اودیسه مرد تنها

«احمد به‌تنهایی» از منظر شخصیت‌پردازی

  • نویسنده : حسین جوانی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 1071

حسین مهکام نام شناخته‌شده‌ای در سینمای ایران است. نویسنده و کارگردانی که با کارهای مستقلش نشان داده به نوع خاصی از داستان‌گویی علاقه‌مند است و تمایل دارد علاقه به این سبک داستان‌گویی را در قالب سینمای مستقل دنبال کند. مهکام با سابقه ساخت چند فیلم و مینی‌سریال بیشتر به عنوان یک فیلمنامه‌نویس حرفه‌ای شناخته می‌شود.

مهکام کارش را با عبدالرضا کاهانی آغاز کرد و به عنوان نویسنده در کنار این کارگردان قرار گرفت. بیست برخلاف اغلب آثار سینمای ایران فضای متفاوتی داشت و با این‌که خط داستانی آن برای ساختن یک ملودرام پُرسوزوگداز ایرانی مناسب بود، راه متفاوتی را در پیش گرفت و بدل به فیلمی مینی‌مال شد که می‌کوشید داستانش را با حداقل کنش احساسی تعریف کند. بیست بخش عمده‌ای از این تفاوت را مدیون فیلمنامه‌ای است که مهکام با همکاری کاهانی نوشته بود. شخصیت متفاوت سلیمانی با آن وسواس بیمارگونه و تسلط غریبی که روی کارگران تالار داشت، اجازه نمی‌داد تماشاگر به لحاظ عاطفی با او احساس هم‌ذات‌پنداری کند، و همین موضوع برگ برنده فیلم بود تا داستانش را به شکلی تازه و به دور از فضای معمول سینمای ایران تعریف کند.

مهکام بعد از موفقیت نسبی بیست در کنار کاهانی قرار گرفت تا مشترکاً فیلمنامه فیلم آدم را بنویسند. این فیلم هم داستانی انتزاعی داشت و قصه آن در روستایی به نام عیش‌آباد اتفاق می‌افتاد که اهالی آن اعتقاد داشتند 20 سال است در این روستا کسی نمرده است. نگارش فیلمنامه همین دو فیلم کافی بود تا علایق مهکام در فیلمنامه‌نویسی برای اهالی سینمای ایران مشخص شود. فیلم بعدی که مهکام به همراه عبدالرضا کاهانی نوشت، مهم‌ترین فیلم او در مقام فیلمنامه‌نویس است.

هیچ داستانی غیرواقعی داشت و قصه مردی را روایت می‌کرد که هر چقدر غذا می‌خورد، سیر نمی‌شد. این مرد قابلیت عجیبی داشت و آن قابلیت این بود که بدنش هر چند وقت یک بار کلیه می‌ساخت. ورود او به یک خانواده از طبقات پایین جامعه به بهانه ازدواج اتفاقاتی را رقم می‌زد که نابودی آن خانواده را به دنبال داشت. مهکام در هیچ توانایی‌اش در شخصیت‌پردازی را نشان داد. او موفق شد با همکاری کاهانی شخصیت‌های متنوعی خلق کند که در ذهن تماشاگر ماندگار شوند. از نادر پرخور که یک موش حریص را به یاد می‌آورد، تا نیمای ناتوان و بی‌دست‌وپا که گیر دختر شیطان و پرتوقع خانواده لیلا افتاده، همگی شخصیت‌هایی بودند که با دقت و حوصله کم‌نظیری طراحی شده و مهم‌ترین عامل موفقیت و درخشش هیچ بودند.

 بعد از نگارش هیچ مهکام تبدیل به نویسنده مشهوری شد که توانایی بالایی در نوشتن درام‌های خاص دارد. کارهای بعدی مهکام هم نشان داد که او دوست ندارد در قالب مرسوم سینمای ایران فیلم بسازد و علاقه‌مند است آثاری را به نگارش درآورد که بیان‌گر دیدگاه منحصربه‌فرد او در داستان‌پردازی باشد. همکاری در نگارش فیلمنامه‌های برف و چهارشنبه 19 اردیبهشت و نگارش و ساخت آثاری مانند آزادی مشروط، آندرانیک و بی‌حسی موضعی مؤید همین نگاه متفاوت مهکام به داستان‌گویی در سینماست.

 

روشن‌فکر مستبد

احمد به‌تنهایی، آخرین ساخته حسین مهکام، تمام انرژی و جذابیتش را از شخصیت اصلی خود می‌گیرد. دکتر روان‌شناس موفقی است که زندگی مرفه و موفقی دارد. مردی که ظاهر و سبک زندگی‌اش مایه حسرت همگان است و در ظاهر نباید چیزی کم داشته باشد. احمد هم‌چنین روشن‌فکری تمام‌عیار است. مردی دموکرات که در ظاهر به زنش تمام آزادی‌ها را داده است. اما همین مرد ناگهان چشم باز می‌کند و می‌بیند همسرش بدون این‌که پیغامی از خود به جای بگذارد، او را ترک کرده است.

هنر مهکام در احمد به‌تنهایی این است که موفق می‌شود به‌تدریج تمام ابعاد شخصیت را برای تماشاگر روشن کند و نشان دهد اتفاقاً پشت آن مرد روشن‌فکر و به‌ظاهر متمدن چه دیکتاتور مستبدی پنهان شده است. احمد عادت دارد به همه انسان‌ها از بالا به پایین نگاه کند و ضعف‌های آن‌ها را به رُخشان بکشد. این خصیصه را در ملاقات با دوستانش هم مشاهده می‌کنیم. او به عبد یادآوری می‌کند اگر همسرش کتی نبود، نمی‌توانست کتابش درباره قهوه را چاپ کند و به شهرت برسد. به بهرام هم می‌گوید که اگر کتی تابلوهایش را نمی‌خرید، او از مخمصه‌ای که در آن گرفتار شده بود، بیرون نمی‌آمد. حتی ویکتور را به خاطر شغلی که دارد (رمالی و دعانویسی)، مسخره می‌کند. این نگاه ناشی از تسلط و دانش احمد در زمینه روان‌شناسی است که به او اجازه می‌دهد مدام دیگران را تحقیر کند. او حتی در مواجهه با پدرش که دوستش دارد، دست از نیش و کنایه زدن برنمی‌دارد و عقاید پدرش را درباره آدم فضایی‌ها به سخره می‌گیرد.

احمد شاید مرد دموکرات و روشن‌فکری باشد، اما این خصوصیات اخلاقی فقط روکشی است بر درون مرده و پوسیده او. احمد حس شفقت خود را از دست داده و نیازی نمی‌بیند که به دیگران ابراز علاقه کند. او اعتقادی عمیق دارد که عشق واژه چیپ و مبتذلی است و ابراز آن بیان‌گر ضعف انسان در برابر دیگران است. به همین خاطر است که کتی دیگر نمی‌تواند وجود او را تحمل کند و ترکش می‌کند. به واسطه همین روحیه است که احمد تمام دوستان نرمالش را از دست داده و زمان خود را با دیوانگانی سپری می‌کند که می‌تواند با اعمال قدرت روی آن‌ها حس قدرت‌طلبی خود را ارضا کند. اما او آن دیوانگانی را هم که به او دل بسته‌اند، با رفتار غلط خود نابود می‌کند. تورج را به منزل همسر سابقش می‌برد تا با دیدن ازدواج مجدد او نابود شود و به مقصود عاشق‌پیشه خبر خودکشیِ محبوب سابقش مهسا را می‌دهد تا درهم بشکند و نابود شود. هر چقدر فیلم جلوتر می‌رود، ما بیشتر متوجه می‌شویم احمد تا چه اندازه انسان نامطبوعی است و چرا دوستان و همسرش حاضر نیستند او را برای یک ثانیه تحمل کنند. احمد به‌تنهایی را می‌توان داستان مرد مستبدی دانست که ادعای درمان همه را دارد، غافل از این‌که خود او بیش از هر کس دیگری نیازمند درمان است.

 

رازها و ابهام‌ها

مهکام مشتاق روایت‌های مدرن و پُرابهام است. در احمد به‌تنهایی هم مهکام از این ابهام برای روایت داستانش استفاده کرده است. ما در طول داستان یک‌طرفه منازعه یعنی کتی را اصلاً نمی‌بینیم. همین ندیدن کتی باعث می‌شود از خودمان بپرسیم کتی کیست؟ چگونه با احمد آشنا شده است؟ چرا این همه سال با احمد زندگی کرده؟ و... ندیدن کتی این فرصت را به تماشاگر می‌دهد تا قسمت‌هایی را که در فیلم نمی‌بیند، در ذهن خود بسازد و در فرایند داستان مشارکت داشته باشد. این ابهام به سرنوشت احمد هم تسری پیدا کرده است. در ابتدای فیلم شاهد این هستیم که احمد به داروخانه مراجعه می‌کند و قرص کلرپرومازین سفارش می‌دهد؛ قرصی که برای مبتلایان به اسکزیوفرنی تجویز می‌شود. آیا این نشانه‌ای است برای این‌که احمد دچار اسکزیوفرنی است و تمام این حوادث در ذهن او رخ می‌دهد؟ آیا حضور دختری که احمد او را در آسانسور می‌بیند، به این معناست که ما داریم روایت یک مرد مرده را می‌شنویم؟ آیا در سکانس پایانی احمد خودکشی می‌کند و به زندگی خود پایان می‌دهد؟ این گزینه‌ها محتمل است. همان که مقصود داستانش را برای احمد تعریف کرد. هرچه هست، این رازآلود بودن مهم‌ترین خصوصیت احمد به‌تنهایی است؛ خصوصیتی که از روایت مدرن داستان می‌آید. اگر در رمان‌ها و داستان‌های کلاسیک ما شاهد یک روایت خطی و پایانی بسته بودیم که بیننده را به طور کامل با شخصیت همراه و سرنوشت او را معلوم می‌کرد، در روایت‌های مدرن ما شاهدیم که شخصیت‌ها دچار کمبودهایی هستند که به‌هیچ‌وجه نمی‌توان این کمبود و ابهام را از او جدا کرد. به واسطه همین کمبودهاست که زندگی فردی شخصیت دچار ابهام است؛ ابهامی که از ضعف‌های شخصیت نشئت می‌گیرد و به نویسنده اجازه می‌دهد بخش‌هایی از سرنوشت او را از داستان حذف و بخش‌های دیگر را پررنگ کند. بدین منظور، مهکام روی نگاه مادی‌گرایانه احمد تأکید کرده است؛ نگاهی که رفتارهای بعدی او را توجیه می‌کند. تلاش او برای تمسخر عشق (که در ذات موضوعی ذهنی است)، تمسخر روح در حضور بهرام و مخالفت با پدر درباره وجود آدم فضایی‌ها از همین نگاه احمد نشئت می‌گیرد؛ نگاهی که در اواخر داستان و با حضور دختر مرموز همسایه در آسانسور به چالش کشیده می‌شود. این تأکید درست باعث می‌شود آن نقاط مبهم هم چندان در ذهن بیننده تاریک نباشد و تماشاگر بتواند با اندکی دقت جواب سؤالاتش را پیدا کند.

 

رنگین‌کمان شخصیت‌ها

احمد در طول سفر اودیسه‌وارش برای پیدا کردن کتی سراغ آدم‌های زیادی می‌رود؛ از دوستانش بگیر تا خانواده و پدرش. آدم‌های مختلف و متنوعی که هر کدام کمک می‌کنند تا احمد به عنوان شخصیت مرکزی داستان هرچه بهتر به تماشاگر معرفی شود. در ابتدای فیلم، احمد سراغ عبد می‌رود؛ باریستای دل‌نازکی که احمد با تحقیر او باعث شده تا شکست عشقی سنگینی بخورد. احمد در ملاقات بعدی مقصود را می‌بیند؛ مقصودی که عشق شدید مهسا باعث جنونش شده. و بعد ملاقات با بهرام را داریم که مرد خسته و دنیادیده‌ای است که به احمد یادآوری می‌کند در این سرزمین نمی‌تواند زنش را با نگاه دموکراتیک غربی نگه دارد. در همین سکانس است که مهکام شوک اول را هم به تماشاگر وارد می‌کند. بهرام خبر خودکشی مهسا را به احمد می‌دهد. این خبری است که احمد در سکانس‌های پایانی با گفتن آن به مقصود او را دوباره دچار جنون می‌کند. حضور در آسایشگاه و بردن تورج برای ملاقات با زنش و تمام اتفاقاتی که در این سکانس می‌افتد، تماشاگر را به شکل و از زاویه دیگری با شخصیت سخت، خشن و بی‌رحم احمد آشنا می‌کند.

سکانس طنزآمیز ملاقات با ویکتور رمال هم نشان می‌دهد که کتی برخلاف احمد، روحیات ماتریالیستی و به قول رئیس آسایشگاه مرام اشتراکی نداشته و در زندگی‌اش دنبال معنا می‌گشته؛ معنایی که به واسطه زندگی در کنار احمد کاملاً از بین رفته است. عطا، پدر احمد، هم حکایت غریبی دارد. او برخلاف احمد پیرمردی است خوش‌مشرب و خیال‌باف که از زندگی روی زمین خسته شده و به دنبال معنای زندگی در آسمان‌ها می‌گردد. تماشاگر با دیدن او می‌گوید ماتریالیست شدن احمد به احتمال زیاد به‌خاطر وجود عطا است. احمد نمی‌خواسته مانند پدرش یک شکست‌خورده خیال‌باف باشد. برای همین مسیر متفاوتی را انتخاب کرده، که البته این مسیر هم سرنوشت خوبی پیدا نکرده است.

طراحی شخصیت‌های فرعی به‌دقت‌ طراحی‌شده در احمد به‌تنهایی هر کدام موفق می‌شوند شخصیت متناقض و پرابهام احمد را تکمیل کنند و به تماشاگر کدهایی بدهند که احمد را بهتر بشناسد. بدون این شخصیت‌ها و کشمکش‌هایی که با احمد داشتند، ما نمی‌توانستیم احمد را بشناسیم و بدون شناخت احمد هم نمی‌توانستیم دلیل تهی بودن زندگی او را بفهمیم و بدانیم چرا دنبال کتی می‌گردد؛ پرسشی که پاسخ آن را تا حد زیادی در انتهای فیلم پیدا می‌کنیم.

احمد علی‌رغم تمام انکارهایش، به دنبال معنایی برای زندگی‌اش می‌گردد؛ معنایی که با تکیه بر آن بتواند به زندگی ادامه دهد. کتی آخرین حلقه وصل او به زندگی است. او بدون این‌که بخواهد باور کند، به دنبال چنگ زدن به این حلقه است. منتها مشکل این‌جاست که احمد تمام پل‌های پشت سرش را خراب کرده است. کتی برنمی‌گردد و همین عدم بازگشت باعث می‌شد احمد به خانه برود و احتمالاً همان کاری را بکند که آن مرد زندانی در آشویتس انجام داده بود.

مرجع مقاله