«اگر قاضی به جای جرم، به علل پدید آمدن آن توجه میکرد، هیچ مجرمی شایسته مجازات نبود.» این گزاره مشهور را میتوان سرمشق نویسندگان سریال افعی تهران در نظر گرفت؛ نویسندگانی که تلاش کردهاند با بهرهگیری از میانجیهای اجتماعی و عناصری که در ساختار شخصیت آرمان نقش داشتهاند، تصویری واقعگرایانه از جرم و مجرم نشان دهند و با طراحی پسزمینهای کموبیش غنی، تا اندازهای هم در این کار موفق بودهاند. اما نتیجهگیری و سرانجامی که برای این شخصیت در نظر گرفتهاند، با باقی اجزا همخوان نیست. آنها هرچه را آرمان میخواسته، بدون توجه به شایستگیها و ویژگیهای او تقدیمش کردهاند و پایان خوشی تصنعی و باورناپذیر را رقم زدهاند. در این یادداشت، تلاش شده وجوه شاخص شخصیت آرمان بیانی بهتفکیک و با جزئیات مورد بررسی قرار گیرد، تا معنای این عدم یکپارچگی و نتیجهگیری ایدهآلیستی ملموستر شود.
منتقد و فیلمساز
تفکر نقاد اساساً از همرنگ جماعت نبودن سرچشمه میگیرد. منتقد کسی است که چشموگوشبسته چیزی را نمیپذیرد و به ظواهر اعتماد نمیکند. همچنین او مشاهدهگر قدرتمندی است. آرمان بیانی (پیمان معادی) کودکی و نوجوانی را بیش از آنکه به اظهار نظر و ابراز وجود و سخن گفتن گذرانده باشد، به مشاهده رفتارها و اتفاقات گذرانده، و به همین دلیل، مشاهدهگری را بهخوبی فراگرفته است. اما چون این مشاهدهگری همواره با ناکامی، خشم و احساس طردشدگی همراه بوده، از او منتقدی ساخته که اگرچه دانش سینمایی قابل قبولی دارد، اما تندخویی، لحن نامناسب، عدم همدلی و ناتوانی در کنترل هیجانات باعث شده دیگران او را فردی متفرعن، بدبین و حتی بدخواه بدانند. تفرعن و خودشیفتگی آرمان- که خشم و عدم همدلی با دیگران از ویژگیهای بارز آن است- درواقع همان نقابی است که او بر احساس ضعف و کمارزشی خود زده تا سیرتش را پنهان نگه دارد. این خودشیفتگی و کوچک دیدن دیگران، زمانی که آرمان به محل کار خواهر الهه میرود تا بابک را به او بسپارد- به شکلی اصطلاحاً گلدرشت و توی ذوقزننده- آشکارا بیان میشود. «آخه هیچکس در حد تو نیست. همه بیشعورن! ما خالتوریم، چون سریال ترکی میبینیم...» خودشیفتگی که لازمه تبدیل شدن فرد به یک قاتل سریالی است، درست انتخاب شده، اما بهدرستی از آن استفاده نشده است.
آرمان مثل هر فردی با کودکیِ شبیه او، خشم از مراقبان اولیهاش را به تمام جامعه نسبت داده و برای محافظت از خودش از آنها فاصله گرفته و در پیله تنهاییاش خزیده است. خشم عمیق و خودشیفتگی او مانع درک خصلتهای نوعی و تلفیق آنها با خصایل فردی میشود و حاصل چنین ناتوانیای در جامعهای که اساساً همرنگخواه است، واپس رانده شدن و تنهایی بیشتر است. مثلاً در مقابل دیدگاه فردی مانند آرمان، دو منتقدی را شاهدیم که برای تماشای فیلمش آمدهاند. آنها برخلاف آرمان اعتقادی به نقد منصفانه ندارند و فریبکاری و قلمبهمزدی را پیشه کردهاند، اما خصلت همرنگیشان با جماعت، امنیت شغلیشان را تأمین کرده و در تعاریف مقبول جامعه جایگاهی برای خود دارند.
علاقه آرمان به فیلمسازی نیز در نگاه اول به علاقه عدهای از منتقدان به تجربه ساخت فیلم نسبت داده میشود، اما هدف و نیاز دراماتیک او از انجام این کار- آن هم با موضوع افعی تهران- کامل کردن پروسه انتقام و جاودان ساختن اثر و نام خودش به مثابه قهرمان و منجی کودکان است. هدفی که 30 سال از آن بازمانده، اما حالا که موعد انتقام رسیده و از نگاه خودش اعمالی قهرمانانه را آغاز کرده، حاضر به از دست دادن فرصت نیست. اما چه اتفاقی میافتد؟ این هدف مهم به انتقاد از برخی منتقدان تقلیل داده میشود، که ظاهراً اهمیت بیشتری از نیاز دراماتیک شخصیت داشته است.
پدر و همسر
آرمان مطابق ویژگیهای تمام مبتلایان به اختلال شخصیت خودشیفته با زنی ازدواج کرده که او را به لحاظ فکری و فرهنگی، پایینتر از خود میدانسته است. چنین افرادی اساساً نیازمند رابطه با کسانی هستند که بتوانند در برابرشان سلطهگری پیشه کنند، نه کسانی که صاحب نظر و اندیشهاند. به همین دلیل، وقتی الهه به مطالعه و تماشای فیلم روی میآورد و قصد نزدیکی به جهان آرمان را دارد، آرمان از او جدا میشود. این جدایی اندکی پس از تولد بابک رخ داده، که هم نشان عدم همدلی آرمان (وجه اصلی خودشیفتگی) و هم نشان وحشتش از قرار گرفتن در جایگاه پدر و پذیرش مسئولیت این نقش بوده است؛ هراسی که با توجه به کودکی او و بیمسئولیتی پدرش، دور از ذهن نیست. تمایل آرمان به روابط سطحی و خالی از عاطفه و تعهد، روابط او با آن زن کمهوش و همچنین درمانگرش را توجیه میکند. آنچه در این وجه شخصیت او پذیرفتنی نیست و بخشی از آن پایان ایدهآلیستی است، بازگشت آرمان به زندگی پیشین است. با توجه به قاتل بودن آرمان نمیتوانیم او را دارای سبک شخصیت خودشیفته بدانیم. او مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته با رگههای شخصیت ضداجتماعی است که در ادامه، دربارهاش بیشتر خواهم گفت. این توضیح از آنرو بیان شد که در سبک شخصیت خودشیفته، بازگشت به زندگی سابق با همسر غیرممکن نیست، اما هنگامی که پای اختلال در میان باشد، چنین امری محال است و اگر هم اتفاق بیفتد، برای رسیدن به منفعتی شخصی، یا به قصد آزار رساندن و انتقام رخ داده است.
درمانجو و همکار
آرمان برای یافتن علت اینکه چرا در مرگ پدرش هیچ اندوهی احساس نکرده، به روانشناس مراجعه میکند. درحالیکه فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته- چون به درستیِ تمام افکار و رفتارهای خود باور دارد و خود را محق میداند- غالباً به روانشناس مراجعه نمیکند، مگر به اجبار دیگران و آن هم برای اثبات برتری خود و بیاثر بودن رواندرمانی. کما اینکه آرمان در اتاق درمان هم نشانههایی از خودشیفتگیاش را بروز میدهد. «اساساً من اعتقادی به روانکاوی و روانشناسی ندارم.» و در جایی دیگر، با پرسش درباره ترومن کاپوتی، روانشناس کمتجربه را به چالش میکشد و برتریاش را اثبات میکند. البته در این سریال، با توجه به هدف و مشغولیت اصلی آرمان، قتل کودکآزارها، این مراجعه میتوانست نوعی رد گم کردن و فریب دادن پلیس باشد، که چنین موضوعی هم هیچگاه وارد پیرنگ نمیشود.
با اینکه افراد بسیاری در دایره روابط اجتماعی آرمان حضور دارند، او همیشه تنهاست. بخشی از این تنهایی ناشی از خودشیفتگی و خودمحوری است؛ خصلتی که هنگام دریافت چک دستمزدش از فرهاد و بیاعتنایی به اعضای دیگر گروه و عدم پیگیری پرداخت دستمزدشان، آشکار است. موضوعی که موجب رنجش آنها و تنها گذاشتن آرمان در زمانی است که نیاز بسیار به همراهی یک دوست دارد تا بتواند برای مشکل بیخوابیاش بستری شود. سوی دیگر این تنهایی همان عدم توازن میان خصایل فردی و نوعی است که به آن اشاره شد. در بین دوستان آرمان، فرهاد به او از همه نزدیکتر است. دوستی که با وجود تعلق خاطرش، آرمان منزوی را در برابر حکم مطلوب جامعه قرار میدهد. فرهاد به عنوان تهیهکننده- که از قضا مشکلات مالی هم دارد- باید به خواستههای ریز و درشت بسیاری تن دهد تا بتواند سرمایه و مجوزهای لازم برای ساخت فیلم و حل مشکلاتش را به دست آورد؛ وضعیتی که آبشخور اصلیاش تمایلات بزرگاندیشانه و انتقامجویی پنهان خود آرمان است و او را چنان در جدال با خویش قرار میدهد که تا لبه پرتگاه مرگ به پیش میراند. به این شرح، آرمان در نقش همکار، باورپذیر و همسو با شمای کلی شخصیت- اما در نقش درمانجو- ناکامل و دارای حفرههای شخصیتی عمیق است.
افعی تهران
وقوع قتلهای سریالی، بیش از آنکه منشأ بیرونی و محیطی داشته باشد، منشأ درونی و روانشناختی دارد. به این معنا که تروماهای کودکی بهتنهایی منجر به قاتل شدن فرد نمیشوند. عوامل دیگری مثل اختلالات شخصیت وجود دارند، که در مورد آرمان همان اختلال شخصیت نارسیست یا خودشیفته است. این افراد به خود حق میدهند برای دیگران و سرنوشتشان تصمیم بگیرند و احساس بیکفایتی و حقارت شدید را با ارتکاب به این قتلها جبران کنند. برخی نیز مثل آرمان و در نمونههای واقعی- سعید حنایی (مشهور به عنکبوت) قاتل زنان خیابانی- رسالتی عظیم برای خود متصورند.
این اختلال دلایل متفاوتی دارد، اما عمدهترین آنها که در ترسیم شخصیت آرمان هم بهدرستی رعایت شده، روش تربیتی والدین، بهویژه مادر است. مادر آرمان خود نیازمند جلب توجه است. خودش را به مردن میزند تا توجه پسرش را جلب کند و اهمیت نمیدهد این اضطراب شدید و نادیده گرفتن احساسات فرزندش چه بر سر او میآورد. آرمان از پدر بهراحتی سخن میگوید، اما وقت گفتن از مادر، یا دروغ میبافد و داستان مرگ خالهاش را به جای مرگ مادر تعریف میکند، یا طفره میرود، یا پرخاشگری میکند و با فریاد به درمانگرش میگوید: «مگه قرار نشد راجع به مادرم حرف بزنم حالم خوب شه؟ چی شد؟ پس چرا خوب نشد؟» اینها همه نشان عمق دردی است که او از مادر در ذهن دارد و نمیخواهد با آن روبهرو شود.
آرمان عمری است در پی آرامش است، اما نتوانسته آن را در سالم زندگی کردن و رعایت اصول پیدا کند. او هم از خانواده و هم از جامعه زخم خورده و از هر دو بیزار است. داستایِوسکی میگوید: «وقتی مادر نباشد، همه چیز مجاز است.» از اینرو آرمان هم دست به عملی میزند که هم از سوی جامعه و هم از سوی طبیعت انسانی محکوم شده است. آن هم نه از روی جنون، بلکه کاملاً آگاهانه و هدفمند؛ ارادهای که به انتقام برخاسته تا شاید بتواند طعم آرامش را به او بچشاند، حتی اگر انتهای این راه مرگ باشد.
تا اینجا نقش آرمان به مثابه قاتل، و ترسیم میانجیهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسیای که سرنوشت او را رقم زده، موشکافانه و دقیق طراحی شده است. تجربهای که کمتر آن را در دیگر فیلمها و سریالهای ایرانی دیدهایم. از سوی دیگر، عدم نمایش صحنههای قتل در روند داستان، به تماشاگر فرصت داده تا نسبت به آرمان احساس نزدیکی کند و هنگامی که در پایان او را در حال کشتن پدر مرضیه میبیند، کاملاً با او همراه باشد و به او حق بدهد. اما آنچه درنهایت- نه تمام- که بخشی از این جذابیت و سمپاتی را خنثی میکند، پایان ایدهآلیستی و حتی تا اندازهای سانتیمانتالیستی داستان آرمان است. بر اساس آنچه از ویژگیهای فرد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته شمرده شد، سادهلوحانه است تصور کنیم او از این پس سربهراه شده و میتواند در کنار همسر و فرزندش خوش و سلامت زندگی کند. شاید با مرگ مادر که عامل اصلی عذاب سالیانش بود، به آرامشی که میخواست، رسیده باشد، اما فرد مبتلا به اختلال شخصیت، تا زمانی که بهتمامی درمان نشده (درمانی که پروسهای طولانی دارد و در موارد پرشماری هم ناموفق است)، آثار اختلال در تار و پود وجودش تنیده است و قادر نیست همچون فردی دارای سلامت روان به زندگی با خود و دیگران ادامه دهد.
فرانسوا تروفو میگوید: «راهِ رسیدن به یک پایان عالی برای فیلم، خلق همزمان جذابیت و حقیقت است.» پس جذابیت خالی از حقیقت، چندان مؤثر نیست. اگرچه تماشاگر در جریان سیر تجربه عاطفی که در ارتباط با شخصیت به دست آورده، انتظارات خوشبینانهای دارد، اما واقعیت این است که پایانی لذتبخشتر است که غیرمنتظره، همراه با روشنبینی و گریزناپذیر باشد.
*برگرفته از عنوان فیلم در جستوجوی آقای گودبار، ساخته ریچارد بروکس