کشمکش [بر همه چیز] حاکم است

تسلط بر کشمکش در فیلمنامه‌نویسی

  • نویسنده : جیمز داک مسون
  • مترجم : فرنوش زندیه
  • تعداد بازدید: 282

کشمکش موضوعی است که بسیاری از نویسنده‌ها آن را به‌خوبی یاد گرفته‌اند، یا فکر می‌کنیم که یاد گرفته‌ایم. این مقاله به مهارت نوشتن کشمکش نمی‌پردازد، بلکه در مورد رویکرد نویسنده درباره آن است. مقاله به تشریح نحوه استفاده نویسنده از کشمکش برای به حداکثر رساندن مشارکت مخاطب می‌پردازد. بی‌شک بخش زیادی از مطالب این مقاله برای فیلمنامه‌نویس‌های باتجربه آشنا و تکراری است، اما بهتر است باز در مورد این مطالب بیندیشند. یک دیدگاه یا نقطه‌نظر متفاوت می‌تواند چراغی در مسیر روشن کند و جنبه‌هایی از کشمکش را که قبلاً مورد توجه نبوده، آشکار و روشن کند.

کشمکش می‌تواند خیلی بیشتر از یک مقدمه هوشمندانه یا یک پیچیدگی و نقطه عطف طرح اصلی باعث جذب مخاطب شود. تمایل مخاطب برای حل کشمکش همان دلیلی است که باعث می‌شود صفحات کتاب را یک به یک ورق بزند و جلو برود، یا چشمانش به صفحه نمایش خیره بماند.

با این‌که مقدمه ممکن است مخاطب را به دام بیندازد، اما هیچ تعریف و توضیحی از کشمکش ارائه نمی‌کند. مقدمه صرفاً به معرفی پتانسیل موجود برای کشمکش بسنده می‌کند. ممکن است یک خواننده تنها بر اساس مقدمه شروع به خواندن یک فیلمنامه کند، اما اگر کشمکش خیلی سریع جای خودش را در داستان نشان ندهد، ممکن است حتی یک مقدمه درخشان هم به هدر رود.

همان‌طور که بازگویی گام به گام طرح اصلی ممکن است برای مخاطب جذاب باشد، اما اگر متوجه چرایی آن‌چه در حال رخ دادن است، نشود، احتمال این می‌رود که به سایر اتفاقاتی که در زمان خودشان در حال رخ دادن هستند هم توجهی نداشته باشد. همیشه طرح اصلی در خلال کشمکش بهتر توصیف می‌شود. وقتی کشمکش واضح و مشخص باشد، مخاطب به شکل خودجوش درگیر این موضوع است که کاراکتر فارغ از این‌که در چه شرایط وخیمی است، شکست می‌خورد یا موفق می‌شود.

هم‌زمان با شروع مسیرمان به سمت تسلط بر کشمکش، درباره چگونگی استفاده از آن در داستان و دلیل اهمیت فهم درست نویسنده از آن هم به بحث خواهیم پرداخت. بسیار واضح است که هر داستان یک کشمکش دارد. بااین‌حال، لازم است خیلی مراقب باشیم. داستان باید یک کشمکش روایی داشته باشد. کشمکش روایی با کشمکش‌هایی که مردم در زندگی عادی تجربه می‌کنند و غالباً به آن «تضاد یا تعارض» می‌گویند، تفاوت دارد. کشمکش روایی به چیزهای بیشتری نیاز دارد؛ چیزهایی مثل هدف و تعهد.

حتی در یک داستان هم کشمکش روایی بسته به این‌که در چه سطحی از داستان مثلاً صحنه یا سکانس است، عملکرد متفاوتی دارد. این تفاوت خیلی مهم است. در سطح داستان یک «کشمکش مرکزی» وجود دارد که در اوج حل و مرتفع می‌شود. بسته به سطح داستان، کشمکش در صحنه و سکانس «کشمکش‌های جزئی» هستند و همگی نشانه‌هایی برای حل کشمکش اصلی‌اند.

از طرف دیگر، تعریف و تشریح کشمکش در صحنه و سکانس راهی است که به نویسنده کمک می‌کند تا بداند چه چیزی متعلق به سکانس و صحنه است و چه چیزی نیست. به محض این‌که یک کاراکتر یا شخصیت دیگری «پیروز» صحنه یا سکانس می‌شود، عملاً سکانس یا صحنه به اتمام می‌رسد. حل کشمکش‌های کوچک به مخاطب امکان می‌دهد تا بفهمد که کاراکتر به هدفش نزدیک‌تر شده، یا از آن فاصله گرفته و دور شده است. اگر کشمکش کوچک چنین عملکردی نداشته باشد، در مرحله بعد نویسنده با این سؤال روبه‌روست که آیا این کشمکش جزئی از داستان است یا خیر.

دلیل قانع‌کننده برای این‌که چرا نویسنده باید فهم درستی از کشمکش روایی داشته باشد، زمانی آشکار می‌شود که کشمکش توصیف شود. این کار در طول لاگ‌لاین داستان انجام می‌شود که در هسته مرکزی قرار دارد و تعریفی از کشمکش اصلی است. ایجاد یک لاگ‌لاین مشخص و واضح با درک عناصر کشمکش روایی بسیار آسان‌تر خواهد بود. چالش‌ها نمی‌توانند خیلی برای نویسنده سخت شوند!

 

تعریف کشمکش روایی

در ساده‌ترین شکل تعریف، کشمکش روایی زمانی رخ می‌دهد که یک کاراکتر خواسته‌ای دارد و کاراکتر دیگر نمی‌خواهد که او به خواسته‌اش برسد. اگر به همین سادگی باشد، باید فوراً بپرسیم: «چرا چنین خواسته‌ای دارد؟ چرا شرایط به نحوی نیست که او به خواسته‌اش برسد؟ اگر به خواسته‌اش نرسد، چه اتفاقی رخ می‌دهد؟» برای پاسخ دادن به این سؤالات بهتر است به عناصری از داستان که کشمکش روایی را می‌سازند، نگاهی بیندازیم.

 

صحنه و محتوا؛ توضیح ندهید به نمایش درآورید

گاهی شناخت درست از صحنه، به آشکار و واضح‌ شدن کشمکش کمک می‌کند. صحنه به مثابه یک لنگر بصری عمل خواهدکرد. مثال این مورد را می‌توان در هر فیلم جنگی یافت. مخاطب مسحور تصاویری از صحنه‌های جنگ می‌شود و تفاوتی ندارد که این صحنه مربوط به جنگ یونان باستان است، یا جنگ آمریکا، یا ویتنام.

در هر کشمکش یک پرسش ضمنی وجود دارد. «در وهله اول اصلاً چرا باید کاراکتر درگیر این کشمکش شود؟» یا به عبارتی دیگر، «چرا [کاراکترها] خیلی ساده از آن‌ها فرار نمی‌کنند؟» به دلیل این‌که کاراکتر هدفی دارد که باید بدان دست ‌یابد. اما چرا؟ یک پاسخ ساده این است که نتیجه این عملکرد بسیار بزرگ و چشم‌گیر است. اما دوباره می‌پرسیم چرا؟ شاید برای پاسخ به این سؤال به محتوای بیشتری نیاز داشته باشیم. درنهایت و به شکلی ایده‌آل محتوا را از طریق یک «چرای» قانع‌کننده برای تمامی کاراکترها و در یک کشمکش فعال و پویا منتقل می‌کند. خواننده‌ای که انگیزه کاراکترها را به‌خوبی درک کرده باشد، قوانین و واقعیت‌های خود را فراموش می‌کند.

با این‌که محتوا هم‌زمان می‌تواند در حین دیالوگ‌های نمایشی هم ارائه شود، اما زمانی که نویسنده آن را به شکل درونی و بصری ارائه می‌کند، بسیار قدرتمندتر است. در بعضی موارد، مثل یک فیلم هیجان‌انگیز یا معمایی ممکن است محتوا بعد از شروع کشمکش ارائه شود. مثلاً در بسیاری از فیلم‌های ترسناک، کاراکترها را زمانی می‌بینیم که خود را به یک کلبه دورافتاده در جنگل رسانده‌اند. صحنه برای خلق یک کشمکش آماده شده است.

 

کاراکتر اصلی و تضاد

در غالب داستان‌ها، طبق یک دستور کلی کشمکش زمانی خلق می‌شود که قهرمان داستان برای رسیدن به هدفی عزمش را جزم می‌کند و آنتاگونیست برای مقابله با او برمی‌خیزد. این موقعیت یک پویایی دینامیک و متفاوت از قهرمان و شخصیت شرور است؛ موقعیتی که شخصیت شرور یک هدف پلید دارد و قهرمان باید وضعیت موجود را نجات یا تغییر دهد. فارغ از این‌که چه کسی یا چه چیزی روایت را پیش می‌برد، پویایی کشمکش تغییر نمی‌کند. یک کاراکتر به دنبال چیزی است و کاراکتر یا نیروی دیگری به او اجازه داشتن آن را نمی‌دهد.

نام‌گذاری کاراکترهای خاص تنها زمانی که بخواهیم یک کشمکش مرکزی را توصیف کنیم، می‌تواند ضروری باشد. حتی برای کشمکش‌ها در سطح صحنه و سکانس بسیار ضروری‌تر است. این موضوع برای هر کاراکتری مصداق دارد و به قهرمان یا شخصیت شرور داستان که در حال پیشبرد صحنه و به دنبال رسیدن و به دست آوردن هدفی است، محدود نمی‌شود. هر کاراکتر دیگری می‌تواند باشد، نه‌فقط آنتاگونیست یا قهرمانی که روبه‌رویش می‌ایستد. فیلم‌های جیمز باند را به خاطر بیاورید. گاهی اوقات مأمور 007 به عنوان یک کاراکتر فعال که به دنبال یک هدف است، روایت را پیش‌ می‌برد. در باقی صحنه‌ها قهرمان ما منفعل است و مجبور می‌شود شکنجه‌های شخصیت شرور را تحمل کرده یا از او فرار کند. همیشه تمامی این اتفاقات در پیشبرد هدف در سطح داستان حل می‌شوند.

 

هدف؛ به نمایش درآورید، بیان نکنید

قدرت ما به عنوان یک نویسنده در توانایی استفاده از کلمات ساده به منظور راهنمایی خواننده‌ها به سمت کاراکترها و بصری کردن داستانمان خلاصه می‌شود. کشمکش زمانی عملکرد بهتری دارد که بیرون از کاراکتر باشد. کشمکش درونی برای روایت داستان مهم و ضروری است، اما لازم است کاراکتر مخاطب را در جریان بگذارد که کشمکش حل شده است یا خیر. علاوه بر این، برای یک کشمکش درونی ترجیح بر این است که به شکلی بیرونی شود تا مخاطب هم شاهد راه‌حل و مرتفع شدن آن باشد.

بهترین راه برای بیرونی کردن کشمکش داشتن یک هدف بیرونی است، زیرا به مخاطب امکان می‌دهد تا با کاراکتر هم‌مسیر شود. این یک روش درست برای کشمکش در سطح صحنه، سکانس و داستان است. هر چه هدف بیرونی‌تر و واضح‌تر باشد، درک مخاطب از کشمکش راحت‌تر خواهد بود. هدف هم باید در سطح صحنه، سکانس و داستان قابل دست‌یابی باشد. اگر رسیدن به هدف در هر سطحی غیرممکن باشد، کشمکش به شکل نامنظم و درهمی درمی‌آید و غیرقابل حل می‌شود.

 

چالش‌ها و پیامدها؛ حوصله‌سربر نباشید

برای این‌که مخاطب به شکل حقیقی و واقعی با کاراکتر همراهی و هم‌دلی کند، نه‌تنها باید از اهمیت موفقیت او آگاه باشد، بلکه باید بداند شکست او چه عواقبی به دنبال دارد. درعین‌حال که محتوا انگیزه کاراکتر برای رسیدن به هدف را توجیه می‌کند، عواقب شکست هم دلایل تسلیم نشدن را توضیح می‌دهد. این دو بخش با هم در ارتباط‌اند. یک کاراکتر باانگیزه سطح تحمل بالاتری دارد و برای رسیدن به نتیجه دل‌خواه عواقب و ریسک بزرگ‌تری را متحمل می‌شود.

چالش‌ها و مخاطرات پیامدهای کشمکش هستند. کاراکتر در مورد نتایج، ریسک قابل ‌توجهی انجام می‌دهد تا به نتیجه دل‌خواه خودش برسد. چالش‌ها برای پروتاگونیست شخصی هستند و در مورد قهرمان‌ها چالش‌ها متعلق به دیگران است. این بدان معنا نیست که برای کاراکتر و مخاطب بی‌اهمیت هستند. قهرمان با کمال رضایت زندگی و شهرتش را در سطح وسیعی به نفع جامعه به خطر می‌اندازد. کاراکتر باید به عواقب احتمالی و دور بودن از آن‌ها هم اهمیت دهد. بدون یک پیامد معنادار و مهم، هیچ دلیلی برای همراهی مخاطب با داستان و درگیر آن بودن، وجود ندارد. همان‌طور که اندرو استنتون گفته است: «مرا مراقب و نگران نگه دار.»

شاید اغراق‌آمیزترین بخش چالش، فوری بودن آن باشد. اگر کاراکتر نتواند به هدف مورد نظر دست یابد، پیامد آن باید خیلی فوری و سریع باشد. به محض این‌که زمان و گزینه‌ها به پایان برسند، به محض این‌که [کاراکتر] مبارزه را از دست می‌دهد، حالا این مبارزه در هر سطحی که هست، داستان، سکانس و صحنه و پیامدها باید خیلی سریع و مثل تسونامی باشند.

 

جمع‌بندی

اگر بخواهیم صادق باشیم، به‌هیچ‌وجه نمی‌توان تنها با یک مقاله کوتاه در کشمکش به سطح بالایی رسید و به آن تسلط یافت. بهترین کاری که می‌توانیم انجام دهیم، این است که به خواننده دید چشم پرنده را بدهیم. برای به عمق رفتن در مورد عناصر داستان، کتاب من تحت عنوان تسلط بر لاگ‌لاین، چطور هالیوود را با یک جمله هیجان‌زده کنیم، با مقدمه‌ای از کریستوفر لاک ‌هارت را مطالعه کنید.


منبع:  Creative Screenwriting

مرجع مقاله