تربیت و درام ۱

  • نویسنده : نصرت‌الله تابش
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 19

نوستالژیا

بیش از 60 سال پیش، کودکی 9 یا 10 ساله دبستانی بودم. پدرم در یکی از خیابان‌های تجاری جنوب شهر تهران مغازه کوچکی داشت. یک متر در دو متر که پس از بازنشستگی با درجه گروهبان سومی در آن‌جا مشغول بود. با این‌که سال‌ها بود این خیابان آسفالت شده بود، اما اهالی وقتی می‌خواستند به کسی آدرس بدهند، اول می‌گفتند خیابان عباس خاکی. اسم یکی از خیابان‌هایی که از عباس خاکی منشعب می‌شد، میرفندرسکی بود. میرفندرسکی به زمین‌های بایری ختم می‌شد که محل بازی بچه‌های محل بود. فاصله خانه‌ای که یک اتاق سه‌درچهار آن در اجاره ما بود و هشت نفر بزرگ و کوچک را در خود جا می‌داد، تا مغازه پدر چند کیلومتری می‌شد. اما اشتیاق دیدن کارتون در قهوه‌خانه‌ای که کمی بالاتر از مغازه پدر بود، فاصله‌ها را کوتاه می‌کرد. هرچند طی کردن این چند کیلومتر هم برای خودش سیاحتی بود و چشم‌های کنجکاو مرا به دنبال خود می‌کشید؛ چشم‌هایی که رقیه خانم، همسایه چاق روبه‌رویمان، می‌گفت چشم جن! به چهارراه عباسی که می‌رسیدم، دکه‌ای وسوسه‌انگیز بود که مالک آن از اهالی گیلان بود. دکه‌اش پر بود از انواع ترشیجات. بالای دکه‌اش پرتره صاحب دکه نقاشی شده بود و سوژه را در میان دشت‌های سرسبز شمالی نشان می‌داد. بالای این پرتره نام دکه خودنمایی می‌کرد؛ خان گیلانی! خان اما مهارت دل‌نشینی در تولید دوغ داشت؛ دوغی که با انواع سبزیجات محلی و غیرمحلی طعم‌دار می‌شد و پول توجیبی اندک من را در مقابل وسوسه نوشیدنش شکست می‌داد.

وقتی عصرها به مغازه پدر می‌رسیدم، او که می‌دانست چرا آمده‌ام، یک دوریالی که بهای دو استکان چای بود، می‌گذاشت کف دستم و من را روانه قهوه‌خانه می‌کرد. قهوه‌خانه‌ای که یک تلویزیون سیاه‌وسفید در گوشه‌ای از آن نصب شده بود. خرید و نوشیدن چای بهانه‌ای بود برای تماشای کارتونی که از تلویزیون ملی ایران پخش می‌شد. کارتونی که قهرمان اصلی آن گربه‌ای بود به نام فلیکس. از ترانه تیتراژش فقط فلیکس دِکت دوآنه دوآنه دِکت یادم مانده است. اما وقتی که سرکار استوار مردی اولین تلویزیون را در کوچه ما خرید، دیگر تا مدت‌ها قهوه‌خانه نمی‌رفتم.

کوچه ما که دیوار کاه‌گلی یک باغ آن را بن‌بست کرده بود، پر بود از بچه‌های قد و نیم‌قد که همه مشتاق حضور در خانه سرکار استوار شهربانی بودند. استواری که یک بار از دست یک گربه کلافه شده بود و با رولورش به سوی گربه تیراندازی کرده بود! که البته خوش‌بختانه تیرش به خطا رفته بود. ماجراهای این کوچه و دیوار کاه‌گلی باغش حکایتی رمان‌گونه دارد؛ دیواری که برای ما بچه‌ها ترکیبی از وسوسه و کابوس بود. وسوسه عبور و چیدن، یا به عبارت بهتر، دزدیدن میوه‌هایی از قبیل انجیر و انگور و قصه‌های هراس‌آوری که از چاقوهای پرِ شالِ باغبان شنیده بودیم. سگ‌های زیادی هم در محله ما و کوچه ما پرسه می‌زدند که بدون این‌که صاحبی داشته باشند، اسم هم داشتند؛ شیری، گرگی، فندقی. اما اغلب آن‌ها در ماجرای سگ‌کشی از سوی شهرداری از بین رفتند.

غروب که می‌شد، تعدادی از بچه‌ها به سمت خانه سرکار استوار هجوم می‌بردند تا در تنها تلویزیون محله کارتون ببینند. شب‌های اول حالت سرکار استوار و خانواده‌اش ترکیبی از افتخار و مهربانی بود، اما تداوم مزاحمت بچه‌ها او را به فکر تاراندن ما انداخت. اولین تمهید او خاموش کردن تلویزیون بود و وانمود می‌کرد که خراب شده است. ما هم ساده‌لوحانه او را برای راه‌اندازی دوباره راهنمایی می‌کردیم که البته افاقه نمی‌کرد. اما کم‌کم اخراج همراه با اندکی خشونت کنترل‌شده جای مدارا و نمایش خرابی را گرفت. فکر می‌کنم همین رفتار حجمی از تقاضا و فشار به خانواده‌ها را در بچه‌های محل متراکم کرد و گویا پدر و مادرها خفّت ناشی از این رانده شدن را در ما بچه‌ها دیده بودند و بالاخره ما هم صاحب تلویزیون سیاه‌وسفید و قسطی هیتاچی شدیم که هنوز فینگرتاچ هم نشده بود.

 

جامپ کات

باب اسفنجی، شگفت‌انگیزان، بیمکس ابرقهرمان، مرد عنکبوتی، دختر کفش‌دوزکی، پاندای کونگ‌فوکار و صدها انیمیشن دیگر در حال ساختن ذهنیت و خاطره‌های تصویری نوه‌های من هستند، به گونه‌ای که در حال حاضر انیمیشن‌های پت و مت و پلنگ صورتی و تام و جری برایشان کهنه تلقی می‌شوند. با اندکی جست‌وجو در سایت‌های نمایش فیلم شاید بتوان به هزاران انیمیشن دست پیدا کرد که در حال ساختن جهان ذهنی و هنری کودکان و نوجوانان هستند. مشاهدات اندک من در مورد نوه‌ها و تعدادی از بچه‌های فامیل و دوستان و آشنایان نشان می‌دهد که ما با نسل بسیار متفاوتی با آن‌چه خودمان بودیم، مواجهیم. یکی از نخستین نتایج این مشاهدات نه‌چندان منظم این است که کودکان امروز از نظر خزانه لغات بسیار غنی‌تر از کودکی ما هستند و عواطف به‌مراتب پیچیده‌تر و متنوع‌تری را تجربه می‌کنند و نشان می‌دهند. به عبارت دیگر، کودکان و نوجوانان امروز ما هر کدام دنیا یا دنیاهای منحصربه‌فردی دارند که تولید هنری برای آن‌ها را بسیار دشوار می‌کند.

دهه‌های بسیاری است که روان‌شناسان برخلاف عقاید رایج در گذشته‌های حالا نسبتاً دور، که کودک را یک بزرگ‌سال کوچک می‌دانست، معتقدند دنیای کودکی و نوجوانی شبیه دوران بزرگ‌سالی نیست و باید برای فهمیدن شیوه اندیشیدن و رفتار و عواطفشان از علوم بسیاری، ازجمله روان‌شناسی کودک و نوجوان یاری گرفت. برای مثال، می‌توان گفت که روان‌شناسانی که نحوه تفکر کودکان را در دوره‌های مختلف بررسی کرده‌اند، ثابت کرده‌اند که تفکر انتزاعی از حدود 11 سالگی به بعد در کودکان شکل می‌گیرد و قبل از آن، مفاهیم انتزاعی برایشان قابل درک نیست.

به خاطر دارم به همراه یکی از بستگان بنا بود به مسافرت برویم. ایشان دختر چهارساله‌اش را نیز همراه آورده بود و در پاسخ به پرسش دخترش که پرسیده بود کجا می‌رویم، گفته بود که به مسافرت می‌رویم. اما این دختربچه چهارساله مفهوم مسافرت را درک نمی‌کرد و به هر شهری می‌رسیدیم، می‌پرسید مسافرت این‌جاست؟ هم‌چنین یکی از دوستان روان‌شناسم کاری پژوهشی با عنوان تحول مفهوم خدا در ذهن کودک را به اجرا درآورده بود. آزمودنی‌های او کودکانی بودند بین پنج، شش سال تا 11 سال. روش او مصاحبه بالینی بر اساس پرسش‌نامه‌ای از پیش طراحی‌شده بود. او می‌گفت از کودکان می‌پرسیدم آیا خدا هست؟ تقریباً بدون استثنا می‌گفتند بله. می‌پرسیدم کجا هست؟ می‌گفتند همه جا. اما وقتی می‌پرسیدم این‌جا هم هست؟ یعنی محل انجام گفت‌وگو یا اتاق مشاوره، آن‌هایی که سن کمتری داشتند، در جست‌وجوی خدا به اطراف اتاق نگاه می‌کردند. درنتیجه معلوم بود که این کودکان تصوری مادی از وجود خداوند دارند و آن‌چه می‌گویند، درواقع بازتاب شنیده‌هایشان بود، نه یافته‌هایشان. این پژوهش در کنار صدها بلکه هزاران پژوهش دیگر نشان می‌دهد که تحولات فیزیولوژیک و روانی بسیاری باید شکل بگیرد تا کودک بتواند مفاهیم انتزاعی را درک کند.

 

درک نشدن

از فیلم 400 ضربه فرانسوا تروفو (1959) تا فیلم انجمن شاعران مرده به کارگردانی پیترویر (1989) و حتی بخشی از درون‌مایه داکیودرام شکل اول، شکل دوم عباس کیاررستمی (1358) را می‌توان نوجوانی درک‌نشده دانست. البته درک نشدن در روابط متقابل منحصر به دوره نوجوانی نیست. هم‌چنین درک نشدن تنها درون‌مایه فیلم‌های کودک و نوجوان نیست. برای مثال، درون‌مایه فیلم نیاز ساخته علیرضا داوودنژاد (1371) و فیلم پسر و مرغ ماهی‌خوار ساخته هایائو میازاکی (2013) عبور از خودخواهی به سمت ایثار به نفع دیگران است. اما درک نشدن فقط یک درون‌مایه نیست، بلکه نیاز اصلی فیلم‌ساز کودک و نوجوان است. به عبارت دیگر، اگر دنیای کودک و نوجوان از منظر روان‌شناختی و شرایط اجتماعی برای فیلم‌ساز مبهم باشد، اثرش منطبق بر واقعیت نخواهد بود و درنتیجه به باورپذیری منجر نشده و مخاطب با آن هم‌ذات‌پنداری نخواهد کرد. می‌دانم که نکته‌ای بدیهی را یادآوری کردم، اما همین نکته بدیهی در بسیاری از فیلم‌های این ژانر مورد توجه واقع نمی‌شود. بگذارید درباره درک نشدن خاطره دیگری را برایتان نقل کنم.

سال‌ها پیش گرفتار اعتیاد یکی از بستگانم به مواد مخدر بودم. تلاش‌های گوناگون اکثر اعضای خانواده برای نجات او به شکست منجر شده بود. قرار دادنش در یک قرنطینه خانوادگی، دستگیر شدنش به دست نیروی انتظامی و زندان رفتنش، همه و همه بی‌نتیجه بود و بارها پس از ترک موقت به‌اصطلاح خودش، دوباره لغزیده بود. البته حکایت ترک‌های موقت هم داستانی پیچیده دارد. شنیده بودم که اعتیاد نیازمند افزایش مداوم دوز مواد است و بعضی از معتادان برای کاهش هزینه‌ها به ترک‌های موقت دست می‌زنند تا با شروع دوباره متحمل هزینه کمتری شوند. تا این‌که راه‌حل نهایی آشنایی او با انجمن معتادان گمنام بود.

او را به کمپی در یکی از روستاهای شمال تهران بردیم. منطقه‌ای کوهستانی و خوش‌آب‌وهوا و آشنایی با گروهی که تجربه‌های خوبی در ترک داشتند و در آن ساکن بودند. در یکی از این رفت‌وآمدها و سرکشی کردن‌ها که البته با تهیه مقداری آذوقه از سوی خیرین همراه بود، بنا شد من هم چند دقیقه‌ای برای ساکنان کمپ سخنرانی کنم. مسئول کمپ نگران بود و به‌صراحت گفت شما مذهبی‌جماعت این‌ها را درک نمی‌کنید! می‌ترسم حرف‌های شما حالشان را خراب کند! به او حق دادم، اما اطمینان دادم که به احتمال زیاد این‌گونه نخواهد شد. چون دوستان معتادی داشته‌ام که سال‌های طولانی با یکدیگر رفیق بوده‌ایم و تا حدودی دنیایشان را می‌شناختم. اجازه داد.

وارد جزئیات نمی‌شوم. سخنرانی من درباره رنج و موضع‌گیری آدمیان در برابر آن بود. در ضمن، از این‌که داور مسابقه بین رفقای معتاد محل بودم نیز خاطراتی را نقل کردم؛ همان محله‌ای که این مقاله با یکی از قصه‌هایش آغاز شد. برایشان تازگی داشت و احساس کردم نگرانی مسئول کمپ برطرف شد. یکی از جملاتی که تأثیر آن را در برق چشمان بعضی از آن‌ها دیدم، این بود که گفتم: «بعضی از آدم‌ها مغزشان بزرگ‌تر از دلشان است. آن‌ها رنج‌هایی را می‌فهمند، ولی قلبشان تحمل حمل این رنج‌ها را ندارد. ناگزیر به مشروبات الکلی و مواد مخدر پناه می‌برند. راه‌حل این مشکل افزایش ظرفیت روانی برای تحمل رنج و توسعه وجودی است.» سال‌ها از آن روزها گذشته است و معتاد فامیل هم سال‌های بسیار زیادی است که ترک کرده و نلغزیده است. درک نشدن، مشکل اکثریت قریب به اتفاق آدم‌هاست، که البته دلایل هستی‌شناختی هم دارد. به قول مرحوم استاد علی صفایی حائری: «دل آدمی بزرگ‌تر از این زندگی است و این راز تنهایی اوست.»

 

400 ضربه

تیتراژ آغازین این فیلم را می‌توان سکانسی تماتیک در نظر گرفت. دوربین در خیابان‌های پاریس اواخر دهه 60 در حال حرکت است. زاویه دوربین به گونه‌ای است که فقط از طبقه دوم به بالای ساختمان‌ها دیده می‌شود. در طول حرکتِ بیش از سه‌دقیقه‌ای دوربین هیچ موجود زنده‌ای اعم از انسان یا حیوان مشاهده نمی‌شود. می‌توان درون‌مایه این سکانس را که معنای کلی فیلم را نیز بیان می‌کند، خلأ انسان و انسانیت نامید. قربانی این خلأ آنتوان است؛ نوجوانی در آستانه بلوغ. تیتراژ قطع می‌شود به جلسه امتحان در مدرسه. نخستین کلماتی را که می‌شنیدم، فریاد معلم است که بچه‌ها را به سکوت در جلسه امتحان دعوت می‌کند. به عبارت بهتر، فرمان می‌دهد. آنتوان به خاطر در دست داشتن یک تصویر غیرمجاز مجازات می‌شود؛ مجازات معروف و روتینی که گویا در همه نظام‌های آموزشی دنیا رایج است؛ ایستادن در گوشه‌ای از کلاس. و در ادامه، محروم شدن از لذت زنگ تفریح؛ زنگ تفریحی که معلم خشن‌ کلاس که زبانی جز تنبیه و تحقیر را نمی‌شناسد، آن را یک جایزه و پاداش برای دانش‌آموزان می‌داند، نه یک حق طبیعی.

آنتوان دوآنل هنگام محبوس بودن در کلاس، روی تخته سیاه می‌نویسد: «این‌جا جایی است که آنتوان دوآنل بیچاره ظالمانه فقط به خاطر یک ورقه که از آسمان افتاده بود، درد و رنج را تحمل می‌کند. ولی از نظر او باید قصاص این کار را پس بدهد.» صحنه قطع می‌شود به درگیری بچه‌ها در حیاط مدرسه و مجازات شدن آن‌ها و قطع می‌شود به نوشته آنتوان: «چشم در مقابل چشم و دندان در مقابل دندان.» این جملات از کتاب مقدس دو معنا را آشکار می‌کند. عدم تطابق جرم و مجازات و روحیه انتقام‌جویانه آنتوان را که مجازاتی را تحمل کرده که عادلانه نمی‌داند. این نوشته نیز زمینه مجازات و تحقیر جدیدی را برای آنتوان فراهم می‌کند.

 آنتوان رفتاری ضداجتماعی و ضدنظام رسمی آموزش و پرورش دارد، اما معلم به جای تحلیل دلایل این رفتارهای ضداجتماعی، از زبان تحقیر و تنبیه استفاده می‌کند و این چرخه معیوب با رفتارهای ضداجتماعی بیشتر آنتوان ادامه می‌یابد. اضطراب ناشی از تحقیر و تنبیه مداوم از سوی معلم با نمایش رفتار یکی از دانش‌آموزان تأکید می‌شود. معلم در حال دیکته گفتن است. ورقه یکی از دانش‌آموزان با جوهر کثیف می‌شود. او ورقه را از دفترش کنده و مچاله می‌کند و دوباره مشغول نوشتن می‌شود. اما چون از دیکته عقب افتاده است، هر لحظه بر اضطرابش افزوده می‌شود و دوباره ورقه‌اش را جوهری کرده و پاره می‌کند. آن‌قدر این اضطراب تشدید می‌شود که دیگر ورقی در دفترچه دانش‌آموز باقی نمی‌ماند و او مستأصل و مبهوت می‌شود.

آنتوان از نفرت نسبت به معلم سرشار شده و به یکی از هم‌کلاسی‌هایش می‌گوید که انتقام خواهد گرفت. او در خانه نیز دست‌های سیاه‌شده‌اش از زغال را با پرده اتاقش پاک می‌کند. او باید در خانه میز ناهارخوری را برای مادر و ناپدری‌اش آماده کند. خریدهایی را که بنا بود بخرد، فراموش کرده است. معلوم می‌شود که در خانه نیز درک نمی‌شود. رابطه مادر و ناپدری نیز مختل شده است. آنتوان از مدرسه رفتن امتناع می‌کند و با یکی از دوستانش به پرسه‌زنی در پاریس می‌رود. تروفو با بردن آنتوان به شهربازی و سوار شدن او بر یک استوانه دوار و سرگیجه گرفتنش، بر سرگشتگی آنتوان تأکید می‌کند.

آنتوان در خیابان متوجه رابطه مادرش با همکارش می‌شود. در مدرسه خلاقیت ادبی‌اش نادیده گرفته می‌شود. او در درس انشا با استفاده از کتاب بالزاک به توصیف مرگ پدربزرگ خودش می‌پردازد، اما معلم او را به سرقت ادبی متهم می‌کند. ضربات یکی پس از دیگری بر روان آنتوان نواخته می‌شود. آنتوان ماشین تایپی را از اداره پدرش می‌دزدد، اما پشیمان می‌شود و آن را بازمی‌گرداند. ولی لو می‌رود و کارش به اداره پلیس می‌کشد و پس از آن به اردوگاه نگه‌داری کودکان بزه‌کار برده می‌شود. فیلم با فرار آنتوان از اردوگاه و رسیدنش به دریا به پایان می‌رسد، درحالی‌که حیران و مبهوت به دوربین نگاه می‌کند.

فرانسوا تروفو بالاخره در یک‌چهارم پایانی فیلم به دلایل این ناسازگاری اجتماعی می‌پردازد. آنتوان حاصل یک رابطه نامشروع بوده است. پدر درحالی‌که مادر به آنتوان حامله بوده است، آن‌ها را رها کرده است. مادر قصد سقط جنین داشته است. به عبارت دیگر، آنتوان فرزند ناخواسته بوده است. وقتی هم متولد می‌شود، به جای زندگی در کنار پدر و مادر، به مادربزرگ سپرده شده است و بعدها که بزرگ‌تر شده، با مادری خیانت‌کار و ناپدری‌ای بی‌مسئولیت زندگی کرده است. بنابراین، ناسازگاری اجتماعی آنتوان فقط ریشه در برخوردهای نظام رسمی آموزش و پرورش ندارد، بلکه وابسته به نامشروع بودن، ناخواستگی، آگاهی از خیانت مادر هم هست. هر کدام از این معضلات و درواقع شلاق‌هایی که بر روح و روان آنتوان ضربه زده‌اند، به‌تنهایی کافی است تا او را به انسانی ضد اجتماع و قانون تبدیل کند و قربانی این شرایط تراژدیک کند. آنتوان به این مسائل آگاه است.

در صحنه‌ای از اوایل فیلم، در خیابان توجه آنتوان به گفت‌وگوی سه نفر زن جلب می‌شود. یکی از آن‌ها درباره زنی حرف می‌زند که قصد دارد اگر حامله شد، جنینش را سقط کند. این صحنه در ابتدا بی‌ربط به نظر می‌رسید، ولی در سکانس‌های پایانی است که فیلم فاش می‌کند که آنتوان می‌داند که حاصل یک رابطه نامشروع است، قرار بوده مادرش او را سقط کند و از طرف پدر طرد شده است. بنابراین، می‌توان گفت که آنتوان کلکسیونی از ضربه خوردن‌ها، طرد شدن‌ها، تحقیر شدن‌ها و ناخواستگی را با خود همراه دارد، درحالی‌که نیازی نبود برای ویرانی شخصیتش ۴۰۰ ضربه بخورد. فقط یکی از این ضربات کافی بود تا از او نوجوانی با رفتارهای ضداجتماعی بسازد. برای مثال، به نتایج یک پژوهش در این‌باره توجه کنید.

 

ناخواستگی

فصلنامه خانواده‌پژوهی در شماره یازدهم، پاییز ۱۳۸۶، مقاله‌ای را با عنوان «رابطه ناخواسته بودن تولد کودکان و مشکلات رفتاری و خانوادگی آن‌ها» منتشر کرده است. پژوهش‌گران و نویسندگان این مقاله غفار ملک‌خسروی (کارشناس ارشد روان‌شناسی بالینی) و دکتر علی‌زاده محمدی (استادیار پژوهشکده خانواده دانشگاه شهید بهشتی) هستند. در چکیده این مقاله چنین آمده است: «ناخواسته بودن فرزند با توجه به شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی از عواملی است که می‌تواند بر سیر رشد طبیعی کودک اثر گذاشته، مشکلاتی را به بار آورد. برای کودک ناخواسته احتمال بیشتری وجود دارد که در معرض سوءاستفاده، غفلت و کودک‌آزاری قرار گیرد. این مسئله می‌تواند به عنوان عاملی در جهت شکل‌گیری رفتارهای فردی و اجتماعی ناهنجار تلقی شود و کودکان را به سوی مشکلات رفتاری و اجتماعی سوق دهد.» این پژوهش تأییدکننده یافته‌های پژوهش‌های بسیاری است که در کشورهای مختلف انجام شده است. به برخی از این یافته‌ها توجه کنید: «موارد حاملگی و تولد کودکان ناخواسته در کشورهای مختلف، به‌خصوص ایالات متحده و کشورهایی که آمار دقیق‌تری دارند، بسیار زیاد است و نتایج احتمال منفی آن نیز مخصوصاً در حوزه‌های شناختی، هیجانی و تحصیلی کودکان مشخص شده.» «پژوهش‌ها نشان داده است که تولد بی‌موقع و ناخواسته نتایج بهداشتی، اجتماعی و روانی منفی دارد. مشکلات بهداشتی شامل شانس بیشتر برای بیماری و مرگ هم برای مادر و هم کودک می‌شود. علاوه بر این، چنین تولدی با انواعی از مشکلات اجتماعی، ازجمله طلاق، فقر، سوءاستفاده از کودک و بزه‌کاری نوجوانی مربوط بوده است.» «نتایج یک پژوهش طولی در مورد تولد‌ها از زنان چک و اسلواکی که سقط را دو بار رد کرده بودند، آشکار ساخت ناخواسته بودن با مشکلات رفتاری بیشتر در ابتدای کودکی سپس پیشرفت تحصیلی کمتر همراه است. این تحقیق همین‌طور نشان داد که ناخواسته بودن اثرات منفی قوی‌تر بر رابطه مادر/ پسری نسبت به رابطه مادر/ دختری دارد.»

این‌ها بخش کوچکی از تأثیرات روان‌شناختی ناخواستگی بر کودکان و نوجوانان در جهت سوق دادن آن‌ها به سوی رفتارهای ضداجتماعی است. حتی مشخص شده که اضطراب مادری که دچار حاملگی ناخواسته شده و برای فرزندآوری برنامه‌ریزی نکرده است، در زمینه‌سازی مبتلا شدن کودک به اسکیزوفرنی نقش دارد. (همان)

 

پیکسار

در این شماره فیلم‌نگار، گفت‌وگوی جان بون با پیت داکتر و کلسی من با عنوان «تصویرسازی پیکسار از احساسات جدی»، درباره انیمیشن درون و بیرون با ترجمه میثا محمدی منتشر شده است. سازندگان این انیمیشن می‌گویند برای دراماتیزه کردن احساساتی مثل اضطراب، حسادت و خجالت علاوه بر تجربیات شخصی و مطالعه اجمالی روی فرزندان خودشان، از یک استاد روان‌شناس دانشگاه نیز نظرخواهی کرده‌اند. «داپر کلنتر، استاد دانشگاه برکلی، یکی از کارشناسان احساس ما در فیلم اول بود. بلافاصله سراغ او رفتم و گفتم: «بسیار خب، در این دوره کنترل ذهن دست کدام احساس است؟» و او گفت: «همه چیز کار احساسات خودآگاه است، کلسی. در این زمان همه چیز درباره مقایسه اجتماعی است.» من فکر کردم: «خدای من، این همان کاری بود که من می‌کردم. می‌توانستم آن را در خودم و در بچه‌هایم ببینم. این همان چیزی است که سخت درصدد آن هستیم.» بنابراین، توجه ما به این احساسات جلب شد؛ اضطراب، حسادت و خجالت.»

هدف این مقالات نشان دادن ظرفیت‌های هنرهای دراماتیک برای تعمیق علوم تربیتی از یک سو و نشان دادن پیچیدگی‌های نوشتن فیلمنامه در ژانر کودک و نوجوان است.                                    

 عزت زیاد

سردبیر

مرجع مقاله