نمونه کوچکی از جامعه

گفت‌وگو با ایلکر چاتاک، کارگردان فیلم «اتاق معلمان»

  • نویسنده : a.fram
  • مترجم : ندا رحمانی
  • تعداد بازدید: 285

«ترجیح می‌دهم که نه»، جمله‌ای است که ایلکر چاتاک فیلم‌ساز آن‌قدر دوست دارد که در این مصاحبه هم تی‌شرتی با طرحی از آن بر تن دارد. به‌علاوه، احساسات و داستانی که این جمله از دل آن بیرون کشیده شده- داستان کوتاه بارتلبی محرر، نوشته هرمان ملویل- الهام‌بخش فیلم جدید او، اتاق معلمان است.

فیلم کارلا نواک (لئونی بنش)، یک معلم تازه‌وارد ایده‌آل‌گرا را در یک مدرسه متوسطه آلمانی دنبال میکند. زمانی که مدرسه تحقیقاتی را در مورد مجموعهای از سرقتهای کوچک آغاز میکند، کارلا به شیوههای برخورد آن‌ها اعتراض میکند، به‌ویژه هنگامی که یکی از دانش آموزان خودش درگیر میشود. بااین‌حال، هنگامی هم که خود رشته امور را به دست میگیرد، نیتهای خیرخواهانه او به تصمیمات بد تبدیل میشوند. زمانی که شاگردان کلاس هفتم خودش هم شروع به مخالفت با او میکنند، اتاق معلمان دیگر درامی درباره یک معلم متعهد نیست، بلکه یک تریلر تمام و کمال با تنشهایی فزاینده است که تا پایان نفسگیر فیلم ادامه مییابند.

اتاق معلمان نیز همچون بارتلبی محرر، تمثیلی است که دریچههای زیادی را به روی مخاطب میگشاید تا به نتیجهگیری خود برسد. فیلم که به کارگردانی چاتاک و بر اساس فیلمنامهای که او همراه با همکار دیرینه خود یوهانس دانکه نوشت، ساخته شده، در نظر دارد در مورد جامعه، فراتر از دیوارهای کلاس درس صحبت کند و به موضوعات اجتماعی مثل تعصب، مسائل پلیسی، نژادپرستی، اطلاعات نادرست، تحت نظارت بودن و مرز باریک میان دموکراسی و دیکتاتوری اشاره کند. در نودوششمین مراسم اسکار، اتاق معلمان کاندیدای بهترین فیلم بلند بینالمللی شد.

چاتاک در گفت‌وگو با ای.فریم میگوید: «زیبایی تمام اینها در این است که همه چیز بسیار غیرمنتظره است. منظورم این است که، به نوعی دیوانه‌وار است. انگار یک داستان افسانهای است. وقتی به تمام فیلم‌سازان دیگر (نامزد اسکار) مانند جاناتان گلیزر، ویم وندرس و متیو گارونه نگاه میکنم و فیلمهایشان را میبینم، فکر میکنم که آیا واقعاً من هم در میان این ذهنهای درخشان هستم؟ آیا واقعاً چنین چیزی در حال رخ دادن است؟ پس میتوانی تصور کنی که در آسمانها سیر میکنم. ما پیشاپیش برندهايم.»

 

داستان حادثهای بود که واقعاً در مدرسه برای شما اتفاق افتاده بود. چه پیش آمد و چه چيزي باعث شد بخواهید به عنوان نقطه شروع براي اتاق معلمان دوباره به آن حادثه رجوع کنید؟

من همراه با همکار نویسندهام، یوهانس، به مدرسهای در استانبول میرفتیم. ما واقعاً این دو پسر را که دزدی میکردند، در کلاسمان داشتیم. همگیمان مي‌دانستيم، ولی هيچ‌کس نميخواست جاسوس باشد. اما در یک لحظه، مسئولین مدرسه متوجه شدند و وارد کلاس شدند و وقتی که گفتند: «دخترها، همگی بیرون. پسرها، کیف پولهایتان را بگذارید روی میز و بیایید جلوی اتاق»، درواقع یک جور تله گذاشتن بود و تمام آن پول را هم در آن کیف پولها پيدا کردند. من و یوهانس وقتی بعداً در موردش صحبت کردیم، فکر کردیم که این میتواند شروع خوبی برای یک داستان باشد. سپس یوهانس ماجرایی درباره خواهرش برایم گفت، که یک معلم ریاضی در شهر کلن آلمان است و با سرقتهای مشابهی مواجه شده بود که معاون مدرسه را درگير کرده بود و باقی ماجرا. چیزی که ما فکر میکردیم جالب بود، مربوط به زمانی است که فضای جامعه هم مانند جامعه کوچکتر در مدرسه، با همه این حدس و گمانها، تعصبها و چیزهای مشابه مسموم میشود. خیلی زود پی بردیم که این میتواند فیلمی درباره زمانه ما و جامعهای باشد که در آن زندگی میکنیم.

 

مدرسه در فیلم به مثابه یک جهان کوچک از کل جامعه عمل میکند. این چگونه به شما امکان کشف ایدهها و مضامینی را داد که می‌خواستید از فیلم بیرون بکشید؟

مدرسه یک زمین بازی عالی است، چون شما آن‌جا سلسله مراتبی دارید. افرادی را داريد که مسئول هستند. گروه دانشآموزی را دارید، که به نوعی نماینده مردم است. روزنامه مدرسه را دارید که نماینده رسانههاست. هنگامی که تحقیقاتمان را انجام دادیم، میتوانستید ببینید که هر مدرسه سیاستهای متفاوتی هم دارد. مدرسههایی وجود دارند که نقش نظارتی دارند، برای مثال در چین. مدارسی وجود دارند که مانند مدل اسکاندیناوی هستند، طوری که معلمان میخواهند با دانشآموزان دوست باشند و هیچ سلسله مراتبی ندارند. و بعد مدرسههایی وجود دارند که این نوع از قانون و نظم را موعظه میکنند و میگویند: «ما سیاستهای انعطاف‌ناپذیری داریم و غیره و ذالک.» وقتی چنین مدارسی در مورد حریم خصوصی حرف‌هایی مانند این میزنند که «اگر چیزی را پنهان نمیکنید، دیگر دلیلی برای ترسیدن نیست»، فکر کردیم جالب میشود اگر این مدرسه و این جامعه را کمی بیشتر در طیف جناح راست سیاسی قرار دهیم. تمام این دست مزخرفاتی که ما در لحظه فریب آن‌ها را میخوریم، بدون این‌که متوجه شویم، درواقع، بخش زیادی از وجودمان را هدر میدهیم. و دلیلی که اتاق معلمان با این پسر کوچک که مثل یک پادشاه روی صندلی نشسته، به پایان میرسد، این است که او درواقع، از ارزشهای دموکراتیک ما محافظت میکند. او به سلسله مراتب نه میگوید، و اگر به آن فکر کنید، درمییابید که این واقعیت که ما در یک جامعه زندگی میکنیم، به این دلیل است که کسی، در لحظهای، جایی به مسئولی نه گفته است. اين قدرتِ نه گفتن است.

 

 نمای آخر بسیار خاطره انگیز است. چگونه به آن نمای نهایی رسیدید؟ از ابتدا چنین تصوری از پایان فیلم داشتید؟

خیر، درواقع پایان فیلم را این‌طور تصور نمی‌کردم. ایده یوهانس بود که این نما را در پایان قرار دهد. من درواقع با تهیهکننده‌ام شرط‌‌بندی داشتم. تهیهکننده میگفت: «واقعاً باید این نما را به کار ببریم؟» و من میگفتم که بیخیال، بیا این کار را به خاطر یوهانس انجام دهیم. فیلم‌برداری میکنم تا بعداً دربارهاش تصمیم بگیریم. و تهیه‌کننده گفت: «بیا 100 یورو شرط ببندم که تو از آن استفاده نخواهی کرد.» و من گفتم: «باشد، شرط 100 یورو.» و روزی که راف کات را به او نشان دادم، فیلم را دید و بعد از آن، به سمت من برگشت، کیف پولش را بیرون آورد و 100 یورو را در دست من گذاشت. ولی من تا حدی در مورد سکانس مردد بودم! چون به نوعی تغییر دیدگاه در اصول فیلم است. اما تهیه‌کننده گفت: «می‌دانی چیست؟ شما نمی‌خواهید یکی از آن فیلمهای هنری باشید که با یک یادداشت صامت به پایان میرسد. بیایید یک انفجار در پایان فیلم داشته باشیم!» و این نما چنین چیزی بود.

 

آیا آن 100 یورو را خرج کردید؟

وقتی به لسآنجلس بیایی و ببینی چقدر همه چیز گران است، متوجه میشوی که 100 یورو پول زیادی نیست. (خنده)

 

شما بازیگرانی را که نقش دانش‌آموزان را بازی میکنند، به‌ویژه لئونارد استتنیش، به سمت چنین اجراهای واقعاً فوقالعاده هدایت میکنید. راز کار کردن با بازیگران کم‌سن‌وسال و در این مورد، نابازیگران - چیست؟

راز کار با کودکان این است که با آن‌ها مانند همکارتان رفتار کنید. من از همان ابتدا به آن‌ها گفتم که رئیسشان نیستم، ما همکار هستیم. از آن‌ها انتظار دارم که اخلاق کاری داشته باشند، دیالوگ‌های مربوط به نقش خود را بدانند، زود بخوابند و حرفهای باشند. من با آن‌ها صحبت کردم و آسیبپذیریهای خودم را نشان دادم. فکر میکنم آن‌ها احساس میکردند مورد توجه واقع میشوند، چون واقعاً به دنیای آن‌ها علاقه‌مند بودم. من نمی‌آمدم سر صحنه تا بگویم: «خب، بیایید این کار را انجام دهیم.» نه، وقت می‌گذاشتم تا با آن‌ها صحبت کنم، حالشان را بپرسم، بپرسم که چه خوابهایی می‌بینند، از چه چیزی میترسند، و آن‌ها را جدی گرفتم. اما فکر می‌کنم مهم‌ترین لحظه یکی از سخنرانی‌هایی بود که روزی که آن‌ها کمی پرانرژیتر بودند، برایشان بیان کردم.

گفتم: بچهها، چیزی به شما میگویم که بسیار مهم است. چیزی که همه میدانند؛ این‌که همه ما یک روز میمیریم. به همین سادگی. همه ما قرار است بمیریم، اما این فیلم قرار است پخش شود و فرزندان و نوههای شما آن را ببینند و بگویند: «ببین، این پدر یا مادر است، این مادربزرگ است.» بنابراین، بهتر است تمام سعی‌تان را بکنید که کارتان را به‌درستی انجام دهید، زیرا آن‌چه ما این‌جا تصویربرداری می‌کنیم، ماندگار خواهد بود. و من فکر میکنم آن‌ها این ایده را دریافت کردند.

 

این فیلم پاسخ‌های ساده ارائه نمیدهد و به شیوهای هیجانانگیز، جا برای ابهام میگذارد. وقتی فیلم را برای نمایش به سرتاسر دنیا بردید، آیا متوجه شدید که با مخاطبان مختلف متفاوت عمل میکند؟

خب، من هنوز نديدم که اين فيلم در مخاطبان آسيایی چه تأثیری خواهد داشت. به خاطر نوع ارتباط آن‌ها با مسئله تحت نظارت بودن، باید جالب باشد. اما متوجه این تفاوت در مخاطبان آمریکایی شدم. آن‌ها خیلی بیشتر حرف میزدند و فکر میکنم این به این واقعیت مربوط است که مردم انتظار دارند نوعی خشونت مسلحانه در فیلم باشد. ترس بسیار عمیقی از خشونت مسلحانه وجود دارد، و من فکر میکنم این تفاوت اصلی میان مخاطبان آمریکایی و اروپایی است. برایم مقدور نشد که بروم و فیلم را در سینماهای ترکیه ببینم، اما بازخوردهای خیلی خوبی دریافت کردهایم و دوست دارم یک روز این کار را انجام دهم.

 

پدر و مادر شما ترک هستند، شما در برلین به دنیا آمدید و بعدها خودتان در ترکیه زندگی کردید. انتخاب فیلم شما از سوی آلمان برای نمایندگی در اسکار برای شما چه معنایی دارد؟

من فکر میکنم موفقیت این فیلم، داستان موفقیت یک مهاجر است. چون بايد به چنین چیزی هم فکر کنيد که پدربزرگم، در اواخر دهه 60 به عنوان کارگر کارخانه به آلمان آمده بود. او بی‌سواد بود - خواندن و نوشتن را وقتی به آلمان آمد، یاد گرفت- و حالا بعد از دو نسل، نوهاش نامزد اسکار برای این کشور میشود. این چیزی است که فقط میخواهم آن را برای همه افرادی که نمی‌خواهند موضوع را درک کنند و بپذیرند، یادآوری کنم. فکر میکنم این پذیرا بودن آلمان که از یک کارگر مهاجر که میخواهد خانوادهاش را تأمین کند، استقبال میکند، در کنار میراث فرهنگی خودم، من را به کسی که هستم، تبدیل کرده است. پس من یک آلمانی و یک ترک هستم. این موفقیت هر دو فرهنگ است.

منبع: a.fram

مرجع مقاله