(آیا) پای همیشه خوش‌مزه است

آشفتگی شِبه‌ژانری در فیلمنامه «هیت‌من»

  • نویسنده : اردوان وزیری
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 250

در یک خیابان آرام و دل‌پذیر، در یک محله آرام و دل‌پذیر درست در شمال هیوستون تگزاس، یک مرد آرام و دل‌پذیر زندگی می‌کند. او ۵۴ ساله است. قدبلند است، اما نه خیلی قدبلند. لاغر است، اما نه خیلی لاغر. با موهای قهوه‌ای کوتاه که در کناره‌ها به سفیدی گراییده است. گاهی اوقات عینکی دورسیمی به چشم می‌گذارد که ظاهری فاضل و دانشور به او می‌بخشد.

هیت‌من فیلم جدید ریچارد لینکلیتر که برای اولین بار در هشتادمین دوره جشنواره ونیز ۲۰۲۳ به نمایش درآمد، پس از اکران عمومی با استقبال گسترده تماشاگران و منتقدان روبه‌رو شد. فیلمنامه که با همکاری لینکلیتر و گلن پاول، بازیگر نقش اصلی نوشته شده، از زندگی واقعی گری جانسون الهام گرفته که مبنای آن گزارش مفصلی با عنوان هیت‌من به قلم اسکیپ هولاندزوُرث است که در اکتبر ۲۰۰۱ در Texas Monthly منتشر شد و با سطور بالا آغاز می‌شود.· هولاندزوُرث در گزارش خود درباره مردی عادی توضیح می‌دهد که با دو گربه‌اش تنها زندگی می‌کند، کتاب‌‌های شکسپیر و یونگ و گاندی می‌خواند و همسایه‌ها او را مردی مبادی آداب توصیف می‌کنند که همواره لبخند بر لب دارد. او دو روز در هفته در کالج محلی تدریس می‌کند؛ دوشنبه‌ها ویژگی‌های جنسی/ جنسیتی انسان و سه‌شنبه‌ها روان‌شناسی عمومی.

اما چیزی که همسایه‌ها نمی‌دانند، این است که در کنار تخت‌خوابش تلفنی سیاه‌رنگ قرار دارد که از آن طریق تماس‌های غیرعادی و نامعمول دریافت می‌کند. وقتی تلفن را جواب می‌دهد، صدایی می‌گوید: «یه چیزی برات داریم، یه مشتری جدید.»

هولاندزوُرث در ادامه گزارش خود به شرح جزئیات شغل پنهان گری جانسون به عنوان یک هیت‌من قلابی می‌پردازد و مواجهه او با طیف وسیعی از مشتریان را توصیف می‌کند که بسیار جذاب‌تر و هیجان‌انگیزتر از فیلم لینکلیتر هستند.

طی دهه گذشته، بیش از 60 نفر از ساکنان منطقه هیوستون او را برای کشتن، خفه کردن، تکه‌تکه کردن، یا مسموم کردن دشمنان خود، رقبای عشقی یا کسانی که قبلاً دوستشان داشتند، اجیر کرده‌اند.

همین‌جا باید اشاره کنم هدفم از این نقل قول‌ها ارزیابی فیلم بر اساس تطابق آن با زندگی واقعی گری جانسون نیست، بلکه برعکس، از این طریق قصد دارم از مهم‌ترین- و تنها- نکته مثبت فیلم و فیلمنامه یاد کنم. در ابتدای فیلم به‌روشنی به ما گفته می‌شود چیزی که قرار است ببینیم، تا حدودی واقعی و از زندگی گری جانسون الهام گرفته شده است. این گزاره مخاطب آشنا با گری جانسون واقعی یا کسی که قبلاً مقاله هولاندزوُرث را خوانده باشد، آماده می‌کند تا چنان‌چه مغایرت یا تفاوتی در داستان فیلم مشاهده کرد، بداند و آگاه باشد که قرار نیست شاهد زندگی و سرگذشت دقیق و کامل او باشد. چیزی که به عنوان «واقعیت» بر پرده سینما می‌بینیم، الزماً نمایش و برداشت بی‌کم‌وکاست و نعل‌به‌نعل از عالم واقع نیست و «نباید» باشد. چراکه در این صورت، داستان‌گویی و داستان‌سرایی که اساس و بنیان سینماست، از معنا تهی می‌شود. حتی وفادارترین اقتباس‌های سینمایی از رخدادها و شخصیت‌های واقعی نیز «عین واقعیت» نیستند، بلکه جلوه‌ای نمایشی از واقعیت محسوب می‌شوند که به مدد داستان‌گویی بر پرده سینما نقش می‌بندند و راستینه‌گی جهان واقعی را با استفاده از ابزار سینما استیلیزه کرده و برای نمایش به شکل یک فیلم سینمایی آماده می‌کنند. رابین وود در چند مقاله این مفهوم را تئوریزه کرده و به تفصیل درباره آن سخن گفته است. او در مقاله «لوین و مربا: رئالیسم و ایدئولوژی» می‌نویسد: «تصور پذیرفتنی‌تری از رئالیسم هم هست که آن را نه به مثابه بازتولید وفادارانه یک عینیت مطلق (یک لحظه تأمل جدی نشان خواهد داد که چنین بازتولیدی نمی‌تواند وجود خارجی داشته باشد)، بلکه به مثابه یک روش یا راهبرد هنری می‌بیند.»· وود در مقاله دیگری با عنوان «شکارچی گوزن: همه چیز فرو می‌پاشد» این دیدگاه را بسط می‌دهد و به نکته بسیار مهم‌تری می‌رسد: «بنابراین، ما می‌توانیم شکارچی گوزن را فیلمی رئالیستی بدانیم، بدون این‌که با این کار مدعی درستی فیلم از نظر انطباق با واقعیات شویم. می‌توانیم به جایگزینی اصطلاح «جلوه رئالیستی» به جای رئالیسم بیندیشیم، و تمایز این دو صرفاً وسواس نیست، چون کلمه «جلوه» بر چیزی پافشاری می‌کند که به هم بافته شده است، و این گونه، به ما یادآوری می‌کند که با مجموعه‌ای از گزینش‌های زیبایی‌شناسی/ سبکی سروکار داریم، نه با چیزی که متضمن حقیقت باشد... اگر فردا ثابت می‌شد که ویت‌کنگ‌ها واقعاً با اسرای خود رولت روسی بازی می‌کردند، این امر به‌هیچ‌وجه باعث نمی‌شد شکارچی گوزن فیلم بهتری شود، و متقابلاً دلایل مستند درباره این‌که این کار را نمی‌کردند، چیزی از ارزش آن نمی‌کاهد.»· اگر از این منظر به فیلمنامه هیت‌من بنگریم، «جلوه رئالیستی» همان نکته مثبت و مهمی است که قبلاً به آن اشاره کرده بودم و رد آن را می‌توان در نگارش فیلمنامه و داستان فیلم مشاهده کرد. کاراکتر گری جانسون فیلم لینکلیتر اگرچه شخصیتی واقعی است، اما دیدگاه کارگردان نسبت به او و تجربیاتی که طی فیلم پشت سر می‌گذارد، بنا به نظر وود «بازتولید وفادارانه یک عینیت مطلق» نیست، بلکه داستانی است که «به هم بافته شده است» و بنابراین، الزماً و اجباراً «متضمن حقیقت» نیست. داستانی که لینکلیتر از زندگی گری جانسون «به هم می‌بافد»، شخصیتی خلق می‌کند که واقعیت وجودی او اهمیتی ندارد، چون کنش و واکنش‌های او و وقایعی که از سر می‌گذراند، در دل جهان قصه فیلم هیت‌من متجلی و متبلور می‌شود. ما به مثابه مخاطب فیلم لینکلیتر نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بدانیم و لزومی هم ندارد بدانیم که هولاندزوُرث در پایان گزارشش اشاره می‌کند که گری برخلاف شیوه همیشگی خود به جای گیر انداختن و به زندان فرستادن یکی از مشتریانش که زنی جوان و به‌ستوه‌آمده از خشونت‌های دوست پسرش است، تصمیم می‌گیرد به او کمک کند و با رد درخواستش او را به مؤسسات خدمات اجتماعی و تراپیست معرفی می‌کند. اما پایان فیلم برخلاف اتفاقی که در واقعیت رخ داده، نتیجه مستقیم داستانی است که لینکلیتر از رابطه گری و مدیسون روایت می‌کند. کشتن جاسپر‏، بدون پی‌گیری ماجرا از سوی پلیس، یا دستگیر شدن گری و مدیسون و ازدواج و بچه‌دار شدن آن‌ها مصداق همان جمله معروف داستان‌های فانتزی است: «و آن‌ها تا آخر عمر با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند.»

پایان‌بندی فیلم اگرچه با نظام اخلاقی جامعه و اخلاق فردی، یا حتی فیلم‌هایی که قتلی در آن‌ها رخ می‌دهد، مغایرت دارد، اما با دیدگاه اپیکوریستی گری که در آخر ترم برای دانشجویانش شرح می‌دهد، مطابقت دارد. لینکلیتر ما را مجاب و متقاعد می‌کند تا- صرف‌ نظر از درست و غلط بودن دیدگاه او و قضاوت‌ ما نسبت به آن- پایان فیلم را به همین شکل بپذیریم. این‌جاست که واقعیت جاری در فیلم، به قول وود «به یک روش یا راهبرد هنری» بدل می‌شود و از واقعیت واقعی جلو می‌زند. ولی این موضوع به کنار، اشکال عمده فیلم، درهم آمیختن چند ژانر مختلف به شکلی قوام‌نیافته و سرسری است که به پاشنه آشیل فیلمنامه بدل می‌شود. در وجه ژانرِ به‌اصطلاح کمدی موقعیت، فیلم صرفاً به کنار هم قرار دادن چند مأمورِ پلیسِ ناهمگون و ناهماهنگ و عملاً ناجور که فاقد کاراکترهای پرورش‌یافته‌اند، بسنده می‌کند. تیپ‌هایی سطحی که نسخه بدل و سرگردان فیلم‌های موفقی هستند که پلیس‌های مشنگ و بی‌دست‌وپا نقش مهم و قابل توجهی در شکل‌گیری کمدی موقعیت واقعی ایفا می‌کنند. بنابراین، چاقی مفرط کلودت پلیس زن، تبار هندی و اندام لاغر فیل، ظاهر تیپیکال آمریکایی جاسپر و بلاتکلیفی گروهبان هنک تا حد تفاوت‌‌های ظاهری تقلیل پیدا می‌کنند. به جز جاسپر که نسبت به بقیه کاراکتر اثرگذارتری است و در پایان فیلم بالاخره نیت خود را برملا می‌کند، پلیس‌های دیگر هیچ نقشی در پیشبرد روایت یا حتی خلق لحظات کمدی ندارند. سکانس‌های این دو نفر بعد از آشنایی و نزدیک‌تر شدنشان به هم، کارکردی صرفاً اروتیک دارند و با تکرار چندباره، فقط سبب طولانی‌تر شدن زمان فیلم می‌شوند. در وجه ژانر به‌اصطلاح جنایی یا تریلر نیم‌‌بند فیلم، تمام چیزی که از این ژانر می‌بینیم، در چرخش آخر فیلم ظهور پیدا می‌کند؛ جایی که جاسپر قصد اخاذی از گری و مدیسون را دارد و انگار که سویه اهریمنی و جنایی زن و مرد را یکهو دودستی به آن‌ها تقدیم می‌کند. وجه به‌اصطلاح فلسفی فیلم درباره هویت انسان و امکان تغییر آن در شرایط مختلف که به شیوه‌ای به‌شدت نادرست، ساده‌انگارانه و دم‌دستی در حد نام بردن از نیچه و کانت و افلاطون از سوی گری در کلاس‌های دانشگاه مطرح می‌شود و خودِ او مأموریت پیدا می‌کند تا این نظریه را به اثبات برساند، چنان کم‌مایه و سطحی است که محتوای داستان را تا حد یک اثر پیش‌پاافتاده تنزل می‌دهد. هیت‌من یک فیلم پاپ‌کورنی است که می‌تواند برای یک فرد خسته از کار مفرط هفتگی در یک آخر هفته برای تماشا از تلویزیون (حق پخش فیلم را نت‌فلیکس خریده است) جذاب و تماشایی باشد (پای همیشه خوش‌مزه است!*)، اما برای مخاطب جدی سینما فیلمی است که خیلی زود به فراموشی سپرده خواهد شد.

 

 

 

· اومانیسم در نقد فیلم، گزیده‌ای از نقدهای سینمایی رابین وود، ترجمه روبرت صافاریان، نشر مرکز، چاپ اول: 1379، ص4

· همان، ص 164-165
* دیالوگ رمز گری جانسون در اولین ملاقات با مشتریان

مرجع مقاله