تعاریف، باز هم به دنبال تأیید است؛ تمایلی که در بسیاری از آدمهای ساکن این شهر (لسآنجلس) مشترک است، اما بهندرت آن را بیان میکنند.
پدر اریک روزنامهنگار استاد دانشگاه بود و مادرش مدیر اجرایی کمپانی یونایتد آرتیست. اریک در یک خانواده ادبی بزرگ شد. او وقتی بچه بود، به سالن سینمای پارامونت در بروکلین میرفت؛ جایی که مهاجمانی از مریخ را از بالکن سینما تماشا کرد. او بعدها فیلمهای غول و لورنس عربستان و دیگر فیلمهای بزرگ استودیویی را نیز به تماشا نشست؛ فیلمهایی که با کارهای نویسندگان رئالیست مدرنی مانند فیلمهای ایزی رایدر و بانی و کلاید در تضاد بودند. راث کار خود را با فیلمسازان زیرزمینی آغاز کرد و به مدرسه فیلم لسآنجلس رفت و در آنجا توانست جایزه نویسندگی ساموئل گلدوین را دریافت کند. او که به همراه خانوادهاش در دوران دبیرستان به لسآنجلس نقل مکان کرده بود، میگوید: «من رسانه سینما را پیدا کرده بودم؛ رسانهای که میتواند همه چیز را به تصویر بکشد، احساسات را به شما هدیه بدهد و تصویری را در ذهن شما باقی بگذارد. گمان کنم یک بار فرانسیس فورد کوپولا گفته بود فیلمهای بزرگ سینما در سمت دیگری از ماه هنوز جریان دارند؛ آن سمت همچنان دون کورلئونه زنده است. آنها ادامه دارند و شما میدانید در آن لحظات چه میگذرد. من همیشه سعی کردهام این کار را انجام دهم و فکر میکنم موفق هم شدهام.»
راث درباره کارنامه کاری خودش میگوید: «شاید چیزی که درباره من بگویید، این است که احتمالاً من را نمیشناسید، اما من با تمام فیلمهایی که فیلمنامهشان را نوشتهام، بخشی از زندگی شما بودهام. من نویسنده خوبی بودم و کارهایی را هم نوشته بودم، اما احتمالاً تا قبل از فارست گامپ هیچ کار من خیلی خوب نبوده است. فارست گامپ دنیایی را جلوی روی من باز کرد.» او اضافه میکند: «اگر بتوانم به 50 سالگی برگردم و چیزی را که اکنون میدانم، آن زمان میدانستم، هر کاری را که قبلاً انجام داده بودم، بهبود میبخشیدم.»
اریک راث ضمناً منتقدی سرسخت و صادق نسبت به کار خود و دیگران است. هنگام گفتوگو، وقتی تحسینها و ستایشها را درباره خودش میشنود، مکث میکند و لبخند میزند و میگوید: «همه فیلمهایم را با سانست بلوار یا گنجهای سیهرامادره عوض میکنم. نمیخواهید؟»
این فیلمنامهنویس آمریکایی البته چند کار ناامیدکننده قابل توجه هم در کارنامهاش داشته است، ازجمله فیلم شانس تو (2007) که فیلمنامه آن را به همراه کرتیس هنسن درباره یک بازیکن پوکر در لاس وگاس نوشته بود و فیلم پستچی (1997) که او آن را به طور مشترک با برایان هلگلند و کوین کاستنر به رشته تحریر درآورده بود. در صفحه بیوگرافی راث در ترنرکلاسیک مووی (TCM) نوشته شده که فیلم پستچی «تقریباً برای همه آدمهای درگیر در پروژه، بهویژه اریک راث که تا آن زمان، چندین کار ناجور را تجربه کرده بود و فقط یک موفقیت بزرگ داشت، ویرانکننده بود.» بااینحال، بنا به همان نوشته ترنرکلاسیک مووی پس از پستچی حرفه راث یک مسیر صعودی را آغاز کرد که میتوان گفت بهندرت از آن منحرف شده است.
جاد اپتاو، کارگردان، فیلمنامهنویس و تهیهکننده آمریکایی، درباره راث اینچنین گفته است: «اریک در حال حاضر روی دور موفقیت قرار دارد. او بامزه است و باهوش. عجیب و خندهدار است که کار او اینقدر قوی است. شما وقتی جوان هستید، هیجان دارید که خود را تثبیت و نامی برای خود دستوپا کنید. اریک هرگز این هیجان را از دست نداده. او همیشه در همان فضای احساسی قرار دارد. اریک گرسنه است، انگار که تازه این کار را شروع کرده. البته که او این کار را چندین دهه پیش آغاز کرده است. من اعتقاد دارم همه نویسندهها در حرفهشان شکنجه میشوند، اما از بین همه نویسندههایی که میشناسم، به نظرم اریک (راث) کمترین درد و شکنجه را در کارش متحمل شده است.
مارتین اسکورسیزی هم که در اقتباس از قاتلان ماه گل، کتاب پرفروش دیوید گران، از نزدیک با راث روی توصیف جزئیات سنتها و آداب و رسوم مردم اوسیج کار کرده، درباره او میگوید: «اریک بر سینمای آمریکا تأثیر عمیقی گذاشته است. گستره علایق و دانش عمیق او، حس فوقالعادهاش نسبت به ساختار کار، ذاتِ مبتنی بر همکاری که او دارد و همینطور حسش نسبت به فیلمسازی و نحوه عملکردش درباره اینکه چگونه آنچه روی برگه نوشته شده، باید به تصویر دربیاید، فوقالعاده است.»
مارتین اسکورسیزی و اریک راث بهاتفاق فیلمنامه قاتلان ماه گل را نوشتهاند.
آقای اسکورسیزی، شما چگونه درگیر پروژه قاتلان ماه گل شدید و چه چیزی شما را به سمت این پروژه کشاند؟
در ابتدا، برای مسئلهای در مورد فیلم ایرلندی در هتل بل-ایر لسآنجلس بودم. آنجا ریک یورن (مدیر برنامههایم) درباره پروژه قاتلان ماه گل با من حرف زد. مطمئن نیستم که او اولین نسخه پیشنویس فیلمنامه اریک راث را به من داد، یا کتاب دیوید گران. درهرحال مسحور عنوان اثر و موضوع آن شدم. واژه وسترن هم نامش اطراف این کار میچرخید، هرچند لزوماً معتقد نیستم که شنیدن نام وسترن علاقه اصلیام به این کار بود. بااینحال، همیشه در زندگیام وسوسه ساخت وسترن داشتهام و البته همینطور ماهیت زیبای همنشینی دو عبارت «ماه گل» و «قاتل» هم در این جذب شدن به کتاب برای من نقش داشتند. اینها من را یاد زوال و ناپایداری زندگی در ژاپن میاندازند. وقتی شروع به خواندن کتاب کردم، مجذوب پیشینه تاریخی اوکلاهما شدم. داشتم قاتلان ماه گل را میخواندم و با خودم میگفتم کتاب جالبی است، چون این اتفاقها در دهه 1920 میلادی واقعاً رخ داده است. هرچه بیشتر به عمق داستان میرفتم، بیشتر مجذوب داستانهای رنجرهای تگزاس و البته در درجه اول، مجذوب فرهنگ قوم اوسیج میشدم. بعد از آن، تصمیم گرفتم دنبال کتاب را بگیرم و همراه با اریک راث به دفتر من آمدیم. فکر کنم ژانویه 2017 بود. ما تصمیم گرفته بودیم اول قاتلان ماه گل را کار کنیم و بعد از آن، سراغ ایرلندی برویم که رابرت دنیرو آنجا به من گفت: «مارتی، ما باید فرایند جوانسازی را در فیلم ایرلندی انجام دهیم. اگر دو سال دیگر صبر کنیم، این کار از نظر شدتی که دارد، پیچیدهتر میشود.» و دنیرو درست میگفت. بنابراین گفتم: «بیایید این کار را انجام دهیم. بنگ... و ما مثل یک ارتش وارد شدیم و آن فیلم (ایرلندی) را ساختیم و در حین پروسه و در زمان پیشتولید و پس از تولید فیلم ایرلندی، بسیاری از آنچه امروز در فیلم قاتلان ماه گل دیده میشود، نوشته شد.
قبلاً وقتی در نوامبر 2019 شما را هنگام نمایش فیلم ایرلندی ملاقات کردیم، شما در حال بازنویسی فیلمنامه اصلی قاتلان ماه گل بودید و در حال تجدید نظر روی آن. چه چیزی باعث شد متوجه شوید که باید فیلمنامه قاتلان ماه گل را بازنویسی کنید؟
از سال 2017 تا 2020، تقریباً دو سال و نیم، من و اریک مشغول کار و کار روی فیلمنامه بودیم. کتاب دیوید گرن بسیار جذاب است. بنابراین، ما از منظر کتاب جلو رفتیم، اما چیزی که متوجه شدم، این بود که من به واسطه شخصیتهای غرب آمریکا و نه لزوماً قوم اوسیج، منحرف شدهام. داستان در درجه اول از دیدگاه افرادی در اداره تحقیقات روایت میشود و سپس آنها به وضعیتی میرسیدند که میخواستند تعیین کنند که چه کسی این قتلها را انجام داده است. اصطلاحی که برای این نوع آثار وجود دارد، درام جنایی پلیسی است. پس از آن، متوجه شدم که مهم نیست چه کسی این کارها را انجام داده، زیرا به محض اینکه این شخصیتها روی پرده سینما ظاهر شوند، خواهید فهمید چه کسی این اعمال را انجام داده است. به نظر من، مسئله این است که چه کسی این کار را نکرده است.
در فیلم قرار بود دیکاپریو نقش تام وایت را بازی کند. تام وایت شخصیتی بسیار جالب و مردی خارقالعاده بود. پدرش رئیس یک زندان بوده و او در یک زندان بزرگ شده. وایت فراتر از یک شخصیت با چهرهای رنگپریده است. او مرد خوبی بود، بهطوریکه ما اصلاً نتوانستیم جنبههای منفی زندگیاش را پیدا کنیم. فکر میکنم تنها چیز ناامیدکننده که از او شنیدیم، این بود که گفتهاند او برای شکار پرندگان به بیرون میرفت! نکته دیگری که داشتیم، این بود که قرار است لئو (دیکاپریو) در فیلم بازی کند. گاهی در طول سال با لئو و دیگر بازیگرها کار میکنیم و بعد میگوییم به نظر میرسد نمیتوانیم راهی برای همکاری پیدا کنیم. من اما به دنبال راهی بودم که ببینم لئو (دیکاپریو) میتواند سفر خود را به درون شخصیت تام وایت پیدا کند، یا نه، این اتفاقات مربوط به لئو در نقش تام وایت بود. او به شهر میآید. داستان با چکمههایش شروع میشود، خم میشود، یک کلاه کابوی به سر دارد و به سمت شهر میرود. هیچ حرفی نمیزند، چون او خیلی خیلی کمحرف و بانزاکت و مودب است. من لئو را میشناسم، باید او را کنترل میکردم. سعی کردیم کار را پیچیدهتر کنیم، اما متوجه شدیم همه این کارها و پیچیدگیها را باید روی مجریان قانون، همان پسرهای سفیدپوست، انجام دهیم و این در حالی بود که داستان برای قوم اوسیج اتفاق افتاده بود.
خب، اگر رابرت دنیرو را به عنوان نقش بیل هیل در این کار داشته باشیم، اول از همه باید بگویم مهم نیست چه کسی نقش بیل هیل را بازی میکند، چون از لحظهای که او ظاهر میشود، مخاطب میداند او کسی است که پشت همه این کارها قرار دارد. مخاطب همیشه از شما جلوتر است. بااینحال، شخصیت مالی کلید کار است. اما آیا داستان بین مالی و بیل هیل است؟ چراکه در کتاب به این تقابل بسیار زیاد اشاره میشود. در کتاب در مورد میزان اعتماد مالی به بیل هیل، آن هم جدا از بحث ارنست، زیاد پرداخته میشود. بنابراین، در یک نقطه از کار، ما به این مرحله رسیدیم و با اریک راث و لئو و برخی از افراد یک خوانش بزرگ از فیلمنامه داشتیم. پارامونت پیکچرز آن فیلمنامه (موجود) را دوست داشت و حاضر بود همه چیز را به ما بدهد تا آن فیلمنامه را بسازیم. اما من در مورد آن حس درستی نداشتم. تقریباً نیمه راه را پشت سر گذاشته بودیم و متوجه شدیم باید کار را چگونه انجام دهیم. شاید اواسط سال 2019 بود و یک هفته بعد از آن خوانشِ فیلمنامه، لئو پیش من آمد و گفت: قلب این داستان کجاست؟ و من بلافاصله جواب دادم: ارنست و مالی.
فکر میکنم در این دوره دو سفر به منطقه اوکلاهما داشتیم. گروه اسب خاکستری تصمیم گرفتند یک شام بزرگ با حضور 250 نفر به ما بدهند و با ما صحبت کنند. در آن شام تعدادی از مردم بلند شدند و صحبت کردند... خیلی تکاندهنده بود. من گفتم داستان اینجا رخ میدهد، اما همه ترسیده بودند و میگفتند: «به فیلمهایی که این مرد ساخته، نگاه کنید! همه چیز همراه با خشونت خواهد بود و فیلم کلیشه داستان بومیان آمریکا میشود.» اما یک زن از جا بلند شد که بعداً مشاور ما در آن قوم شد و گفت: «من فیلم سکوت را دیدهام.» و او فیلم سکوت را بسیار دوست داشت. بسیاری از آن قوم هنوز کاتولیک رومی هستند. او اما درباره شخصیت مالی گفت: «شما میخواهید کلمات را در دهان مالی بگذارید، چون تقریباً در جایی جملهای از مالی نقل نشده است. پس باید مراقب او باشید.» آنها همچنین گفتند: «ما نمیخواهیم در این فیلم به عنوان قربانی معرفی شویم.» وقتی مارگی بورکهارت [نوه مالی و ارنست] هم در این ضیافت بلند شد و صحبت کرد، به ما گفت: «باید به خاطر داشته باشید که ارنست و مالی همدیگر را دوست داشتند.» گفتم: «همین! داستان همین است. همدیگر را دوست داشتند. او (ارنست) تحت تأثیر داییاش است. من این را میفهمم.» این حرفها با من ماند و وقتی لئو پیش من آمد و گفت: «قلب قصه کجاست؟» و من گفتم: «خب معلوم است که این دو نفر (مالی و ارنست) هستند.» لئو به من نگاه کرد و گفت: «من را گیج نکن، اما فکر میکنم من باید نقش ارنست را بازی کنم.» و من گفتم: «باشه. اگر میخواهیم آن را بسازیم، فیلمنامه را میگیریم و آن را زیرورو میکنیم.»
پارامونت در ابتدا قرار بود بودجه فیلم را تأمین کند. اینطور نیست؟ نظر آنها نسبت به این تغییر اساسی چه بود؟
ما قبل از کووید برای نوشتن اولین پیشنویس نسخه جدید فیلمنامه تلاش کرده و آن را به پارامونت داده بودیم. در لسآنجلس در دو جلسه رودررو با آنها صحبت کردیم. دوست من، جیم جیانوپولوس [رئیس و مدیر اجرایی پارامونت پیکچرز تا سپتامبر 2021]، قرار بود پول ساخت نسخه فیلمنامه (اصلی) را به ما بدهد. بالاخره وقتی آنها فیلمنامه پیشنویس را خواندند، گفتند: «متأسفیم مارتی، ما نمیتوانیم همراه با این کار پیش برویم.» من آنها را سرزنش نمیکنم. ما با کنار رفتن پارامونت منابع مالی خود را از دست دادیم و هیچ فیلمنامهای هم نداشتیم. من همان زمان داشتم روی فیلمنامه کار میکردم و بالاخره شاید تقریباً در همان زمانی که اپل برای ساخت فیلم وارد شد، پارامونت هم برای توزیع فیلم دوباره به پروژه برگشت.
منبع: latimes,bfi