آفرینش مجدد داستان

مروری بر داستان کوتاه و فیلمنامه اقتباسی «مورد عجیب بنجامین باتن»

  • نویسنده : پیام رنجبران
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 449

عنوان داستان کوتاه: بنجامین باتن، موردی استثنایی

نویسنده: اف. اسکات فیتزجرالد

سال انتشار: 1922

مترجم: مرضیه فولادی

نام فیلم: مورد عجیب بنجامین باتن (2008)

فیلمنامه‌نویسان: اریک راث، رابین سویکورد

کارگردان: دیوید فینچر

 

1.

بنجامین باتن به محض تولد در گهواره سخن می‌گوید که برگرفته از روایت عیسای ناصری است. جوان می‌شود که برگرفته از ماجراهای اکسیر جوانی و آرزوی دیرین آدمی برای جوانی و جاودانگی است. این ایده‌ها به ‌هم می‌آمیزند و به نوزادی ختم می‌شود که وقتی به دنیا می‌آید، پیرمردی 70 ساله است و در گهواره سخن می‌گوید و با گذشت زمان به‌ جای پیر شدن، جوان می‌شود؛ ایده‌ای بکر و نایاب. همین ایده می‌تواند وجه تمایز یک داستان شود. ایده‌های شگفت‌انگیز همان قلاب‌هایی هستند که هر مخاطبی را گیر می‌اندازد. آن‌ها به‌سرعت مسیر خود را می‌گشایند. گرچه یک نویسنده خیلی می‌باید خوش‌شانس باشد که چنین ایده‌هایی به سراغش بیاید و البته ممکن است او آن‌قدر به وجد بیاید که منجر به شتاب‌زدگی در نگارش شود. اتفاقی که گویی برای فیتزجرالد در نوشتن این داستان می‌افتد. انگار او فقط می‌خواسته هرچه زودتر داستان را بنویسد و منتشر کند. این داستان کوتاه می‌توانست از بهترین آثاری باشد که فیتزجرالد نوشته است. گرچه در برخی از بخش‌های داستان چنین اتفاقی می‌افتد و لحظه‌های درخشانی از جرالد می‌خوانیم. اما روایت آن‌قدر به‌سرعت پیش می‌رود که گویی هیچ‌گاه قصد ندارد اندکی به پشت‌سرش بنگرد.

این درست که مورد عجیب بنجامین باتن داستان کوتاه است. در داستان کوتاه فرصت بسیاری از کارها را نداریم. خیلی سریع می‌باید ماجرا را پیش ببریم. می‌توانیم از کنار شخصیت‌های فرعی و سرانجامشان به‌سادگی بگذریم. می‌توانیم تکلیف حوادث فرعی و عناصری را که وارد داستان کرده‌ایم، مشخص نکنیم و خیلی کارهای دیگر که در قالب داستان کوتاه ممکن است و آن‌چنان مشکلی هم پیش نمی‌آید. اما واقعیت این همان نگاهی است که می‌تواند موجب ویرانیِ هر داستانی شود. در داستان کوتاه مورد عجیب بنجامین باتن این شتاب‌زدگی و بی‌خیالی، بیشتر به منطقِ داستان به‌ویژه در شروع آن آسیب می‌زند. انگار سطوح واقعیت و خیال برای این‌که با همدیگر جوش بخورند، نیاز به تمهیدات بیشتری داشته‌ باشند. برای همین برخی‌ سؤالات درباره منطق داستان پیش می‌آید که پاسخشان آن‌چنان‌که باید، محکم نیست؛ ازجمله وقتی بنجامین به دنیا می‌آید، از لحاظ جثه هم خیلی بزرگ‌تر از بچه‌های عادی است. وقتی پدر برای خرید لباس به فروشگاه می‌رود، دنبال لباس‌هایی می‌گردد که مناسب پسری 16‌ساله باشد. برای همین، می‌توانیم‌ بپرسیم جرالد چه بستری برای این زایمانِ فانتزی فراهم کرده است؟ هم‌چنین وقتی بنجامین در همان بدو تولد شروع به صحبت می‌کند و کمابیش گویی درباره همه ‌چیز اطلاعات جامعی دارد، چه دلیلی برای توجیهش پیدا می‌شود؟ این‌که بگوییم این یک داستان کوتاه است و در قالبی فانتزی هم نوشته شده، پاسخ چندان مناسبی به نظر نمی‌رسد، کما این‌که پدر همان هنگام که فرزندش در گهواره سخن می‌گوید، نگران برخورد و حرف‌های مردم با اوست و این نگرانی از دریچه‌ای رئال دیده می‌شود، ولی چرا چیزی نمی‌شنویم که وقتی همسرش این فرزند را با این جثه باردار بوده، مردم چه می‌گفته‌اند؟ گرچه باز هم می‌توانیم این مسائل را به‌ نحوی توجیه کنیم، ولی واقعیت این است که گویی یک‌سری جاافتادگی‌ها در داستان داریم که مانع می‌شود این وقایع با استحکام و استواری به ‌هم پیوند بخورند. هم‌چنین ما دیگر طی داستان اشاره روشنی به سرنوشت مادر نمی‌بینیم و فقط در جریان قرار می‌گیریم که او بعد از زایمان زنده مانده و سپس به‌کلی این کاراکتر از جریان داستان حذف می‌شود که با این کار، گویی حفره‌ای در داستان ایجاد می‌شود. می‌خواهم بگویم تفاوتی ندارد؛ هر داستانی در هر سطحی از واقعیت و خیال منطق ویژه خود را دارد که باورپذیری داستان به آن وابسته است.

اما شاید منطقِ مورد عجیب بنجامین باتن در شروع اندکی با لکنت و دست‌انداز همراه باشد. با‌این‌حال، این داستان نوشته یکی از سرشناس‌ترین داستان‌نویسان قرن بیستم است. ایده‌ای چون الماس دارد و هرچه به سمت انتها پیش می‌رویم، داستان بیشتر خودش را پیدا می‌کند و موقعیت‌های جذاب و گیرایی می‌سازد؛ ماجرای مردی به نام بنجامین باتن که با ظاهر پیرمردی 70 ساله به دنیا می‌آید و مسیر پیری تا نوازدی‌اش برعکس طی می‌شود. تمام آثار هنری به تمهیداتی برای درگیر کردن مخاطب با خود می‌اندیشند. شاید گزاف نباشد اگر بگوییم همه آثار هنری داستانی را بیان می‌کنند. از این منظر مابین آن‌ها فصل‌ها و عناصر مشترکی وجود دارد که این موارد به‌ویژه در هر قالبی که برای داستان‌گویی انتخاب می‌شود، قابل شناسایی است. آن‌ها روش‌هایی برای گیر انداختن مخاطب خود دارند و از عناصر و تکنیک‌های مشترک داستان‌گویی به شیوه خود بهره می‌برند. چه رمان‌ها و چه نمایشنامه‌ها و چه فیلمنامه‌ها و چه داستان‌های کوتاه و چه حتی اشعار. عناصری مانند ابهام و تعلیق و معما و تنش و کشمکش و غافل‌گیری و... مابین همه آن‌ها مشترک است و تأثیری مشابه روی مخاطب خود دارد. برای مثال، وقتی آقای راجر باتن می‌خواهد برای بار نخست فرزندش را ببیند و خود را به بیمارستان می‌رساند و سپس تعلیقی که در این مسیر ایجاد می‌شود و غافل‌گیری بزرگی که رخ می‌دهد، یعنی روبه‌رو شدن با پیرمردی که پاهایش از تخت آویزان است و ریش‌های بلندش در باد تکان می‌خورد (بنجامین باتن در لحظه‌های بعد از تولد)، این تعلیق و غافل‌گیری در هر قالبی از داستان‌گویی برای جلب‌ توجه مخاطب کار می‌کند. یا وقتی از ارتباط اجزا و اندام‌های داستان با یکدیگر می‌گوییم، موضوعی نیست که وقتی قالب داستان عوض می‌شود، کارآیی خود را از دست دهد. این مسئله درخصوص تمام قالب‌های داستان‌گویی و آثار هنری صدق می‌کند. زیبایی یک اثر هنری در گرو احساس کمالی است که به مخاطب دست می‌دهد و این تجربه زیبایی و کمال در گرو انسجام یک اثر هنری و ارتباط اجزای آن با هم است.

اما وقتی می‌خواهیم از یک داستان کوتاه اقتباسی سینمایی انجام دهیم، با مسائلی مواجه می‌شویم که هم می‌تواند موجب آسانی کار شود و هم دشواری آن. چراکه اغلب در داستان‌های کوتاه به ماجرای واحدی پرداخته می‌شود که از جایی آغاز شده و بدون شرح و بسط‌های آن‌چنانی در جایی به پایان می‌رسد. اغلب هم دو سه شخصیت داریم که بیشتر به آن‌ها رسیدگی می‌شود. می‌خواهم بگویم ما در یک داستان کوتاه می‌توانیم طرح کلی قصه‌مان را بیابیم و شخصیت‌های محدودی که می‌باید بیشتر روی آن‌ها کار کنیم. درواقع، همه ‌چیز فشرده و جمع‌وجور است و از این لحاظ آماده برای اقتباس. اما از سویی دیگر، بسیاری از حوادث فرعی و شخصیت‌های فرعی به‌ صورت گذرا به آن‌ها پرداخته شده است. کاراکترهای اصلی هم آن‌قدر پرورش یافته‌اند که مورد نیاز همان داستان کوتاه است. یعنی وقتی آن‌ها را می‌خواهیم به قالب فیلمنامه بلند سینمایی دربیاوریم، در بیشتر موارد نیاز به شرح و بسط و گسترش این‌ شخصیت‌ها و ماجراهای آن‌ها داریم. چنان‌چه لازم است، می‌باید شخصیت‌های دیگری برای فیلمنامه اقتباسی خلق کنیم و این درواقع می‌تواند آغاز سفری طولانی باشد برای آفرینش مجدد آن داستان در قالبی دیگر؛ یعنی کاری که فیلمنامه‌نویسان و دیوید فینچر برای اقتباس از این داستان کوتاه انجام داده‌اند.

2.

اولین اقدام فیلمنامه‌نویسان توجه به منطق داستان بوده؛ درست همان‌ نقاطی که نیاز به رسیدگی داشته است. با این هدف که رویدادهای داستان رنگ‌وبویی از واقعیت داشته باشد. طوری که حتی مخاطب به خود بقبولاند که ممکن است تمام این اتفاقات در جهان واقعی هم بیفتد. حتی دنبال موارد علمی بگردد که آیا چنین چیزی صحت دارد یا نه، و از قضا به نتایج جالبی هم برسد. از این لحاظ، تغییرات انجام‌شده در این اقتباس بیشتر شبیه تردستی است. فیلمنامه‌نویسان به‌ جای این‌که بنجامین باتن در لحظه تولد پیرمردی با جثه بزرگ باشد، آن را تبدیل می‌کنند به نوزادی که پیر به دنیا می‌آید. با این ترفند، مشکلات بزرگی از روی دوش فیلمنامه برداشته می‌شود. هم‌چنین در راستای باورپذیریِ بیشتر و خلق فضایی که حسی از واقعیت را تداعی کند، آن‌ها از تشابه رفتارهای کودکان و سالمندان استفاده کرده‌اند. به شکلی که وقتی بنجامین در خانه سالمندان شروع به بزرگ شدن می‌کند، رفتارهایش خیلی عادی به نظر می‌رسد و انگارنه‌انگار که او کودکی در حال رشد است. با این روش، ایده اولیه شروع به درخشش بیشتر می‌کند و توان آن افزایش می‌یابد.

در گام بعدی، می‌باید بنجامین باتن در موقعیت‌های مختلفی قرار گیرد. هرچند که در منبع اولیه هم، چنین موقعیت‌هایی وجود دارد و در یک روایت خطی از آغاز تا پایان شاهد سرگذشت بنجامین هستیم، اما فیلمنامه‌نویسان درواقع ایده اولیه را از داستان کوتاه جرالد برچیده‌‌اند و هم‌چنین با نگاهی به چند رویداد جالب از زندگی بنجامین، در گام بعدی برای این اقتباس، جهان تازه‌ای خلق کرده‌اند و داستان و شخصیت‌های تازه‌ای که به این ایده یا درواقع به زندگی بنجامین باتن پیوند می‌خورند. ما یک شخصیت جالب داریم که به‌خودی‌خود هم در هر موقعیتی قرار گیرد، می‌تواند توجه‌برانگیز باشد. هر کدام از این موقعیت‌ها پرسش‌هایی به همراه می‌آورد. اما فیلمنامه‌نویسان چه تمهیداتی به کار برده‌اند؟ نخست استفاده از الگوی قاب‌بندی برای نقل داستانشان. یعنی روایت در زمان حال شروع می‌شود و سپس به گذشته می‌رویم که بخش اعظمی از روایت آن‌جا اتفاق می‌افتد و در پایان دوباره به زمان حال بازمی‌گردیم. پیرزنی در حال احتضار روی تخت بیمارستان دراز کشیده است و از دخترش می‌خواهد که دفترچه یادداشتی را برای او بخواند. این زن «دیسی» نام دارد که خلق این شخصیت یکی دیگر از ترفند‌های فیلمنامه‌نویسان بوده است برای تأثیرگذاری بیشتر داستان. «دیسی» که شاید شباهتی دور با همسر بنجامین باتن در داستان کوتاِه فیتزجرالد داشته باشد، درواقع شخصیتی است که به‌کلی برای این فیلمنامه خلق شده است. بنجامین و دیسی اولین بار در کودکی همدیگر را ملاقات می‌کنند. وقتی که بنجامین به نظر پیرمردی کهن‌سال است و «دیسی» کودکی چند ساله. همین رابطه عاشقانه میان آن‌ها با خود تضادها و تنش‌هایی به همراه دارد و به گره‌های مختلفی می‌انجامد که گشایش هر کدام از آن‌ها در گذرِ زمان، معنای تازه‌ای به این رابطه می‌بخشد. تا جایی ‌که دیگر پوسته‌های ظاهری به کناری می‌روند و آن‌چه باقی می‌ماند، قلب‌هایی است که با هم سخن می‌گویند. این رابطه عاشقانه خط اصلی داستان است که وظیفه خون‌رسانی به سایر پیرنگ‌های فرعی هم به عهده اوست.

فیتزجرالد آغاز و پایان داستان کوتاهش را مشخص کرده است که کار کمی نیست، اما می‌باید مابین این دو نقطه نیز با ماجراهای جالبی پر شود که این هم کار کمی نیست. فیلمنامه‌نویسان برای این منظور می‌باید بهترین انتخاب‌های خود را انجام دهند. پس پیرنگ‌های فرعی و موقعیت‌های مختلف یکی‌یکی از راه می‌رسند و هر یک بنجامین را با خود به گوشه‌ای از زندگی می‌برند. درست از لحظه‌ای که بنجامین متولد می‌شود و سپس ادامه حیاتش که وابسته به موقعیت تکان‌دهنده‌ای است که پدر بنجامین در آن قرار می‌گیرد. برخلاف منبع اولیه که پدر بنجامین او را می‌پذیرد، در فیلم اقتباسی پدر او را از خود می‌راند. به این وسیله یکی دیگر از شخصیت‌های اصلی وارد داستان می‌شود؛ یعنی کویینی، که خود را موظف به نگه‌داری از نوزادی عجیب و سرراهی می‌کند و سپس رابطه مادرانه‌ای که میان او و بنجامین شکل می‌گیرد. این‌ها همان احساسات و عواطفی هستند که تماشاگر را با خود درگیر می‌کند. پیرنگ‌های ریز و درشتی که متبحرانه ما را با قصه بنجامین همراه می‌سازد. او در منبع اولیه هم به جنگ می‌رود و آن‌جا مدال شجاعت هم دریافت می‌کند. اما تمام آن وقایع در سده نوزدهم می‌گذرد و جابه‌جایی این تاریخ در نسخه اقتباسی و آوردن قصه به زمان نزدیک‌تر و بازه زمانی جنگ‌ جهانی اول تا توفان کاترینا، خود موجب می‌شود فضای فیلم ملموس‌‌تر شود. اما از دیگر شخصیت‌هایی که برای داستان خلق می‌شود، کاپیتان کلارک است که او نیز در رشد و پرورش بنجامین نقشی اساسی دارد. فیلمنامه‌نویسان کمابیش هیچ‌کدام از شخصیت‌های داستانشان را از دست نداده‌اند، چراکه خوب می‌دانند توجه هرچه بیشتر به این شخصیت‌ها و جذابیت آن‌ها به ‌طور مستقیم بر کاراکتر اصلی داستان، یعنی بنجامین تأثیر می‌گذارد و آن‌چه می‌باید گفت، این است که تعداد شخصیت‌هایی که برای این داستان خلق شده‌اند، کم نیستند؛ دقیق‌تر این‌که، تعداد شخصیت‌هایی که از این فیلم در خاطرمان باقی می‌ماند. مورد عجیب بنجامین باتن فیلمی است درباره عشق و ایمان به زندگی. فیلمی که اگر فیتزجرالد، نویسنده یکی از عجیب‌ترین ایده‌های داستانی، هم آن را می‌دید، شاید نظرش جلب می‌شد.

مرجع مقاله