آخرین فیلم کن لوچ، بلوط پیر، داستان پناهندهای است سوری به نام یارا (ابلا ماری) که به فعالیتهای اجتماعی در شمال شرقی که ساکنان آن هنوز تحت تأثیر اعتصابات معدنچیان و پیامدهای آن هستند، مشغول میشود. صاحب کافه این محله، تیجی (دیوید ترنر)، به یارا و سایر پناهندگان که به کمک نیاز دارند و در شرایط اسفباری هستند، کمک میکند. لوچ تجربه پناهندگی و شرایط نابهسامان آنها را در نسبت با جامعه اطراف خود در بلوط پیر به نمایش میگذارد. در اکران شمال شرقی فیلم بلوط پیر با نویسنده این فیلم، پل لاورتی، به گفتوگو نشستیم، درحالیکه لوچ طی یک تماس ویدیویی همراه ما بود و با ما صحبت میکرد.
چه احساسی داری کن؟ از اینکه اخیراً زمین خوردی و آسیب دیدی و نتوانستی در اولین نمایش امروز نیوکاسل شرکت کنی؟
لوچ: خوبم. چند تا از ماهیچههام کشیده شد و یکی از دندههام مو برداشت و این واقعاً کلافهکننده است. ولی خب، بههرحال خوب میشوند. وقتی یک ضربه کوچک روی تمام زندگیات تأثیر میگذارد، همین است. اما اشکالی ندارد و شکایتی نمیکنم. واقعاً خوششانس بودم که اتفاق بدتری نیفتاد.
برای من به عنوان یکی از اهالی این منطقه بلوط پیر امتیاز ویژهای داشت. از اینکه گردهمایی بزرگ معدنچیان در کلیسا (دورهام) را روی پرده میدیدم، واقعاً تحت تأثیر قرار گرفتم.
لوچ: گردهمایی معدنچیان هر سال بزرگترین تظاهرات همبستگی طبقاتی در کشور است و بهندرت– اگر هیچوقت نباشد- گزارش و ثبت شده.
لاورتی: خب، درواقع ما داریم درباره یک گردهمایی تاریخی و بزرگ حرف میزنیم؛ چیزی که واقعاً همیشه جای آن در رسانههای خبری و روزنامهها خالی بوده. من و کن چند سال پیش به لطف بنرها به آنجا رفتیم و بعد در آنجا با دیدن آن فضا واقعاً متحیر شدیم. جایی که ریشه سکانس کلیسای جامع در بلوط پیر بود و از همان موقع ایدهاش شکل گرفت.
چطور کلیسای جامع چنین اجازهای داد؟ شما درواقع اجازه فیلمبرداری در یک روز کامل در کلیسای جامع (دورهام) را دریافت کردید؟
لوچ: نه، یک روز کامل نبود. چون آنها ساعت چهار برنامه داشتند. ولی خیلی با ما همکاری کردند. قبلاً از آنجا برای فیلمبرداریِ تولیدات دیگر استفاده شده بود. فکر میکنم متوجه شدند که ما یک گروه تولید کوچک هستیم که زیاد دردسری برای آنها نداریم. خیلی خوب همکاری کردند و بیشتر از این واقعاً نمیشد با ما همراهی کنند. کار با گروه کر و سرپرست گروه که واقعاً مهربان و سخاوتمند بودند، باعث مسرت ما بود.
لاورتی: مارک ولنتاین، مسئول درخشان انتخاب لوکیشنهای ما، جادوی خود را در آنجا نشانمان داد و آنها هم به شکل غیرقابل انتظاری با ما همکاری کردند. حتی قبل اینکه من فیلمنامه را بنویسم، کشیش آنجا، جان بارون، با دخترش از پناهندگان حمایت کردند و دست دوستی را به سوی این پناهندگان رنجدیده دراز میکردند، و این امر در نسبت با اینکه فیلمنامه ما به کدام سمت و سو برود، واقعاً الهامبخش بود. آنها این را درک میکردند که در برخی از جوامع مشکلاتی وجود دارد، که مشترک است؛ در اینجا جامعه پناهندگان سوری و کارگران معدن. مشکلات تهیه مایحتاج روزمره هم که معضل پناهندگان و مردم محلی بود، مهمترین اینها بود. بنابراین، آنها در این جوشش درخشان و همبستگیای که مردم را برای صرف غذا گرد هم میآورد، همراه شدند.
واقعاً صحنه فوقالعادهای است. من متحیر بودم و به این فکر میکردم که آیا فقط من نسبت به این فضاها چنین احساسی دارم، یا همه همینطور هستند. چون داشتم یکی از مکانهای نوستالژیک و شگفتانگیز کودکی خودم را در محلهمان میدیدم. اما وقتی با ابلا (ماری) صحبت کردم، تأیید کرد که این واقعاً بهترین سکانس بود.
لاورتی: یکی از سکانسهای مورد علاقه من در تمام 14 فیلمی است که ساختهایم، واقعاً خاص بود.
لوچ: آن روز وقتی صحنه کلیسای جامع را فیلمبرداری کردیم، تولد من بود. و درست قبل از رفتن گروه کر، ناگهان اولین نتهای تولدت مبارک به گوشم خورد که گروه کر داشت میخواند. خیلی تأثیرگذار بود.
همانطور که احتمالاً میدانید، من از شیفتگان سینمای شما و از طرفداران پروپاقرصتان هستم. من یک خالکوبی قوش (kes) روی مچ دستم دارم.
لاورتی: خارقالعاده است.
لوچ: این پسر بینظیر است. خب احتمالاً خوشحال خواهید شد که بدانید بیلی کاسپر (دیوید بردلی) الان 66 ساله است. زمانی که ما فیلم قوش را ساختیم، او فقط 14 سال داشت، ولی الان هم هنوز مثل همان پسربچه است!
لاورتی: واقعاً همینطور است. او خارقالعاده است. من برای اولین بار دیوید بردلی را در یک مصاحبه برای امپایر ملاقات کردم.
چرا شمال شرق را برای بلوط پیر انتخاب کردید؟ اگر بگوییم درونمایه اصلی فیلم درباره نژادپرستی است، این تفکرات نژادپرستانه و قومی در همه جا دیده میشود.
لاورتی: ما اینجانب دنیل بلیک و متأسفیم که جا ماندی را تمام کرده بودیم. من فکر میکردم هنوز کار تمام نشده و ما کارهای ناتمام زیادی داریم. آن دو درواقع، یک تراژدی بودند و فکر میکنم میخواستم حالا چیز امیدوارکنندهتری را بررسی کنیم. بههرحال، میخواستیم به این منطقه برگردیم، اما وقتی من و کن آمدیم به اینجا، واقعاً در بعضی از روستاها سرگردان شدیم و از دیدن این وضعیت آشفته بودیم. دیدن اینکه اوضاع از زمان اعتصاب معدنچیان در سال 1984بدتر شده بود، واقعاً قابل توجه بود.
لوچ: خب، شمال جایی است که ساکنان آن طبقه کارگر هستند، و ما باید این طبقه را موقع گفتن این داستان در نظر بگیریم، چون این طبقه است که شرایط و اوضاع را میسازد. تغییر از جانب کسانی که از یک سیستم رفاهی نفعی میبرند، هیچوقت به وجود نمیآید و هرگز هم تابهحال در طول تاریخ چنین نشده. اگر قرار است تغییری رخ بدهد، نیاز داریم که از طبقه کارگر باشد. بنابراین، گفتن داستانهای طبقه کارگر به این معنی است که میتوانید آنها را به عنوان شخصیتهای کامل با تمام پیچیدگیها و شوخطبعیها و مبارزات و کنشهای اجتماعی و غم و شادی و بقیه چیزهایی که از آنها یک انسان کامل میسازد، به تصویر بکشید و نهفقط یک تصویر کلیشهای که عموماً هم همیشه ما فقط این تصویر کلیشهای را دیدهایم. چیزی که هرگز در تلویزیون نمیبینید، قدرت آنهاست. آنها همیشه قربانیانی هستند که نیاز به خیریه و توجه مردم و حمایت دولت دارند، یا جنایتکاران یا فروشندگان مواد مخدر. همیشه ما این تصویرها را از آنها داریم. واقعاً نیازی نیست من به شما بگویم چقدر این منطقه کارگرنشین درخشان است. در تصویر واقعی این منطقه مردم همیشه در جنبوجوشاند و برای زندگی تلاش میکنند.
زیاد سر صحنه بودی پل؟
همیشه. خیلی از نویسندگان این کار را نمیکنند. اما من و کن به طور کلی رابطه کاری خیلی نزدیکی با هم داریم. فکر میکنم در حال حاضر حدود 14 فیلم با هم ساختهایم و همیشه اینطور بوده که من نویسنده فیلمنامهها بودم و کن کارگردان. اما جایی ممکن بود من بشوم فیلمساز و او در مقام نویسنده، چون همیشه سعی کردیم از همدیگر حمایت کنیم. نکته زیبای کار با کن این است که هیچ منیت و غروری در کار او نیست. او چنین مرد خوبی است. آنچه ما سعی میکنیم باشیم، این است؛ سرسختترین منتقدان خودمان. بنابراین، سعی میکنیم با یکدیگر صادق باشیم.
کن، تو چطور؟ چقدر در فیلمنامه نقش داشتی؟
لوچ: خب من و پل همانطور که اشاره کرد، در همه چیز با هم همکاری میکنیم. پل فیلمنامه را مینویسد، اما ما قبل آن و در تمام مراحل نوشتن در مورد ایدهها صحبت میکنیم و در مورد اینکه داستان چگونه باید پیش برود، همفکری میکنیم و همینطور در مورد اینکه کاری کنیم که گفتن این داستان نشان بدهد که جهان واقعاً چگونه است. اما نکته اصلی برای ما باورپذیر و جذاب بودن شخصیتهاست.
لاورتی: در مورد ما این یک فرایند کاملاً طبیعی است. از یک فیلم به فیلم دیگر میرویم، اما درواقع، همه این فیلمها از دل گپهایی که ما دو نفر به عنوان دوستان صمیمی با هم میزنیم، بیرون میآید.
خیلی خوشحالیم که امروز شما را در اینجا داشتیم پل، و متأسفیم کن، که نتوانستی امروز برای اکران اینجا باشی.
لاورتی: اکران فیلم بلوط پیر امروز و در اینجا یک بعد بسیار حسی هم برای ما دارد. نهتنها به این دلیل که نتیجه کار و پایان این فیلم است، بلکه درواقع به این دلیل که این پایان سه فیلمی است که ما اینجا، در شمال شرق ساختهایم. بودن در اینجا برای سه فیلم و اینکه سه فیلم را در این مکان ساختهایم، برای ما یک افتخار واقعی بود. این شهر چیزهای زیادی به شما میدهد. حضور من در اینجا برایم دوستان مادامالعمری را رقم زد؛ دبی هانیوود متأسفیم که جا ماندی و دیو جانز اینجانب دنیل بلیک که در چند سال اخیر و بعد ساخت این فیلمها به دوستان صمیمی من تبدیل شدند.
منبع: takeoncinema