عنوان رمان: فارست گامپ (دنیای یک سادهدل)
نویسنده: وینستون گروم
سال انتشار: 1986
مترجم: بابک ریاحیپور
عنوان فیلم: فارست گامپ (1994)
فیلمنامهنویس: اریک راث
کارگردان: رابرت زمکیس
کاراکترِ فارست گامپ در اقتباس سینماییاش وقتی در گیرودار زندگی هیچ کاری از دستش برنمیآید، از جایش بلند میشود و شروع به دویدن میکند. او بیش از سه سال تمام کشور را میدود. ابتدا هیچ دلیل خاصی هم برای کارش ندارد، گرچه این خودش میتواند راهکاری باشد در مقابل ماتم گرفتن و زانوی غم بغل کردن. اینکه انسان حتی در مواقعی که ناراحت است و اتفاقهای بدی برایش افتاده، بهتر است برای بهبود حالش خود را سرگرم کند و کاری انجام بدهد. فارست هم شروع به دویدن میکند و این یکی از ماجراهای مفصلی است که فیلمنامهنویس به داستان اصلی افزوده و البته یکی از دلایل شهرت فارست گامپ همین دویدنهای اوست که گرچه منشأ کوچکی در رمان دارد، اما وقتی به فیلم میرسیم، این ویژگی فارست، پرورش یافته و دقیقاً در جای درستش از آن استفاده میشود. تغییرات فیلمنامهنویس در داستان اصلی اساسی است، اما وقتی به این تغییرات مینگریم، درمییابیم فیلمنامهنویس، اریک راث، دقیقاً میدانسته چه کاراکتر محبوبی میتواند از دل این رمان استخراج کند و برای این کار چه تمهیداتی لازم است.
فارست گامپِ رمان هم شخصیت بسیار بامزهای است و آنجا سر از سفر به فضا هم درمیآورد و گذرش به جزیره آدمخوارها میافتد، قهرمان شطرنج میشود، مائو، رهبر چین، را از غرق شدن نجات میدهد، در مسابقات کشتی کچ شرکت میکند، وارد شرطبندی میشود و چند ماجرای کوچک و بزرگ دیگر هم از سر میگذراند و از جایی به بعد هم داستان شکلی فانتزی به خود میگیرد. با این همه، فارست گامپ در رمان هم شخصیت باورپذیری است. باورپذیری کلیدواژه و رمز موفقیت این شخصیت محبوب است. اما فیلمنامهنویس با انتخابهای درست از میان مصالح رمان و همچنین خلق برخی پیرنگهای فرعی و توجه به منطق حاکم بر داستانش، به این باورپذیری میافزاید. فارست گامپ حتی اگر سر از کره مریخ هم دربیاورد، همچنان باورپذیر است، اما فیلمنامهنویس او را روی زمین نگه میدارد و با زندگی واقعی رودررو میکند، یعنی آنچه برای همه اهمیت دارد.
فارست گامپ داستان پسری کمهوش اما سرشار از نبوغ است که برای شناخت هویتش و همچنین درک زندگی دست به جستوجو میزند و بدین واسطه ماجراهای زیادی از سر میگذراند. او خودش را کودن و خرفت میخواند و البته دیگران هم در این مورد با او موافقاند. اما به نظر میرسد نویسنده رمان اگر میدانست این شخصیت به چنین شهرتی نزد خوانندگانش دست مییابد، برخی از بخشهای داستان را به شکل دیگری مینوشت و یکسری از اتفاقات را از دایره عمل قهرمان داستانش کنار میگذاشت. برای مثال، وقتی فارست شوخیوار در جنگ ویتنام آدم میکشد، یا هنگامی که وارد جریان کلاهبرداری در مسابقات کشتی کچ میشود. اینها خصایصِ آنچنان مطلوبی برای یک قهرمان محبوب و الهامبخش نمیتواند باشد. گرچه در رمان آنقدر فرصت هست که فارست چندین بار به زندان هم بیفتد، در برههای پولهایش را از دست بدهد و همچنین به شکلهای مختلف مورد تنبیه و سرزنش قرار بگیرد تا درنهایت معنای دقیق «احمق بودن» را درک کند، یعنی «انجام کاری که شرافتمندانه نیست» (ص 199). ولی فیلمنامهنویس ریسک نمیکند، چراکه در داستان او فرصت چندانی برای تمام این ماجراها نیست. از این لحاظ ویژگیهای رفتاری ناجور فارست، یا ماجراهایی را که میتواند در ذوق مخاطب بزند، کنار میگذارد و فارست را یکراست در دسته قهرمانهای خوب و دوستداشتنی قرار میدهد. فارست گامپِ سینمایی میتواند دوست خوبی برای همه آدمها باشد، او صادق و یکرنگ و مهربان است و دوستان خود را فراموش نمیکند. البته ناگفته نماند، فیلمنامهنویس با تمام تغییراتی که در داستان اصلی انجام میدهد، اما در انتقال درونمایههای اصلی رمان کوتاهی نمیکند و البته در فیلم به شیوه دیگری گفته میشود که: «احمق بودن یعنی اینکه آدم کارهای احمقانه انجام دهد.»
فیلمنامهنویس مواد و مصالح کافی را در رمان مییابد، اما چه کار میتواند انجام بدهد که این کاراکتر تأثیر بیشتری بر مخاطب خود بگذارد؟ این دستور کار اریک راث در اقتباس از رمان فارست گامپ بوده است. برای این منظور هر اقدامی که میتواند مؤثر واقع شود، به طرز زیرکانهای انجام میشود که در پیاش صحنههای درخشانی نیز خلق میشود؛ ازجمله وقتی فارست گامپ در کودکی شروع به دویدن میکند و آن صحنه حماسی رهاییاش از دست تجهیزات آهنی که به پایش بسته شده، اتفاق میافتد. کاراکترهایی که با دیگران متفاوتاند، اغلب نشانهای در شکل ظاهری خود به همراه دارند. فارست هم برخلاف رمان درست نمیتواند راه برود و پزشک او را ملزم میکند که آن تجیهزات آهنی را به پایش ببندد. وسایلی که خود مانعی برای حرکت فارست محسوب میشود، اما در اینکه فارست چگونه شروع به دویدن میکند، نیروی محرک و اتفاقها همانند رمان است. آنجا هم فارست مورد آزار و اذیت همکلاسیهایش قرار میگیرد و جنی کورن، دوست دوران کودکی و محبوبه همیشگیاش، او را به دویدن وامیدارد که در نسخه سینمایی مبدل به یکی از صحنههایی میشود که بعد از تماشای فیلم در خاطر خواهد ماند.
اما چه تغییرات دیگری در فیلم انجام شده است؟ تغییراتی کوچک و بزرگ که هر کدام به نحوی موجب میشوند فارست گامپ مبدل به شخصیتی چندلایه شده و دایره معانیای که در فیلم منتقل میکند، علاوه بر اینکه گسترش مییابد، از تأثیر احساسی بیشتری برخوردار میشود. در رمان شخصیتهای مادر، جنی کورن، فرمانده دن، بوبا همرزم فارست، آقای تریبل، ستوان فرنچ و یک اورانگوتان هم به نام «سو» وجود دارد که ابتدا همسفر فارست در سفرهای فضاییاش میشود و البته شخصیتهای ریز و درشت دیگری که در ماجراهای جالب فارست وارد میشوند. اما فیلمنامهنویس به جای استفاده از همه آنها و گنجاندنشان در فیلم، فقط آنچه را که لازم دارد، برمیدارد و همچنین بر شخصیتپردازی این کاراکترها و نحوه ارتباطشان با فارست متمرکز میشود. برای مثال، در رمان، آن اورانگوتان بامزه یعنی «سو»، کمابیش از اواسط داستان تا به انتها در کنار فارست است و در ماجراهایش او را همراهی میکند. ولی فیلمنامهنویس بهدرستی دریافته کاراکتر فارست گامپ میباید شخصیتی اغلبِ اوقات تنها باشد که در مقابل این دنیای عجیب و غریب قرار گرفته است. همچنین حرف زدن فارست با یک اورانگوتان و رفتارهای آدمیزادی به او بخشیدن، شاید موجب وارد شدن جنس ناکارآمدی از فانتزی در داستان شود که در نسخه سینمایی کنار گذاشته میشود.
اما سایر شخصیتهای داستان اقتباسشده، یعنی آنهایی که باقی میمانند، از نو مورد پردازش قرار میگیرند. هرچقدر این کاراکترها بیشتر پرداخت شوند، ابعاد مختلف شخصیت اصلی داستان نیز بیشتر به چشم میآید، چراکه تماشاگر ناخودآگاه مابین این شخصیتها دست به قیاس میزند و بدین منوال هرچه بیشتر رفتارهای قهرمان داستان را درک میکند؛ برای مثال، شخصیت مادر و دقتی که در پرداخت آن صورت گرفته و همچنین رابطه صمیمانهای که میان او و فارست برقرار است. در رمان، مادر تا به انتهای داستان زنده میماند، ولی در جایی از فیلم وقت ترک کردن فارست فرا میرسد و مادر میمیرد؛ فقدانی که از لحاظ احساسی ناگهان شوک بزرگی به داستان وارد میکند. همچنین جنی کورن نیز در رمان تا انتها اتفاق خاصی برایش نمیافتد که ماجرای او نیز در فیلم تغییر میکند. به دیگر سخن، فیلمنامهنویس برای هر کدام از این شخصیتها داستان مجزایی تعریف کرده است که از آن حالت تخت و تکبعدیشان خارج میشوند و در پیاش بر کاراکتر فارست گامپ نیز تأثیر میگذارند.
این کاراکترها در فیلم پیشداستانی برایشان تعریف میشود و سرگذشتی مییابند که به زندگی فارست پیوند میخورد. جنی کورن که تنها دوست فارست بوده، کودکی سختی را پشتسر گذاشته که علاوه بر اینکه سردرگمی او در مسیر زندگی و در آینده را توجیه میکند، همچنین فصلهای مشترکی با فارست پیدا میکند. هر دو کودکانی بودهاند که زندگی روی خوشی به آنها نشان نداده است، اما حالا فارست از دیگر تواناییهایش برای غلبه بر این موانع و دشواریها بهره میبرد و در انتها مبدل به شخصیتی میشود که میتواند و میباید باشد. به همین منوال، ما شاهد تحولی در کاراکتر جنی کورن و فرمانده دن هستیم. اما از سوی دیگر، بوبا همرزم فارست، تمام فکر و ذکرش صید میگو است. او هم در رمان همین وضعیت را دارد و فارست همانند ماجرای فیلم او را از دست میدهد. اما وقتی در فیلم، فارست بعد از جنگ به سراغ خانواده بوبا میرود، برخلاف رمان، به جای پدر با مادر بوبا روبهرو میشود. این جابهجایی فقط به یک دلیل ساده اما تأثیرگذار است، چون وقتی یک مادر بهتنهایی سرپرستی یک خانواده شلوغ را به عهده گرفته است، بیشک همدلی بیشتری را از سوی مخاطبش دریافت میکند. فارست هم به قول خودش وفادار میماند و به خانواده دوست و همرزم سابقش رسیدگی میکند و همان کارهایی را انجام میدهد که اگر بوبا هم زنده بود، برای آنها انجام میداد.
فیلم فارست گامپ به جوهره رمان اصلی وفادار است، اما به شیوه خودش و شاید هم بیراه نباشد اگر بگوییم پایههای داستان اصلی درواقع در روایت اقتباسشده تقویت میشود. درعینحال که پیکره آن منسجم است و هرچه به داستان اصلی افزوده یا از آن کاسته شده، موجب استحکام و انسجام بیشتر فیلمنامه شده است. همینطور ناگفته نماند، نقش اتفاقهای تاریخی در آن بسیار پررنگتر از رمان است، تا جایی که به قول جان تروبی در اینباره میتوان گفت: «فارست گامپ یک فرم اسطورهای است که به یک درام پیوند خورده و داستان در زمانی نزدیک به چهل سال روی میدهد. لذا داستان مانند پَر در فضا و زمان پیچوتاب میخورد، بدون اینکه جهت مشخصی داشته باشد، مگر خط کلیِ تاریخ» (آناتومی داستان، ص 233، محمد گذرآبادی).
آنچه موجب میشود تماشاگران با قهرمان هر داستانی همدلی کنند، در گروی دو عنصر اساسی است؛ یکی نیاز و خواسته و آرزوی قهرمان و دیگری مسئله اخلاقیای که با آن روبهروست، که این مورد جزء مضامین داستان هم میتواند باشد؛ یعنی رویکردی که نویسنده در قبال آن مسئله اخلاقی اتخاذ میکند. فارست شخصیتی متفاوت است، اما با تمام کاستیها و ضعفهای روانی و جسمانی و دشواریهایی که پیشِ رو دارد، برای پیدا کردن جایگاه و هویت خود با تمام وجود میکوشد. این مسئلهای است که مورد توجه بیشتر مخاطبان قرار میگیرد. از سوی دیگر، فارست میخواهد بداند روش صحیح زندگی چیست؟ در اینجا تفاوت چندانی میان رمان و فیلمنامه فارست گامپ وجود ندارد و هر دو کمابیش رویکرد مشترکی دارند. فرمانده «دن» معتقد است هر انسانی سرنوشت ناگزیری دارد که هیچ راهی برای تغییر آن وجود ندارد و میباید به آن تن داد. ولی مادر فارست باور دارد که آدمی میباید برای تغییر سرنوشتش هر کاری را که از دستش برمیآید، انجام دهد، و فارست هم در پایان فیلم، وقتی سیر تحول شخصیتیاش کامل میشود، به این نتیجه میرسد که هر دوی این باورها میتواند درست باشد که به یکپارچگی در شخصیت او میانجامد. تضادها و تقابلها و شکافها برطرف میشود و آنچه مشاهده میکنیم، همان شخصیت فارست گامپ دوستداشتنی و الهامبخش است که جای خود را برای همیشه در دل تماشاگرانش میگشاید.