نام رمان: تلماسه
نویسنده: فرانک هربرت
سال انتشار: 1965
مترجم: سیدمهیار فروتنفر
نام فیلم: تلماسه2 (2024)
فیلمنامهنویسان: دنی ویلنوو، جان اسپیتز
کارگردان: دنی ولنوو
1.
فرانک هربرت در رمان تلماسه سطوح مختلف و چندلایهای از کشمکش آفریده است. ابتدا خواستهای که میان تمام شبکههای نیرو مشترک است. این خواسته مشترک به شکل ادویهای به نام ملغما یا اسپایس درمیآید که فقط در سیاره آراکیس یافت میشود، ولی ادامه کار تمام کهکشانها به آن وابسته است. چنانچه این ادویه در دسترس نباشد، ناوبران اتحادیه فضایی قادر به تشخیص مسیر خود در کهکشان بیکران نیستند. همینطور ملغما نام دیگر قدرت و ثروت در این داستان است. ادویهای که موجب افزایش تواناییهای ذهنی و تقویت قوه شهود شده و کلیدی است برای قدرتهای پیشگویانه. پس افزایش توان ذهنی یکی از اهداف اصلی و خواسته مشترک تمام شبکههای نیرو در این داستان است. شبکههایی که هر کدام شامل شخصیتهای مختلفی است که به خاطر خواستهای مشترک با هم در جدال و کشمکشاند. در رمان تلماسه این جدال و کشمکش مدام افزایش مییابد که این یکی از دلایل اصلی جذابیت و گیرایی این داستان است. خواننده درست به همین دلیل از خواندن این رمان خسته نمیشود.
اما وقتی سرنخ خطوط اصلی این کشمکشها را دنبال میکنیم، کمابیش از تمام بخشهای تشکیلدهنده این رمان سر درمیآوریم. همه شخصیتهای اصلیِ داستان به نوعی با همدیگر در حال ستیز و کشمکشاند، یا بیم آن میرود برای هم دردسر درست کنند، یا حتی نحوه آشناییشان تنشزاست. وقتی شخصیتهای یک داستان با همدیگر مشکل دارند، این همان چیزی است که مخاطب به آن علاقه دارد و تا به انتها دنبال میکند. چون آدمها غالباً از تماشای اختلافها و تضادها و جنگ و جدلها لذت میبرند. اما تمام این کشمکشها و ماجراهای رمان تلماسه حول محور شخصیتی مرکزی یا همان قهرمان این داستان میچرخد؛ پل آتریدیز. کاراکتری که خود مجموعهای از تضادها و کشمکشهای درونی و بیرونی است. او کمابیش با هر چیزی که درون و پیرامونش میگذرد، در جدال است.
اما به دست آوردن ملغما یا اسپایس، یعنی هسته مرکزی کشمکشها در این داستان موج میاندازد و به شکلهای مختلفی درمیآید و این سطوح کشمکش به سایر بخشهای داستان سرایت میکند. ولی چرا این ماده تا این حد اهمیت دارد؟ پاسخ به این سؤال درواقع توضیح و شرحی است بر دلایل اهمیت و جایگاه قهرمان داستان تلماسه، یعنی پل آتریدیز. چون ماجرا از جایی آغاز میشود که انسانها بعد از جنگهایی بسیار خونین بر هوش مصنوعی غلبه کردهاند. آنها بعد از این حوادث طبق قوانینی خدشهناپذیر تولید و استفاده از هر نوع هوش مصنوعی را ممنوع کردهاند. آنها به این نتیجه رسیدهاند که «انسان جایگزینی ندارد.» (ص798) از این لحاظ به مرور زمان تقویت هوش و استفاده از تمام ظرفیتهای ذهن آدمی اهمیت فراوانی پیدا میکند. همه محاسبات پیچیده و پیشبینیها میباید بر عهده انسانها گذاشته شود و البته که همه چنین توانی ندارند. بنابراین، افرادی به نام «رایمند» این وظایف پیچیده را بهویژه برای حاکمان خاندانهای کبیر انجام میدهند. رایمندهای قویتر به منزله قدرت بیشتر هر کدام از این خاندانهاست. اما از سوی دیگر، تواناییهای ذهنی این رایمندها در گروی استفاده از ملغما یا اسپایس است؛ یعنی همان خواسته اصلیِ تمام قطبهای نیرو در این داستان. اما در این میان بنهجسریتها که تشکیلاتی مخفی دارند و در تمام اریکههای قدرت خاندانهای کبیر ریشه دواندهاند، از 90 نسل پیشتر با اصلاح نژادی درصدد به دنیا آوردن انسانی بودهاند که تواناییهای فوقبشری داشته باشد. گذشته و حال و آینده را همزمان ببیند. صدایی ناطقه و پیشگویانه از جهان مافوق باشد که او همان پل آتریدیز یا قهرمان داستان تلماسه است.
قهرمان به داستان دعوت میشود، اما برای اینکه چه خودش و چه مخاطب باور کند او قهرمانی واقعی است، مسیری طولانی در پیش است. این مسیر طولانی همان پیچوخمهای داستان تلماسه را تشکیل میدهد. از این مرحله به بعد هم روایت از الگویی بهره میبرد که قرنهاست به داستاننویسان جواب داده است. یعنی قهرمان داستان میباید برای رسیدن به هدفش با موانع مختلف و دشواری روبهرو شود. این تنش و کشمکشها نخست از درون پل آتریدیز آغاز میشود و آن سؤال اساسی شکل میگیرد، یعنی پرسش «من کیستم؟»، چراکه در همان گام نخست بدون اینکه حتی قهرمان در جریان قرار گرفته باشد، آزمونهایش آغاز میشود. مادر روحانی، گایس هلن، متولی ارشد تشکیلات بنهجسریت میخواهد صلاحیت پل را با «جعبه درد» تشخیص دهد. این صلاحیت تأیید میشود اما مسئله اصلی اینجاست که خودِ قهرمان هنوز نه میداند و نه میخواهد بپذیرد که فردی انتخابشده است. او در مکاشفاتش به آینده میرود و از جنگهایی که به واسطه وجود او درخواهد گرفت، وحشتزده میشود. اما فرصتی در کار نیست و پل خیلی زود به وسط ماجراهای رمان پرتاب میشود. تواناییهای او میبایست به واسطه تصمیمها و کنشهایش به خودش، به سایر شخصیتهای داستان و به خواننده اثبات شود.
پل آتریدیز با پشت سر نهادن هر کدام از این موانع و آزمونها با خودش بیشتر آشنا میشود. این فرایند سیر رشد و تحول شخصیت اصلی داستان است. هر یک از اتفاقات تکهای از وجود قهرمان داستان را به او میشناساند. میباید در نبردی تنبهتن از پس جامیس برآید، میباید سواری بر کرمماسههای غولپیکر بیابان را یاد بگیرد، میباید با نوشیدن آب حیات که برخلاف اسمش مادهای سمی است، از مرحله مرگ و زندگی بگذرد، میباید به ندای درونیاش پاسخ دهد و از همه مهمتر میباید بر ترسهایش غلبه کند تا در فرجام برای نبرد نهایی و مقابله با هارکوننها و امپراتور آماده شود.
وقتی درباره داستانهای بزرگ صحبت میکنیم، مشغول صحبت درباره مضامین بزرگ هم هستیم. موضعی که نویسنده به واسطه آن داستان در قبال جهان پیرامونش برگزیده است. چیزی را که به گوشت و استخوان دریافته و حال با داستانی که میگوید، آن را به مخاطب منتقل میکند. موفقیت این داستانها بیشک در گرو چگونگی بیان آنهاست، اما وقتی داستانی برآمده از دغدغههای درونی و راستین نویسنده با جهان پیرامونش باشد، دغدغه و مسئلهای میشود برای همه آدمها. مسائل شخصی به واسطه داستان شکلی جهانشمول به خود میگیرند. اما شاید تعداد اینچنین داستانهایی که هم طولانیاند و هم جذابیت خود را در مسیر داستان حفظ میکنند و همچنین به مسائل و دغدغههای بشری میپردازند، آنچنان زیاد نباشد؛ یعنی داستانهایی که از پس انتقال مضمون خود با داستانی گیرا و جذاب برآمده باشند. مثلاً شاید تعداد داستانهایی که موضعی اخلاقی در قبال جهان پیرامونشان به خود میگیرند، آن را به کمک قطعات خود تشریح میکنند و به شکلهای مختلف این مضمون را به واسطه روایتی گیرا و تأثیرگذار نشان میدهند، زیاد نباشد. برای مثال، چند نمونه همچون رمان بینوایان میتوانیم در تاریخ ادبیات بیابیم که در آن گستردگی و عظمت و همینطور گیرایی و جذابیت به جوانب اخلاقی و معنوی زندگی انسانها پرداخته باشد؟ این آثار بهراستی معیارهایی هستند برای سنجش تواناییهای یک داستان و روشهای تأثیرگذار داستانگویی. از این منظر رمان تلماسه هم جایگاه مهمی را به خود اختصاص میدهد. میتوانیم بگوییم این داستان به بسیاری از مسائل بشری سرک میکشد، ولی دست روی چند مسئله مهم میگذارد؛ ازجمله توجه به وضعیت اقلیمی محل زیست انسانها، خانه همه آدمها، یعنی کره زمین. فرانک هربرت تمام ماجراهای رمانش را در چنین پسزمینهای تعریف میکند و بهراستی که رمان تلماسه از معدود آثاری است که در این حجم و گستردگی درباره وضعیت اقلیمی کره زمین و چگونگی استفاده از منابع آن هشدار میدهد.
اما همین پرداختن به وضعیت اقلیمی کره زمین و منابع آن هیچگاه در داستان تلماسه شکلی تصنعی به خود نمیگیرد، چراکه این مسئله برآمده از دغدغههای راستین فرانک هربرت بوده است. او پیش از نگارش رمان تلماسه برای نوشتن مقالهای مدتها با این موضوع درگیر بوده و به این شکل به اهمیت آن پی برده و البته درست به همین دلیل این مسئله جزئی جداییناپذیر از داستانش میشود و یکی از ارکان جذاب و شگفت آن. این پیام در داستانش به شکل فورمنها درمیآید که در بیابانها زندگی میکنند و تمام هست و نیست زندگیشان را بر اساس قطرههای آب محاسبه میکنند و لباسهایی به نام تقطیر جامه میپوشند که اجازه نمیدهد ذرهای آب به هدر برود. همینطور تمام تلاش اهالی سیاره آراکیس برای این است که آنقدر آب به دست بیاورند تا بتوانند به وضعیت سیارهشان رسیدگی کنند و آنجا را تبدیل به جایی برای زندگی کنند. فورمنها، یعنی اهالی این سیاره هدفی که برای خود متصور شدهاند و با تمام وجود برایش میجنگند در یک کلمه خلاصه میشود؛ آب. به این شکل نویسنده مضمون داستان را در پیچوخمهای روایتش تنیده است و از خلق این همه کشمکش و ماجرا به مسئلهای اشاره میکند که ارتباط مستقیم با زندگی همه آدمها و نسلهای آینده دارد، یعنی توجه به مسائل زیستمحیطی و اقلیمی کرهزمین.
2.
اما از دلایلی که کار را برای اقتباس سینمایی از رمان تلماسه بسیار دشوار میکند، علاوه بر حجم زیاد این رمان، ماجراهای مختلف و شخصیتهای پرشمارش، مدت زمانی است که خواننده با هر کدام از این شخصیتها سپری میکند و به درکی از دلایل رفتارهای آنها میرسد و البته در بسیاری موارد هم با این شخصیتها همذاتپنداری میکند؛ فرصتی که در یک اقتباس سینمایی به دست نخواهد آمد. رمانی که هر کدام از شخصیتهای آن و هر یک از بخشها و ماجراهایش خود میتوانند به صورت جداگانه منبعی برای داستانی اقتباسی باشد. اثری که سرچشمههای فراوانی برای اقتباس دارد، ولی درست به همین دلیل میتواند مسیر یک داستان اقتباسی را دچار پراکندگی کند، یا در حالت کلی این اقتباس به شکست بینجامد. تلماسه حریف سختی برای اقتباس است. از این لحاظ فیلمنامهنویس هیچ چارهای نخواهد داشت به جز جرح و تعدیل بیرحمانه و فشردهسازی داستان تا حد امکان. چه در سطح ماجراهای کوچک و بزرگ منبع اولیه، چه در سطح انتخاب شخصیتهایش و چه حتی درخصوص پرداختن به مضامین اصلی رمان و انتقالشان.
اما بهترین روش برای انتخاب کاراکترهای داستان اقتباسی و چنین ماجراهایی که میباید از منبع اولیه استخراج شود، توجه به قهرمان داستان است. او نقطه اتکای این روایت است و قطبنمایی که میتواند به این انتخابها کمک کند. هرچه به نحوی به این قهرمان مربوط میشود، میتواند مورد بررسی قرار بگیرد و بهترینها انتخاب شود. برای مثال، کدامیک از مضامین رمان میتواند چالشبرانگیزتر باشد و برای مخاطبش جذابتر؟ بیگمان وقتی درباره باورهای آدمها صحبت میکنیم، توجه هر کسی به موضوع جلب میشود. این یکی از مضمونهای اصلی رمان تلماسه است. پرداختن به اسطورهها، شیوه شکلگیری و کاربردشان در جوامع انسانی. درونمایهای که فیلمنامهنویس بیش از سایر موارد در سرلوحه کارش قرار داده است. آیا پل آتریدیز همان فرد منتخبی است که میتواند فورمنها را نجات دهد؟
اما پارت دوم اقتباس سینمایی تلماسه از جایی آغاز میشود که پل آتریدیز بر یکی از موانعی که پیشِ رو داشته غلبه کرده است. یعنی بعد از نبرد تنبهتن با جامیس و مرگ او. این اتفاق کمابیش در اواسط رمان رخ میدهد، ولی مسئلهای که پیش میآید، این است که همچنان تا پایان داستان مسیری طولانی در پیش است. اتفاقات و ماجراهایی که هر کدام میبایست مجدد مورد بررسی قرار گیرند و به دیگر سخن الک شوند. آنها بر اساس ارتباطشان با اهداف قهرمان اصلی داستان انتخاب میشوند. نیمه دوم این رمان خود پر از شخصیتهای تازه است. برای تبدیل این شخصیتها و ماجراها به چکیدهای از خود چه باید کرد؟
واقعیت این است در هر صورت بسیاری از ماجراهای این رمان از دست خواهد رفت. اما آنچه درنهایت برایمان باقی میماند، نقاط پرکشمکش داستان است و آنچه وقتی به نمایش درمیآید، میتواند اقبال بیشتری برای جلب توجه مخاطب و رضایت او داشته باشد. این چارهای است برای اینکه فیلم گیرایی ساخته شود. از این لحاظ فیلمنامهنویس یکراست به سراغ قطبهای متضاد هم میرود که موجب تنش و کشمکشهای داستانی میشود. برای این منظور مجبور به تراشیدن این شخصیتها میشود، تا جایی که فقط ویژگیهایی از آنها در مقابل همدیگر قرار بگیرد که ایجاد تنش و کشمکش میکند. برای مثال، در منبع اولیه، جسیکا مادر پل، به همان میزان که مقید به وظایف مادری است، اما چون از متولیان ارشد تشکیلات بنهجسریت است، مورد اتهام خیانت به خاندان آتریدیز قرار میگیرد و همچنین این تردید همیشه وجود دارد که آیا او امکان دارد به پل صدمه بزند؟ مثلاً گرنی هالک، فرمانده نظامی آتریدیزها، بعد از نبرد آراکین و شکست آنها، سوگند میخورد که حتماً انتقام دوک لیتو را از جسیکا بگیرد. چراکه گمان میکند کسی که به آنها خیانت کرده است، جسیکا، همسر دوک و مادر پل است. این خودش ماجرایی است که صفحههای زیادی از داستان را به خود اختصاص میدهد، اما با وجود جذابیتش بهراستی هیچ لزومی ندارد که وارد داستان اقتباسی شود. چراکه بسیار وقتگیر خواهد بود و برای نقل آن میباید قید یک اقتباس سینمایی را زد و به سراغ اقتباسی برای سریال رفت.
اما برای نمایش این شک به جسیکا، این تردید که او تا چه اندازه تحت تأثیر تعالیم تشکیلات بنهجسریت قرار دارد، چه راهی بهتر از اینکه او قهرمان داستان، یعنی پسرش را راهی یکی از آزمونهای دشواری کند که ممکن است به مرگش بینجامد. در منبع اولیه این خودِ پل آتریدیز است که تصمیم به نوشیدن آب حیات میگیرد تا نیروهای اشراقی و شهودیاش افزایش پیدا کند، درحالیکه در فیلم ماجرا تغییر کرده و این جسیکا است که او را به این مسیر مرگبار هدایت میکند. قاعدتاً همین مقدار برای انتقال ابعاد شخصیت جسیکا کفایت میکند و دیگر وقتی هم که گرنی هالک با جسیکا مواجه میشود، لزومی به درگیری میان آنها نیست. با این ترفند بخش زیادی از رویدادهای میان نقاط عطف داستان حذف میشود و نقاط عطف اصلی به همدیگر نزدیک شده و داستان فشرده میشود.
بارون هارکونن در رمان به دست شخصیت «آلیا، قدیسه خنجرکش» کشته میشود. او خواهر پل آتریدیز است و یکی از شخصیتهای اصلی و بیاندازه تأثیرگذار منبع اولیه. کودکی عجیب که در تواناییهای ذهنیاش دستکمی از پل آتریدیز ندارد. اما فیلمنامهنویس در این پارت فقط پیشزمینهای از حضور او را فراهم کرده است و کار انتقام از بارون به عهده خود پل آتریدیز گذاشته میشود. اما این تغییر در داستانهایی اینچنین بزرگ که روابط میان شخصیتهای داستان حسابشده است، میتواند خطرناک هم باشد. قاعدتاً دلیل اصلی برای چنین تغییری این بوده که قهرمان داستان اقتباسی تا به انتها خودش عهدهدار سفر طولانی و پرخطرش باشد و البته که ورود آلیا در این قسمت و آمادهسازیاش و جاافتادنش در روایت منجر به صرف زمان زیادی میشده و بابت همین فعلاً کنار گذاشته میشود. اجازه دهیم قهرمان داستان خود از پس آزمونهایش برآید و چنین کاراکترهایی مانند آلیا را که طرفداران رمان تلماسه منتظر حضور سهمگینشان هستند، به پارت بعد واگذار کنیم.
پل در منبع اولیه وقتی از سوی فورمنها پذیرفته میشود، همانجا با چانی ازدواج میکند و صاحب فرزندی میشود و چند سالی هم میگذرد. این زمان در فیلم اقتباسی حذف میشود و همچنین ماجرای فرزند پل که در حمله هارکوننها و ساردوکارهای امپراتور کشته میشود. این هم یکی از تغییرات عمده در داستان اصلی است و همچنین کنار گذاشتن کاراکتر هارا، همسر جامیس، که پل قیم او میشود و همچنین وظیفه نگهداری از خواهرش، یعنی آلیا به او سپرده شده است. همینطور کاراکتر دیگری به نام کنت فنرینگ که رایمند توانمندی است و از دوستان نزدیک امپراتور که در داستان اقتباسشده مبدل به زنی میشود با همین نام از تشکیلات بنهجسریت که به فیضروثا نزدیک میشود. میباید بسیاری از روایتها خلاصه شود و نیز کاراکترهایی بیمحابا حذف یا تلفیق شوند. چون آنچه درنهایت مورد قضاوت قرار میگیرد، فیلمی است که بر پرده سینما دیده میشود. ولی آیا این اقتباس توانسته از پس داستان عظیم تلماسه برآید؟ به نظر میرسد این پارت با وجود جذابیتهای بسیاری که داشت، ازجمله جلوههای ویژه فوقالعادهاش، فضا و اتمسفر جادوییاش که برای مدتها در ذهن باقی میماند، ولی با همه اینها تا حدودی از پارت اول عقب افتاده است. گویی فیلمنامهنویس بیش از آنکه به منبع اصلیاش برای ایجاد ارتباط میان شخصیتهای داستان اعتماد کرده باشد، به سمت فرمولهای خیلی آشنا رفته. بااینهمه، پارت سوم و اتفاقهای بسیار جالبی در راه است.