نوستالژی

«مصائب شیرین۲» از منظر ساختار دراماتیک

  • نویسنده : مازیار وکیلی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 12

بدون شک علیرضا داوودنژاد یکی از بهترین و موفق‌ترین نویسندگان و کارگردانان سینمای ایران است. داوودنژاد کارش در سینمای قبل از انقلاب را با نوشتن چند فیلمنامه برای سینمای فارسی آغاز کرد، اما باهوش‌تر و تواناتر از آن بود که در گرداب سینمای فارسی غرق شود. برای همین هم هست که وقتی سراغ ساخت فیلم رفت، نتیجه کار نازنین بود که ارتباط چندانی با سینمای فارسی نداشت. بعد از ساخت یک فیلم دیگر انقلاب اسلامی پیروز شد.

داوودنژاد در سال‌های پس از انقلاب کارش را با نوشتن فیلمنامه ادامه داد. نوشتن دو تا از پرفروش‌ترین و موفق‌ترین فیلم‌های سینمای ایران یعنی تاراج و عروس نشان داد داوودنژاد چه نویسنده مسلط و توانایی است. داوودنژاد اما دنبال چیزی فراتر از این موارد در سینمای ایران می‌گشت. او دنبال این بود که بتواند زندگی روزمره ایرانی را روی پرده سینما دراماتیزه کند. آن هم به شکلی که مرز میان زندگی و سینما و واقعیت و خیال برداشته شود. او سرانجام با ساخت مصائب شیرین به آرزوی خود رسید و توانست فیلمی بسازد که مرزهای واقعیت و خیال در آن به کمترین حد ممکن برسد.

موقعیت‌های داستانی مصائب شیرین به قدری بکر، تازه و برآمده از زندگی روزمره بودند که تماشاگران حتی برای لحظه‌ای به این موضوع فکر نمی‌کردند که در حال تماشای فیلم هستند. ساخت چنین فیلمی در سینمای ایران دستاورد بسیار بزرگی به شمار می‌آمد و خود علیرضا داوودنژاد هم دیگر نتوانست به چنین قله‌ای برسد. موفقیت این فیلم به قدری زیاد بود که داوودنژاد را وسوسه کند تا یک بار دیگر سراغ رضا و مونای مصائب شیرین برود و زندگی آن‌ها را پس از دو دهه بررسی کند. اما با وجود تمام تلاش‌های داوودنژاد برای ساخت فیلمی که بتواند خاطرات قسمت اول مصائب شیرین را زنده کند، باید اذعان کرد مصائب شیرین۲ موفق نیست. مشکل اصلی فیلم هم ساختار دراماتیک معیوب فیلمنامه است.

ساختار دراماتیک در فیلمنامه، نحوه قرار گرفتن رویدادهای مختلف در داستان را تعیین می‌‌کند. این رویدادها باید با یک رابطه علت و معلولی عقلانی کنار هم قرار گیرند. یعنی هر رویداد باید منبعث از رویداد ماقبل خود باشد. این توالی باید به قدری درست و دقیق رعایت شود که روایت داستان را دچار خلل نکند و تماشاگر را به درکی واضح و شفاف از داستان برساند. اکثر فیلمنامه‌های سینمای ایران دقیقاً در این قسمت مشکل دارند. مصائب شیرین۲ هم از این قاعده مستثنا نیست. مشکل اصلی فیلمنامه آخرین ساخته داوودنژاد این است که نتوانسته برای رویدادهای فیلمنامه یک توالی منطقی درست طراحی کند.

در شرایط فعلی مصائب شیرین۲ تعدادی موقعیت داستانی جذاب و غیرجذاب است که بدون منطق خاصی دنبال هم قرار گرفتند، بدون این‌که به تماشاگر درک واضحی از قصه بدهند. طبق تعاریف کلاسیک فیلمنامه‌نویسی، ساختار دراماتیک دارای سه بخش اصلی یعنی مقدمه، تنه و گره‌گشایی است. در مقدمه نویسنده باید بتواند انگیزه شخصیت اصلی داستان را برای تماشاگر جا بیندازد و مشخص کند هدف شخصیت اصلی برای رسیدن به چنین انگیزه‌ای چیست؟ مشکل فیلمنامه مصائب شیرین۲ از همین‌جا آغاز می‌شود. مانا زندگی خوب و راحتی در انگلستان دارد، اما دوست دارد به ایران برگردد. چرا؟ به خاطر سینما؟ اگر این‌طور است، چرا بازی و ساخت فیلم این‌قدر برای او شوخی و شبیه یک بازی است؟ آیا مانا عاشق آن پسر کارگردان شده است؟ آن پسر چه ویژگی‌ای دارد که مانا به خاطر او زیر میز زندگی راحتش در انگلستان بزند و به ایران برگردد؟ آیا مانا دوست دارد پدر و مادرش را مجدداً به خانواده پیوند دهد؟ پس چرا خانواده‌ای که این‌قدر دوست‌داشتنی است، در فیلم غایب است و ما چیزی از آن نمی‌بینیم؟

زمانی که مقدمه یک فیلمنامه دچار مشکل باشد، خودبه‌خود تنه آن هم به مشکل خواهد خورد. در بخش دوم فیلمنامه یا تنه شخصیت اصلی دچار کشمکش‌هایی می‌شود که باید آن‌ها را حل کند تا به هدف خود برسد. بزرگ‌ترین مانع مانا برای بازگشت به ایران مادر او مونا است. مونا است که با تأکید روی درس خواندن مانا برای او موانع متعددی ایجاد می‌کند تا به ایران برنگردد. مشکل این‌جاست که چون انگیزه مانا به‌درستی مشخص نیست و حرف‌های مادرش اتفاقاً بسیار منطقی و درست است، تماشاگر حق را به آنتاگونیست قصه می‌دهد. این بزرگ‌ترین معضل داوودنژاد هنگام نوشتن فیلمنامه مصائب شیرین۲ بوده است؛ معضلی که برای حل آن دست به دامن شعارهایی درباره وطن‌دوستی شده است. منتها به لحاظ قواعد بدیهی است که نمی‌توان عیب ساختاری یک فیلمنامه را با شعار حل‌وفصل کرد.

وقتی دو بخش اول ساختار دراماتیک یک فیلمنامه معیوب باشد، به طور مشخص قسمت سوم ساختار دراماتیک فیلمنامه، یعنی گره‌گشایی هم معیوب خواهد بود. در گره‌گشایی نویسنده باید به سه سؤال پاسخ دهد: داستان چگونه تمام می‌شود؟ چه بر سر قهرمان اصلی می‌آید؟ و قهرمان به هدف خود می‌رسد یا نه؟ مونا بعد از کمی اشک و آه و ناله از سمت شوهرش، می‌پذیرد که دست از لج‌بازی بردارد و به مانا اجازه دهد زندگی‌اش را بکند. مانا هم در این جنگ به هدفش (بازگشت به ایران) می‌رسد و پیروز می‌شود. اما مشخص نیست چرا از ابتدا چنین هدفی داشته است؟ شاید اگر مانا هم می‌دانست که نتیجه نهایی مصائب شیرین۲ چنین نتیجه‌ای خواهد داشت، در پافشاری‌اش تجدید نظر می‌کرد.

مرجع مقاله