یک توصیه کلاسیک به فیلمنامهنویسان وجود دارد که مضمون مرکزی داستان را در چند کلمه روی تکه کاغذی بنویسند و آن را حین نوشتن فیلمنامه، پیش چشم داشته باشند. این کار باعث میشود نویسنده بداند در چه جهتی پیش میرود و به این ترتیب، از نوشتن موقعیتها و شخصیتهایی که به کارِ انتقال مضمون اصلی نمیآیند، پرهیز کند. اگر مضمون آنچه فیلمنامهنویس میخواهد بگوید باشد، فیلمنامه به میزانی که توانسته باشد به این مضمون نزدیک شود، موفق است. به این ترتیب، میتوان رسالت نقد فیلمنامه را بررسی فاصله میان فیلمنامه نوشتهشده و فیلمنامه ایدهآلی دانست که مضمونِ نزدِ فیلمنامهنویس آن را میطلبد. در این بین نامطلوبترین اتفاقی که میتواند برای یک فیلمنامه بیفتد، این است که آنچه نوشته شده است، علیه مضمون مرکزی اثر باشد؛ اتفاقی که متأسفانه برای فیلمنامه روشن افتاده است.
فیلمنامه روشن راوی وضعیت خانوادهای ازهمپاشیده به دنبال مشکلات اقتصادی است. زن و مرد از هم جدا شدهاند، اما مرد (روشن) هنوز درصدد برگرداندن زن به خانه است. بازگشتی که روشن آن را در گرو تحویل گرفتن واحد مسکونیای میداند که پیمانکارانش هر بار با بهانهای، تحویل آن را عقب میاندازند. در این بین، مرد به رابطه همسر سابقش با مردان دیگر پی میبرد. فیلمنامهنویس قصد دارد با ترسیم شخصیتی منفعل از روشن در مواجهه با موقعیتهای مختلف، شرایط اجتماعی و اقتصادی را به عنوان عامل این انفعال به رخ بکشد. پیمانکارانی که مرتب به مالکان خانههای پیشفروششده -که روشن هم یکی از آنهاست- وعده و وعید میدهند، نماینده حاکمیتاند. علاوه بر این، در برخی دیالوگها چیزهایی با هدف متوجه حاکمیت کردن تماشاگر گنجانده شده است. برای مثال، در صحنهای مربوط به تجمع اعتراضی مالکان، پیرمردی در گفتوگو با روشن میگوید: «ما عمریه که داریم تاوان میدیم.» یا جای دیگری در این اعتراضات، روشن در پاسخ نگهبانی که از او میپرسد با کدامیک از رؤسا کار دارد، پاسخ میدهد: «با رئیس بزرگ.» حتی در رابطه روشن و همسرش نیز چنین دیالوگهایی به چشم میآید. مثل جایی در گفتوگوی میان آنها- بعد از اینکه روشن با همسرش در خانه رفیقش مواجه میشود- که روشن در اوج ناراحتی به همسرش میگوید: «میبینی چه بلایی سرمون آوردن.»
درواقع، مضمون مرکزی فیلمنامه این است که در وضعیت اجتماعی و اقتصادی و در نظم سیاسی موجود، نسبت حاکمیت و مردم به گونهای است که مردم به موجودات منفعلی تبدیل شدهاند. مردمی که کوچکترین کنشی از آنها ساخته نیست. روشن نمیتواند همسرش را برگرداند، نمیتواند فرزندش را سیر ببیند و حتی نمیتواند از دوستش که با همسرش در ارتباط است، انتقام بگیرد. در صحنه افتتاحیه فیلمنامه، روشن در مقابل آینه و چاقو به دست ایستاده است و قصد خودکشی دارد. فیلمنامه در پایان نیز مجدداً به همین صحنه بازمیگردد و اینبار پیشروی روشن برای عملی کردن تصمیمش دیده میشود. اما بعد از آن که به نظر میرسد روشن چاقو را در قلب خود فرو کرده باشد، صحنهای دیده میشود که در آن، روشن با خراشی جزئی از روی زمین بلند میشود و به این ترتیب، باز هم انفعال محض او به چشم میآید. او فردی است که نهتنها نمیتواند خانه، همسر و فرزندش را حفظ کند، بلکه حتی توانایی و عرضه خودکشی هم ندارد و در وضعیتی رقتانگیز غوطهور است.
اما در این میان، چیزی در شخصیت روشن و در برخی موقعیتها به چشم میآید که علیه مضمون اثر عمل میکند و اصلیترین آسیب را به فیلمنامه روشن زده است؛ اینکه به نظر میرسد آنچه موجب نابودی زندگی روشن شده، نه وضعیت موجود که بیعرضگی ذاتی خود اوست. چیزی که چندین بار- بهویژه در صحنه اصلی بگومگوی روشن و همسرش- از زبان زن مطرح میشود. روشن شخصیتی خام و نابالغ دارد که هیچ کنش معناداری در راستای برطرف کردن مشکلاتش انجام نمیدهد. او برای قسطهای خانه نیمهکاره، نزد دوستش میرود که در حال خیانت به اوست. روشن نهتنها شغلی ندارد، بلکه سعی نمیکند با موتورسیکلتش درآمدی داشته باشد و در صحنهای از فیلمنامه به نظر میرسد که او حتی فرق 500 تومانی و 5000 تومانی را نمیداند. این در حالی است که در فیلمنامه هیچ توضیحی درباره شغل قبلی او نیز وجود ندارد؛ شغلی که به واسطه وضعیت نامساعد اقتصادی از دست رفته باشد. صرفاً اشاراتی به عشقِ سینما بودن روشن در برخی دیالوگها و صحنهها وجود دارد که چیزی را عوض نمیکند، چراکه هیچ نشانی از تلاش روشن برای بازیگر شدن- چه در حال و چه در گذشته- دیده نمیشود.
به این ترتیب، به دنبال ضعف در شخصیتپردازی، نوعی نقض غرض در فیلمنامه روشن دیده میشود که مضمون مرکزی آن را مخدوش کرده است. لازم بود شخصیت روشن به دنبال آرزویش برای بازگرداندن همسر و فرزندش، دست به عمل بزند و با توجه به نیاز مالی، وقت و توان بیشتری برای کار کردن صرف کند. در این شرایط بود که اگر روشن به درِ بسته میخورد، مضمون مرکزی فیلمنامه شکل میگرفت و وضعیت موجود سیاسی و اقتصادی به عنوان عامل اصلی تیرهروزی روشن شناخته میشد. اما با توجه به آنچه از فیلمنامه روشن دریافت میشود، عامل اصلی شکستهای روشن، بیعرضگی ذاتی خود اوست. شکستهایی که در هر شرایط اقتصادی و با هر نظم سیاسی دیگری، باز هم به وقوع میپیوستند.