زالوها

سیر تحول شخصیت‌ها در سریال «در انتهای شب»

  • نویسنده : حسین جوانی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 112

زن و شوهری تصمیم می‌گیرند از هم جدا شوند. در ظاهر همه چیز مسالمت‌آمیز و متمدنانه به نظر می‌رسد. زن، ماهی (با بازی هدی زین‌العابدین) و مرد، بهنام (با بازی پارسا پیروزفر) آن‌قدر موجه و معقول به نظر می‌رسند که بیننده گمان نمی‌برد تصمیم آن‌ها از سر لج‌بازی یا خیره‌سری باشد. اما درست وقتی فکر می‌کنیم با یک طلاق توافقی مواجهیم، در انتهای شب تصویری تلخ و بی‌پرده از عواقبی به تصویر می‌کشد که سلسه‌وار به دلایلی جدایی ماهی و بهنام منتهی می‌شود. به عبارت دیگر، شاید به نظر برسد جدایی ماهی و بهنام تنها قرار است زندگی خودشان را به تباهی بکشد، اما این تصمیم دونفره موجب اتفاقاتی خواسته و ناخواسته می‌شود که به میل این دو شکل نگرفته، ولی ماهی و بهنام مسئول آن هستند.

 

نقطه شروع؛ عنصر تصادف

همه چیز روی روالی ناخواسته و تحمیلی در جریان است. به اصرار ماهی و همراهی از سر اجبارِ بهنام خانواده تصمیم گرفته به جای اجاره‌نشینی در خانه‌ای در مرکز تهران، خانه‌ای در حاشیه شهر بخرد. زندگی خوشایند هیچ‌کدامشان نیست، اما جریان دارد، تا وقتی تصادفی کارتونی نظم این روال را به هم می‌زند. مسخره، مضحک و غیرقابل باور است، اما بهنام به‌اشتباه سوار اتوبوسی می‌شود که نباید بشود و... حادثه محرک قسمت اول سریال تا حد زیادی ساختگی و تحمیلی به نظر می‌رسد، اما با پیشرفت سریال به‌مرور مشخص می‌شود برای شکستن آکواریومی‌ که این زوج پیرامون زندگی خود ساخته‌اند، چاره‌ای جز ضربه‌ای غیرمنطقی به شیشه آکواریوم نبوده. بهنام به‌خوبی این اتفاق (یا از منظر فیلمنامه تصادف) را با عبور اتوبوس جهان‌گردی در کارتون مورچه و مورچه‌خوار تشبیه می‌کند. اگر بهنام در آن صبحِ به‌خصوص، پس از شب‌بیداری قابل تصوری که از سر گذرانده، هوش و حواسش سرِ جایش بود و دل‌خوش به چُرتی که می‌خواهد تا رسیدن به سرِ کار بزند نبود، مثل هر روز سوار اتوبوس درست می‌شد، سر وقت سر کارش می‌رسید، سر ماه هم خوشحال بود که مبلغ مشخصی را صرفه‌جویی یا پس‌انداز کرده. خبری از آن دعوای زن و شوهری جذاب نبود و جدایی هم اتفاق نمی‌افتاد. به عبارت دیگر، زندگی بهنام و ماهی مثل ماده قابل اشتعال بود که نیاز به جرقه‌ای برای آتش گرفتن داشت، اما این جرقه به این راحتی‌ها تولید نمی‌شد. نویسندگان فیلمنامه برای این جرقه‌ ساختگی طراحی عجیبی دارند. کسی انتظارش را ندارد اشتباهی به این سادگی، منجر به وقایعی چنین تلخ شود.

 

شخصیت‌پردازی؛ مقصر کیست؟

برگ برنده در انتهای شب، راه رفتن روی طناب باریک مشخص کردن مسئول تمام این اتفاقات است. هر کسی از ظن خود در پی علت‌العلل این ماجراهای درهم‌تنیده و درعین‌حال بی‌ربط است و این واکاوی منجر به نتایجی می‌شود که شاید از ذهنیت فیلمنامه‌نویسان هم فاصله داشته باشد. کافی ا‌ست کل داستان را بدون در نظر گرفتن سایر شخصیت‌ها از منظر یکی از شخصیت‌ها پیش ببرید و به انگیزه‌ها، عقده‌ها و سرکوب‌ها و نیازهای درونی او پی ببرید. آن‌گاه هیچ بعید نیست نتیجه بگیرید شخصیت مقابل مقصر است.

اما برای مشخص کردن مقصر از منظری بی‌طرف چاره‌ای نداریم جز این‌که معیاری برای درست یا غلط بودن رفتارها و نتایج حاصل از تصمیمات مهم در نظر بگیریم. چرا به دنبال مقصر می‌گردیم؟ چون اتفاق بدی اُفتاده یا حداقل خطایی رخ داده است. باید روشن کرد این خطا چیست. فرض این‌که این زندگی به جدایی رسیده، پس یکی از زوجین مقصر است، انتخابی غلط برای ورود به پیچیدگی‌هایی است که پیرامون شخصیت‌های سریال طراحی شده است. فیلمنامه‌نویسان با دقت و حوصله مجموعه‌ای از عوامل متضاد و در واقعیت غیرقابل‌ جمع را در کنار هم جمع کرده‌اند و گرهی کور را شکل داده‌اند که صبر بیننده و شخصیت‌ها را به چالش می‌کشد.

تا کجا می‌توان به عقب رفت؟ خشت کج اولیه کجا بنا نهاده شده است؟ روزی که بهنام تصمیم گرفت مادرش را در آسایشگاه بستری کُند و جای خالی‌اش را با ماهی پُر کُند؟ روزی که پدر ماهی تصمیم گرفت دخترانش را دست‌تنها بزرگ کند و دخترانش فرصت بروز زنانگی در چهارچوب قوانین سخت خانه را از دست دادند؟ روزی که بهنام ماهی را در جمع دانشجویانش تحقیر کرد؟ شبی که ماهی ناخواسته حامله شد؟ روزی که تصمیم گرفتند راهشان را دور کنند، اما خانه‌شان را بزرگ؟... ماهی از کی تصمیم گرفت به جای بهنام عاشق دارا باشد و وقتی فهمید دارا قرار نیست همیشه نوزاد باقی بماند، خود را قانع کرد باید از او کودکی وابسته و بیمار بسازد. بهنام از کی تصمیم گرفت به جای خرج کردن تستوسترون‌هایش خودش را در اتاق کارش حبس کند تا برای اعتبار و گذشته‌ای که از دست داده، راه درمانی بیابد... در دنیای واقعی زن و شوهرهای بسیاری وجود دارند که نه‌تنها هیچ شباهتی به هم ندارند، بلکه در مقابل هم می‌ایستند و در برخی موارد دست به تخریب علنی یکدیگر می‌زنند، اما زندگی‌شان به جدایی منتهی نمی‌شود. چرا؟ زن نمی‌خواسته برای شوهرش در نقش مادر ظاهر شود؟ زن و مرد نمی‌خواهند عقده‌های جوانی‌شان را حتماً در قالب یک ازدواج هم‌دلانه سروسامان دهند؟ در انتهای شب با رها کردن خود از چهارچوب‌های قابل پیش‌بینی، آگاهانه حاشیه‌هایی دیدنی برای مسیر جدایی بهنام و ماهی ترتیب می‌دهد که ذهن بیننده را درگیر چرایی‌هایی کند فراتر از پاسخ به سؤال ساده‌ مقصر کیست.

در انتهای شب فرای از پاسخ به سؤال ساده‌ «مقصر کیست»، تصویری بی‌رحمانه از «عواقب چیست» ارائه می‌دهد تا بیننده مخیر باشد با هر سطحی از دانش یا درک عاطفی با داستان مواجه شود. این‌گونه است که هر زوجی به جای آن‌که در مواجهه با سریال طرف جنس موافق خود را بگیرد، به این اندیشه فرو می‌رود که اتوبوس جهان‌گردی او کی قرار است از راه برسد؟

بااین‌حال، در انتهای شب سؤال سختِ «بازنده کیست» را نیز در دل داستان جدایی ماهی و بهنام پنهان کرده است. بازنده نه به معنی کسی که چیزی از دست می‌دهد، به معنی کسی که نه‌تنها بی‌نصیب است، بلکه از آن‌چه داشته نیز محروم می‌شود و در انتها به این نتیجه می‌رسد که محصول مجاورتش با شخصیت‌های اصلی باختن به هر قیمتی است. سه شخصیت فرعی که نقشی مهم در سیر تحول شخصیت‌های اصلی دارند و جدایی ماهی و بهنام باعث می‌شود مجبور به بازبینیِ گذشته و راه و رسم زندگی‌شان شوند: پدر ماهی (با بازی علیرضا داوود‌نژاد)، ثریا (با بازی سحر گلدوست) و رضا (با بازی پدرام شریفی).

پدر ماهی پس از جدایی واکنشی خشونت‌آمیز به تمامی ‌وقایع دارد و در تلاش است با فرو رفتن در لاک مقصر، بار مسئولیتی را به دوش بکشد که ماهی از او دریغ می‌کند. او که بازی زندگی را باخته، در میانه جدایی دختر بزرگش و ازدواج دختر کوچکش به بازبینی راه و رسمی ‌می‌پردازد که او را به این‌جا رسانده. قبل از جدایی برای خودش مرد خوشحالی بود که دخترانش را به ثمر رسانده است و حالا شیر بی‌یال‌‌وکوپالی که حرفش خریداری ندارد.

سر‌وکله رضا، عاشق قدیمی ‌ماهی، خیلی زود‌ پیدا می‌شود تا بدون هیچ ظرافتی خودش را به ماهی نزدیک ‌کند. رضا در پی به دست آوردن چیزی است که فکر می‌کند بهنام از دستش درآورده و زندگی عاطفی فعلی‌اش را محصول این فقدان می‌داند. در پایان اما نه مهرِ ماهی را جلب می‌کند و نه راهی برای تداوم رابطه با او می‌یابد. رضا فاقد آن ویژگی‌هایی است که او را به مثابه یک مرد مقبول ماهی می‌کند و حضور دوباره‌اش در زندگی ماهی بار دیگر این حقیقت تلخ را به او یادآوری می‌کند. رضا نیز مثل ثریا محکوم به باختن دوباره است. ثریایی که به امید ساخت زندگی بهتر دل به مهر بهنام می‌بندد، اما در انتها هم عشق را از دست می‌دهد و هم بچه‌اش را. ثریا زن بی‌گناهی است که تمام زندگی نصف و نیمه‌اش را بر سر رسیدن به بهنام قمار می‌کند؛ بازنده بزرگ جدالی که میان ماهی و بهنام شکل گرفته.

فیلمنامه‌نویسان به‌زیبایی تصویری دوگانه از رضا و بهنام و ماهی و ثریا خلق می‌کنند. رضا که به عشقش نرسیده، ازدواج نکرده و نقاش معروفی شده و... در برابرِ بهنام که به عشقش رسیده، ازدواج کرده، بچه‌دار شده و حالا پس از جدایی تبدیل به کارشناس زواید شهری شده. ثریا، زنی سنتی که در پی حمایت و مشتاق پیدا کردن پدر مناسب برای دخترش است، در برابرِ ماهی، زنِ مستقل و سرسختی که می‌خواهد راه سختش را به‌تنهایی پشت سر بگذارد و از تنهایی‌اش به مثابه سپر دفاعی بهره ببرد.

خوب که نگاه کنیم، ماهی و بهنام برای رسیدن به نقطه پایانی سریال مثل زالو خون سایر شخصیت‌ها را می‌مکند و با دست‌وپا زدن در باتلاقی خودساخته دیگران را نیز اسیر بحران زندگی خود می‌کنند.

 

پایان‌بندی؛ هر شروع دوباره، شروعی دوباره نیست

برای بسیاری پایان در انتهای شب زیادی خوش‌بینانه و اصطلاحاً «هپی اِند» است. اما حقیقت این است که پایان‌بندی سریال در عین پرهیز از واقع‌نمایی، تلخ و تا حدودی آزاردهنده است. پس از طی کردن مسیر دشوارِ قهر و جدایی و سوءتفاهم و آزار و انتقام، زوج داستان به نقطه‌ای بدون مرز رسیده‌اند؛ جایی که گذشته و آینده به یک اندازه مهم و بی‌اهمیت است. برف به نشانه‌ به کمال رسیدن این رابطه از آسمان می‌بارد و ماهی و بهنام در لحظه‌ای جادویی به این نتیجه می‌رسند که رابطه آن‌ها به مثابه زوج به پایان رسیده است. تلخی این لحظه از فهمی ‌ناشی می‌شود که این زوج به آن رسیده‌اند. آن‌ها نمی‌توانند همسر هم باقی بمانند. تجربه استاد و شاگردی خوبی هم نداشته‌اند. حتی در کنار هم پدر و مادر خوبی نیستند. اما حالا تصمیم گرفته‌اند جدای از هم پدر و مادر باشند. تصمیمی بالغانه که ناشی از طی کردن مسیری سخت به‌تنهایی است. دیگر ماهی‌ای وجود نداشته که به جای هر دو نفر تصمیم بگیرد و بهنامی‌ نبوده که خانواده‌اش را مسئول ناکامی‌های هنری‌اش بداند. آن‌ها به شکل منفرد رشد کرده‌اند و در آستانه‌ ورود به مسیری تازه از زندگی‌شان هستند.

در انتهای شب با تصویر بهنام و ماهی در قاب‌هایی جدای از هم شروع می‌شود و در طول سریال بیشتر و بیشتر از آن‌ها فاصله می‌گیرد تا به لحظه پایانی برسد. ترفندی تصویری که ریشه در فیلمنامه دارد. در انتهای شب می‌توانست مجموعه‌ای درهم‌تنیده از فلاش‌بک‌ها باشد که هر بار بیننده را به بخشی از مشکلات این زوج پرتاب می‌کند، اما فیلمنامه‌نویسان ترجیح داده‌اند به‌آرامی ‌پیش بروند و به‌آهستگی از شخصیت‌های اصلی فاصله بگیرند تا مشخص شود جزئیات به مرور زمان اهمیت خود را از دست می‌دهند و جای خود را به کلیاتی مهم‌تر و بااهمیت‌تر می‌دهند. در انتهای شب این‌گونه از مرز پُرآسیب و غبارآلود مشخص کردنِ مقصر عبور می‌کند؛ درست وقتی ماهیت این زوج را نه در قالب ازدواج، بلکه در قالب فردیت آن‌ها بازتعریف می‌کند.

ماهی و بهنام جدای از هم، به نسخه‌های منفرد بهتری تبدیل نمی‌شوند، اما به این درک می‌رسند که حفظ رابطه‌ انسانی‌شان مهم‌تر از حفظ ازدواجِ به ‌سردی منتهی‌شده‌شان است. موقعیتی تلخ که محصول بلوغی است که فیلمنامه‌نویسان با بی‌رحمی ‌شخصیت‌ها را در مسیر رسیدن به آن قرار داده‌اند.

مرجع مقاله