پایانبندی شاید دشوارترین مرحله در فرایند نگارش یک فیلمنامه باشد. نویسندگان در آغاز نگارش یک متن اغلب تعادل اولیهای را بر هم میزنند و بعد از طریق شخصیتپردازی و شکلگیری کشمکش میان شخصیتها، ایدههایی را برای رسیدن به تعادلی ثانویه مطرح میکنند. آغاز نگارش یک متن بیشتر فرایند وارد کردن است؛ وارد کردن شخصیتها، اطلاعات و ایدهها. میانههای متن محل پرداخت به آنچه وارد شده و پایانبندی متن جای جمعبندی آنچه تاکنون روی کاغذ آمده و رسیدن به تعادلی ثانویه است. نویسندگان با رویکردی پرسشگر به جهان متنشان در پی یافتن چگونگی رسیدن به این تعادل هستند. در پایان هم متنشان بالاخره به نوعی از تعادل ثانویه میرسد. گاهی این رسیدن به تعادل دوباره ناشی از حل شدن کامل مسئله یا مسائل متن است. گاهی هم حل نشدن مسائل قرار است در پایان ما را به معنا برسانند. در جشنواره فجر چهلودوم هم فیلمها در پایانبندی به گونههای مختلف عمل کردند. صرف نظر از چگونگی برخورد با مسائل در فیلمنامهها و رسیدن به گرهگشایی نهایی برخی این تعادل را برقرار کردند، برخی مسئلهای را که در نیمه اول فیلمنامه شخصیتها با آن روبهرو بودند، به حال خود رها کردند و مسئلهای دیگر را در پیش گرفتند و تعادلی از جنسی دیگر در جهان متنشان برقرار کردند.
در تابستان همان سال به گفته راوی فیلم همه چیز از یک سرقت شروع میشود و مسئله محوری متن میتواند این باشد که سارق مورد نظر کیست و دیگر شخصیتها با این سرقت چگونه برخورد میکنند. فیلم محمود کلاری که در روایت خود از حضور راوی بهره برده است، در پایان به این مسئله از متن پاسخ میدهد و ضمن مشخص کردن هویت سارق از بیگناهی شخصیت پسر پرده برمیدارد. ضمن اینکه تأثیر این اتفاقات را بر آدمهای متن به ما نمایش میدهد. شخصیتها در پایان به تعادلی میرسند که نقطه صفر است و جایی شبیه به همان تعادل اولیه است، اما آنچه در طول فیلمنامه بر آنها گذشته، قرار است برای همیشه نسبت آنها را با یکدیگر دستخوش تغییراتی کند.
در دو روز دیرتر اصغر نعیمی مسائل در دل خود متن زاده میشوند. در ابتدا دختر و پسری داریم که میخواهند مهاجرت کنند و هیچ تصمیمی برای بچهدار شدن در زندگی زناشویی خود ندارند، اما بعد به اصرار خانواده و شرطی که پدر دختر برای تقسیم میراث خانوادگی میگذارد، تصمیم به فرزندآوری میگیرند، اما بعد از چند بار تلاش نافرجام متوجه میشوند که دختر نمیتواند بچهدار شود و حالا باید در پی درمان باشند. در این بین راههای مختلفی را امتحان میکنند و بچهدار میشوند، اما دیر؛ دو روز بعد از مرگ پدر. یعنی خبری از ارث و میراث نخواهد بود. حالا در پی خلاص شدن از بچه هستند، اما در این راه هرچه میکنند، جواب نمیدهد و نهایتاً دلشان به دل کودک هنوز متولد نشده بند میشود و تصمیم میگیرند نگهش دارند. در پایان هم بچه به دنیا میآید و دختر و پسر به ارث و میراثی که صحبتش شده بود، میرسند. آنها متوجه میشوند که پدرشان قبل از مرگ وصیت کرده آنها هر زمان صاحب فرزند شدند، میراثش به آنها تعلق بگیرد. در این میان مسئله مهاجرتشان به حال خود رها میشود. مسئله پولهایی که بهرهای گرفته بودند، ناتمام میماند و تنها مسئلهای که در آن به تعادل میرسند، رسیدن به ارث و میراث پدر دختر است. که این رهاشدگی بهخودیخود باعث شده فیلمنامه درنهایت از انسجام کافی برخوردار نباشد.
ظاهر حسین عامری یکی از سادهترین و در عین حال درستترین فیلمنامههای جشنواره امسال را از منظر ساختاری دارد. وقایع فیلم در زمان جنگ تحمیلی در جایی در شمال ایران اتفاق میافتد. فیلم ظاهر با مقوله جنگ به عنوان مسئله برخورد نمیکند. او جنگ را جزئی از ورودیهای فیلم و بخشی قدرتمند از جهان متنش میداند. قرار هم نیست شخصیتها در پایان جنگ را حل کنند، یا به آن پایان دهند، چون آنقدر بزرگ است که حل آن از عهده شخصیتهای جهان متن خارج است. اما عامری از این روایت در پی شکلی از زندگی در زمان جنگ است. پسر و دختری که دلباخته یکدیگر میشوند. زوجی که صاحب فرزند میشوند و زوج کهنسالی که با تمام سختیهای زندگی در کنار یکدیگر عاشقانه به زیستن خود ادامه میدهند. در پایان فیلم پسر دلباخته میمیرد، اما ردی از خود در جهان باقی میگذارد. مثل خانهای که برای پیرمرد و پیرزن ساخته و دختری که دلباخته خود کرده و بهترین دوستش که حالا میتواند پیش خانواده و فرزندانش باشد و البته فرهنگ کمک کردن و ایثار که در سکانس پایانی فیلم به سراغ آن میرود. ظاهر روایتی است درباره تمام عاشقان و معشوقانی که جنگ آنها را از هم جدا کرده است.
تمساح خونی جواد عزتی شروع درخشانی دارد. در فضایی کمدی و طنزآلود با دو جوان روبهرو هستیم که میخواهند از فرصتی که برای ثروتمند شدن با آن روبهرو شدهاند، نهایت استفاده را ببرند. اما در ادامه، قرار است موانعی بر سر راه آنها قرار بگیرد. در پایان همه اتفاقاتی که شخصیتها از سر میگذرانند، تمساح خونی در پایانبندیاش رویاهای دو جوانی را که میخواستند یکشبه پولدار شوند، بربادرفته میبیند. آنها حالا باید همانطور یکشبه ضرر مالیای را که باعثش شدهاند، جبران کنند. فیلم در فرایند گرهافکنی و گرهگشایی تا نزدیکیهای پایان عملکرد قابل قبولی دارد، اما در گرهگشایی نهایی، شخصیتی که قرار است در پایان تعادل را برقرار کند، به یکباره در روایت ظاهر میشود و سپس با حضور او در چند سکانس پایانی همه چیز به تعادل میرسد و شخصیتها در شکلگیری این پایانبندی نقش چندانی ندارند و بیشتر گرفتار نوعی جبر از جهان متن هستند.
در شکار حلزون محسن جسور، از قرار معلوم با زنی مواجه هستیم که به قول خودش همسرش به خاطر یک بیاحتیاطی به زندان افتاده و حالا او باید بتواند در غیاب همسر از پس خرج و مخارج زندگی خودش و تکفرزندش و مادرش بربیاید. از قضا در اینجا هم فرزند خانواده ناشنواست و باید کاشت حلزون انجام دهد. بگذریم از اینکه از میان این همه پرنده چرا شخصیت زن اول فیلم جرجیس را انتخاب میکند و تصمیم میگیرد تن به محرمیت به پیرمردی بدهد که از قضا او هم خودش یک قاضی است که سالها قبل حکم اعدام پدر همین زن را در زمان کودکی صادر کرده. در شکار حلزون سفرهای از پیرنگها و قصههای روان پهن شده، اما پرداخت درست و مناسبی به هیچکدام از آنها صورت نگرفته و هیچکدام هم بهدرستی به سرانجام نمیرسند و بهاصطلاح سفرهای داریم که پهن شده، رنگارنگ و پر و پیمان هم هست، اما جمع نمیشود. به هر تقدیر و درنهایت نمیفهمیم نویسنده فیلمنامه دقیقاً چگونه و با چه مکانیسمی، گرههای داستان را باز میکند و کار را به تعادل میرساند. همسر زن آزاد میشود و او به درخواست پیرمرد که هرگز نمیفهمیم واقعاً عاشق زن است، یا از روی ترحم و پدرانگی این کارها را برای زن میکند، دوباره به زندگی با همسرش بازمیگردد.
در فیلم بیبدن مسئله طرحشده از ابتدا و مسائلی که از دل آن زاده شدهاند، به طور کلی در پایان متن حل میشوند و تعادلی ثانویه ایجاد میشود. این تعادل ثانویه با قصاص قاتل داستان، پایان تلاشهای نافرجام پدر او برای بیگناه جلوه دادن فرزندش و رسیدن اولیای دم مقتول به خواستهشان ایجاد میشود. اگرچه معمایی بیپاسخ در پایان فیلمنامه برای پدر و مادر مقتول باقی میماند؛ اینکه دخترشان چه بلایی به سرش آمده و الان جنازهاش کجاست. البته فیلمنامه در فرم خود در این مورد در پایانبندی مخاطب را با پسر و شریک جرم او یعنی پدرش همراز میکند و اگرچه اولیای دم متوجه نمیشوند چه بر سر دخترشان آمده، اما مخاطب این را میداند. در اینجا فیلمنامهنویس میتوانست از نوعی ابهام در دست داشتن پدر قاتل در جهت قوام بخشیدن بیشتر به درام و هرچه هولناکتر کردن برخی لحظات آن بهره بیشتری ببرد، اما انتخاب او این بود که راه دیگری را در پیش گیرد و ابهامی باقی نماند.
بهشت تبهکاران مسعود جعفری جوزانی اگرچه مسئله اصلیاش به شکل واضحی مشخص نیست، اما اگر اتفاقی که در بدو شروع فیلم میافتد، یعنی قتل احمد دهقان را به عنوان نقطه عطف دوم متن در نظر بگیریم، در پایان به یک نقطه تعادل میرسیم. شخصیت اصلی فیلم که در قتل نقشی نداشته، بیگناه قصاص میشود و فیلم به پایان میرسد. اگرچه فیلمنامه در پرداخت به برخی موقعیتها و شخصیتها دچار سطحینگری است، اما در پایان تقریباً همه مسائل متن که با وجود شخصیت حسن جعفری معنا پیدا میکردند، با مرگ او مختومه میشوند و حلنشده باقی میمانند و از این منظر به نوعی تکلیفشان در جهان متن مشخص میشود.
صبحانه با زرافههای سروش صحت در میان فیلمهای جشنواره امسال فیلمنامهای دارد پر از خردهمسئله که به بهترین شکل ممکن هم پرداخت شدهاند. البته یک مسئله اصلی در فیلمنامه وجود دارد که در نیمه اول بعد از اتفاقی که برای شخصیت داماد میافتد، در طول متن تولید میشود. داماد باید سرحال و سرپا شود و به مراسم عروسی برگردد. که البته این مسئله حل نمیشود و شخصیت داماد تازه بعد از گذشتن یک شب از مراسم عروسی به هوش میآید. در اینجا باز هم فیلمنامه با همان خردهمسئلههایش پیش میرود و مسئله کلان دیگری که در نیمه دوم و در پایان در پی یافتن پاسخ برای آن است، تغییر نسبت آدمهایش با هم است و با دیگر شخصیتهای غایب متن- مثلاً زنان متن- و در مرتبهای والاتر، از همه مهمتر تغییر نسبت آنها با جهان متن. آنها قرار است از دل وقت گذراندن با یکدیگر و اتفاقاتی که میانشان میافتد، در پایان بینششان تغییر کند و نسبتشان با جهان متن دستخوش تغییراتی شود. نویسنده در این میان از عنصر غافلگیری و حضور مرگ به عنوان مؤلفهای مهم در پایانبندی درام، گرهگشایی و شکلگیری معنای فیلم بهره میبرد.
در فیلم مجنون، مهمترین مسئله در فیلمنامه عملیاتی است که قرار است شهید زینالدین و گروهش انجام دهند. مجنون هرچه جلوتر میرود، با فیلمنامهای پختهتر روبهرو هستیم که در گرهافکنی و گرهگشایی با انسجام بیشتری نسبت به ابتدای فیلمنامه عمل میکند و در به کمال مطلوب نزدیکتر کردن لحظات مهمش عملکردی قابل دفاع دارد. در پرده پایانی فیلمنامه هم قهرمانان فیلم موفق میشوند پس از عملیاتی چندمرحلهای و دشوار در جنگی نابرابر پیروز شوند و جزایر مجنون را از نیروهای بعث باز پس بگیرند. در پایان مجنون، اگرچه متن به نقطه تعادل میرسد، اما این تعادل یک تعادل جدید است و تعداد زیادی از شخصیتهای جذاب و الهامبخش فیلم دیگر در جهان آن حضور ندارند.
در پروین محمدرضا ورزی که نگاهی دارد به بخشهایی از زندگی پروین اعتصامی، بیشتر با خردهمسائلی روبهرو هستیم که شخصیتها با آنها روبهرو هستند. مثل مشکلات پروین در زندگی با همسرش که درنهایت منجر به جدایی آنها میشود، یا دستوپنجه نرم کردن پروین با جامعهای از شاعران که نمیتوانند شکوفایی و پیشرفت او را ببینند، یا فرایند کنار آمدن او با مرگ پدر و در نهایت هم مبارزه او با بیماریاش و مرگ او. همه اینها اگرچه ارزشمند هستند، اما اینجا هم با عدم پرداخت درست به شخصیتها و موقعیتها روبهرو هستیم. درواقع با اینکه لحظات مهم این بخش از زندگی پروین اعتصامی بهدرستی گلچین شدهاند و چیدمانشان در متن درست به نظر میرسد، اما شخصیتها در بسیاری از موقعیتهای فیلمنامه اقدام خاصی برای حل مسائلشان نمیکنند. البته در معدود موقعیتهایی شاهد تلاشهای شخصیتها هستیم که بهدرستی در فیلم وجود دارد. مثلاً جایی که پدر پروین از او برای چاپ کتابش حمایت میکند، یا حتی نقطهای از متن که پروین به دختر کولی کمک میکند، یا جایی که خانه همسرش را ترک میکند. با وجود این تلاشها اما درنهایت همگی شخصیتها در چنگال نوعی جبر و تقدیر گرفتار هستند. انفعال پروین و خانوادهاش در مواجهه با اقدامات همسر او و در جایی دیگر انفعال مردی که در پایان فیلم دلباخته پروین شده در ابراز عشقش به او و درنهایت در نقطه پایانی باز شدن تمامی گرهها با مرگ شخصیت اصلی را میتوان به عنوان مثالی از این دست مطرح کرد.
فیلم نبودنت کاوه سجادی حسینی هم اگرچه در پایان متن را به تعادل میرساند- شخصی که غایب بوده، بازمیگردد و او همه آنچه را رخ داده، برای خانواده همسایه تعریف میکند تا از آنچه بر سر فرزندشان در حین مهاجرت آمده، باخبر شوند- اما سایه نوعی سادهاندیشی روی سر پلات فیلم سنگینی میکند. وقتی سجادی حسینی در پایان فیلمش پرده از راز اتفاقی که برای پسر خانواده همسایه افتاده بود، برمیدارد- البته این هم روایت یکی از شخصیتهاست که پرداخت کافی در متن به او نشده و نمیدانیم اصلاً از اساس چرا باید حرف او را باور کنیم- اما حرفی که مرد میزند، اگرچه در ساختار درست است و کارکرد دراماتیک دارد، اما از نظر شدت آنقدر محکم و قوی نیست، تا حدی که ما با خود میگوییم اصلاً چه لزومی داشت مرد از همان ابتدا خود را پنهان کند. او که نقشی در کشته شدن فرزند همسایه در کمپ مهاجرتی نداشت.
فیلم آبی روشن بابک خواجهپاشا اما شاید یکی از درستترین پایانبندیهای جشنواره را از جهت ساختار دارد. شخصیت اصلی فیلم که در ابتدا در آستانه مهمترین اتفاق زندگیاش- خادم شدن در حرم امام رضا(ع)- قرار دارد، حالا باید با بخشی از زندگی گذشتهاش که سالهاست آن را به حال خود رها کرده، روبهرو شود. در ابتدای فیلمنامه اتفاقی باعث برهم خوردن تعادل متن میشود. سرقتی اتفاق میافتد و یک نفر ظاهراً به قتل میرسد. شخصیت اصلی فیلم ما پس از کشوقوسهای فراوان که نمیدانیم اصلاً برای چه دنبال این ماجراها افتاده، مشخص میشود در گذشته برادری داشته که به حال خود رهایش کرده و حالا پسر همان برادر است که سرقت را انجام داده و زمینهساز مرگ انسانی دیگر شده. شخصیت اصلی فیلم وقتی میفهمد که عروس برادرش باردار است، تصمیم میگیرد قتل را خودش بر عهده بگیرد. در این نقطه از فیلمنامه، دیگر شخصیتهای فیلم برای نجات قهرمان متن دست به اقدام میزنند و فیلمنامه در نقطه رسیدن شخصیت به آرزویش تمام میشود. فیلمنامه در پایان جهان معناییاش را برای ما میبندد و همه چیز آن در ساختار درست به نظر میرسد. فقط کمی شتابزدگی و سطحینگری در پرداخت به بعضی موقعیتها و برخی گرهگشاییهای آن دیده میشود که با تعمق بیشتر میتوانستند پتانسیلهای بالقوه فیلمنامه را شکوفا کرده و آن را به کمال مطلوبش نزدیکتر کنند.
آغوش باز بهروز شعیبی فیلمنامهای دارد پر از مسئلههای خرد و کلان که از پرداخت کافی و متمرکز برخوردار نیستند. کلانترین مسئله متن شاید رفتن همسر شخصیت اصلی فیلمنامه باشد که قرار است موجب شود این شخصیت در شکل زندگی و رفتارش تجدید نظر کند. اگرچه تلاشهایی در این راستا در متن صورت گرفته، اما این تجدید نظر با انسجام درستی شکل نمیگیرد. در پایانبندی هم تمام مسائل خرد متن به حال خود رها میشوند و با بازگشت ناگهانی همسر شخصیت اصلی در آخرین سکانس- که گویا کلید همه مشکلات جهان متن در دستان اوست- همه مسائل به خوبی و خوشی حل میشوند. البته حتی قرار نیست این حل شدن را ببینیم. فقط آن که رفته بود، حالا برمیگردد؛ بی دلیل و دلالت خاصی.
در نوروز سهیل موفق هم که فیلمی قابل احترام و تحسین از جهت رفتن به سراغ آیینهای سنتی و ملی ایرانی است، در پایان، مسئله اصلی متن که نجات نوروز از دست اهریمن است، حل میشود. در پرده پایانی وقتی اهریمن کاملاً بر قهرمانان داستان چیره به نظر میرسد، عناصر و شخصیتهای فرعی فیلمنامه به کمک شخصیتهای اصلی فراخوانده میشوند و متن به نقطه تعادل خود بازمیگردد. در اینجا هم ردپای نویسنده در این فراخواندن شخصیتها به چشم میخورد و این اتحاد آنها برخاسته از دل درام نیست.
در پایان متن و با توجه به آنچه تاکنون گفته شد، فیلمنامههای جشنواره امسال همگی تلاشهای قابل دفاعی را در انسجام بخشیدن و گرهگشایی نهایی و رساندن متن به تعادل ثانویه داشتهاند و تقریباً همگیشان در چیستی این امر موفق بودهاند، اما به جز موارد معدودی بقیه در چگونگی رسیدن به تعادل ثانویه و گرهگشایی نیازمند تعمق بیشتر و بهبود هستند.