ورزش ایران پر است از داستانهای جذابی که ناگفته باقی ماندهاند و نویسندگان ایرانی هنوز این جسارت را پیدا نکردهاند که سراغ روایت آنها بروند. در میان تمام ورزشها فوتبال حکایت متفاوتی دارد. این رشته پرطرفدار به واسطه همبستگی اجتماعی که میتواند ایجاد کند و همچنین حواشی متعددی که دارد، همیشه محمل مناسبی برای روایت قصههای متفاوت بوده است. در سینمای جهان هم بارها شاهد این بودیم که نویسندگان سراغ فوتبال رفتهاند و این رشته ورزشی را بهانه قرار دادند تا داستانهای سیاسی، اجتماعی و تاریخی خودشان را روایت کنند. اکثر نویسندگان از فوتبال برای قهرمانسازی استفاده میکنند و تلاش میکنند از طریق این ورزش قهرمانانی سختکوش خلق کنند که باعث میشود مخاطب نگاهی امیدوارانه به جهان پیدا کند و برای موفقیت به دنبال رویاهای خود برود. گل نوشته دیک کلمنت مشهورترین فیلم فوتبالی با محوریت یک قهرمان است. برخی از نویسندگان هم از فوتبال استفاده میکنند تا راوی حواشی و معضلات این رشته ورزشی باشند. برای مثال، دوگی بریمسون در سال 2005 سراغ مسئله هولیگانها و هواداران افراطی فوتبال رفت و فیلمنامه خیابان سبز را به نگارش درآورد، که بسیار هم مورد توجه قرار گرفت. موفقیت این فیلم به حدی بود که تهیهکنندگان تصمیم گرفتند قسمتهای دوم و سوم این درام ورزشی را هم تولید کنند. اما بدون شک، مشهورترین فیلم فوتبالی برای ایرانیان فرار به سوی پیروزی است که نویسندگان این فیلم فوتبال را با یک روایت متفاوت از جنگ جهانی دوم پیوند زدند و فیلمی موفق و پرکشش تولید کردند که با استفاده از ستارگانی مانند پله و بابی مور و بازیگرانی مانند مایکل کین و سیلوستر استالونه شهرت جهانی پیدا کرد.
در سینمای ایران اما ساخت درامهای ورزشی و فوتبالی رونق چندانی ندارد. به دلیل حواشی زیادی که پیرامون فوتبال در ایران وجود دارد، نویسندگان ایرانی ترجیح دادهاند به سمت روایت اتفاقات دراماتیک فوتبال ایران نروند. به واسطه همین حساسیتها سینمای ایران در زمینه ساخت درامهای ورزشی بسیار فقیر است و آثار درخوری که کیفیت بالایی هم داشته باشند، در این زیرژانر پرطرفدار تولید نشده است. علی ثقفی با نوشتن و ساختن پرویزخان دست به ریسک بزرگی زده و تلاش کرده در ژانری کمتر آزمودهشده اثری متفاوت تولید کند. داستان فیلم پرویزخان از سال 1365 و بازیهای آسیایی سئول آغاز میشود؛ جایی که به واسطه اختلاف بازیکنان با پرویز دهداری 14 نفر از ستارههای تیم ملی استعفا میدهند. این اتفاق بسیار سروصدا میکند و فدراسیون فوتبال و دهداری را تحت فشار شدید افکار عمومی قرار میدهد. تیم ملی چند ماه دیگر یک بازی حیثیتی که ابعاد سیاسی هم پیدا کرده، با تیم ملی فوتبال کویت دارد. نظر مسئولان سیاسی کشور در آن مقطع تاریخی این بود که تیم ملی این بازی را انجام ندهد. اما دهداری تصمیم عجیبی میگیرد و تلاش میکند تیم ملی را با بازیکنانی جوان از پایه بازسازی کند. فیلمنامه فیلم کاستیهای آشکاری (خصوصاً در حوزه زاویه دید نویسنده به یک اتفاق تاریخی) دارد. این کاستیها اجازه نداده پرویزخان تأثیر لازم را روی تماشاگرانی که به امید تماشای یک فیلم متفاوت به سینما آمدهاند، بگذارد.
دیدن یک طرف ماجرا
هنگامی که ثقفی برای اکران عمومی پرویزخان آماده میشد، حمید درخشان، یکی از بازیکنان مستعفی تیم ملی در آن زمان، طی گفتوگویی اعلام کرد که مشخص است نویسنده در این فیلم طرف مرحوم دهداری را گرفته و بازیکنان را شخصیتهای منفی فیلم معرفی کرده است، به همین خاطر فیلم را تماشا نخواهد کرد. اینکه بازیکن سابق تیم ملی چقدر حق دارد درباره این موضوع حرف بزند، مسئله این نوشته نیست. اما باید اعتراف کرد حرف او درست از کار درآمده و نویسنده عملاً فقط یک طرف قضیه را برای روایت داستان خود انتخاب کرده است. نویسنده تلاش نکرده از زاویه دید بازیکنان هم به داستان نگاه کند و به تماشاگر ریشههای این کشمکش را نشان دهد. دقیقاً به همین خاطر است که تماشاگر متوجه نمیشود دلیل اصلی استعفای بازیکنان چیست و چرا 14 نفر از اعضای ثابت تیم ملی- که همگی بازیکنان مشهور و باسابقه بودند- استعفا دادند؟ اولین آفت انتخاب چنین نگاهی به داستان ایجاد یک دوقطبی کاذب است که در آن یک قطب ماجرا (پرویز دهداری) خیر مطلق است و قطب دیگر ماجرا که اکثر شخصیتهای فیلم را شامل میشود، شر مطلق. منهای شخصیت مرحوم دهداری، سایر شخصیتهای پرویزخان از تیپهای ساده نمایشی فراتر نمیروند. وحید کامیاب، مهمترین شخصیت منفی اصلی فیلم، به قدری خودخواه و لجباز تصویر شده که وجود این همه خودخواهی و لجبازی برای تماشاگر غیرقابل باور است؛ شخصیتی که حاضر است برای غلبه بر پرویز دهداری وطن خودش را هم به حراج بگذارد و به پیروزی تیم ملی فوتبال کویت برابر تیم ملی فوتبال ایران راضی شود. این موضوع درباره دیگر شخصیت منفی فیلم، یعنی حمید عارفپور، رئیس فراکسیون مجلس وقت، هم صدق میکند. برای نمایش مظلومیت مرحوم دهداری، عارفپور هیولایی تصویر شده که از تمام قدرت خود برای به زیر کشیدن سرمربی تیم ملی استفاده میکند و به هر کار غیراخلاقی، مانند جلسه گذاشتن با بازیکنان مستعفی، تن میدهد تا فقط دهداری در تیم نباشد. اوضاع شخصیتهای مثبت فیلمنامه هم بهتر از شخصیتهای منفی نیست. نقش تمام شخصیتهای مثبت کمرنگ شده تا شخصیت مرحوم دهداری جلوه بیشتری داشته باشد.
بازیکنان جدید تیم ملی که از سوی سرمربی انتخاب و جایگزین بازیکنان مستعفی شدهاند، بیشتر شبیه تیپهای تلویزیونیاند تا شخصیتهای جاندار سینمایی. از نگاه نویسنده، حضور بازیکنان در فیلمنامه فقط به این دلیل ضرورت دارد که مروت و مردانگی مرحوم دهداری به تصویر کشیده شود. سیروس قایقران در فیلم حضور دارد تا مرحوم دهداری آن پاکت پول را کنار رختخوابش بگذارد و او را از گرفتاری مالی نجات دهد. جواد زرینچه فقط به این دلیل که مرحوم دهداری برای او کفش ورزشی تهیه کرده، نقش پررنگتری از سایر بازیکنان دارد. سایر بازیکنان تیم ملی هم اوضاع بهتری ندارند. عابدزاده، جوان سرخوش و بیاستعدادی تصویر شده که فقط بلد است آدامس بجود و برای شروع ساده بازی از نزدیک دروازه هم باید منتظر دستور سرمربی باشد. همسر و دختر قهرمان هم از این قاعده مستثنا نیستند. مثلاً همسر مرحوم دهداری در طول فیلم فقط مشغول غر زدن و اشک ریختن است و نهایت کارکرد دختر مرحوم دهداری در فیلمنامه رساندن پدرش به فرودگاه است. انتخاب چنین نگاهی از سوی نویسنده، کلیت فیلمنامه را دچار مشکل کرده است. تماشاگر در طول تماشای فیلم مدام از خودش سؤال میکند که اگر مرحوم دهداری چنین شخصیت بااخلاقی بوده، چرا نتوانسته با تکیه بر همین اخلاق پهلوانی، با بازیکنان مستعفی کنار بیاید و انسجام تیم خود را حفظ کند؟
اسطوره یا دیکتاتور؟
حقیقت این است که مرحوم دهداری در جایگاه سرمربی تیم ملی نتوانست به دستاورد ملموسی در دوره دوم مربیگری خود در تیم ملی برسد. او نتوانست در بازیهای آسیایی سئول افتخاری با تیم ملی ایران کسب کند. از مقدماتی مسابقات المپیک سئول حذف شد و تیم ملی فوتبال ایران را در جام ملتهای آسیا به مقام سوم رساند. فیلمنامهنویس در پرویزخان همه این موارد را فراموش کرده و کوشیده از الگوی فرد در مقابل سیستم برای نشان دادن شخصیت والای پرویز دهداری استفاده کند. فهم غلط نویسنده از داستان، او را از انجام کارهای بزرگ بازداشته است. او متوجه نشده در این داستان موضوع اصلی نه نمایش چهرهای پاک و منزه از مرحوم دهداری، که طرح پرسشی چالشبرانگیز است: آیا مرحوم دهداری آنطور که پیرنگ نشان داده، یک اسطوره فناناپذیر است، یا دیکتاتور بیرحمی که همه چیز را فدای اصول اخلاقی خود میکند؟ سرنوشت مرحوم دهداری بیشباهت به سرنوشت سر مت باسبی، مربی اسطورهای منچستریونایتد، نیست. سر مت باسبی مربی اسطورهای منچستریونایتد بود که بعد از فاجعه سقوط هواپیمای تیم یونایتد در مونیخ و مرگ اکثر بازیکنان این باشگاه مجبور شد یک تیم تازه با تکیه بر جوانان بسازد؛ تیم جوانی که باسبی ساخت، افتخارات بیشماری کسب کرد و این افتخارات به باسبی ساحتی اسطورهای بخشید. اما در سال 2011 فیلمی تلویزیونی به نام یونایتد ساخته شد که تصویر متفاوتی از مت دوستداشتنی منچستریها نمایش میداد؛ دیکتاتور بیرحمی که رفتاری خشن و خالی از ترحم با بازیکنانش داشت. این روایت زمانی مورد توجه قرار گرفت که جانی جایلز، ستاره آن سالهای منچستر یونایتد، درباره مت باسبی بزرگ گفت: «تناقضی در فوتبال وجود دارد. یک شخصیت فوتبالی بزرگ و یک مربی برجسته لزوماً انسان خوشرفتار و مهربانی نیست.» آیا نمیتوان این سؤال را درباره دوران مربیگری مرحوم دهداری هم مطرح کرد؟ شاید نویسنده پرویزخان معتقد باشد روش دهداری در مربیگری بسیار درست بوده و بدون اتخاذ چنین روشی نمیشود یک تیم ورزشی را اداره کرد. اما نکته اصلی اینجاست که برقراری نظم و انضباط، سطح تنش و اصطکاک میان بازیکن و سرمربی را آنقدر بالا نمیبرد که بازیکنان تیم ملی فوتبال یک کشور وادار به استعفا شوند. مشکل نویسنده فیلمنامه پرویزخان پیشفرض غلطی است که درباره داستان داشته است. در بزرگی مرحوم دهداری شکی نیست. بعید است کسی هم مخالف نظم و انضباط در یک تیم ورزشی برای رسیدن به موفقیت باشد. اما مشکل اینجاست که نویسنده برای رسیدن به تصویر مطلوب و آرمانی مدنظر خود از مرحوم دهداری همه چیز را فدا کرده است. برای مثال، نگاه متفاوت نویسنده فیلم تلویزیونی یونایتد به رفتارهای سر مت باسبی هیچگاه افتخاراتی را که او در جایگاه مربی کسب کرد، زیر سؤال نبرد، بلکه فقط باعث شد قضاوتها درباره این سرمربی بزرگ منصفانهتر شود. البته تلاش برای اسطورهسازی از چهرههای ورزشی در ایران فقط مختص فیلم پرویزخان و شخص پرویز دهداری نیست. کمتر پیش میآید نویسندگان ایرانی زندگی ورزشکاران را جدا از ساحت اسطورهای که دارند، تعریف کنند. برای مثال، زمانی که فیلمی درباره جهان پهلوان تختی ساخته میشود، نویسنده جرئت نمیکند به سراغ زندگی خانوادگی پرمناقشه این اسطوره ورزشی برود، چراکه طرح این موضوع در فیلم مورد قبول تماشاگران ایرانی که عاشق قهرمانان افسانهای هستند، نیست و میتواند باعث ایجاد اعتراضاتی شود که خوشایند نویسنده و کارگردان نیست.
برخلاف درامپردازان غربی که خوب میدانند چطور اساطیر خود را زمینی کنند و از آنها تصویری ملموس ارائه دهند، درامپردازان ایرانی حتی آدمهای معمولی را هم در جایگاه اساطیر مینشانند و چنان جایگاهی به آنها میبخشند که نشود کوچکترین نقدی به آن شخصیت اسطورهایشده داشته باشد. چنین رویکردی باعث میشود درام از واقعیت جدا شود و نتواند تصویر درستی از حقیقت پیشِ روی تماشاگر بگذارد. البته در انتخاب چنین نگاهی در فیلم پرویزخان تنها نمیتوان نویسنده را مقصر دانست. بههرحال، این اولین فیلم مهم و جدی ایران در زیرژانر پرطرفدار درام ورزشی است و گامهای اول هرگز مبرا از خطا و اشتباه نیستند. اما درنهایت، تماشای پرویزخان باعث حسرت تماشاگر میشود، چراکه ساخت این فیلم بهترین فرصت بود تا یکی از مهمترین مقاطع تاریخ ورزش ایران با نگاهی دقیق و منصفانه تحلیل شود.