هولاپا پس از اینکه از کار بیکار میشود، به پیشنهاد دوستش با او به یک کارائوکه بار (مکانی که در آن میتوانند روی آهنگ ترکهای معروف خوانندگی کنند) میرود و هنگامی که در گوشهای نشسته تا احتمالاً به بخت بد خود یا تنهاییاش فکر کند، با دختری زیبا چشمدرچشم میشود. این صحنه بیش از این ادامه پیدا نمیکند و گویی هر کدام از این دو نفر پس از این نگاه به زندگی خود بدون اینکه این نگاه تأثیری روی زندگیشان داشته باشد، ادامه میدهند. اما مسئله این است که در جهان فیلمهای آکیکوریسماکی، همین لحظات کوتاه و شاید در ظاهر بیاهمیت هستند که هم کارکرد روایی و هم کارکرد دراماتیک دارند. تازهترین فیلمنامهای که کوریسماکی نوشته (و آن را برگهای افتاده و برگریزان هم ترجمه میکنند) ادامه هر آن چیزی است که او در همه این سالها سعی کرده در سینمایش به آنها بپردازد. آدمهای حاشیهنشینی که شاید اگر مدیوم سینما نبود، ما هیچگاه فرصت همنشینی با زندگی آنها را نمییافتیم و اصلاً محل بحث و اهمیت برای ما نبودند.
برگهای افتاده در میان فیلمهای بلند سینمایی، فیلمی نهچندان بلند به حساب میآید. زمان نمایش فیلم 81 دقیقه است و همین کافی است که بدانیم فیلم فرصت چندانی ندارد تا بخواهد حرفهای زیادی بزند و اصلاً همان حرفهایی را که میزند، بهدرستی و خوبی بیان کند. اما اینجا یک آکی کوریسماکی وجود دارد که میتواند استثناهایی را به وجود بیاورد. او استاد خلق همین لحظات کوچک و دراماتیزه کردن آهها در دل روزمرگیهای زندگی آدمهای کاملاً معمولی است. بهسان بسیاری فیلمساز دیگر که وقتی پا به سن میگذارند، سعی میکنند نگاهی شیرینتر و امیدوارانهتر به زندگی داشته باشند (نمونه بارزش کن لوچ در فیلم آخر خود که با همه گزندگیها و تلخیها، پایان فیلم را امیدوارانه رقم زد)، کوریسماکی هم در دو سه فیلم اخیرش چنین نگاهی را رقم زده (لو آور، دیگر سوی امید) و در دل زندگیهای این آدمهای حاشیهنشین، امید و آرزو را پررنگتر کرده است. گرچه او همانقدر که میتوانسته نگاهی تلخ به زندگی داشته باشد (دختر کارخانه کبریتسازی)، به همان میزان هم پیش از این امیدوارانه آدمهایش را به ادامه زندگی دعوت کرده است (مردی بدون گذشته). اما این سه فیلم آخرش، پشت سر هم قطار شدهاند تا چنین موضوعی را تلقین کنند. حالا و در جهان کوچک آدمهای حاشیهای کوریسماکی، چنین نگاهی میتواند جذابتر و شیرینتر هم باشد.
کمدی- رمانتیک کوریسماکی در برگهای افتاده، از جنس کمدی- رمانتیکهای خالص است. جایی که مردی مجرد با یک زن مجرد آشنا میشود واتفاقات مختلفی میافتد تا آنها به هم نرسند، اما درنهایت این عشق است که پیروز میشود (مثل مغازه گوشه خیابان ارنست لوبیچ). فیلمنامه برگهای افتاده در صحنههای کمی که دارد و همه چیز را در موجزترین حالت ممکن بیان میکند (سبک کوریسماکی)، در عین اعجاب مقدمهای مفصل را برای شخصیتهایش کنار میگذارد. فیلمنامه با قرار دادن صحنههای آشنایی ما با آنسا و هولاپا آغاز میشود. آن هم در استراتژی نمایش این دو، جدای از یکدیگر، آنسا در فروشگاهی بزرگ مشغول فروشندگی است و مشخصاً زندگی سطح بالایی ندارد. ما او را در حال کار کردن، در حال رفتن به خانه و اینکه حتی نمیتواند غذای نیمهآمادهای را برای خود آماده کند، میبینیم. توضیح بیشتری هم برای شناخت او لازم نیست. در موازات آنسا، هولاپا در جای دیگری از شهر مشغول کارگری کردن و البته نوشیدن شراب است. او یک معتاد به الکل است که همین موضوع هم باعث شده نتواند کار ثابتی داشته باشد. محل تلاقی این دو نفر در هلسینکی (شهر مورد علاقه کوریسماکی که هیچگاه به طور مفصل آن را به ما نشان نمیدهد و درواقع شهر را با همین آدمها و مناسبتهای رفتاری بین آنها برای ما تعریف میکند)، کافهای کوچک است و شروع ارتباطشان معطوف به یک نگاه میشود.
پس از معرفی این دو شخصیت و تلاقی یافتن زندگیها و سرنوشتهای این دو به یکدیگر، برگهای افتاده مسیری را طی میکند که شاید در هیچکدام از فیلمهای قبلی کوریسماکی با این شدت طی نشده بود. فیلم آخر کوریسماکی از این منظر، متفاوتترین فیلم او در پیادهسازی ایدههای تماتیک است. در دل کمدی- رمانتیک فیلم، این خود سینماست که برای فیلمساز تبدیل به مسئله شده و او شروع به یک عشقبازی عمیق با سینما کرده و اتفاقاً در مسیر پیشبرد پیرنگ هم از این اتفاق بهره درستی برده است. وقتی هولاپا و آنسا برای بار اول یکدیگر را میبینند، فیلم تمام تلاشش را میکند تا از دل خود سینما، چیزی برای عشق در یک نگاه آنها بیرون بکشد. برای میسر شدن این اتفاق، ما باز هم با دو مسیر در پیرنگ مواجهیم. مسیری که از ابتدای فیلم و با معرفی شخصیتها به موازات هم و در دو نقطه متفاوت از شهر هلسینکی آغاز شده بود (معرفی شخصیتها کاملاً جدا از هم تا پیش از رسیدن به کارائوکه بار انجام شده بود)، حالا و پس از اولین نگاه و تلاقی، شکل دیگری به خود گرفته و مسیر را به سمت تلاقیهای بیشتر این دو شخصیت میبرد. اینجا دقیقاً نقطهای است که قرار است خود سینما و ویژگیهای درونی آن برای فیلم کار کنند و کارکرد دراماتیک داشته باشند. آنسا از محل کارش اخراج میشود، هولاپا هم همینطور. آنسا کار جدیدی پیدا میکند و در آن مشغول میشود، اما دیری نمیپاید که به دلیل تخلف کارفرمایش، محل کار تعطیل میشود. هولاپا هم به دلیل استفاده از الکل در محل کار، مجدداً از کار جدید هم اخراج میشود. گویی پس از اولین نگاه (که یک لحظه بسیار کوتاه اما عمیق و تماشایی است) آنسا و هولاپا یکی شدهاند.
حالا و در میان این همه اتفاق بد و عدم ثبات در زندگی، این عشق است که میتواند همه چیز را نجات دهد و چه جایی بهتر از سینما برای اینکه عشق بتواند پیروز باشد. اولین قرارهای آنسا و هولاپا در سالن سینماست. آنها به تماشای فیلم مردهها نمیمیرند جیم جارموش میروند (جارموش استاد هجو ژانرهای سینمایی است و در مردهها نمیمیرند هم فیلم زامبیها را هجو کرده و یادمان نمیرود که جهان برگهای افتاده چقدر شبیه به عجیبتر از بهشت جیم جارموش است) و وقتی از سالن سینما بیرون میآیند، آنسا میگوید که از فیلم خوشش آمده است. اینجا لحظه مهمی در دایجسیس فیلم است. در ورودی سینما، ظاهراً راه ورود این دو نفر به نقطه مشترک زندگی عاشقانه آنهاست. جایی که خود کوریسماکی هم در حال عشقبازی با سینماست. (پشت سر این دو نفر پوستر فیلم پول روبر برسون را میبینیم و مسئله این دو نفر چیزی جز پول است؟ و کوریسماکی با کسی جز برسون عاشق سینما شده است؟) آنها در مقابل پوستر روکو و برادرانش (فیلم بزرگ ویسکونتی درباره چند برادر حاشیهنشین که کوچ آنها به میلان و زندگی شهری نابودشان میکند) با هم قرار میگذارند. یکی از زیباترین و درخشانترین لحظات سینما در اینجا خلق میشود. فراموش نکنیم ما در سال 2023 هستیم و تکنولوژی همه جای جهان را فرا گرفته است (فنلاند سالهاست یکی از سطح بالاترین کشورهای جهان در بحث رفاه زندگی معرفی میشود)، اما در همین سال و در دل این تکنولوژیها، آنسا برای اینکه بتواند راه ارتباطی برای هولاپا با خودش بگذارد، شماره تلفنش را روی کاغذی مینویسد و به هولاپا میدهد. برای لحظهای ما نیز درگیر این صحنه خواهیم شد. پوسترهای پشت سر این دو، در قدیمی سینما و شماره روی کاغذ؛ ما در چه سالی هستیم که دختر و پسر شماره موبایل و راههای ارتباطی دیگری ندارند؟ خود فیلم همواره و تقریباً در همه صحنههایی که داخل خانه و اتاق گرفته شده، با یک تمهید ساده و البته تمهیدی که کوریسماکی را به دغدغههای سیاسی همیشگیاش وصل میکند، به ما یادآور میشود که در سال 2023 هستیم. رادیو و تلویزیون درون خانهها و اتاقها، بیوقفه اخبار جنگ اوکراین و روسیه را مخابره میکنند و همین کافی است تا این آدمها به لحظه اکنون الصاق شوند و ما هم مطمئن باشیم که بله، در همین سال دختر و پسری در یک شهر بزرگ برای ارتباط با هم شمارهشان را روی کاغذ نوشتهاند. هولاپا از سرخوشی این لحظه، شماره را گم میکند و به تبع آن دختر را. حالا اینجا سینماست که به کمک عشق میآید. کوریسماکی روشناییهای شهر خود را بازسازی کرده است و در جهان ناممکنهای کوچک چارلی چاپلین، آدمها میتوانند بارها و بارها سر راه هم قرار بگیرند، چون سینما این ویژگیها را به آنها میدهد.
پس برای دیدار مجدد و بازیافتن عشق رفته، چه جایی بهتر از در ورودی سینما (که پوسترهایش همواره عوض میشوند و مثلاً پیرو خله ژان لوک گدار و دایره سرخ ژان پیر ملویل هم آنجا هستند و آدمهای آن فیلمها چه قرابت جذابی با آدمهای این فیلم دارند). جهان ناممکن چاپلینی بازسازی میشود و هولاپا و آنسا میتوانند مجدد یکدیگر را ببینند و باز هم با هم قرار بگذارند. هولاپا اینبار آدرس خانه دختر را در جایی میگذارد که آن را گم نکند. کمدی- رمانتیک کوریسماکی باید با یک اتفاق بزرگ تمام شود. هولاپا پیش از رسیدن به قرار اصلی با آنسا، با قطار تصادف میکند و به کما میرود. آنسا بار دیگر سرخورده میشود و فکر میکند اشتباه کرده است، هولاپا هم دم مرگ است، اما باز هم چاپلین و جهان چاپلینی به ما، فیلم و آدمهایش کمک میکنند تا مرد مرده به واسطه عشق از جا بلند شود (کوریسماکی در مردی بدون گذشته هم این کار را انجام داده بود و درواقع این فیلم، به نوعی ارجاع او به فیلمهای پیشین خودش هم هست) و با دختر از بیمارستان بیرون بزند. فیلم با نمایی شبیه به نمای پایانی عصر جدید پایان مییابد، و دختر هم پاسخ تمام این اتفاقات ناممکن را که حالا ممکن شدهاند، در پاسخ به سؤال هولاپا مبنی بر اینکه اسم سگ را چه گذاشته است، میدهد. آنسا اسم سگش را چاپلین گذاشته است و فیلم آخر آکی کوریسماکی چیزی نیست جز همین بازیهای جذاب با خود سینما، از پرداختن به ژانر گرفته تا بازسازی جهانی دور در لحظه اکنون و تا ارجاع به خود سینما برای فهم اینکه در دایجسیس یک فیلمنامه، چگونه اینقدر سهل و ممتنع میتوان اتفاقات مختلفی را رقم زد. برگهای افتاده نمونهای جذاب و خوب برای فهم بهتر این موضوع است.