در جست­وجوی آقای آرمان*

تحلیل روان­شناسانه­ شخصیت آرمان بیانی در سریال «افعی تهران»

  • نویسنده : ریحانه عابدنیا
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 424

«اگر قاضی به جای جرم، به علل پدید آمدن آن توجه می­کرد، هیچ مجرمی شایسته­ مجازات نبود.» این گزاره مشهور را می­توان سرمشق نویسندگان­ سریال افعی تهران در نظر گرفت؛ نویسندگانی که تلاش کرده­اند با بهره­گیری از میانجی­های اجتماعی و عناصری که در ساختار شخصیت آرمان نقش داشته­اند، تصویری واقع­گرایانه از جرم و مجرم نشان دهند و با طراحی پس­زمینه­ای کم­وبیش غنی، تا اندازه­ای هم در این کار موفق بوده­اند. اما نتیجه­گیری و سرانجامی که برای این شخصیت در نظر گرفته­اند، با باقی اجزا هم‌خوان نیست. آن­ها هرچه را آرمان می­خواسته، بدون توجه به شایستگی­ها و ویژگی­های او تقدیمش کرده‌اند و پایان خوشی تصنعی و باورناپذیر را رقم زده­اند. در این یادداشت، تلاش شده وجوه شاخص شخصیت آرمان بیانی به­تفکیک و با جزئیات مورد بررسی قرار گیرد، تا معنای این عدم یک‌پارچگی و نتیجه­گیری ایده­آلیستی ملموس‌تر شود.

 

 منتقد و فیلم‌ساز

تفکر نقاد اساساً از هم‌رنگ جماعت نبودن سرچشمه می­گیرد. منتقد کسی است که چشم­وگوش‌بسته چیزی را نمی­پذیرد و به ظواهر اعتماد نمی­کند. هم‌چنین او مشاهده­گر قدرتمندی است. آرمان بیانی (پیمان معادی) کودکی و نوجوانی­ را بیش از آن­که به اظهار نظر و ابراز وجود و سخن گفتن گذرانده باشد، به مشاهده­ رفتارها و اتفاقات گذرانده، و به همین دلیل، مشاهده‌گری را به­خوبی فراگرفته است. اما چون این مشاهده­گری همواره با ناکامی، خشم و احساس طردشدگی همراه بوده، از او منتقدی ساخته که اگرچه دانش سینمایی قابل قبولی دارد، اما تندخویی، لحن نامناسب، عدم هم‌دلی و ناتوانی در کنترل هیجانات باعث شده دیگران او را فردی متفرعن، بدبین و حتی بدخواه بدانند. تفرعن و خودشیفتگی آرمان- که خشم و عدم هم‌دلی با دیگران از ویژگی­های بارز آن است- درواقع همان نقابی است که او بر احساس ضعف و کم­ارزشی خود زده تا سیرتش را پنهان نگه دارد. این خودشیفتگی و کوچک دیدن دیگران، زمانی که آرمان به محل کار خواهر الهه می‌رود تا بابک را به او بسپارد- به شکلی اصطلاحاً گل­درشت و توی ذوق­زننده- آشکارا بیان می­شود. «آخه هیچ­کس در حد تو نیست. همه بی­شعورن! ما خالتوریم، چون سریال ترکی می­بینیم...» خودشیفتگی که لازمه­ تبدیل شدن فرد به یک قاتل سریالی است، درست انتخاب شده، اما به­درستی از آن استفاده نشده است.

آرمان مثل هر فردی با کودکیِ شبیه او، خشم از مراقبان اولیه­اش را به تمام جامعه نسبت داده و برای محافظت از خودش از آن­ها فاصله گرفته و در پیله­ تنهایی­اش خزیده است. خشم عمیق و خودشیفتگی او مانع درک خصلت­های نوعی و تلفیق آن­ها با خصایل فردی می­شود و حاصل چنین ناتوانی‌ای در جامعه­ای که اساساً هم‌رنگ­خواه است، واپس رانده شدن و تنهایی بیشتر است. مثلاً در مقابل دیدگاه فردی مانند آرمان، دو منتقدی را شاهدیم که برای تماشای فیلمش آمده­اند. آن‌ها برخلاف آرمان اعتقادی به نقد منصفانه ندارند و فریب‌کاری و قلم­به­مزدی را پیشه کرده­اند، اما خصلت هم‌رنگی­شان با جماعت، امنیت شغلی­شان را تأمین کرده و در تعاریف مقبول جامعه جایگاهی برای خود دارند.

علاقه­ آرمان به فیلم‌سازی نیز در نگاه اول به علاقه­ عده­ای از منتقدان به تجربه­ ساخت فیلم نسبت داده می‌شود، اما هدف و نیاز دراماتیک او از انجام این کار- آن هم با موضوع افعی تهران- کامل ­کردن پروسه­ انتقام و جاودان ساختن اثر و نام خودش به مثابه قهرمان و منجی کودکان است. هدفی که 30 سال از آن بازمانده، اما حالا که موعد انتقام رسیده و از نگاه خودش اعمالی قهرمانانه را آغاز کرده، حاضر به از دست دادن فرصت نیست. اما چه اتفاقی می­افتد؟ این هدف مهم به انتقاد از برخی منتقدان تقلیل داده می­شود، که ظاهراً اهمیت بیشتری از نیاز دراماتیک شخصیت داشته است.

 

پدر و همسر

آرمان مطابق ویژگی­های تمام مبتلایان به اختلال شخصیت خودشیفته با زنی ازدواج کرده که او را به لحاظ فکری و فرهنگی، پایین­تر از خود می­دانسته است. چنین افرادی اساساً نیازمند رابطه با کسانی هستند که بتوانند در برابرشان سلطه­­گری پیشه کنند، نه کسانی که صاحب نظر و اندیشه‌اند. به همین دلیل، وقتی الهه به مطالعه و تماشای فیلم روی می­آورد و قصد نزدیکی به جهان آرمان را دارد، آرمان از او جدا می­شود. این جدایی اندکی پس از تولد بابک رخ داده، که هم نشان عدم هم‌دلی آرمان (وجه اصلی خودشیفتگی) و هم نشان وحشتش از قرار گرفتن در جایگاه پدر و پذیرش مسئولیت این نقش بوده است؛ هراسی که با توجه به کودکی او و بی­مسئولیتی پدرش، دور از ذهن نیست. تمایل آرمان به روابط سطحی و خالی از عاطفه و تعهد، روابط او با آن زن کم­هوش و هم‌چنین درمان‌گرش  را توجیه می­کند. آن­چه در این وجه شخصیت او پذیرفتنی نیست و بخشی از آن پایان ایده­آلیستی است، بازگشت آرمان به زندگی پیشین است. با توجه به قاتل بودن آرمان نمی­توانیم او را دارای سبک شخصیت خودشیفته بدانیم. او مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته با رگه­های شخصیت ضداجتماعی است که در ادامه، درباره­اش بیشتر خواهم گفت. این توضیح از آن‌رو بیان شد که در سبک شخصیت خودشیفته، بازگشت به زندگی سابق با همسر غیرممکن نیست، اما هنگامی که پای اختلال در میان باشد، چنین امری محال است و اگر هم اتفاق بیفتد، برای رسیدن به منفعتی شخصی، یا به قصد آزار رساندن و انتقام رخ داده است.

 

درمان‌جو و همکار

آرمان برای یافتن علت این‌که چرا در مرگ پدرش هیچ اندوهی احساس نکرده، به روان­شناس مراجعه می‌کند. درحالی­که فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته- چون به درستیِ تمام افکار و رفتارهای خود باور دارد و خود را محق می­داند- غالباً به روان­شناس مراجعه نمی­کند، مگر به اجبار دیگران و آن هم برای اثبات برتری خود و بی­اثر بودن روان­درمانی. کما این­که آرمان در اتاق درمان هم نشانه­هایی از خودشیفتگی­اش را بروز می­دهد. «اساساً من اعتقادی به روان­کاوی و روان­شناسی ندارم.» و در جایی دیگر، با پرسش درباره ترومن کاپوتی، روان­شناس کم­تجربه را به چالش می‌کشد و برتری­اش را اثبات می­کند. البته در این سریال، با توجه به هدف و مشغولیت اصلی آرمان، قتل کودک­آزارها، این مراجعه می­توانست نوعی رد گم ­کردن و فریب­ دادن پلیس باشد، که چنین موضوعی هم هیچ‌گاه وارد پیرنگ نمی‌شود.

با این­که افراد بسیاری در دایره­ روابط اجتماعی­ آرمان حضور دارند، او همیشه تنهاست. بخشی از این تنهایی ناشی از خودشیفتگی و خودمحوری است؛ خصلتی که هنگام دریافت چک دستمزدش از فرهاد و بی‌اعتنایی به اعضای دیگر گروه و عدم پی‌گیری پرداخت دستمزدشان، آشکار است. موضوعی که موجب رنجش آن­ها و تنها گذاشتن آرمان در زمانی است که نیاز بسیار به همراهی یک دوست دارد تا بتواند برای مشکل بی­خوابی­اش بستری شود. سوی دیگر این تنهایی همان عدم توازن میان خصایل فردی و نوعی است که به آن اشاره شد. در بین دوستان آرمان، فرهاد به او از همه نزدیک­تر است. دوستی که با وجود تعلق خاطرش، آرمان منزوی را در برابر حکم مطلوب جامعه قرار می­دهد. فرهاد به عنوان تهیه­کننده- که از قضا مشکلات مالی هم دارد- باید به خواسته­های ریز و درشت بسیاری تن دهد تا بتواند سرمایه و مجوزهای لازم برای ساخت فیلم و حل مشکلاتش را به ­دست آورد؛ وضعیتی که آبشخور اصلی­اش تمایلات بزرگ­اندیشانه­ و انتقام­جویی پنهان خود آرمان است و او را چنان در جدال با خویش قرار می­دهد که تا لبه­ پرتگاه مرگ به پیش می­راند. به این شرح، آرمان در نقش همکار، باورپذیر و هم‌سو با شمای کلی شخصیت- اما در نقش درمان‌جو- ناکامل و دارای حفره­های شخصیتی عمیق است.

 

افعی تهران

وقوع قتل­های سریالی، بیش از آن­که منشأ بیرونی و محیطی داشته باشد، منشأ درونی و روان­شناختی دارد. به این معنا که تروماهای کودکی به‌تنهایی منجر به قاتل شدن فرد نمی­شوند. عوامل دیگری مثل اختلالات شخصیت وجود دارند، که در مورد آرمان همان اختلال شخصیت نارسیست یا خودشیفته است. این افراد به خود حق می­دهند برای دیگران و سرنوشتشان تصمیم بگیرند و احساس بی­کفایتی و حقارت شدید را با ارتکاب به این قتل­ها جبران ­کنند. برخی نیز مثل آرمان و در نمونه­های واقعی- سعید حنایی (مشهور به عنکبوت) قاتل زنان خیابانی- رسالتی عظیم برای خود متصورند.

این اختلال دلایل متفاوتی دارد، اما عمده­ترین آن­ها که در ترسیم شخصیت آرمان هم به­درستی رعایت شده، روش تربیتی والدین، به‌ویژه مادر است. مادر آرمان خود نیازمند جلب توجه است. خودش را به مردن می­زند تا توجه پسرش را جلب کند و اهمیت نمی­دهد این اضطراب شدید و نادیده ­گرفتن احساسات فرزندش چه بر سر او می­آورد. آرمان از پدر به­راحتی سخن می­گوید، اما وقت گفتن از مادر، یا دروغ می­بافد و داستان مرگ خاله­اش را به ­جای مرگ مادر تعریف می­کند، یا طفره می­رود، یا پرخاش‌گری می­کند و با فریاد به درمان‌گرش می­گوید: «مگه قرار نشد راجع به مادرم حرف بزنم حالم خوب شه؟ چی شد؟ پس چرا خوب نشد؟» این­ها همه نشان عمق دردی است که او از مادر در ذهن دارد و نمی­خواهد با آن­ روبه­رو شود.

آرمان عمری است در پی آرامش است، اما نتوانسته آن را در سالم زندگی کردن و رعایت اصول پیدا کند. او هم از خانواده و هم از جامعه زخم خورده و از هر دو بیزار است. داستایِوسکی می­گوید: «وقتی مادر نباشد، همه چیز مجاز است.» از این‌رو آرمان هم دست به عملی می­زند که هم از سوی جامعه و هم از سوی طبیعت انسانی محکوم شده است. آن هم نه از روی جنون، بلکه کاملاً آگاهانه و هدفمند؛ اراده­ای که به انتقام برخاسته تا شاید بتواند طعم آرامش را به او بچشاند، حتی اگر انتهای این راه مرگ باشد.

تا این­جا نقش آرمان به مثابه قاتل، و ترسیم میانجی­های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی­ای که سرنوشت او را رقم زده، موشکافانه و دقیق طراحی شده است. تجربه­ای که کمتر آن را در دیگر فیلم­ها و سریال­های ایرانی دیده­ایم. از سوی دیگر، عدم نمایش صحنه­های قتل در روند داستان، به تماشاگر فرصت داده تا نسبت به آرمان احساس نزدیکی کند و هنگامی که در پایان او را در حال کشتن پدر مرضیه می­بیند، کاملاً با او همراه باشد و به او حق بدهد. اما آن­چه درنهایت- نه تمام- که بخشی از این جذابیت و سمپاتی را خنثی می­کند، پایان ایده­آلیستی و حتی تا اندازه­ای سانتی­مانتالیستی داستان آرمان است. بر اساس آن­چه از ویژگی­های فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته شمرده شد، ساده­لوحانه است تصور کنیم او از این پس سربه­راه شده و می­تواند در کنار همسر و فرزندش خوش و سلامت زندگی کند. شاید با مرگ مادر که عامل اصلی عذاب سالیانش بود، به آرامشی که می­خواست، رسیده باشد، اما فرد مبتلا به اختلال شخصیت، تا زمانی که به‌تمامی درمان نشده (درمانی که پروسه­ای طولانی دارد و در موارد پرشماری هم ناموفق است)، آثار اختلال در تار و پود وجودش تنیده است و قادر نیست همچون فردی دارای سلامت روان به زندگی با خود و دیگران ادامه دهد.

 فرانسوا تروفو می­گوید: «راهِ رسیدن به یک پایان عالی برای فیلم، خلق هم‌زمان جذابیت و حقیقت است.» پس جذابیت خالی از حقیقت، چندان مؤثر نیست. اگرچه تماشاگر در جریان سیر تجربه­ عاطفی که در ارتباط با شخصیت به­ دست آورده، انتظارات خوش­بینانه­ای دارد، اما واقعیت این است که پایانی لذت­بخش­تر است که غیرمنتظره، همراه با روشن­بینی و گریزناپذیر باشد.

 

*برگرفته از عنوان فیلم در جست‌وجوی آقای گودبار، ساخته‌ ریچارد بروکس

مرجع مقاله