از جاده خشم تا فیوریوسا؛ یک شکست تمام‌عیار

اهمیت داستان و شخصیت در ساختن اسپین آف برای «جاده خشم: مکس دیوانه»

  • نویسنده : تکتم نوبخت
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 212

مکس دیوانه: جاده خشم فیلم مهمی است. چرا فیلم مهمی است؟ دلایل اهمیت این فیلم را بررسی می‌کنیم. جاده خشم روایت مردی است به نام مکس در یک جهان پساآخرالزمانی در کنار زنی به نمام فیوریوسا که با هم در یک بازه سه‌روزه، مسیر پرمخاطره‌ای را در جاده‌ای کویری طی می‌کنند تا تبدیل به نجات‌بخش و به قهرمان جمعی شوند. این فیلم رویای تکامل‌یافته‌ای از ژانر اکشن است که در کنار مخاطبان این ژانر تمام اکشن‌سازان جهان را چه در فرم و چه در روایت مجذوب و ثابت کرد که برای ساختن یک اکشن خوب نیازی به پیچش‌های داستانی و اطناب در قصه‌گویی نیست. جاده خشم در یک خط داستانی ساده هم شخصیت‌ها را می‌سازد و هم داستان را در دل اکشن پیش می‌برد. پیش بردن داستان و شخصیت‌ها در دل اکشن طوری که تمام قواعد و عناصر ژانر را حفظ کند، کار راحتی نیست. شخصیت‌پردازی درست و هم‌دلی مخاطب با سرنوشت قهرمان و مجموعه کنش‌های آن‌ها در مواجهه با ضدقهرمان شاید به نظر برسد که در اکشن فرمول ساده‌ای داشته باشد، اما رسیدن به همین سازوکار مسیر سختی است که میلر در جاده خشم موفق به انجام آن شد. خطر تقلیل شخصیت‌سازی به تیپ یکی از عمومی‌ترین مشکلات در ژانر اکشن است. در هم تنیده شدن اکشن داستان با شخصیت‌پردازی و شکل‌گیری و عمق بخشیدن به شخصیت‌ها و هم‌زمان قصه خود را پیش بردن، از مهم‌ترین دستاوردهای میلر در جاده خشم بود و باید دید بعد از گذشت سال‌ها او با فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه که به عنوان پیش‌درآمدی بر مکس دیوانه: جاده خشم در نظر گرفته شده، توانسته این انسجام را حفظ کند یا نه.

این دو فیلم را با هم مقایسه می‌کنیم. در جاده خشم فیوریوسا باید همراه مکس مسیری را برای نجات زنان در بند و بردن آن‌ها به سرزمین سبز طی کند. روایت در سه روز است و مکان یک جاده پایان‌ناپذیر در سرزمین‌های بایر یا همان ویست لند. فیویورسا به عنوان اسپین‌آف این فیلم بازگشتی است به گذشته قهرمان زن که برخلاف اثر قبلی درون‌مایه‌ای انتقام‌محور دارد و روندی 15ساله را روایت می‌کند که در آن فیوریوسا باید از کودکی تا بزرگ‌سالی آزمون‌های زیادی را پشت سر بگذارد تا تبدیل به یک قهرمان زن تمام‌عیار شود. برخلاف جاده خشم میلر در این‌جا می‌داند که نمی‌تواند در یک نبرد دوساعته تعقیب و گریز، هم داستانش را بگوید، هم شخصیت‌هایش را بسازد، و همین موضوع به مثابه سدی برای استعداد بالای او در ساختن یک اکشن موفق است. حفظ کردن ریتم فیلم در اکشن هم‌سنگ شخصیت و داستان و از رهگذار شخصیت و داستان اکشن را ساختن و برعکس، چیزی نبود که میلر از پس آن برنیاید، اما چه چیزی باعث شد کسی مانند او که یکی از مهم‌ترین اکشن‌های تاریخ سینما را می‌سازد، در ساختن اسپین‌آف این فیلم با شکست مواجه شود؟

فیوریوسا: حماسه مکس دیوانه برخلاف جاده خشم به لحاظ قصه‌گویی از فرم‌های روایی متعارف اکشن تبعیت می‌کند و کار را راحت می‌کند. فراز و فرودهای عاطفی مکس در جاده خشم و همین‌طور فیوریوسا با بازی شارلیز ترون را به خاطر بیاورید. در آن‌جا وقفه‌های کوتاه در میان سکانس‌های اکشن فرصتی برای میلر بود تا در کنار حفظ تمپوی داستان روایت شخصیت‌هایش و رشد عاطفی آن‌ها را پیش ببرد. اما از آن‌جایی که در فیوریوسا نقطه اتکای میلر از اکشن و پای‌بند بودن به ژانر برخلاف فیلم قبلی‌اش بر روایت‌گری متمرکز می‌شود، همه معادله‌ها به هم می‌ریزد. و داستان و گفتن یک داستان خوب برای شخصیت محبوبش در جاده خشم یعنی فیوریوسای اساطیری با بازی شارلیز ترون مسیر خودش را می‌رود و اکشن مسیر خودش و درنتیجه، واگرایی عناصر فیلم اتفاق می‌افتد.

میلر حالا باید داستان انتقام دختری را از کودکی تا بزرگ‌سالی طی 15 سال بگوید. او در این‌جا وقفه‌هایش در روند داستان را با اپیزودیک کردن ساختار روایت برخلاف جاده خشم سر و سامان می‌دهد. فیوریوسا پنج اپیزود دارد که هم‌زمان با تغییر مکان‌ها، داستان قهرمان کوچک را دنبال می‌کند و قصد دارد نمودار شخصیت او را کامل کند. او هم‌چنین برای گفتن این داستان از شخصیت‌های فرعی که بلاتکلیف رها می‌شوند و خرده‌داستانی متعلق به خود می‌سازند، برای پیشبرد قصه خود و بدتر از آن، ساختن شخصیت زن قهرمان خود و هم‌دلی مخاطب بهره می‌برد.

داستان فیلم از این قرار است: دنیا پس از جنگی دیوانه‌وار به انتها رسیده و نسل بشر در آستانه نابودی است. تمام سطح زمین به بیابان تبدیل شده و در یکی از این نواحی زنانی قبیله‌ای را می‌گردانند که مردمش نسبت به دیگران، در رفاه بیشتری به سر می‌برند. این زنان تلاش می‌کنند خود را مخفی نگه دارند تا مورد هجوم بقیه قبیله‌ها واقع نشوند. در این میان، یک گروه موتورسوار بیابان‌گرد به دل جنگل و اطراف آن قبیله می‌روند و دختری به نام فیوریوسا را می‌دزدند و مادر فیوریوسا برای گرفتن فرزندش آن‌ها را تعقیب می‌کند، تا...

اول از همه این‌که جورج میلر به همراه بایرون کندی این داستان را به مثابه پیش‌داستان فیلم قبلی خود و بعد از 9 سال در نظر می‌گیرند. داستانی که ما به مثابه مخاطبان پرشور جاده خشم تا اندازه زیادی با آن آشنا بودیم. پس قرار نیست داستان تازه‌ای را بشنویم، چراکه فیوریوسا و تمام گذشته‌اش را در فیلم قبلی شناخته‌ و با او هم‌دلی داشته‌ایم؛ همان فیوریوسا و نه هیچ فیوریوسای دیگری در قامت و شمایلی تازه با بازیگری دیگر. و آیا می‌توان با این فیوریوسا با بازی آنیا تیلور جوی هم‌دلی کرد؟ و سؤال مهم‌تر این‌جاست که آیا ساخت چنین فیلمی ضرورت داشت و بهتر نبود میلر به جای گفتن داستانی درباره یکی از شخصیت‌های مکس دیوانه، داستان ویست‌لند را بگوید که در آن، هم مکس و هم فیوریوسا را داشته باشیم؟

 هم‌چنین ایده ساخت این فیلم با فاصله کوتاهی بعد از ساختن جاده خشم شاید تا اندازه‌ای قابل قبول‌تر بود، اما با گذشت این همه سال و آن هم وقتی ما از شخصیت قهرمان زن داستان و سرنوشت او خبر داریم، چه چیز تازه‌ای باید درباره گذشته او بدانیم؟ و با توجه به این‌که فیوریوسا در جاده خشم خودش از نظر عده‌ای شخصیت اصلی داستان بود، اسپین‌آف عموماً درباره شخصیت‌های اصلی نیست و داستان تازه‌ای برای گفتن دارد. همه این‌ها در عدم موفقیت این فیلم بی‌تأثیر نبودند. بازی آنیا تیلور جوی را در مقابل بازی شارلیز ترون و رمانسی که میان او و راننده کامیون حامل بنزین شکل می‌گیرد، مقایسه کنید با رابطه عاشقانه و رشد عاطفی شارلیز ترون و تام‌ هاردی در مکس دیوانه. رابطه میان فیوریوسا و مردی که در یک روند عاطفی با او پیش می‌رود، بدون هیچ پرداخت و پیش‌زمینه‌ای از موارد دیگری است که به جذابیت و باورپذیری این اکشن ضربه می‌زند. هم‌چنین میلر در این‌جا از فیوریوسا یک ابرقهرمان می‌سازد که خصایص انسانی ندارد و بیشتر به قهرمانان مارولی شباهت دارد و آن را مقایسه کنید با فیوریوسای جاده خشم. اهمیت ساختن شخصیت و طیف احساسات در بازی شارلیز ترون در این‌جاست، چراکه اجرای بازیگر بخشی از بار داستان را به دوش می‌کشید. اما آیا این طیف احساسات در بازیگر تازه نقش فیوریوسا قابل ردیابی است؟ حتی شرور داستان با بازی کریس همسورت هم شخصیت شوخ و شنگی است که جمله‌های فلسفی‌ای می‌گوید که اصلاً هم‌خوانی با فضای فیلم و به‌خصوص شخصیتی که در ابتدای فیلم به ما معرفی شد، ندارد.

اما مهم‌ترین علت شکست این فیلم به ذات پدید آمدن آن، یعنی پیش‌درآمد جاده خشم بودن برمی‌گردد. درحالی‌که مخاطبان سینما تمام این سال‌ها منتظر ادامه‌ای بر داستان جاده خشم محبوبشان بودند، میلر ظاهراً یک علاقه شخصی را ترجیح می‌دهد. میلر در جاده خشم با ساختارشکنی در قواعد ژانری اکشن رمز موفقیتش را دست‌کم می‌گیرد و در فیوریوسا با پیچ‌وخم‌های زیاد داستانی و شخصیت فرعی از تمرکز بر شخصیت اصلی دور می‌شود. مثلاً در مکس دیوانه ما شخصیتی داریم از یکی از سربازان مورتان‌ها که برای متوقف کردن ماشین مکس و فیوریوسا در ماشین مخفی می‌شود. رفته‌رفته با شکل گرفتن رابطه‌ای عاطفی میان او و یکی از زنان فراری، او تبدیل به یکی از قهرمان‌های مکس دیوانه می‌شود و مکس و بقیه را در به سرانجام رساندن هدفشان یاری می‌کند و یکی از محبوب‌ترین و معصوم‌ترین شرورهای جهان اکشن را می‌سازد. او نه‌تنها نیمه‌کاره رها نمی‌شود، که در جهان داستان و اکشن به‌خوبی چفت‌وبست پیدا می‌کند.

میلر در جاده خشم طوری در این فضای پساآخرالزمانی شخصیت و داستان و اکشن را در هم می‌تند و روی روابط شخصیت‌ها و داستان آن‌ها کار می‌کند، که لزومی به پس‌زمینه داستانی دیگری نباشد. جاده خشم یک استثناست. داستان خیلی ساده است. مکس کاتانسکی (تام ‌هاردی) بازمانده تک‌افتاده‌ای است که با مرگ همسر و دخترش دست‌وپنجه نرم می‌کند و طی روندی با فیوریوسا که همسران فرمانده قبیله‌شان را فراری می‌دهد و آن‌ها را از فرمانده قبیله‌شان ایمورتان می‌رباید تا به مکانی به نام مکان سبز ببرد، آشنا می‌شود. «وقتی دنیا تبدیل به یک صحرای خشک شده و بنزین و آب تبدیل به طلا شده‌اند.» او با همین مقدمه فیوریوسا را آغاز می‌کند. اما در ادامه راه، مسیر متفاوتی از فیلم قبلی طی می‌کند و پیچش‌های داستانی و هم‌چنین ساختار روایی اپیزودیک را که با توسل به آن بتواند بازه زمانی 15ساله مسیر زندگی فیوریوسا تا گرفتن انتقام مادرش را بگوید، جایگزینی برای داستان ساده جاده خشم می‌کند.

مرجع مقاله