عنوان کتاب: قاتلان ماه گل (پشت پرده کشتار سرخپوستان و پیدایش افبیآی)
نویسنده: دیوید گرن
سال انتشار: 2017
مترجم: ندا بهرامینژاد
عنوان فیلم: قاتلان ماه گل (2023)
فیلمنامهنویسان: مارتین اسکورسیزی، اریک راث
کارگردان: مارتین اسکورسیزی
سرخپوستان قبیله اوسیج طی مدت چهار سال، که از آن به «دوران وحشت اوسیجها» یاد میشود، به صورت برنامهریزیشده، در مقیاس گسترده قتلعام میشوند. گرچه بازه زمانی این قتلها هنوز بهدرستی معلوم نیست و گویا تا سه دهه را در بر میگیرد، اما مسئله اصلی اینجاست که طی این مدت صدای سرخپوستان بههیچوجه به گوش مراجع قانونی و قضایی دولت آمریکا نمیرسد. این شبکه مخوف آدمکشی آنقدر قدرتمند بوده که هیچیک از نمایندگان قانون در ایالت اکلاهمای آمریکا از پسشان برنمیآمدهاند. نه به خاطر اینکه زورشان نمیرسیده، بلکه چون همگیشان در این جنایت با هم شریک بودهاند. آنجا همه دستبهدست هم دادهاند و سرخپوستان را بابت به چنگ آوردن پول نفتشان به قتل میرسانند و صدای آنها به هیچ کجا نمیرسد. یکی از مواردی که در کتاب قاتلان ماه گل بسیار بر آن تأکید میشود، همین موضوع است، چراکه در نیمه دوم کتاب میخواهد روند تشکیل اداره تحقیقات فدرال آمریکا (افبیآی) را شرح دهد. این کتاب بر اساس سالها تحقیق و پژوهش نویسنده آن و استناد به اسناد تاریخی نوشته شده است. اما از منظر چگونگی نقل این روایتها هم میتوانیم بگوییم انگار در حال خواندن یک رمان هستیم. وقایع تاریخی وقتی بهدرستی با استفاده از تکنیکهای داستانگویی روایت میشوند، کتابهای بسیار گیرایی از آب درمیآیند؛ قاتلان ماه گل یکی از همین آثار است.
از این منظر، شخصیت اصلی این روایت تاریخی «تام وایت» است؛ یکی از مردان قانون که چنین توصیف میشود: «حتی وقتی به سبک فروشندههای دورهگرد، کتوشلوار رسمی میپوشید، خیال میکردی از اساطیر باستان برخاسته است...» (ص 118) همچنین طی توصیفات بعدی در مسیر روایت و معرفی کامل این شخصیت و سرگذشت جالبش، این کتاب را دیگر نمیشود زمین گذاشت، چراکه حالا از بخت بلند نویسنده، تام وایت شخصیتی واقعی بوده، اما گویی از دل اساطیر به جنگ شر و بدی برخاسته است. تام وایت انگار به جنایتکاران و خلافکاران حساسیت درونی دارد. او وقتی ویلیام هیل را در خیابان میبیند: «انگار تجسم همان چیزی بود که وایت و برادرانش و قبل از آنها پدرشان، زندگیشان را وقف گیر انداختنش کرده بودند.» (ص 198) ویلیام هیل فقط آدم بده داستان نیست، بلکه درواقع موجودی اهریمنی است و تام وایت که نسل در نسل در پی گیر انداختن این آدمها بوده، مقابل او میایستد؛ قهرمانی اساطیری در مقابل تبهکاری اهریمنی. حال یک داستان جالب داریم که برای این نبرد بزرگ ساخته و پرداخته میشود و البته نویسنده با کاوش و واکاوی و بررسی اسناد قتلهای هولناک قبیله اوسیج کار اصلیاش را هم انجام میدهد و این دو موضوع را به هم پیوند میزند، چون او میخواست بگوید چه بر سر این قبیله رفت و افبیآی چرا به وجود آمد.
برادران دالتون که معرف حضور همگان هستند. سرکرده آنها ابتدا کلانتر بوده و بعد گویی میبیند نان عدالت نمیصرفد، پس به سراغ قافلهها میرود. چون کلانترها آنوقتها اغلب از میان کسانی انتخاب میشدهاند که بیشتر هفتتیرکشهایی فرز بودهاند و «مرز میان کلانتر خوب و بد، چندان چفتوبستی» نداشته. (ص 28) اما ماجرا از این قرار بوده که «بعد از انقلاب آمریکا، مردم سالها از ترس اینکه مبادا پلیس به نیروی سرکوب بدل شود، با ایجاد ادارههای پلیس مخالفت میکردهاند، درعوض، خود شهروندان با تعقیب مظنونان به داد مردم میرسیدند.» (ص 25) این وضعیت تا نیمه دوم قرن نوزدهم به طول میانجامد و از این لحاظ، به مرور زمان کلانترها به وجود آمدهاند و آنها همچنان باقیمانده همان دوران هستند، که البته جایگاه ویژهای هم در سینمای آمریکا دارند و همینطور کارآگاهان خصوصی به همین شکل! چون تا سالیان متمادی مردم برای حل مشکلاتشان به سراغ این کارآگاهان میرفتهاند و از این لحاظ، در فرهنگشان جایگاهی مختص به خود پیدا کردهاند و در بسیاری از داستانهای جنایی و معمایی سروکلهشان پیدا میشود. ولی در دوره قتلهای سرخپوستان اوسیج تمام این ابزارها از کار میافتد. اگر کسی هم بهراستی میخواسته در آن ایالت پیگیر کار آنها شود، سربهنیست میشده است. از این لحاظ، نیاز به نیرویی دولتی بوده که قدرتش بیشتر از آدمهای شرور آن ایالت باشد. پس تام وایت وارد میشود و افبیآی شکل میگیرد.
اما اینها فقط گوشهای از روایتهایی است که در کتاب قاتلان ماه گل نقل میشود. تعداد شخصیتهای کتاب بسیار زیاد است و البته کسانی که درگیر پرونده این قتلها میشوند. اصلاً برخی از این قتلها هر کدام میتوانند خودشان موضوع یک اقتباس مهیج و جالب سینمایی باشند. برای مثال، جریان قتل آنا براون، خواهر مالی، که پیچیدگیهای جالبی دارد و نویسنده هم با وفاداری به واقعیت و هم با بهرهگیری از عناصر داستانگویی آن را در کتابش نقل میکند. داستان کتاب نیز با قتل آنا براون آغاز میشود، اما یک اتفاق دیگر هم میافتد. هفته بعد جسد سرخپوست دیگری پیدا میشود که او نیز کشته شده است. دوره چهارساله وحشت قبیله اوسیج با قتل آنا براون آغاز میشود و سپس جنایات بعدی رخ میدهد. کتابی پرحادثه و پرپیچوخم با شخصیتهای مختلف که هر کدام سهمی در قضایا دارند. بااینهمه، کارگردان کهنهکار سینما، آقای اسکورسیزی، تا جایی که برایش میسر بوده، بیشترِ این وقایع تاریخی را به نحوی در فیلمش میگنجاند.
اساساً اقتباس از این سنخ آثار میتواند بهشدت مناقشهبرانگیز باشد! آثاری که به واقعهای تاریخی میپردازد که یکی از تاریکترین نقاط تاریخی مردمان آن کشور است. پس اگر ماجرای تاریخی جالبی داریم که میتواند حساسیتبرانگیز باشد، سادهترین کار این است که اسامی شخصیتهای اصلی را عوض کرده و این کاراکترها را در هم تلفیق کنیم. ما همانطور که هیچ دِینی به منابع ادبی برای اقتباس وفادارانه نداریم، درخصوص وقایع تاریخی هم میتوانیم چنین باشیم. میتوانیم شخصیتها و ماجراهای دیگری برای آن روایت خلق کنیم، چون آنچه درنهایت اهمیت دارد، فیلمی است که تماشاگران میبینند و باید برایشان جالب باشد، وگرنه هرچه ریسیدهایم، پنبه خواهد شد. ولی وقتی میخواهیم به آن ماجرای تاریخی وفادار باشیم، چه باید کرد؟ باز هم میتوانیم خوانش شخصی خودمان را داشته باشیم، اما دراماتیکترین شخصیت داستان را انتخاب میکنیم و داستان را همانطور که اتفاق افتاده، با استفاده از اصول اقتباس تعریف میکنیم. در این مواقع، حتی یک مورد، یک ویژگی اخلاقی جالب توجه در شخصیت داستانیمان، میتواند بسیار کارآمد باشد. روی آن مانور میدهیم و به این شکل علاوه بر نقل آن واقعیت تاریخی، حتی با اسامی واقعیشان، اما قصه تازهتری به نمایش گذاشتهایم. این کاری است که آقای اسکورسیزی در اقتباس این اثر انجام داده است! اما آیا دراماتیکترین شخصیت منبع اولیه ارنست برکهارت است، یا تام وایت افسانهای؟ کدامیک برای این اقتباس آمادهتر هستند؟ به این موضوع بازمیگردم. ولی آقای اسکورسیزی ارنست برکهارت را انتخاب میکند و قصه را از زاویه دید او به نمایش درمیآورد؛ یعنی از نگاه یکی از تبهکاران داستان.
همانطور که گفتم، ما میتوانیم هرکدام از شخصیتهای این روایت تاریخی را به عنوان شخصیت اصلی برای اقتباس انتخاب کنیم. حتی میتوانیم از زاویه دید مالی برکهارت، یعنی کسی که تمام خانوادهاش قربانی این ماجرا میشود، داستان را تعریف کنیم. آنچه بیشتر اهمیت دارد، این است که یک شخصیت اصلی داشته باشیم که نیروهایی مانع رسیدن او به اهدافش میشوند. حالا اگر از شانس خوبمان روایت تاریخی جالبی پیدا کرده باشیم، میتوانیم علاوه بر یک شخصیت، شبکههایی از نیروهای مخالف هم پیدا کنیم و هرکدام را که میخواهیم، انتخاب کنیم و سپس پرورش دهیم و به همین منوال داستان شروع به شکل گرفتن میکند. در قاتلان ماه گل هم به همین صورت میشود شخصیتهای اصلی پیدا کرد و همچنین شبکههایی از نیروهایی که مخالف همدیگر کار میکنند. کتاب از این بابت منبع پرباری محسوب میشود.
آقای اسکورسیزی هم کمابیش از همین روش پیروی کرده و البته آنچه اقتباس او را متمایز و حتی به نوعی شگفتانگیز میکند، اشاره به بیشتر وقایعی است که در منبع اولیه و در این ماجرای تاریخی روی داده است. تقریباً میشود گفت تمام رویدادهای مهم، در مورد کشتار سرخپوستان، در فیلم وجود دارند. این اتفاقهای مهم درواقع، همان حوادث تاریخی هستند که بود و نبودشان در چنین اثری میتواند جنجالبرانگیز باشد. از این لحاظ، ترتیب روی دادن این اتفاقها هم کمابیش به همان روال کتاب است. با در نظر گرفتن اینکه هر اقتباسی نیاز به فشردهسازی و خلاصه کردن منبع اولیه دارد، ولی حادثه مهمی درخصوص کشتار سرخپوستان جا نمیماند که دربارهاش چیزی در کتاب گفته شده باشد. فیلم برای ارائه این اطلاعات از ترفندهای مختلفی بهره میبرد، ازجمله نریشنهای برخی از شخصیتهای داستان و همینطور کتاب خواندن ارنست برکهارت و چیزهایی که درباره قبیله اوسیج یاد میگیرد، که همه اینها شیوههایی هستند برای انتقال اطلاعات تاریخی و سرگذشت این قبیله و در جریان گذاشتن مخاطب. آن نمایش رادیویی هم که در پایان فیلم ترتیب داده میشود، برگرفته از کتاب است که به نظر اولین اقتباسهایی بوده که ابتدا توسط نمایشنامههای رادیویی از این روایت انجام شده و نویسنده کتاب هم به آن اشاره کرده و اسکورسیزی هم برای پایانبندی فیلمش بدان شیوه از آن بهره برده است. اما به موضوع اصلیمان برگردیم و ببینیم تغییر زاویه دید منجر به چه اتفاقهایی میشود؟
همانطور که گفتم، شخصیت اصلی کتاب قاتلان ماه گل، مأمور افبیآی، تام وایت است و قاعدتاً در بیشتر ماجراهای کتاب حضور دارد و بدین واسطه اطلاعات فراوانی درباره روند پیدایش اداره تحقیقات فدرال آمریکا بیان میشود، که در این اقتباس سینمایی این اطلاعات کنار گذاشته میشود و تمرکز فیلم بیشتر بر انتقال اطلاعات تاریخی کشتار سرخپوستان است. اسکورسیزی برای این منظور حتی قید موارد وسوسهبرانگیزی چون تعقیب و گریزها و دستگاههای شنود افبیآی را برای فیلمش زده است و کوشیده بیشتر بر تاریخ سرخپوستان اوسیج متمرکز باشد و البته که زاویه دید گنگسترها و خلافکارها جزئی از سبک و سیاق اوست. این میتواند همان خوانش شخصی فیلمنامهنویس از منبع اولیه هم باشد. اما این نکته را هم باید در نظر گرفت که هر تغییری، ازجمله تغییرِ زاویه دید در داستان و منبع اولیه نتایج متفاوتی به بار میآورد. میباید پذیرفت این حوادث تلخ و تاریک تاریخی، آن هم وقتی زمان چندانی از وقوعشان نمیگذرد، موضوعی نیست که مردمان یک کشور به آن علاقه داشته باشند، آن هم به این شدت که در کتاب بیان میشود، همچنین با آن گستردگی هولناک؛ آنجا درواقع یک نسلکشی اتفاق افتاده است. از این لحاظ، آقای اسکورسیزی فشار را از نقاط حساسیتبرانگیز داستان برداشته (مثلاً اینکه سالها هیچکس به داد سرخپوستان نمیرسیده) و به نقاط کماهمیتتر منتقل کرده، و بدین شیوه، درعینحال که همه آن وقایع را میگوید، اما به ماجرا جهت دیگری میدهد. همچنین زاویه دید را تغییر میدهد و داستان را از زبان یکی از قاتلان تعریف میکند و یک سطر از کتاب در مورد ارنست برکهارت را برمیدارد. در «پسِ این خشونت ظاهری، قلبی مهربان و ردی از بیپناهی به چشم میخورد.» (ص 15) و ارنست برکهارت را طوری نشان میدهد که شیرین میزند و هیچ بعید نیست همدلیبرانگیز باشد. (این کاراکتر درواقع در فیلم از نو شخصیتپردازی شده است، چراکه در مقام قیاس با تام وایت هم بسیار کمتر در کتاب به او پرداخته شده.) همچنین از آنسو، ویلیام هیل بههیچوجه آن موجود مخوف و ترسناک کتاب اصلی نیست. اما اگر داستان از زاویه دید تام وایت، مأمور افبیآی، تعریف میشد، ماجرا به این سادگی نبود و ما گام به عرصه تاریکیهای تاریخ میگذاشتیم. همینطور اگر از زاویه دید مالی برکهارت یا یکی از سرخپوستان قبیله اوسیج به این روایت پرداخته میشد، همه چیز شکل دیگری مییافت و شاید وقتی باورهای این مردمان کهن به نمایش درمیآمد، معانی دیگری پیدا میکرد که میتوانست منصفانهتر باشد. از منظر من، در زیرمتن تصاویری که از سرخپوستان در این فیلم به نمایش درمیآید، همچنان همان تصویر کلیشهای سینمای آمریکا از آنان وجود دارد. بااینهمه و با اینکه اقتباس آقای اسکورسیزی از کتاب قاتلان ماه گل اثری وفادار به وقایع و رویدادهای تاریخی منبع اولیه، بهویژه درخصوص کشتار سرخپوستان است، اما واقعیت این است که جوهره و روح این کتاب هرگز به فیلم منتقل نشده و فیلمی که به نمایش درمیآید، همان خوانش مجزای آقای اسکورسیزی از این حوادث تاریخی است که از قضا میخواسته دل همه را به دست بیاورد و البته فیلم خوبی هم باشد.