درامهای بزرگ حاوی کنشها و موقعیتهای بزرگ هستند. درامهای مدرن بهیادماندنی اما موقعیتهای بزرگ ندارند و بر پایه محتوا پیش میروند؛ محتوایی که نمایانگر زندگی هستند. به همین دلیل محتوای این درامها دلالت ضمنی به زندگی روزمره دارند. ساختار اینگونه درامها بر پایه همان مضمونی است که با دلالت خود را عیان میکند. فیلم طعم چیزها نمونه رادیکالی از این گونه فیلمهاست که ساختار در آن محلی از اعراب ندارد و مقوله محتوایی بهشدت مورد بحث است. به همین دلیل سراسر فیلم بیش از آنکه داستانی برای عرضه داشته باشد، یک ویدیو رسپی آشپزی است و دستور پخت غذاهای متفاوت را بیان میکند. و قرار است در این بین عشق دو انسان را نیز به صورتی محو و دور از هیاهو نمایان کند. البته تم تاریخی و واقعیتنگارانه فیلم نیز مزید بر علت است تا داستان فیلم در کمرنگترین حال خود روایت شود و آنچه با اهمیت جلوه کند، فلسفه آشپزی و نمودی است که در زندگی افراد دارد. به همین دلیل نیز نوشتار حاضر بیشتر به رنگوبویی فلسفی از غذاها و آشپزی متمرکز خواهد بود تا کمی از محتوای فیلم پرده بردارد. غذا و آشپزی همواره نمودی عجیب در تاریخ درام دارد. چه خیانتهایی که در آشپزخانه تدارک دیده نشده و چه پادشاهیهایی که در مطبخ خانه از دست نرفتند. کالیگولا شاید نمونه متعالی اینچنین داستانهایی باشد. غذا پختن و نحوه ارائه آن بسیار با آدمی درگیر است. صرف روزانه سه وعده غذایی است که غذا را بدل به حساسترین امر روزمره میکند و حال چه جالب که این امر روزمره دلالتهایی بزرگ به خود بگیرد. درحالحاضر، غذا نزد ما بسیار محترم و مهم شمرده میشود. آشپزهای معروف، رژیمهای غذایی، رستورانهای جدید و برنامههای آشپزی توجه زیادی را به خود جلب کردهاند. به نظر میرسد همه ما به آنچه میخوریم، حساستر شدهایم. اما کمتر از خود پرسیدهایم غذا، بهجز توان فیزیکی، چه چیزهای دیگری به ما میرساند. این موضوع کمی عجیب به نظر میرسد. بااینحال، آشکار است که نمیتوانیم غذا را فقط نوعی سوخت بدانیم که بدن برای تحرک از آن استفاده میکند. غذا در تأمین نیازهای روانی ما نیز مؤثر است. غذا حامل چیزی است که شخص میتواند آن را نوعی ارزش روانشناختی بداند. وجود این ارزش با شخصیت غذا ارتباط مستقیم دارد. هر کدام از غذاها به شخصیت، جهتگیری و راهی منحصربهفرد برای درک جهان اشاره میکنند. که اگر این غذا به طرزی جادویی تبدیل به انسان میشد، به آن شکل درمیآمد. شما میتوانید نوعی جنسیت، دیدگاهی منحصربهفرد، یک حالت روحی خاص و حتی بُعدی سیاسی به غذا نسبت دهید. این همان نکته فیلم طعم چیزها است. عشقی که در پس غذا پختن بین مالک رستوران و آشپز طی دوران بسیاری شکل گرفته است. عشقی که شاید به نتیجه ختم نمیشود، اما چیزی فراتر از ارتباطات انسانی را برای مالک رستوران تدارک میبیند. حال اگر ماجرا را کمی بیشتر عمیق کنیم، به این میرسیم که غذاها دربردارنده فلسفههای خوردنیِ زندگیاند. ما میتوانیم با انجام دادن مستقیمترین و قابلدرکترین کار یعنی خوردن، به این فلسفهها نزدیک شویم. ما از لحاظ بدنی در حال خوردن و بلعیدن هستیم و درعینحال، تلاش میکنیم غذای روحمان را نیز تأمین کنیم. میخواهیم غذاها به جنبههایی مشخص از طبیعتمان کمک کنند و ضعفهای روحیمان را اصلاح کنند. این همان چیزی است که خوردن را به چیزی بیش از سوخترسانی و تجدید قوای بدن تبدیل میکند. غذا همچنین به متعادل ساختن روانهای معیوب ما کمک میکند. به همین علت است که در سراسر فیلم نحوه آمادهسازی غذا دیده میشود و به نوعی سازوکار ذهنی مخاطب با شخصیتها درگیر میشود و روند آماده شدن غذا برای بیان احساسات مورد تصویرسازی قرار میگیرد. این همان علت سکانسهای طولانی آمادهسازی غذا در فیلم طعم چیزها است. ما از غذاهایی که میخوریم، انتظار داریم به ما کمک کنند تا خصوصیات آنها را در سطحی بالاتر به دست آوریم. به همین علت است که شخصیتهای فیلم پس از صرف غذا دیالوگهای مهمی را به یکدیگر میگویند و سعی در اقناع یکدیگر دارند. تمام اتفاقات مهم در فیلم پس از صرف غذا رخ میدهد و گویی غذا این اطمینان را به آنان میدهد که باید سخن بگویند و آنچه را مدنظر دارند، بیان کنند.
بیایید کارهایی را که غذا در فیلم طعم چیزها انجام میدهد، لیست کنیم و ببینیم غذاها چگونه سطح روانی شخصیتها را برایمان تعریف میکند.
۱. غذا در شخصیتها توازن ایجاد میکند
هر یک از شخصیتها به نحوی نامتوازن هستند. مثلاً یکی بیشازحد متفکر یا احساسی است، دیگری صفات مردانه یا زنانه زیادی دارد و شخصی دیگر بیشازحد آرام یا بیقرار است. غذایی که دوست داریم، غالباً همان چیزی است که کمبودی در بدن یا روان را جبران میکند؛ غذایی که در ما تعادل ایجاد میکند. اینکه دلمان غذایی را میخواهد، ممکن است به این علت باشد که آن غذا حاوی مقادیر زیادی از چیزهایی است که در زندگی خود بیشتر به آنها نیاز داریم. احتمالاً آن غذا سرشار از آرامشی است که تحسینش میکنیم و درعینحال تا حد زیادی از آن محرومیم. شاید یکی از خواص هلو مهربانی و عطوفتی باشد که آرزویش را داریم و در کار و روابط خود از آن بیبهرهایم. غذایی که از نظرمان لذیذ است، چیزی را برایمان آشکار میکند که روح و جسممان بدان نیازمند است. غذا میتواند یاریمان کند نسخههایی کاملتر از خودمان را شکوفا کنیم. این همان تعادلی است که در بین شخصیتهای داستان ایجاد میشود و آنان را از اعمال سراسیمه و تعلیقآور نجات میدهد. این امر ریتم داستان را میسازد.
۲.غذا شخصیتها را به بخشهایی پیچیده از وجود متصل میکند
ما موجودات پیچیده و لایهلایهای هستیم. نمیتوانیم بگوییم تمام بخشهای مهم وجود ما به اندازه کافی در معرض دید و توجه قرار دارند. ما گذشتهای طولانی و رویدادهای جاری بسیاری داریم که قادر به دیدن تمام آن نیستیم. بنابراین ممکن است بخش مهمی از شخصیت یک فرد در زیر خروارها موضوع دیگر مدفون شده باشد. ممکن است قابلیت شگفتزده شدن از چیزهای سادهای که در جریان زندگی روزمره اتفاق میافتند، در ما کمرنگ شده باشد، اما قطعاً نابود نشده و میتوانیم آن را بازگردانیم. قدرتِ تداعیگر غذاهای خاص آنها را به مجراهای قدرتمندی برای یادآوری خاطرات سودمند تبدیل میکند. غذای مناسب میتواند دسترسی ما به نواحی فراموششده روان را تسهیل بخشد. ممکن است نیاز یک فرد به خوردن ماهی و چیپس ارتباطی با دوران کودکی او داشته باشد و قسمتی از شادابی و هیجان زندگی در آن دوران را برایش به ارمغان آورد. به برکت غذا خوردن، شخص میتواند بار دیگر با نقاط عطف روزگار گذشته خود ارتباط برقرار کند. منظورمان گذشتهای است که گاهی بهسادگی فراموش میشود. این همان وجه خاطرهگونه غذاست که پس از مرگ معشوق شخصیت اصلی داستان را همچنان به خاطرات و داستان مرتبط نگه میدارد.
۳. غذا میتواند کمک کند که زندگی را تغییر دهیم
غذاها حامل حکمتاند؛ مهربان باش، خوبی را فراموش نکن، شجاعت را یاد بگیر. وقتی سعی میکنیم زندگی خود را تغییر دهیم، کاری که اغلب مجبور به انجامش هستیم، غذا میتواند به یاریمان بیاید. قطعاً باید خود را با چیزهای دیگری مشغول کنیم؛ کتابهایی که به مسیری درست هدایتمان میکنند، دوستان، کار، سفرهای کوتاه در روزهای تعطیل... اما غذا نیز در تلاش برای اصلاح درون، نقشی برای ایفا کردن دارد. انتخاب رژیم غذایی خاص کافی نیست. استفاده از یک رژیم غذایی شاید برای کاهش وزن مفید باشد، اما برای تغییر زندگی به چیزی بیش از آن نیازمندیم. باید در راه رسیدن به یک زندگی منظمتر یا ارتباطِ بیشتر با دیگران از غذا کمک بگیریم. نحوه غذا خوردن میتواند پشتیبانی برای بلندپروازیهای ما باشد. پروسه آماده کردن غذا این امر را برای شخصیتها انجام میدهد و دستیاران آشپز این را فرامیگیرند.
۴. غذا میتواند از انحطاط دین جلوگیری کند
یکی از عملکردهای مطبوع دین اجرای مراسم آیینی است. این آیینهای دینی برای اینکه ما را برای مواجهه با ایدهها و تجربههای بزرگ آماده کنند، به طرز خیرهکنندهای از غذاهایی استفاده میکنند که با دقت فراوان انتخاب شدهاند، زیرا این غذاها نماد فضایل خاصی هستند که ادیان بر آنها تأکید میورزند. برای مثال، بودیستهای ذن را تشویق میکردند تا با خوردن آرام یک فنجان چای که با حوصله فراوان دم شده است، به ارزش دوستی بیندیشند. در سالهای اول مسیحیت، مؤمنان برای یاد کردن از منجی، گوشت قوچ میخوردند که حیوانی نجیب و درعینحال آسیبپذیر است. یهودیان در مراسم خود فطیر و ترب کوهی تند میخورند تا شجاعت مؤمنانی را که از مصر گریختند، به یاد آورند. چیزهای دقیقی که ادیان درباره شیوه زندگی کردن به کمک غذاها به ما میگویند، در زمان ما ضرورتاً الزامآور نیستند. اما ایدهای که با استفاده از غذا مردم را به فکر کردن و احساس کردن به شیوههایی خاص تشویق میکند، همچنان سودمند و مفید است. ما باید غذاهایی همتراز با این غذاهای آیینی، یعنی چای، قوچ و ترب کوهی پیدا کنیم که مخصوص به خودمان باشند. یعنی باید ارزشهایی را که برایمان از اهمیت زیادی برخوردارند، مشخص کنیم و سپس آنها را با غذاهایی پیوند دهیم که بیشترین هماهنگی را با آنها دارند. در پایان نیز آنها را به شکلی منظم در وعده غذایی خود بگنجانیم و به شیوهای آیینی میل کنیم. مثلاً از آنجا که در زمستانهای سخت و طولانیِ اروپای شمالی، کره و آمریکا فراموش کردن فضایل پاگانی همچون خورشید، بدن و خوشرویی، بسیار محتمل است، میتوان آیینی سکولار و مدرن با مرکزیت سه غذای خاص ابداع کرد که در جشنها و مراسم خاص برگزار شود. آن سه غذا میتوانند لیمو، پاپایا و زیتون باشند. این نگهبانان ارزشهای کهن در ساعت چهار بعدازظهری زمستانی در سئول یا فرانکفورت بهشدت در معرض خطر هستند. این شاید عجیبترین کنش غذا در فیلم طعم چیزها باشد، اما غذا مالک رستوران را به انسانی مذهبی بدل میکند که آیینهای مذهبی برایش اهمیت دارند.
۵. آشپزی؛ راهی به سوی فردیت
در آغاز زندگی، مادرهایمان چیزهایی برای ما درست میکردند که فکر میکردند دوست داریم و در اکثر مواقع نیز اشتباه میکردند. از اینرو نمیتوانستیم هرچه دوست داریم، بخوریم. بنابراین، مجبور بودیم سالهای سال چیزهایی بخوریم که خوشحالمان نمیکرد. بخشی از فرد بودن و نه صرفاً وجود داشتن، به یادگیری شیوههایی مبتنی است که به ما اجازه میدهند جزئیات جهان بیرونی را در هماهنگی با جهان درونی خود بچینیم. یاد گرفتن آشپزی نقشی مهم در این موضوع ایفا میکند، زیرا نشان از سرسپردگی ما به همسو ساختن بدنمان با باورهای حقیقی و امیدهایمان دارد. ما دیگر در غذا خوردن و پذیرفتن آنچه جهان به ما عرضه میکند، منفعل نیستیم، بلکه یاد میگیریم نیازهای خود را تعریف کنیم و مطمئن باشیم خودمان میدانیم چگونه آن را تأمین خواهیم کرد.
۶. غذا؛ راهی برای برقراری ارتباط
برخی از ما در به کار بردن کلمات مهارت کافی نداریم. میخواهیم منظور خودمان را منتقل کنیم؛ اما موفق نمیشویم. مثلاً دوست داریم از کسی قدردانی و تشکر کنیم، یا بخشهای پیچیدهای از خودمان را برای کسی ابراز کنیم. میخواهیم آنها از تخیلات، مهارتها یا علاقه ما به شفافیت و رکگویی آگاه باشند. اما آنچه را بهسختی میتوان با کلمات ادا کرد، میشود از طریق غذا منتقل کرد. پنه مرغ با ریحان تازه میتواند به اندازه نوشتهای عاشقانه و طولانی، گویای علاقه ما به شخصی باشد. قارچ کبابی میتواند به معنای نوعی خوشامدگویی صمیمانه باشد. مرغ سوخاری میتواند به معنای هماهنگی بیشتر بین اعضای خانواده باشد. شربت انبه به همراه تکههای مربع شکلِ شکلات سیاه، شکلی از آرمانشهر را مجسم میکند. غذا نیز مثل موسیقی بیپرده و بیواسطه است و میتواند چیزهای مهم بگوید؛ بدون اینکه لازم باشد از زبان ملالآور روزمره استفاده کند. این امر ارتباط بین انسانها را جدی میکند. همانگونه که ارتباطی عاشقانه را در فیلم پدید میآورد.
فیلم طعم چیزها فیلمنامهای مدرن را به تصویر میکشد که در آن پدیدهای غیردراماتیک قرار است بار دراماتیک بودن داستان را به دوش بکشد و داستان را زیر سایه خود پیش ببرد. این امر شاید از اصول ابتدایی فیلمنامهنویسی دور باشد، اما روند تازهای در جهان فیلمنامهنویسی است.