کتاب اخلاق و درام آخرین کتاب منتشرشده از سوی انتشارات بنیاد سینمایی فارابی، به نویسندگی نصرتالله تابش است که در حوزه فلسفه اخلاق و ارتباط میانرشته آن با حوزه سینما به بحث میپردازد. کتاب با استفاده از موارد مطالعاتی درام سعی دارد به مبحث ارتباطی بین اخلاق و تأثیرگذاری آن بر مخاطب اشاره کند. به همین بهانه نشست تخصصی در دانشگاه سوره برگزار شد تا به نقد و بررسی این کتاب بپردازد. دکتر رامتین شهبازی و دکتر امیررضا نوری پرتو، منتقد، به همراه نویسنده کتاب در این نشست بحثهایی را مطرح کردند که در ادامه به تفصیل آمده است.
رامتین شهبازی: کتاب اخلاق و درام با مباحث غربی آغاز شده و آن را مرحله به مرحله نقد کرده تا به حوزه مطالعات اخلاق از منظر اسلام برسد. به نظرم بهتر است بحث را از این نقطه آغاز کنیم که ایده کلی کتاب چگونه در ذهن شما شکل گرفت؟
نصرتالله تابش: ایده نخستین کتاب را یکی از دوستانم در نهاد رهبری دانشگاهها به من پیشنهاد داد. پژوهشها نشان میدهد ما نزدیک به پنجهزار استاد اخلاق در سراسر کشور داریم، ولی فارغ از فضیلتهای شخصی این اساتید، ثمره چندانی از حضور آنها کسب نکردیم، زیرا این نظام آموزشی مبتنی بر بعضی از کتابهای درسی و مباحث رسمی که در بحث اخلاق در دانشگاهها وجود دارد، چندان جذابیتی برای دانشجوها ندارد. برای حل این مشکل مدتی چارهاندیشی شد و درنهایت به این نتیجه رسیدیم که اگر بتوانیم مسئله اخلاق را از طریق ارتباط با سینما و بهخصوص فیلم کوتاه با نمایش آنها در دانشگاهها ترویج کنیم، تأثیر بیشتری بر دانشجوها دارد. پیشفرض ما این بود که بتوانیم با نمایش یک فیلم کوتاه 10 تا 20 دقیقهای که حاوی موقعیتی چالشبرانگیز و پیچیده اخلاقی باشد، دانشجویان را ترغیب کنیم درباره این چالش بحث کنند. طبیعی است که وقتی دانشجوها درباره یک موقعیت اخلاقی دراماتیک بحث میکنند، مفاهیم اخلاقی بیرونآمده از بحث در درون خودشان شکل گرفته و چیزی از بیرون به آنها تحمیل نمیشود. این مسائل باعث شد بنده مطالعات و تحقیقاتم را درباره اینکه ما با چه موانعی در دروس اخلاقی مواجه هستیم، آغاز کنم و پی ببرم یکی از مشکلاتی که در اغلب دروس اخلاق و معارف داریم، مربوط به انقطاع بین روشهای رسمی با واقعیت روز موجود در جامعه است. برای مثال، آمارها نشان میدهد نیمی از دانشجویان هنگام تحصیل در دانشگاهها درگیر یک رابطه عاشقانه میشوند، که اغلب به ازدواج منجر نشده و بحرانهایی مثل افسردگی و تنهایی را برای آنها به همراه دارد. من این مورد را در میان دوستان خودم در دانشگاه نیز داشتم و آن را از نزدیک تجربه کردم. این انقطاع از واقعیت باعث شد مسئله مهمی مثل همین روابط عاشقانه در دانشگاه هیچ جایگاهی در میان بحث اخلاق نداشته باشد. مشکل دیگرِ روشهای آموزشی ما دور بودن از هنرهای مدرنی مثل سینماست. هنر یعنی خلق موقعیت عاطفی معنادار؛ یعنی هم خلاقیت در آن وجود دارد و هم معنا، معرفت و عواطف. این دو مورد باعث شد ما به دنبال روشی برای بیان مسائل اخلاقی بگردیم که به قول دانشجویان خیلی خشک نباشد و بتواند آنها را جذب کند. یکی از معیارهایی که در روشهای آموزشی وجود دارد، این است که تصور میکنیم با روشهای معمول میتوانیم به اهداف تربیتی برسیم، اما این نگاه درستی نیست. بنده اگر کتاب اخلاق را خوانده و حفظ کنم و امتحان آن را ۲۰ بگیرم، به این معنی نیست که انسان اخلاقی هستم. یکی از همکلاسیهای بنده در دوره روانشناسی در مقطع لیسانس، خانمی مسیحی بود که در درس معارف نمره 20 گرفت، زیرا حافظه بسیار خوبی داشت. یعنی با معیار آموزشی، آن خانم از من که همان درس را 15 گرفتم، مسلمانتر بود! بههرحال، من نزدیک به دوهزار فیلم کوتاه تماشا کردم و از بینها آنها توانستم تنها ۱۷ فیلم بیرون بکشم که دستمایه خوبی برای نوشتن تحلیل بودند. البته من تحلیل موضوعات این کتاب را بر مبنای شاهکارهای ادبی جهان نوشتم، نه فیلمهای کوتاه. برای مثال، در بحث سقوط به سراغ مکبث شکسپیر و تصویر دوریان گری اثر اسکار وایلد رفتم. از میان نمونههای وطنی نیز مجموعه تلویزیونی معصومیت ازدسترفته (۱۳۸۲) را بررسی کردم. من به دنبال نوشتن کتابی بودم که نیازی به استاد برای تدریس آن نباشد و خود دانشجو بتواند آن را راحت بخواند و بهره ببرد. من پنج موضوع مهم را مشخص کردم و در هر موضوع به سراغ شاهکارهای دراماتیک جهان رفتم. برای مثال، در بحث عشق از ادبیات فولکلور خودمان یعنی لیلی و مجنون آغاز کردم و در ادامه، به سراغ نمونههای خارجی مثل رومئو و ژولیت و آنا کارنینا رفتم. درنهایت نیز این موضوع به مسئله عشق در ماجرای کربلا متصل میشود. در مبحث اخلاق، پایه و اساس کار را روی فیلم ۱۲ مرد خشمگین (۱۹۵۷) اثر سیدنی لومت قرار دادم که تحلیل آن یک جنبه روانشناختی نیز داشت. در این بخش از کتاب توضیح دادیم که قضاوتهای ما لزوماً منطبق بر حق نیست، بلکه متأثر از شرایط روانی خودمان نیز هست. این یکی از مهمترین اهداف من در نوشتن این بخش بود. در بخش پایانی کتاب نیز درباره نسبت بین اخلاق و هنر مطالبی بیان شده است.
شهبازی: اینکه گفتید ما ممکن است اخلاق را بخوانیم اما اخلاقی عمل نکنیم، بسیار درست و مهم است. این همان نکتهای است که شهید مطهری نیز به آن اشاره کرد. درواقع، ما فعل اخلاقی را از خود ذات اخلاق جدا میکنیم. شهید مطهری نسبیگرایی اخلاق در اسلام را قبول نداشت، بلکه معتقد بود آدمها بین فعل اخلاق و خود اخلاق تفاوت قائل میشوند. اخلاق نسبیت ندارد؛ دروغگویی یک امر غیراخلاقی قطعی است، ولی ممکن است آدم در فعل اخلاقی مجبور شود دروغ مصلحتی بگوید. بحث معرفتشناسی اخلاق نیز بسیار مهم است. ناشناختگرایان معتقدند که اصلاً معرفت اخلاق امکانپذیر نیست، زیرا اخلاق یک امر توصیفی نیست، اما شناختگرایان نظری عکس آنها دارند. به نظرم مباحثی از کتاب شما ما را به حوزه شناختگرایی میبرد و توضیح میدهد معرفت اخلاق چگونه شکل میگیرد.
امیررضا نوریپرتو: از خود عنوان کتاب، یعنی اخلاق و درام آغاز میکنم که به نظرم بسیار جذاب و کنجکاویبرانگیز است. آقای تابش سالهاست دست به قلم هستند. افرادی که یادداشتهای سردبیری ایشان در ماهنامه فیلمنگار را بهدقت مطالعه میکنند، میدانند ردپای بحث اخلاق را میتوان در همان نوشتهها نیز پیدا کرد که همیشه جزء دغدغههای ایشان بوده و هست. تِم و مضمون یکی از مباحث مهم در آثار هنری است که هنوز هم درباره تعریف آن میان بزرگان این رشته، اختلاف نظر وجود دارد. برخی میگویند مضمون یک مفهوم نیست، بلکه صرفاً یک جمله است و بعضی دیگر اعتقاد دارند که مضمون، مفهومی است که در قالب یک واژه بیان میشود. یکی از منابعی که من معمولاً به شاگردان خودم معرفی میکنم، کتاب سیوشش وضعیت نمایشی نوشته ژرژ پولتی است. دانشجویان اهل مطالعهای که میروند و کتاب را میخوانند، با این پرسش نزد من بازمیگردند که مواردی مثل عشق، انتقام، قضاوت، دروغ و تردید که من از آنها به عنوان مضمون نام بردم، در آن کتاب به عنوان وضعیت نمایشی توصیف شده و سؤال میکنند بالاخره کدامیک درست است؟ پاسخ این است که در کتاب سیوشش وضعیت نمایشی الگوهای ازلی و ابدی که ریشه در اسطورهها دارند و ردپای آن را در ادیان ابراهیمی و غیرابراهیمی میتوان یافت، تبدیل به کهنالگو شده و درنتیجه ما کهنالگوی عشق یا کهنالگوی انتقام داریم. بنابراین، مضامین، سازنده کهنالگوها هستند و کهنالگوها بر مضامین بنا شدهاند. یکی از چیزهایی که پیروان ادیان ابراهیمی در طول این چندهزار سال به آن میبالند، این است که ادیان آنها بودند که ارزشها و هنجارهای اخلاقی و انسانی را سرپا نگه داشتهاند. کاملاً هم درست میگویند، اما فراموش نکنیم که این آموزههای مذهبی و دینی در قالب داستانها بود که به ما منتقل شده و این شیوه روایت قصه بوده که باعث شده ما این موارد را بپذیریم. اگر قرار بود ما صرفاً با آموزههای اخلاقی پذیرای مسائل ازلی و ابدی باشیم که آنقدر کشمکش و سختی در داستان پیامبران و پیشوایان دینی وجود نداشت! ما وقتی از مدیوم خودمان به داستانهای الهی نگاه میکنیم، متوجه میشویم که ذاتاً دراماتیک و نمایشی هستند؛ یعنی الگو و ساختار نمایشی را به صورت ناخودآگاه رعایت کرده و میتوان برای آنها الگوواره طراحی کرد. نکته مهمتر اینکه تمامی این داستانها دارای مضامین ازلی و ابدی اخلاقی-انسانی هستند که بشر در طول تاریخ با آن درگیر بوده و هست. درنتیجه، میتوان گفت که داستانهای برآمده از کتب مقدس روی مضامین بنا شده و البته آن مضامین بدون این داستانها نمیتوانستند حیات درستی در طول تاریخ داشته باشند. برای مثال، میشود از کهنالگوی منجی نام برد که در تمام چیزها وجود دارد و بحث آن محدود به ادیان ابراهیمی هم نیست. از سرخپوستهای کوهنشین گرفته تا شرق دور با کهنالگوی منجی آشنا بوده و به سبک خود به آن باور دارند. این مسئله در کتاب بیست کهنالگوی پیرنگ نوشته رونالدو بی.توبیاس که در خود کتاب اخلاق و درام به آن ارجاع داده شده، به صورت کامل توضیح داده شده است، که توصیه میکنم برای لذت بیشتر از کتاب آقای تابش آن را هم بخوانید. آقای تابش در کتاب خود رویکردی تماتیک دارند و سراغ مضامینی رفتهاند که نماد مضمونهای اخلاقی از منظر دراماتیک است. این مضامین بسیار در طول تاریخ ادبیات و ادبیات نمایشی، کارکرد دراماتیک و داستانی داشتهاند. با توجه به تمام این تفاسیر، میتوان پنج بخش کتاب را اینگونه نام برد: کهنالگو یا مضمون عشق، سقوط، صعود، قضاوت و انتقام. در وهله نخست، ممکن است برای خوانندگان این سؤال پیش آید که چرا کتاب به سراغ مضمونهای بیشتری نرفته و به همین پنج مضمون بسنده کرده است؟ به نظرم کتاب به سراغ پرکاربردترین مضمونها رفته که بارها در آثار مختلف دستمایه قرار گرفتهاند. یکی از نکاتی که هنگام خواندن کتاب به ذهنم رسید و شاید به عنوان نوعی انتقاد بتوان آن را مطرح کرد، این است که در فصلهای مختلف کتاب و بهخصوص فصل عشق، طرح مشخصی برای ارائه مبحثها وجود ندارد. درواقع، الگوی ساختاری ارجاعها قابل فهم نیست و در مقدمه نیز توضیحی برای اینکه در هر فصل از کتاب به چند رمان یا فیلم کوتاه و بلند قرار است پرداخته شود، نوشته نشده است. نکته بعدی اینکه عنوان کتاب، اخلاق و درام است، اما بخش زیادی از فصلها به داستانهایی پرداخته شده که اگرچه ذاتاً خمیرمایه و پتانسیل نمایشی شدن را دارند، اما بههرحال در حوزه درام قرار نمیگیرند. به نظرم باید از مثالهای متنوعتری نسبت به آنا کارنینا و تصویر دوریان گری برای پرداخت موضوعات مختلف استفاده میشد. مثلاً چه ایرادی داشت اگر کتاب در مبحث عشق به سراغ کازابلانکا (۱۹۴۲) و تایتانیک (۱۹۹۷) میرفت؟ اینها میتوانست برای مخاطب بسیار جذابتر باشد و اتفاقاً چون رویکرد شما به عنوان نویسنده، تحلیل اخلاق دینی است، به نظرم پرداختن به این آثار از نظر دراماتیک نتیجه بسیار جذابی به همراه میداشت. در فصل سقوط به سراغ جذابترین الگوی ممکن که روند تبدیل انسان به هیولا باشد، رفتهاید و مثالها نیز نسبت به فصل عشق از تنوع و جذابیت بیشتری برخوردار هستند. اما باز به نظرم جای خالی شخصیتهایی مثل چارلز فاستر کین یا حتی مایکل کورلئونه در کتاب شما خالی است. معتقدم شما به عنوان پژوهشگر و نویسندهای که هم با درام بسیار آشناست و هم بحث الهیات و اخلاق دینی را خوب میشناسد، اگر با این نگاه به سراغ شخصیتی مثل مایکل کورلئونه میرفتید که در دو قسمت فیلم پدرخوانده، سیمایی درخشان از سقوط انسانی شخصیت را به تصویر کشیده، حتماً با تحلیلهای جذابی مواجه میشدیم که برایمان تازگی داشت. مثالهای ادبی بحث سقوط بسیار خوب است؛ از خود مکبث گرفته تا دکتر فاستوس اثر کریستوفر مارلو و فاوست نوشته گوته. اما در بخش سریالها، باور دارم که شخصیت والتر وایت در سریال برکینگ بد نسبت به کاراکتر شوذب در معصومیت ازدسترفته نمونه بسیار کاملتری است که جا داشت به آن پرداخته شود. در بخش صعود، صفحات زیادی به تاریخ انقلاب کبیر فرانسه اختصاص داده شده که دلیل آن تبیین داستان بینوایان برای خواننده بوده، اما خب این مسئله باعث سکته روایی در روند روایت کتاب شده است. در فصل سقوط، بخش جذابی وجود دارد که تحلیلهای آن بر اساس آیات و روایاتها نوشته شده بود، اما در فصل صعود از این بخش خبری نیست، درصورتیکه به نظرم امکان آن وجود داشت تا این مسئله تبدیل به یک الگوی مشخص در تمامی فصلهای کتاب شود. مرگ ایوان ایلیچ و بینوایان به عنوان مثالهای ادبی قابل قبول هستند، اما فراموش نکنیم که آمریکاییها در راستای تبلیغ ایدئولوژی رویای آمریکایی دست به تولید آثار سینمایی با الگوی صعود زدهاند که جای پرداخت به آنها در کتاب خالی است. مثلاً راکی (۱۹۷۶)، فارست گامپ (۱۹۹۴) یا ویپلش (۲۰۱۴) همگی آثاری هستند که میتوانست به آنها پرداخته شود.
تابش: اخلاق و درام یک کتاب عمومی است و هدف آن فقط جذب دانشجویان فیلمنامهنویسی یا علاقهمندان سینما نبود، بلکه میخواستیم از دانشجوی پزشکی گرفته تا دانشجوی فلسفه و مکانیک بتوانند از مطالعه آن لذت ببرند. من به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه این هدف را دنبال میکردم که بتوانم آن افرادی را که هیچ ارتباطی با دنیای هنر و سینما ندارند، دعوت کنم تا وارد این جهان شوند و مباحث جدی آثار هنری را بشناسند و دنبال کنند. در گذشته نیز تدریس اخلاق از طریق هنر و بهخصوص مدیوم شعر صورت میگرفت، اما امروزه سینما بیشترین ارتباط را در میان فرمتهای هنری با جوانان و دانشجویان دارد. من معتقدم یک اثر هنری باید با توجه به هدف آن نقد شود. مثلاً من نگاه اصغر فرهادی در فیلم جدایی نادر از سیمین (۱۳۸۹) را که میگوید آدمها اسیر شرایط اجتماعی هستند، قبول ندارم. زیرا جبر اجتماعی را فقط یکی از جبرهای مؤثر بر انسان میدانم. اما این باعث نمیشود بخواهم کل آن اثر را زیر سؤال ببرم. با اینکه اخلاق و درام به طور تخصصی برای فیلمنامهنویسان نوشته نشده، اما آنها نیز میتوانند با مطالعه این کتاب ترغیب شوند که در آثار خود به دیدگاه اخلاقی بپردازند. من در کتاب آخرم با عنوان تراژدی و عاشورا که در مرحله ویرایش پایانی قرار دارد، به طور مفصل به مباحثی که شما مطرح کردید، پرداختهام. من به تعریفی از فرم رسیدم که در آن مسئله حقیقت و عدالت، اساسیترین عناصر برای شکلدهی زیبایی است. اگر شما بتوانید با مصادیق سینمایی اثبات کنید حقیقت و عدالت، اساس شکلدهی فرم هستند، آن وقت متوجه میشوید که عناصر سبکی، روایی و ریتم زمانی بهزیبایی خلق میشوند که ترکیب عادلانهای پیدا کنند و به حقیقت منجر شوند. نکتهای که درباره انتقال مضامین از طریق داستانهایی مذهبی گفتید، بسیار جالب و درست است. یکی از نویسندگان مصری که درباره عقاید شیعه تحقیق کرده، گفته بود دلیل دوام تشیع وجود حادثه عاشوراست که به عنوان یک روایت دائماً تکرارشونده در اشکال مختلف هنری عرضه شده است، که من در کتاب تراژدی و عاشورا به این موضوع اشاره کردهام. در کل اساس هستی به صورت دراماتیک طراحی شده است. خداوند در قرآن اشاره کرده که هیچ پیامبری بدون دشمن خلق نشده است...
نوریپرتو: ... که این یعنی خود درام!
تابش: دقیقاً. در خود داستان عاشورا فقط قطب مثبت داستان نیست که درام دارد، بلکه طرف شر ماجرا هم کسانی مثل شمر و عمر حضور دارند که اتفاقاً از بار درام بالایی برخوردارند. بنابراین، نحوه ورود من به بحث اخلاق در این کتاب بر پایه نظریه اخلاقی مشخصی نبوده که بخواهد چهارچوب مشخصی داشته باشد و بر اساس آن فصلهای کتاب را الگوبندی کنم. این کتاب یک پیشنهاد است و من دوست دارم بیشتر اثر اخلاقی داشته باشد، تا اینکه نظریه اخلاقی مطرح کند. من قصد داشتم روایتی دراماتیک از آیات و روایات مذهبی ارائه کنم تا کتاب اخلاق و درام تبدیل به مقدمهای برای تولید فیلم کوتاه شود، چون دست ما در این عرصه خالی است. علی صفایی حائری در کتاب عوامل رشد، رکود، انحطاط اشاره کرده که تا ترکیبی در وجود انسان رخ ندهد، تبدیلی نیز به وقوع نخواهد پیوست، که منظور از ترکیب، آمیختن یک عنصر معرفتی به اضافه یک عنصر عاطفی به مخاطب است. اگر عنصر معرفتی که خود معرفت است و عنصر عاطفی که درواقع عشق است، با مخاطبی که با این موارد بیگانه است، آمیخته شود، منجر به خلق رفتار اخلاقی در وجود او خواهد شد. فراموش نکنیم که عواطف بر شناخت تأثیر میگذارد و شناخت هم بر عواطف اثرگذار است. من قصد نداشتم وارد تمامی این مباحث شوم تا نظریهای را به عنوان الگو قرار دهم و بعد بر اساس آن شروع به توضیح تئوری مشخص کنم که پایه و اساس فیلمهای معرفیشده در این کتاب باشد، زیرا اخلاق و درام یک کتاب عمومی است.
نوریپرتو: رویکرد عمومی که فرمودید، اگر در مقدمه کتاب میآمد، شاید باعث میشد نگاه ما نیز عمومیتر باشد. هرچند هنوز هم عقیده دارم بعضی از فصلها نیاز به یک بازبینی کلی دارند. فصل قضاوت به نظرم درستتر از بقیه فصول نوشته شده و نکات جالب زیادی برایم داشت. برای مثال، شما در روند تحلیل فیلم ۱۲ مرد خشمگین یکسری عنوان و دستهبندی مشخص ارائه کردهاید؛ ازجمله «قضاوت تحت تأثیر دیگران به علت ضعف شخصیتی» یا «قضاوت بر اثر عدم توجه به جزئیات مهم» و موارد دیگر که باعث شده رویکرد تحلیلی نویسنده را به طور کامل درک کنم. در بخش مربوط به کشتن مرغ مقلد (۱۹۶۲) به پیرنگ بلوغ پرداختهاید که باعث شد من با خود بگویم ای کاش این بخش تبدیل به یک فصل مجزا در کتاب میشد و ما در آن شاهد تحلیل آثاری مثل سه بیلبورد خارج از ابینگ، میزری (۲۰۱۷) بودیم که در مسیرِ گرفتنِ یک انتقام شخصی به خودشناسی و بلوغ شخصیتی میرسند. درست است که فرمودید این کتاب برای عموم است، اما به نظرم در بخش انتقام، مثالهای بهتری از بانوی عمارت (۱۳۹۷) وجود داشت و ای کاش صفحات بیشتری به تحلیل چشمه باکره (۱۹۶۰) اختصاص میدادید.
حلقه مفقود فصل انتقام همان بحث اخلاقی است که مدنظر شماست. یکی از زیربخشهای فصل انتقام، مربوط به بحث تردید است که معتقدم بار آموزشی بالایی دارد. شما در مثالهای هملت و مدهآ به آن اشاره کردهاید، اما بهراحتی از آن عبور میکنید. سهگانه انتقام پارک چان-ووک هم میتوانست جایی در این بخش داشته باشد. برای نکته پایانی دوست دارم بگویم که لزومی ندارد برای خلق یک جهان داستانی و هنری، حتماً خودمان انسان اخلاقی باشیم. واقعیت این است که تمامی داستانها همراه خودشان بار اخلاقی و معنایی دارند، حتی اگر سازنده آن معتقد باشد به هیچچیز باور ندارد. اصلاً اینکه کسی به هیچچیز باور ندارد، خودش یک نوع باور است! نباید در مواجهه با آثار هنری رویکرد سلیقهای داشت. فیلمهای آمریکایی ممکن است صحنه و محتواهایی داشته باشند که در فرهنگ ما غیراخلاقی باشد. بااینحال، درامهای آمریکایی بسیار از درامهای اروپایی اخلاقگراتر هستند. امیدوارم این کتاب فتح بابی باشد برای اینکه بتوانیم جوانان را تشویق کنیم با دیدن فیلمهای مهم تاریخ سینما به اهمیت اخلاق در زندگی پی ببرند. برای جوان امروز نمیتوان بالای منبر رفت و سخنرانی کرد، اما میتوان آثاری مثل غرامت مضاعف (۱۹۴۴) را به او معرفی کرد تا به تماشایش بنشیند و یک مواجهه جدی با امر اخلاقی برای او رقم بخورد.
شهبازی: فصل آخر کتاب بسیار مهم است، اما آقای تابش گفتهاند ظاهراً کمتر از فصول دیگر دیده شده است. فصل آخر بسیار خوب آغاز شده و انگارههایی را که نسبت به فلسفه اخلاق در غرب وجود دارد، برای مخاطب تبیین میکند. به دنبال صحبتهای جناب نوریپرتو باید عرض کنم که بنده فقدان یک روش تحقیق را در کتاب احساس میکنم. معتقدم فصل آخر میتوانست تبدیل به یک چهارچوب نظری برای تحلیل بخشهای مختلف شود. نکته دیگر اینکه مقوله اخلاق بعد از مبحث فلسفه هنر و مسئله حقیقت، کمی در بین مطالب گم میشود. من دوست داشتم موضوع اخلاق از منظر اسلام بیشتر باز شود.
تابش: روایتی از امام حسین(ع) به ذهنم آمد که ایشان فرموده است: «اگر تمام مسائلی که به ذهن یک انسان میآید، حقیقت داشته باشد، او احتمالاً دچار جنون خواهد شد.»
نوریپرتو: این جمله به معنی واقعی کلمه، فلسفی است.
تابش: کاملاً و البته یک بخش روانشناختی هم دارد که نشان میدهد انسانها ظرفیت اینکه همه چیز را بدانند و بفهمند، ندارند. بنابراین، من مدعی نیستم که تمام آنچه در این کتاب نوشتم، منطبق بر حقیقت است و هیچ اشکالی ندارم. من انتقادات و پیشنهادات شما را درک میکنم. واقعاً میشود درباره مقوله انتقام که اینجا تنها یک فصل به آن اختصاص داده شده، یک کتاب مجزا نوشت. همین که این کتاب موفق شود دریچهای باز کند تا ما به مسئله اخلاق بپردازیم، به نظرم یعنی در راه رسیدن به هدفش موفق بوده. طبیعتاً خودم نیز دوست داشتم به مباحث بیشتری بپردازم. برای مثال، در این فکر هستم که اگر روزی جلد دوم اخلاق و درام را نوشتم، به سراغ مسئله امانت بروم که از اهمیت بالایی برخوردار است. لازم است بگویم که قصد بنده صرفاً تحلیل موضوعات اخلاقی مبتنی بر شاهکارهای جهان نبوده، بلکه آثار ایرانی و خارجی را به عنوان نمونه انتخاب کردم که برای مخاطب عام آشنا هستند. به نظرم مهمترین توفیق کتاب اخلاق و درام این است که نشان میدهد چقدر در زمینه ارتباط با مخاطب عام کمبود داریم. اگر بنا باشد متناسب با شرایط دنیا با جوانان این کشور که در عرصههای متفاوتی از ما فکر میکنند، ارتباط برقرار کنیم و بخواهیم آموزههای دینی و اخلاقی را به آنها منتقل کنیم، چارهای نداریم جز اینکه از هنرهای مدرن و بهخصوص سینما استفاده کنیم. آقای جوادی آملی جمله مشهوری دارند که میگوید: «اگر پیامبری در دوره کنونی ظهور کند، حتماً با زبان سینما سخن خواهد گفت و کار خود را تبلیغ خواهد کرد.» این کتاب مقدمهای است برای اینکه نشان دهیم میتوان دروس اخلاق را از راههای دیگری نیز دنبال و تبیین کرد؛ نگاهی که به جوانان نزدیکتر است و آنها بهتر درکش میکنند و قطعاً تأثیرگذاری بیشتری نیز دارد. در فصل آخر کتاب که آقای شهبازی به آن اشاره کرد، من قصد داشتم به دو مسئله پاسخ دهم؛ نسبت دین و زیبایی و نسبت حقیقت و زیبایی. شاید برای همین باشد که به قول شما بحث اخلاق در فصل آخر کمرنگ شده است، زیرا تمرکز بر دو موردی است که عرض کردم. نکته مهم دیگر اینکه کتاب اخلاق و درام برای الان نیست و کار آن تقریباً هفت، هشت سال پیش به اتمام رسیده بود و با تغییر مدیریت فارابی بود که فرصت انتشار پیدا کرد. امیدوارم کتاب تراژدی و عاشورا به عنوان کار بعدی بنده بتواند بخشی از این پرسشها و انتقاداتی را که شما عزیزان داشتید، پاسخ دهد.