شما خودتان با آن مواجه شدهاید، اطمینان دارم. صحنه افتتاحیه یک فیلم یا اپیزودی از یک سریال تلویزیونی. انتظاراتتان زیاد است. شما کنجکاو و علاقهمند هستید. و سپس متوجه میشوید ذهنتان سرگردان است، زیرا از قبل به دنبال چیز دیگری برای تماشا هستید. اما قبل از رسیدن به نقطه میانی داستان، یا دو اپیزود از سریال مورد نظر ناامید میشوید. حالا تصور کنید شما خواننده یک فیلمنامه یا تهیهکننده هستید. وقتی دهمین فیلمنامه از 20 فیلمنامهای را که آن هفته میخوانید، باز میکنید، لاگلاین یا شاید حتی سیناپس شما را آزار میدهد و آن را نمیپسندید. و بعد از 10 صفحه (یا کمتر) آن را به ستون «خیر» میاندازید. حتی نمیتوانید توصیهای به نویسنده کنید. کل این تجربه مزخرف یا بدتر است. شما چگونه خواننده را درگیر میکنید و درگیر نگه میدارید؟ پاسخ این سؤال سهل و ممتنع است.
1. فرض و منطق قوی
این بر هر چیز دیگری مقدم است. یک لاگلاین شبیه بوی شگفتانگیز حاصل از فلفل شکمپر در حال جوشیدن، یا رایحه سیر و کره در ماهیتابه است که در ذهن شما میپیچد. این لاگلاین یا تگلاین است.
سه پسر نوجوان متهم به قتل خشن سه پسربچه هشت ساله در غرب ممفیس آریزونا هستند. این لاگلاین فیلم گره شیطان است. در فضا فریادت را کسی نخواهد شنید. این تگلاین فیلم بیگانه است.
فیلم ارقام پنهان داستانی واقعی درباره نقش حیاتی سه زن آفریقایی-آمریکایی در برنامه ناسا طی روزهای اولیه برنامههای فضایی آمریکاست. نقش آنها به شکلی گسترده ناشناخته مانده بود. لاگلاین فیلم ذات و جوهره داستان را در درون خود دارد. یک لاگلاین برجسته این فرایند را آغاز میکند.
2. یک افتتاحیه متهورانه و محکم
در ادامه مثال مربوط به آشپزی در ابتدای این مطلب، واژه ترکیبی فرانسوی amuse-bouche به معنای «شگفتزده کردن دهان» است؛ چیزی که هدفش جذاب کردن میز و ایجاد انتظار برای غذای اصلی است. اصولاً یک پیشغذا باید خوب و شایسته باشد تا توجه زیادی به خود جلب کند و آن را به مقدمهای عالی و مسیری برای غذای اصلی که پس از آن سرو میشود، بدل سازد. یک افتتاحیه عالی، چیزی که محرک و جذاب است، مسیری طولانی طی میکند تا نبرد برای مطرح شدن فیلمنامه شما را فراهم کند. فیلمهای جیمز باند به خاطر فرمولها و قواعد تکراریشان گاهی اوقات بهشدت مورد انتقاد قرار گرفتهاند، اما این فرمولها کار میکنند. صحنه افتتاحیه کازینو رویال را دوباره نگاه کنید؛ جایی که دنیل کریگ در نقش جیمز باند سایهای تهدیدگر در تاریکی است و برای تحقق بخشیدن به الزامات مربوط به انتصاب به عنوان مأمور دو صفر به مأموریت فرستاده میشود. یعنی او باید قبل از اینکه مجوز رسمی کشتن را دریافت کند، دو نفر را به قتل برساند. افتتاحیه درخشان این فیلم را در نظر بگیرید. یک مرد در پراگ از اتومبیل خارج میشود. به دفتر کارش میرود. همانگونه که اشاره شد، باند آنجا در تاریکی انتظارش را میکشد. مرد از او میپرسد عامل تماس وی چطور مرد؟ (چون میفهمد اگر باند آنجاست، به این دلیل است که عامل تماس احتمالاً مرده است.)
درایدن: اگه قراره با این حرکات نمایشی من رو بترسونی، اشتباه میکنی باند.
اگه ام تا این حد مطمئن بود که من یک مهره سوختهام، یک مأمور دو صفر میفرستاد.
مزایای رئیس بخش بودن اینه که درایدن دستکشهایش را درمیآورد و تصویری از یک اسلحه در کشوی میز نمایش داده میشود.
درایدن: اگه به کسی عنوان دو صفر رو میداد، من باید خبردار میشدم، اینطور نیست؟
در پروندهت هیچ موردی از کشتن وجود نداره و این کار به...
باند: دو تا.
کات به یک درگیری خشونتبار و بهشدت سهمگین، درحالیکه باند در یک دستشویی با مرد دیگری گلاویز است و مبارزه میکند.
بازگشت به صحنه قبل
درایدن: اون چطور مرد؟
باند: نه خیلی خوب.
کات به همان درگیری خشونتبار که همین نکته را نشان میدهد.
بازگشت به صحنه
درایدن: باعث شد احساسش کنی، درسته؟ نیازی نیست نگران باشی. دومی هم...
بنگ! باند به او شلیک میکند.
باند: بله.
به شکل قابل توجهی این صحنهها میز را میچیند و صحنه بعدی و صحنه پس از آن بر اساس این افتتاحیه جذاب و پرتنش و با ریتمی هیجانانگیز بنا میشود. همین شیوه را ادامه دهید، زیرا تا وقتی خواننده آن را درک کند، به خواندن و رسیدن به سیک فیدآوت راضیکننده ادامه میدهد.
3. ساختار ضرباهنگ را حفظ میکند
تعداد کثیری از خوانندههایی که میشناسم، از ساختار اجتناب میکنند. فیلمهایی با بودجه عظیم که انتظار میرود فروش اندک فیلمهای کمفروش یک استودیو را جبران کنند؟ اینها از مد افتادهاند. فیلمهای سهپردهای؟ قدیمی شدهاند. اما اینطور نیست. این فیلمها کمک میکنند فیلمنامه شما در مسیر مناسبی قرار گیرد و با ضرباهنگ مناسبی جلو برود. هر کسی که فیلمنامههای زیادی خوانده باشد، به شکل ناخودآگاه به فیلمنامهای با ساختار درست و دقیق واکنش نشان میدهد. هیچچیزی سریعتر از داستانی با یک ساختار ضعیف کارتان را بیارزش نمیکند. وقتی چیزی درست کار نکند، خوانندهها به شکل غریزی متوجه آن میشوند و بهرغم این جنون داستانگویی با استفاده از ترفندها و حقههای متعدد، چیزی که دوام میآورد و پایدار میماند، اساساً داستانی است که از قواعد سنتی روایت تبعیت میکند. بازی تاج و تخت یک سریال هشت فصلی و کامل بود که از طریق حفظ چندین خط داستانی بدون افول از یک شیوه روایی یکپارچه و منسجم پیروی میکرد. و به همین علت بود که یک رکورد بر جای گذاشت. فیلم کودا (CODA) فیلمی با چند نامزدی و دریافت چند جایزه بود که داستان خود را بهسادگی و با یک ساختار سهپردهای سنتی روایت میکرد.
4. طول مدت زمان صحنه
برخی از دانشجویان مسلماً به یک صحنه چندصفحهای با کلههای سخنگو اشاره میکنند و آن را دفاعی در مقابل صحنه چندصفحهای با کلههای سخنگو که خودشان نوشتهاند، میدانند. ممکن است ادعا کنند که «دیوید ممت نیز همین کار را میکند». بله، او این کار را میکند و نمیکند. اما او میداند چگونه این کار را انجام دهد و تفاوتش را میداند. سادهترین راهی که برای قرار گرفتن فیلمنامه شما در ستون «نهخیر متشکرم» میشناسم، این است که صحنهها از حد و اندازه خود فراتر روند. ناگهان یک خواننده خود را در میانه مونولوگهای خستهکننده یا صحنههای اکشنی میبیند که به شکلی درهم و برهم در صفحات فیلمنامه پراکنده شدهاند و به دنبال راهی برای خروج اضطراری میگردند. این روند ادامه پیدا میکند تا وقتی که
شما سردرگم شوید.
خسته و دلزده شوید.
یا هر دو...
تعلیم و آموزش ضرباهنگ دشوار است. درنهایت رخ میدهد و فرامیرسد، اما اگر هدف خاصی را دنبال میکنید، درنتیجه باید به حسی برسید که بفهمید مدت زمان هر چیزی باید چقدر باشد. یکی از نکات کلیدی درباره طول مناسب صحنهها درک این است که در چه زمانی و چه مقدار اطلاعات باید ارائه شود. تازهکارها به ارائه اطلاعات زیاد و غیریکنواخت گرایش دارند. این نهتنها ایده بد و نامناسبی است، بلکه بسیار بدتر از چیزی است که به نظر میرسد، چون آن اطلاعات در آن زمان مورد نیاز نیستند.
افتتاحیه ورود را در نظر بگیرید.
لوییس بنکز (صدای خارج از کادر): قبلاً فکر میکردم این آغاز داستان تو است.
حافظه چیز عجیبی است. جوری که قبلاً فکر میکردم، کار نمیکند. ما بهشدت به زمان وابسته هستیم، به روند و نظم آن. خوب. خوب. برگرد پیش من. برگرد پیش من. برگرد پیش من.
ما او و یک نوزاد را روی پرده میبینیم و همزمان این صدای خارج از کادر پیش میرود. چیزی که نمیدانیم و تا آخر هم به آن پی نمیبریم، این است که او از قبل می دانسته بچهای که میبوسد، در نوجوانی خواهد مرد، چون درک او از زمان به واسطه تماس با زبان بیگانههایی که روی آنها کار میکند، تغییر پیدا کرده است. این اطلاعات به شکل قطرهچکانی ارائه میشود تا وقتی که درنهایت مشخص میشود همه آنها به هم ربط دارند و این درخشان است. اما در اینجا و این لحظه هیچ نوع اطلاعات بزرگ و زیادی نمایش داده نمیشود. این اطلاعات مناسب در زمان مناسب، با ضرباهنگ و موقع مناسب است. تشنه نگه داشتن خواننده (البته نه اینکه او را سردرگم کنید) تعلیق را بالا میبرد و حفظ میکند و درعینحال، باعث کاهش قابل توجه ملال و بیحوصلگی میشود و کاری میکند تا فیلمنامه شما به طور کامل خوانده شود.
5. ستینگز صحنه
تابهحال از صدها نفر از دانشجویانم درباره صحنههای کافیشاپ یا رستوران سؤال کردهام. چرا در جهانی اینچنین گسترده و متنوع که در اغلب مواقع به تنوع آن توجه نمیشود، باید چنین صحنه استاتیکی را انتخاب کرد؟ صرفاً به خاطر اینکه شما در زندگی واقعی اوقاتتان را در چنین مکانهایی میگذرانید، به این معنا نیست که کاراکترهایتان نیز باید این کار را انجام دهند. واژهای در اشکالیابی و تصحیح فیلمنامههایی با حس ساکن وجود دارد که به آن opening them up (سرپوش برداشتن، باز کردن) گفته میشود. بله، تلویزیون یک رسانه با کلههای سخنگوست. بله، آدمهای فیلمها غذا میخورند و قهوه مینوشند. اما به کارهای باکیفیت نگاه کنید تا متوجه شوید غذا و قهوه به طور طبیعی در موقعیتی پر از تنش در فیلم مصرف میشوند. صحنههایتان را متنوع کنید و فیلمنامهتان را جذاب سازید، زیرا این نشانهای است از یک فرد حرفهای، یا کسی که بهزودی حرفهای خواهد شد.
6. از قراردادها سرپیچی کنید
فیلمها و برنامههای تلویزیونی اساساً رسانههای بصری و تصویری هستند. البته نویسندههایی مثل آرون سورکین از دیالوگهای خیرهکننده و هوشمندانه در سرتاسر داستان بهره میگیرند. سریال بال شرقی بدون تعاملِ خارقالعاده و بده و بستان بین کاراکترها چه چیزی از آب درمیآمد؟ یا چیزی مثل فیلم کلاسیک 12 مرد خشمگین؟ فیلم یک مکان ساکت چیزی در حدود فقط 100 خط دیالوگ دارد. جان کرازینسکی فیلم و تلویزیون را میشناسد و میداند چطور چیز منحصربهفردی بسازد. یک پیشفرض ساده؛ بیگانههایی که میتوانند رد شما را از طریق صدا پیدا کنند و به زمین حمله کردهاند، به یک فیلم موفق و یک دنباله بدل شد. برای اینکه فیلم کار کند، کرازینسکی مجبور بود یک داستان «ساکت» خلق کند که بدون صحبت زیاد جلو برود؛ کاری درخشان و خلاقانه. جعبه پرنده خانوادهای را نشان میدهد که تلاش میکنند در یک جهان پسا آخرالزمانی بدون استفاده از یک حس مهم و حیاتی یعنی دیدن زنده بمانند. ساندرا بولاک مجبور است خانوادهاش را درحالیکه همه آنها چشمبند دارند، به یک مکان امن انتقال دهد، زیرا نگاه کردن به چهره مدوسا، بله بیگانهها، به معنای مرگ است. کودا یک درام است و در بخش اعظم داستان حرف و صحبتی در آن وجود ندارد، زیرا کودا (Coda) به معنای Child of Deaf Adult (فرزند والدین ناشنوا) است. این تکهای از زندگی است که ما معمولاً نمیبینیم، یا نمیشنویم. داستان فیلم ساده است، اما اجرای آن نه. و همین شما را با داستان فیلم درگیر میکند، درحالیکه ما شاهد داستانی بسیار گیرا و جذاب درباره نوجوانی هستیم که مجبور است بین زندگی شکوفای پیشِ روی خود و خانواده ناشنوایش یکی را انتخاب کند. زبان اشاره با استفاده از حروف ایتالیک در فیلمنامه نوشته شده و به همین شکل در فیلم زیرنویس شده است.
چابز: چقدر هزینه داره؟
تونی: 800 دلار در روز.
موندو: بیخیال، این مبلغ ما رو نابود میکنه.
رابی به سمت فرانک برمیگردد و جمله زیر را میگوید.
رابی: 800 دلار در روز.
فرانک: این بیشتر از درآمد روزانه ماست.
رابی: به من نگو، به اونها بگو.
این از نظر بصری به اندازه کافی جذاب هست که شما را به ادامه خواندنش ترغیب کند، و در عین حال بسیار خوب نوشته شده است.
اما کودا به ورای نکات بصری صرف میرود. حداقل سه صحنه وجود دارد که میتوانم به آنها اشاره کنم که در هیچ فیلمی ندیدهام. از آنجایی که رابی مترجم خانوادهاش است، در موقعیتهای ناخوشایندی گیر میکند. بهویژه وقتی او و والدینش در مطب پزشک هستند و او مجبور است تشخیص پزشک را به آنها منتقل کند.
رابی: میدونی، اون.
فرانک: اونها مثل لبوهای کوچیک و سفت و عصبانی پوشیده شده با پوستههای صدفی هستند.
رابی: منم گرفتم.
فرانک: و مادرت حتی بدترش رو گرفته. مثل چنگال آبپز خرچنگ.
رابی رنجیده، پیچوتاب میخورد.
پزشک: خب اگه بخوام ساده بگم، به بیماری شما میگن خارش ژوک.
وقتی رابی و مایلز دوئتشان را تمرین میکنند، ناگهان سروصدای زیادی شنیده میشود؛ شبیه زنی که در حال جیغ کشیدن باشد. رابی سریعاً متوجه میشود والدینش که نمیدانند او در خانه حضور دارد، در حال عشقبازی هستند. او نه میتواند در بزند و نه از آنها بخواهد کارشان را متوقف کنند. بنابراین، مجبور میشود در اتاق را باز و چراغ را روشن و خاموش کند تا شاید متوجه شوند. او خجالت میکشد، اما هیچچیز قابل مقایسه با این نیست که بعد از این صحنه پدر و مادرش میخواهند با او و مایلز درباره رابطه جنسی ایمن صحبت کنند. خدای من. آن حرکات دست و بدن عالی است. سپس، لحظه زیبایی هست که نفسم را بند آورد. رابی که قادر نیست با کلمات توضیح دهد آواز خواندن چه حسی در او ایجاد میکند، به زبان اشاره رو میآورد و از آنجایی که به جز او همه افراد خانواده ناشنوا هستند، تلاش میکند حس شناور خود را توضیح دهد.
برناردو: وقتی آواز میخونی، چه حسی داری؟
رابی: نمیدونم. توضیحش سخته.
برناردو: سعی کن.
رابی فکر میکند. سپس با عدم اطمینان از اینکه چطور باید توضیح دهد، از زبان اشاره استفاده میکند.
دو انگشت او یک شکل ایستا و ثابت میسازند، درحالیکه دست دیگر او به نشانه «کائنات» که میچرخد و رشد میکند، به شکل دایره درمیآید. هیچ تمهید و ترفندی در کار نیست. فقط یک داستان که درباره حقیقت او به عنوان فرزند والدین ناشنوا حرف میزند. و پاداش آن یک جایزه اسکار در 2022 بود.
7. ترفند ساختار
فیلم زیرکتر (2023) از طریق چهار قسمت مستقل که کاراکترها، داستانهای هر یک از آنها و پلات را بنا میکند و سپس در بخش پنجم یک پایانبندی هیجانانگیز ارائه میکند، المانهای داستانی را به سطح متفاوتی ارتقا میدهد. این منحصربه فرد و جسورانه است. چه دوستش داشته باشید یا نه، مجبورید دیدگاه ملازم با آن را تحسین کنید. مثل یادآوری که داستانش را به شکل معکوس و از آخر به اول روایت میکند، یا پیش از اینکه شیطان بفهمد مردی یا خسارات که داستانهایشان را در لایههایی از زمان و مکان روایت میکردند. رسیدن به شیوهای منحصربهفرد برای روایت یک داستان میتواند پاداشهای بزرگی به ارمغان بیاورد. داستانهای این آثار غیرخطی جدید یا منحصربهفرد نیستند، بلکه شیوهای که روایت میشوند، شما را درگیر میکند. بنابراین چالش شما این نیست که خواننده یا مخاطب را سردرگم کنید. مهتاب داستانش را به شکل سه قسمت مستقل در سه مرحله مختلف از زندگی کاراکتر اصلی با اسامی مختلف Little,Chiron و درنهایت Black روایت میکرد. مثل یک شعبدهباز که حواس شما را پرت میکند، یا اشیا را غیب میکند، وقتی متوجه میشوید گول خوردهاید، دیگر بسیار دیر شده، چون در پایان فیلمنامه هستید.
8. از توقعات سرپیچی کنید
یکی از فیلمهای مقدمه کلاس فیلمنامهنویسی من به مجتمع مسکونی حمله کنید (2011) است، که یک فیلم علمی-تخیلی هارور است. اما لحظاتی فوقالعاده با مشخصات ژانری دقیق دارد که بهندرت نقدی منفی از دانشجویان دربارهاش شنیدهام. کلاس فعلی نمره 8 از 10 را به آن دادهاند. نکتهای که باعث شگفتی من میشود، اظهارنظر همیشگی «فکر نمیکردم فیلم را دوست داشته باشم، اما...» یا «فیلمهای علمی-تخیلی (یا هارور) را دوست ندارم، اما...» است. فیلمهایی هستند که بهسادگی ژانر را اعتلا میبخشند. این فیلم یکی از آنهاست. چطور میتوانید از فیلمی بگذرید که داستان گروهی از مردان جوان را روایت میکند که میخواهند در لندن گنگستر شوند و با استفاده از چیزی که بیش از چند سلاح که با عجله ساخته شده نیست، روی دوچرخههایشان، حمله بیگانهها را متوقف میکنند! اگر چند سال به عقب برگردیم، در آن زمان گرایش عجیبی به ساخت فیلمهای نیمهسنتی با تمرکز بر بچهها در نقشهای اصلی وجود داشت. باگزی مالون یکی از آنها بود. گنگسترهای سنتی که نقششان را هنرپیشههای جوانی مثل جودی فاستر، اسکات بایو و جان کاسیسی بازی میکردند. حالا آن تجربه منحصربهفرد جلوه میکند.
9. چرخ را از نو اختراع کنید
فیلم ساحل نوجوانان بهشدت سرگرمکننده است، چون شبیه فیلمهای دهه 60 است، اما با چاشنی عشق. شما در چندین سطح درگیر فیلم میشوید، اما نکته برجسته فیلم این است که متوجه میشوید این کاراکترها از روزهای آنت فونیچلو و فرانکی آوالون به درون یک فیلم ساحلی افتادهاند. اگر سؤال کنید آن کاراکترها که هستند، این سؤالی معقول است، اما کسی آنها را به اندازه کافی دوست داشته تا آنها را از روی شوخی بازسازی کند. مد مکس: جاده خشم پلی بین فاصله آخرین مد مکس در 1985(مد مکس: آن سوی تاندردوم) و دیدگاه جدیدی از این جهان پساآخرالزمانی میزند. این فیلمی بهشدت متفاوت در این مجموعه فیلمهاست. اگر بخواهیم درستتر بگوییم، خودروهای موتوری همیشه نقشی مسلط در این فرنچایز ایفا کردهاند. Stand Up Men سه بازیگر پیشکسوتی که به خاطر نقش مردان سرسخت مشهور هستند، انتخاب میکند و آنها را در غروب قمار زندگی گنگستریشان قرار میدهد.
10. قراردادها را واژگون کنید
یک حرکت بیهوده و احمقانه (A Futile and Stupid Gesture) فیلمهای زندگینامهای را وارونه میکند تا داستانی درباره نابغه افسانهای کمدی داگ کنی به ما بگوید؛ مردی که شیوه چاپ سنتی را به چیزی تبدیل کرد که آغازگر گرایشی ساتیریک بود که تا امروز ادامه پیدا کرده است. این فیلم حتی از روح کنی مسنتر بهره میگیرد که نهتنها داستان را روایت میکند، بلکه در یک خط داستانی تخیلی نیز مشارکت دارد. اما حتی قبل از این فیلم، اعترافات یک ذهن خطرناک، زندگینامه چاک باریس(Dating Game,Gong Show) هالیوود را از خشنودی مبهوت کرد. خواندن این فیلمنامه مثل حضور در یک پارک سرگرمی یا شهربازی بدون وجود جاذبه برای ثابت نگه داشتن شماست. تصور کنید مشغول خواندن فیلمنامهای هستید که ادعا میکند مردی که آن مسابقه تلویزیونی مسخره را آغاز کرد، زمانی جاسوس سیا بود و برندههای Dating Game خود را در زمستان به سفری به برلین غربی میبرد. چرا؟ دمای متوسط 29 درجه است؟ چاک توضیح میدهد که او در برلین باید کسی را میکشته و این پوشش خوبی بوده است. منظورم این است که... چی؟ میتوانم کسانی را در استودیوها ببینم که وقتی مشغول خواندن این فیلمنامه هستند، میخندند و نمیتوانند آن را زمین بگذارند.
11. تعلیق/توطئه/رمز و راز
سه بزرگ. کافی است رمز و راز، توطئه و تعلیق ایجاد کنید تا همه درها به رویتان باز شود. جعبهای با یک کمان روی آن بسیار جذاب و گیراست. درون آن چیست؟ به عنوان آدمهای کنجکاو میخواهیم این را بفهمیم. تا زمانی که بتوانید خواننده را به حدس زدن وادارید، در موقعیتی طلایی قرار دارید. حتی اگر چیزی باعث کسلی من شود، چنانچه یک کار کی بوده وجود داشته باشد، احتمالاً آن را تا آخر میخوانم. من فقط به این دلیل هیولای وال استریت را تا آخرش تماشا کردم، چون کنجکاو بودم بفهمم برنی مداف چگونه توانست با سرقت 60 میلیارد دلار فرار کند. بدیهی است که من اخبار را خوانده بودم، اما این فیلم خیرهکننده بود و بهشدت مجذوبش شدم، چون میخواستم درباره این معمای اسرارآمیز واقعی بیشتر بدانم. هر نوع فیلم معمایی، درام جنایی، یا حتی یک درام خالص باید با سؤالاتی همراه باشد که خواننده میخواهد پاسخشان را ببیند. این کار خواننده و بیننده را تا انتها، یعنی آشکارسازی درگیر نگه میدارد. به همین دلیل است که قتلهای نیمه تابستان بدون آنکه پایانی بر آن متصور باشد، به فصل بیستودوم رسیده است. مجموعه اصلی نظم و قانون به 20 فصل رسید و در 2009 پایان یافت. اما چندین اسپینآف بر اساس آن ساخته شد و در 2022 مجموعه اصلی دوباره احیا شد.
12. سینک آشپزخانه
شما همیشه فکر میکنید چیزی غیرممکن است، تا زمانی که کسی آن کار را انجام دهد. آیا همه چیز همه جا به یکباره یک درام است؟ بله. علمی-تخیلی، هارور؟ هنرهای رزمی؟ بله. همه اینها هست. کمدی؟ اپرای چینی؟ بله. آیا درباره تئوری کوآنتوم است؟ مطمئناً. چندین تم دارد؟ البته. و این فیلم از تمامی تکنیکهایی که در این مقاله دربارهشان صحبت کردیم، بهرهبرداری میکند. غیرممکن. و کماکان...
دن کوان و دنیل شینرت که در کنار هم با عنوان «دنیلها» شناخته میشوند، موفق به خلق چیزی شدند که حقیقتاً قبلاً وجود نداشته است. حیرتانگیز است. مطمئن نیستم افراد زیادی قادر باشند فیلمنامهای مثل این بنویسند. این فیلمنامه پرهرجومرج و به طور همزمان بهشدت سرگرمکننده و محکم است. اما در عین حال میتواند طلیعهای از این باشد که این روزها تا چه حد نیاز دارید روی مواد و ملزوماتی که در اختیار دارید، کار کنید تا به موفقیت برسید.
نتیجهگیری
تمام نویسندههایی که موفق شدهاند، کارشان را ابتدا با درک قواعد، قبل از شکستن آنها آغاز کردهاند. پیش از آنکه به تمهیداتی روی بیاورید که کارتان را نه تقویت، بلکه تضعیف میکنند، مدت زمانی را صرف یادگیری داستانگویی مستحکم و استوار کنید و بعد از آن، به دور و اطرافتان نگاه کنید تا ببینید چگونه میتوانید آن چیزهای «عادی» را به منظور جلب نظر یک خواننده زیرورو کنید.
منبع: creativescreenwriting