ماتئو گارونه فیلمساز چیرهدست ایتالیایی است. او از سالهای 1990 در صنعت سینما فعالیت میکند و بیش از 10 فیلم را نویسندگی و کارگردانی کرده است. ماتئو در سال 1968 در رم متولد شد. او فرزند منتقد تئاتر، نیکو گارونه و عکاسی به نام دوناتلا ریمولدی است. از اوایل سالهای 2010، گارونه یکی از اصلیترین چهرههای جشنوارههای فیلم ونیز و کن و در دیگر جشنوارههای بینالمللی بوده است. او نخستین بار با فیلم گومورا (2008) که بر اساس کتابی از روبرتو ساویانو ساخت و در جشنواره کن جایزه گرفت، در سطح جهانی مطرح شد. گومورا در ادامه جوایز دوناتو را در ایتالیا درو کرد. فیلم بعدی گارونه، واقعیت (2012)، باری دیگر در جشنواره کن به نمایش درآمد. فیلم داستان مرد ساده عشق شهرت است که در یک برنامه رئالیتی شو شرکت میکند. منتقدان فیلم را در کن هو کردند. گارونه سال 2015 داستان داستانها را ساخت که بر اساس مجموعه افسانههای قرن هفدهمی نوشته جیامباتیستا باسیل بود و ستارگان سینما مانند سلما هایک، ونسان کاسل، توبی جونز و استیسی مارتین در آن ایفای نقش کردند. گارونه در خلال ساخت فیلم بلند، در عرصه فیلم کوتاه هم فعالیت میکند که شامل همکاریهای او با برند دیور و دالچه و گابانا است.
گارونه را در آخرین فیلمش من کاپیتان هستم در حال تعریف داستانی میبیند که خارج از منطقه امن اوست. او بازیگرانی را کارگردانی میکند که به زبانی کاملاً متفاوت صحبت میکنند و داستانی را دور از هر تجربه شخصی خود روایت میکند. من کاپیتان هستم قدرتمند و معتبر باقی میماند، زیرا ماتئو با بازیگران و گروه خود برای خلق ماجرای واقعی همکاری کرده است. گارونه تأیید میکند که فیلم ملهم از واقعیت است. او به یکی از نویسندگان فیلمنامه اشاره میکند؛ نویسندهای به نام مامادو کواسی پلی آداما که از کسانی است که با ماتئو در نوشتن فیلمنامه همکاری داشته. ماتئو میگوید: «هر فریم از فیلم با داستانی واقعی مرتبط است و درباره کسی است که واقعاً چنین تجربهای را از سر گذرانده است.»
چه چیزی باعث شد که الزام به روایت این داستان را در زمان کنونی پیدا کردید؟
چیزی که من را ترغیب کرد تا این داستان را بسازم، این بود که در اروپا چنین اتفاقهایی همیشه رخ میدهد. ما هر روز در اخبار قایق جدیدی از مهاجران را میبینیم که سرنشینان آنها گاهی زنده و گاهی مردهاند. این افراد اغلب خانواده خود را ترک میکنند و بر اساس رویاها، آرزوها، الهامها و علایق خود ریسک سفر را میپذیرند. ایده فیلم نشان دادن بخشهایی از این سفر بود که مردم زیادی درباره آن نمیدانند. میخواستم صدای این آدمها باشم که اغلب صدایشان به گوش کسی نمیرسد و داستان را از دیدگاه آنها تعریف کنم.
شما از نگاه بیرونی به این وضعیت وارد میشوید. تلاش برای قرار دادن خود به جای این شخصیتها برای شما چگونه بود، چه نوع تحقیقاتی انجام دادید؟
- خیلی زود فهمیدم که تنها راه ساختن من کاپیتان هستم این است که آن را با بازیگران سنگالی بسازم. من به بازیگران اعتماد کردم، آنها هم به من اعتماد کردند و فیلم را با هم ساختیم. پشت هر فریم فیلم یک داستان واقعی نهفته است. همه نابازیگران افرادی بودند که درواقع خودشان این مهاجرت را انجام داده بودند. من میخواستم نسخهای معتبر از این داستان را به دنیا نشان دهم. گاهی اوقات وقتی مردم داستانهای خود را از چگونه رسیدنشان به اروپا تعریف میکنند، مردم آن را باور نمیکنند. بسیار مهم بود که داستان تا حد امکان واقعی و معتبر باشد. در 15 سال گذشته، 27هزار نفر در این سفرها جان باختند. این یک تراژدی است. داستان تخیلی اما پر از حقیقت است.
فیلمبرداری در من کاپیتان هستم عالی است. فیلمبرداری در نمایش زیبایی در میان وحشتهای جانکاه این فیلم کاری عالی انجام میدهد. در مورد آنچه شما و فیلمبردار پائولا کارنرا میخواستید در تصاویر این فیلم به دست آورید، صحبت کنید.
پائولا برای من کاپیتان هستم بسیار مهم بود. او کار بزرگی انجام داد و سادگی تصاویر را حفظ کرد. ما میخواستیم مخاطب اینقدر درگیر عناصر قاعدهمند فیلم نشود، اما در عین حال نمیخواستیم فیلم مستند باشد. در صحبت با پائولا به توافق رسیدیم که تا جایی که میتوانیم، خودمان را در فیلم به رخ نکشیم.
شما در این فیلم با بسیاری از بازیگرانی همکاری کردید که برای بار اول مقابل دوربین میرفتند. آن تجربه برایتان چگونه بود و فیلم چه بهرهای در استفاده از بازیگران آموزشندیده در مقابل بازیگران کلاسیک به دست آورد؟
دو ستاره فیلم بازیگر بودند، اما اولین تجربه آنها در سینما بود. آنها همانند قهرمان داستان آرزوی ترک کشورشان را داشتند. من هرگز فیلمنامه را به آنها ندادم. من هرگز نمیخواستم آنها بدانند که آیا در رسیدن به اروپا موفق خواهند بود یا نه. آنها باید روزانه داستان را کشف میکردند و به نظر من عالی بودند.
سکانسهای بیابان به طرز شگفتانگیزی فیلمبرداری شده و کاملاً بیرحمانه هستند. شما در لوکیشن حضور داشتید. پس فیلمبرداری چطور بود و بچهها چگونه توانستند از پس آن لحظات سخت با زن معلق بربیایند؟
ما میخواستیم تا جایی که ممکن بود، واقعی فیلمبرداری کنیم. ما وضعیت صحرای مراکش را بازسازی کردیم. تحقیقات زیادی انجام دادیم تا مطمئن شویم که تصویرمان تا حد امکان دقیق است. همانطور که گفتم، کار کردن با افرادی که تجربیات مشابهی را پشت سر گذاشتهاند، افتخاری بود. آنها به من درباره جزئیات و به تصویر کشیدن این واقعیت بر پرده سینما کمک کردند. زن معلق ایدهای بود که در ابتدا در فیلمنامه وجود داشت تا زخم و آسیبی را که او در روح خود دارد، نشان دهد. این سفر پسری است که به عنوان کودک شروع میشود و درنهایت به مردی تبدیل میشود. با این لحظه میتوانیم آنچه را که در ذهن شخصیت اصلی اتفاق میافتد، نشان دهیم. او مقصر است که نتوانسته زندگی زن را نجات دهد.
درست در همان لحظهای که موسی (مصطفی فال) را میگیرند، ما یک نمای ممتد میبینیم و سیدو (سیدو سار) را تماشا میکنیم که به دوردست خیره شده است. تاریکی کیلومترها در دو طرف او امتداد دارد. درخواست شما در آن لحظه برای سیدو چه بود. و از آن نما دنبال چه هدفی بودید؟
سیدو بازیگر بسیار نابی بود. او بسیار انسان و معصوم بود. من صحنه را برایش توضیح دادم و بعد اولین تماشاچی بودم که دیدم او مقابل دوربین چه خواهد کرد. تقریباً هر بار سیدو تفسیر کاملی از فیلمنامه ارائه میداد، بدون هیچ تمرینی همیشه آماده و در قالب شخصیت فرو رفته بود. او همیشه هنرمندانه کار میکرد. لازم نبود به او بگویم چه کار کند. من صحنه را میچیدم و آنها با احساساتشان سکانس را رهبری میکردند.
خب فکر میکنم فضایی که به آنها دادید، منتهی به نقشآفرینی زیبایی شد. رابطه سیدو و مارتین واقعاً بسیار زیباست. چه ایدهای در پس نوشتن این رابطه داشتید و چگونه بازیگران را هدایت کردید؟ انسانیت خیلی زیادی در رابطه این دو وجود دارد.
خیلی مهم بود. این هم دوباره چیزی است که به یک داستان واقعی برمیگردد. فیلم از یک ماجرای وحشتناک به سراغ ماجرای بعدی میرود و حضور یک انسان واقعی در داستان بسیار مهم بود. من رابطه را به عنوان همبستگی انسانی دیدم. مارتین لحظات دلگرمکننده داستان را رقم میزند. او احتمالاً شناختهشدهترین بازیگر گروه است. برای ما بسیار مهم بود که فردی را انتخاب کنیم که نهتنها انسان باشد، بلکه شبیه پدر باشد. ویژگی مثبت بودن برای ما مهمترین مسئله بود.
لحظهای که با هم خداحافظی کردند، واقعاً اشک در چشمانم حلقه زد.
آره، من هم همینطور.
یکی دیگر از لحظات بسیار قدرتمند، دیدار مجدد با موسی بود. نقشآفرینی آنها باورنکردنی است. از نظر شما، چرا موسی میخواهد به خانه برود؟ چرا از تصمیمشان پشیمان است؟ موسی و سیدو اساساً چگونه احساساتشان را به هم میریزند؟
این ساختار کلاسیک سفر قهرمان است. در ابتدا موسی سعی میکند سیدو را وادار به رفتن کند. وقتی آنها دوباره یکدیگر را میبینند، تغییر کردهاند. سیدو دیگر نمیترسد. این نهتنها برای داستان ما کارکرد داشت، بلکه بر اساس حقیقت هم بود.
چطور روی آن قایق با این همه سیاهی لشکر فیلمبرداری کردید؟
بسیار چالشبرانگیز بود. اگرچه کل فیلم چالشبرانگیز بود. من با بازیگرانی فیلمبرداری میکردم که به زبانی کاملاً متفاوت صحبت میکردند و به فرهنگی تعلق دارند که از فرهنگ من بسیار دور است. موضوع مهم این بود که فیلم را با هم بسازیم. تا جایی که میتوانستم، همکاری کردم. برای سکانس قایق، البته تعدادمان زیاد و فیلمبرداری سخت بود، اما نتیجه داد. بسیاری از مهاجران واقعی در قایق بودند که به واقعی شدن فضا تا حد امکان کمک کرد.
لحظه بسیار قدرتمندی است. من باید در مورد نمای پایانی فیلم صحبت کنم. واقعاً یکی از بهترین نماهای فینال است که تابهحال دیدهام. در مورد تصمیم خود برای نشان ندادن ایتالیا و پایان دادن فیلم با چهره سیدو که پر از احساسات متناقض است، صحبت کنید.
لحظهای که آنها به ایتالیا میرسند، شروع یک فصل جدید است. ترجیح دادم قبلش فیلم تمام شود. سیدو بسیار قوی و قدرتمند بود و شیوه رویکرد او با صحنه غیرمنتظره بود. کل پروژه یک موهبت بود. همچنین ما بر اساس ترتیب زمانی فیلمبرداری کردیم و آخرین نما واقعاً به او فرصت داد تا تمام احساسات را از قسمتهای مختلف سفر بروز بدهد و به نمایش بگذارد. من و کل گروه گریه میکردیم. لحظه زیبایی بود.
منبع: hammertonail