کشمکش خون زندگی‌بخش داستان

چطور کشمکش را به داستان‌هایمان اضافه کنیم و آن را به حداکثر برسانیم؟

  • نویسنده : مارک سوی
  • مترجم : فرنوش زندیه
  • تعداد بازدید: 34

همه در مورد کشمکش می‌دانند. کشمکش ضربان طبل زندگی روزمره ما و منبع حیات نوشته‌هایمان است. مخاطب‌ها به آثاری که کشمکش در آن‌هاست، صدها برابر بیشتر علاقه‌مندند. حتی بیشتر نوشته‌های غیرتخیلی زمانی جالب و جذاب به حساب می‌آیند که پر از لحظات حاوی کشمکش باشند.

چندین تکنیک و استراتژی کمک‌کننده وجود دارد.

 

کشمکش بیرونی و درونی

تضاد قطری اصطلاحی است که اصولاً برای اکثر کشمکش‌های بیرونی مورد استفاده قرار می‌گیرد. معنای آن این است که فردی چیزی دارد که شخص دیگری آن را می‌خواهد، یا به دنبال آن است که در مقابل داشتن یا به دست آوردن فرد دیگر بایستد.

هر فیلم سوپرقهرمانی‌ای که آنتاگونیست در آن می‌گوید جهان را تسخیر کن، مثالی از این نمونه است. البته که پروتاگونیست به او این اجازه را نمی‌دهد. آن‌ها از نظر قطری روبه‌روی هم هستند. هر فیلم یا سریال کارآگاهی، چه یک کارآگاه خصوصی مثل جک تیاور، یا یک پلیس مثل جویی مانتگنا روسی فیلم ذهن‌های جنایتکار داشته باشد، مسئله‌ای برای حل کردن دارد که منجر به دستگیری مجرم‌ها خواهد شد. پلیس و مجرم از لحاظ قطری روبه‌روی هم قرار دارند؛ یکی از آن‌ها هم‌چنان به قانون‌شکنی ادامه می‌دهد و دستگیر نمی‌شود و دیگری به دنبال کشاندن مجرم پای میز عدالت است.

در فیلم هاوس ام.دی، دکتر گریگوری هاوس کارآگاهی پزشکی است که به دنبال حل معمای بیماری‌ای است که نمی‌خواهند حل شود. دکتر آنتاگونیست‌های دیگری هم دارد که با اقدامات پزشکی و مشتاقانه شخصی او مخالفت می‌کنند؛ دوستش ویلسون و رئیس بیمارستان لیسا کادی.

گاهی مخالف قطری بسیار پیچیده‌تر است. در فیلم یازده یار اوشن و دنباله‌های بعدی آن، شخصیت‌ جورج کلونی- دنیل اوشن- به دنبال دزدی از یکی از بزرگ‌ترین کازینوهای دنیای تجارت، یعنی کازینو فورت کناکسز است. هدف او پول است، اما انگیزه شریک مالی او برای دزدی در فیلم اول، انتقام است. هر دو آن‌ها دلایلی برای دزدی دارند، اما فقط یک مخالف قطری واقعی دارند؛ کازینوهایی که نمی‌خواهند مورد سرقت قرار بگیرند.

کشمکش درونی دقیقاً همین است؛ همان دلیلی که از درون باعث پیشبرد شخصیت‌ها می‌شود تا آن‌چه را که می‌خواهند انجام دهند. این موضوع در مورد هر دو طرف، هم پروتاگونیست و هم آنتاگونیست، صادق است.

در گناه‌کار، جیک جیلنهال نقش پلیسی را بازی می‌کند که به بخش تماس‌های فوری پلیس منتقل شده است، تا این‌که در مورد پرونده قضایی او خبرهایی شنیده می‌شود. شخصیت‌ جیک، جویی بایلر، تحت فشار وحشتناکی است. نام فیلم- گناه‌کار- هم بیشتر از این‌که به تلاش‌های او برای نجات جان قربانی از آدم‌رباها مربوط باشد، به نیروهای شیطانی درون او اشاره دارد. آدم‌رباها[کشمکش] بیرونی هستند، نیروهای شیطانی که این داستان پیچیده را پیش‌می‌برند [کشمکش]، درونی هستند.

جو به خاطر شلیک به فردی که به او مشکوک شده بود و زنده‌زنده خوردن او، گناه‌کار است. ما خیلی سریع متوجه این جزئیات نمی‌شویم، اما در سمت جدیدش در جایگاه یک پلیس مشخص می‌شود که او زندگی عادی و معمولی ندارد.

کشمکش درونی او در حمله‌های عصبی، حمله آسم، عصبانیت‌های انفجاری و عدم تحمل و صبر در برابر هر چیزی که طبق میلش پیش نمی‌رود، مشهود است. مرکز فوریت‌های پلیسی 119 به منظور انتقال تماس‌ها به بخش پلیس خیابانی، بزرگراه و آتش‌نشانی طراحی شده است. صرفاً نه به این دلیل، بلکه به خاطر عوامل متعدد دیگری تمامی این موارد درونی هستند. این کشمکش درونی همان دلیلی است که باعث می‌شود او به جای این‌که کارهای معمولی و روتین بخش تماس را انجام دهد، یعنی انتقال تماس و بعد رفتن به منزل، بیشتر نسبت به آدم‌ربایی وسواس داشته باشد.

انواع کشمکش

در کنار کشمکش درونی و در مقابلش بیرونی، عوامل و فاکتورهایی وجود دارند که به حفظ جریان کار شما کمک می‌کنند. کشمکش هم مانند آب، طبق ماهیتش به دنبال تعادل است. اما اگر خیلی سریع حل و مرتفع شود، شما جریانِ رو به جلو را از دست می‌دهید. یک راه برای در جریان نگه داشتن آن استفاده از انواع کشمکش برای پر کردن چاله‌هاست.

کشمکش‌های اخلاقی موقعیت

 شخصیت‌ تیم رابینز در فیلم پنج‌گوشه، با احساسات حساس و جدیدی که از مارتین لوتر کینگ الهام گرفته، در کشمکش است. همین باعث می‌شود او تمایلی به درگیری خشونت‌آمیز با همسایه تازه از زندان آزادشده‌اش، جان تورتورو، که باعث ترس و وحشت سایرین است، نداشته باشد. در گذشته نه‌چندان دور، شخصیت‌ رابینز با هینز (تورتورو) درگیر بوده، اما حالا و به دلیل یافته‌های جدید فلسفی و غیرتهاجمی‌اش به دنبال یافتن راه‌حل صلح‌آمیزی برای حل مسئله با اوست. همین مسئله او را در موقعیت کشمکشی اخلاقی قرار داده و وادار به حل هر دو کشمکش درونی و بیرونی می‌کند.

در فیلم روز تمرین، شخصیت‌ ایتن هاک به خاطر شریک قدیمی‌اش با بازی دنزل واشنگتن رفتارهای چالش‌برانگیزی از خود نشان می‌دهد. کاملاً مشخص است که این رفتار او را می‌آزارد و همین نکته اصل اساسی داستان است. پلیس‌ها مانند مجرم‌ها رفتار نمی‌کنند. شخصیت‌ هاک به شکل عجیبی پر از کشمکش است، چون به دوستان پلیسش وفادار است، اما درعین‌حال، نمی‌تواند از رفتار شخصیت‌ واشنگتن هم پیروی کند.

فیلم سرپیکو که یکی از آثار کلاسیک ژانر پلیسی است، ماجرای کارآگاهی را روایت می‌کند که پولی را به عنوان رشوه قبول نمی‌کند و همین کار او را در موقعیتی عجیب و در مقابل افسران و همکارانش قرار می‌دهد. تمام فیلم با همین ماجرا ادامه می‌یابد و او در موقعیت‌های خطرناکی قرار می‌گیرد.

تمام این شخصیت‌ها یک کشمکش اخلاقی با موقعیتشان داشتند.

در مقابل شخصیت‌هایی هم هستند که هیچ کشمکش اخلاقی‌ای ندارند. هر دو نوع این شخصیت‌ها به وقت خود جالب‌اند و به جذابیت سریال یا فیلم کمک می‌کنند.

برای مثال، شخصیت‌های شیار، دکتر دکتر، خانواده سوپرانو، دکستر و ری داناوان هیچ مشکلی با رفتار کردن برخلاف قوانین جامعه ندارند. رفتار آن‌ها گاهی عاری از اصول اخلاقی و گاهی هم در محدوده اخلاق، متفاوت است و همین موضوع باعث ایجاد طرح اصلی شده و منجر به خلق کشمکش در طول داستان می‌شود.

 شخصیت‌ والتر وایت در برکینگ بد برای فراهم کردن زندگی خانواده‌ بعد از مرگش، غرق در تجارت مواد مخدر می‌شود. او کاملاً به آن‌چه انجام می‌دهد، آگاه است و رفتار غیرقانونی‌اش را به خاطر موقعیتی که در آن است، توجیه می‌کند. موقعیت او برایم یادآور آهنگ «خدا می‌داند من آدم خوبی هستم» از دیوید بویی است. به محض این‌که او دیگر در خطر نیست و به هایزنبرگ تبدیل شده است، کشمکش‌های اخلاقی‌اش هم ناپدید می‌شود. رفتن به سمت تاریکی خیلی بیشتر از بیرون آمدن از آن می‌تواند یک نقطه اوج جالب و هیجان‌انگیز برای شخصیتی که مسیر زیادی را دویده است، باشد. تخریب مرکز اخلاقیات یک شخصیت‌ بهترین راه برای خلق کشمکش است.

در فیلم داستان ازدواج کشمکش‌های فراوانی را به خاطر شخصیت‌ها شاهد هستیم. چارلی، آدام درایور، کارگردانی است که در نیویورک مشغول به کار است. همسرش نیکول، با بازی اسکارلت جوهانسون، بازیگر است. نیکول فردی از ساحل غربی و چارلی از ساحل شرقی است.[در دو موقعیت متضاد هم هستند.] چارلی تئاتر بازی می‌کند و نیکول بازیگر سریال کمدی است. کلیت شغل آن‌ها متفاوت است و از این منظر ازدواج آن‌ها نقاط مشترک کمی دارد، مثلاً وقتی چارلی از نظر احساسی رابطه را به خاطر شرایط کاری رها می‌کند، نیکول هم با رفتن به لس‌آنجلس او را رها می‌کند.

قلب‌های شیمیایی با بازی آستین آبرامز در نقش هنری و لیلی رینهارت در نقش گریس، روایت افرادی است که تا حد امکان با هم تفاوت دارند. گریس فردی دنیادیده است که درگیر یک رابطه جدی و متعهدانه بوده و هنری فردی ساده‌لوح است که هرگز درگیری عاطفی نداشته. آن‌ها رابطه‌ای را شروع می‌کنند که محکوم به شکست است، چون به محض نزدیک شدن به یکدیگر تمامی ظواهر از بین می‌روند. هنری مشغول به یک کار هنری ژاپنی به اسم کینتسوگی [اتصال تکه‌های سفال شکسته با طلا] است و گریس با چاپلوسی و تعریف تملق‌آمیز کار او را تحسین می‌کند، اما درواقع، [شخصیت] او را به‌کلی تخریب می‌کند. کشمکش‌های درونی و ذاتی در رابطه آن‌ها به محض ایجاد و برقراری ارتباط، [رابطه آن‌ها را] از هم می‌پاشاند و از بین می‌برد.

در رمینگتون استیل، لورا هالت، استفانی زیمبالیست، مجبور است دائماً شخصیت ساختگی و مصنوعی پیرس برازنان را راهنمایی کند. این ارتباط احساسی پر از کشمکش در طول سریال ادامه دارد و بسیار جذاب و مهیج است.

تعداد بسیاری از سریال‌های آبکی تلویزیونی- در حقیقت تمامی آن‌ها- کشمکش را در خلال یک رابطه احساسی یا چیزی شبیه به آن به تصویر می‌کشند. قرار دادن دو نفر در موقعیتی عجیب و بدون هیچ پیش‌زمینه مشترک در یک شرایط و موقعیت احساسی، ساده‌ترین راه برای خلق کشمکش است.

چهارچوب‌های اخلاقی به مثابه کشمکش

بسیاری از فیلم‌های جنگی، مخصوصاً فیلم‌های مربوط به ویتنام دوراهی‌های اخلاقی را به تصویر کشیده‌اند که شخصیت‌ها مجبور به رویارویی و درگیرشدن با آن‌ها هستند. برای مثال، جوخه، غلاف تمام‌فلزی و شکارچی گوزن از آن دسته از فیلم‌هایی هستند که شخصیت‌هایشان را در موقعیتی توجیه‌ناپذیر از کشمکش بین وظیفه‌ و وجدانشان قرار داده‌اند. در فیلم اینک آخرالزمان، شخصیت مارتین شین (کاپیتان بنجامین ویلارد) فرستاده می‌شود تا کلنل والتر کورتز (مارلون براندو) را که حالا «به یک بومی تبدیل شده» و بعد از این‌که نتوانسته با سیاست‌های دوگانه جنگ کنار بیاید، یک جریان شورشی را رهبری می‌کند، (زنده یا مرده) برگرداند. قطب‌نمای وجدان کورتز به وسیله جنون ویتنام شکسته شده است.

سی دقیقه پس از نیمه‌شب هم با شکنجه، جمع‌آوری اطلاعات و این‌که استفاده از آن‌ها اخلاقی است یا خیر، درگیر است. اوامر و دستورهای اخلاقی در مقابل نیاز و ضرورت قرار گرفته‌اند. یک مجادله بزرگ و درگیری موجه در بهترین شکل فیلم را جلو می‌برند.

ارزش‌ها

ارزش‌های درونی یا موارد و جزئیات بیرونی یک شخصیت، آن چیزی را که باید باشد و رفتار کند، دیکته می‌کنند. به منظور اجرای هر نوع کشمکش در قالب عدالت، باید ارزش‌ها در تنظیمات اولیه فیلمنامه و در پرده اول یا قسمت آزمایشی به شکل واضح و مشخصی بیان شوند. شخصیت با ویژگی‌های فردی و مجموعه‌ای از ارزش‌های رفتاری که با موقعیت در تضاد خواهد بود، گسترش می‌یابد.

در فیلم پلنگ سیاه، تچالا (چادویک بوزمن) به خاطر جهانی کردن واکاندا و فراگیر کردن تکنولوژی آن، با دوست‌دختر سابقش، ناکیا (لوپیتا نیونگو)، درگیر است. ناکیا که همچون یک جنگ‌جوی کهنه‌کار- که در دنیای «واقعی» زندگی می‌کند- به زنان کمک می‌کند تا از فقر و خشونت رهایی یابند، می‌داند که واکاندا می‌تواند کمک بزرگی به آن‌ها بکند. با وجود همراهی و هم‌دلی با آرزوهای ناکیا، تچالا در جایگاه یک پادشاه دیدگاه متفاوتی دارد. تچالا دلش می‌خواهد کمک کند، اما احساس می‌کند این کمک و همراهی خطراتی را برای واکاندا به همراه دارد. بخشی از سیر تحول شخصیت‌ شامل کشمکش بین روش تربیتی او و وجدانش است، به‌خصوص وقتی که پسرعمویش- کلیمونگر- به چالشی برای سلطنت تبدیل می‌شود و می‌تواند آن‌چه را ناکیا می‌خواهد، منتها به روشی خیلی وحشیانه‌تر، انجام دهد. ناکیا و کلیمونگر هر دو یک نوع کشمکش را اما با روشی متفاوت ارائه می‌کنند که باعث غنی شدن داستان می‌شود. کشمکش بین سنت و خرد به شکل فوق‌العاده‌ای در اولین فیلم پلنگ سیاه به نمایش درآمده است.

قوانین داستان/جهان

مطمئناً تضاد قطری یک تکنیک درجه یک برای بالا بردن میزان کشمکش است. هیچ موقعیتی بهتر و واضح‌تر از دو شخصیتی که کاملاً برعکس هم هستند (برای خلق کشمکش)، وجود ندارد. مگر این‌که موضوع مرگ و زندگی باشد. تمامی شرط و شروط حتی در درام باید به مرگ و زندگی مربوط باشد. کشمکش برای این نوع فیلم یا سریال‌ها کاربرد و عملکرد نهایی موفقی ندارد. یکی از راه‌های به‌روز نگه داشتن این نوع آثار، وضع قوانین و قواعد یک‌پارچه و جهانی است که باید به شکل سخت‌گیرانه‌ای در تمام مدت فیلم یا سریال رعایت شود.

احاطه‌ شدن یک شخصیت‌ با مجموعه‌ای از شرایط و قوانین مناسب امکان شکوفا شدن و بروز انواع کشمکش‌ها را فراهم می‌آورد. کشمکش از زاویه‌ای از طرح اصلی- به شکل بازتاب‌ها و عملکرد‌ها- وارد داستان می‌شود. حتی گاهی از طریق یک تأثیر عاطفی در قالب چالش شخصیت‌ برای تطبیق دادن با جهانی که شما برایش خلق کرده‌اید هم بروز پیدا می‌کند.

قوانین باید کوچک باشند. در یک خانواده، والدین قوانینی وضع کرده‌اند مبنی بر این‌که فرزندان باید با آن‌ها زندگی کنند. در یک شرکت یا اداره، قوانینی برای نحوه پوشش و رفتار کارمندان وجود دارد. زوج‌ها برای انجام دادن یا ندادن هر کاری به توافق می‌رسند و این قوانین از بروز و خلق کشمکش بین آن‌ها پیش‌گیری می‌کنند. این‌ها همان مرزها و محدودیت‌هایی هستند که در داستانتان وضع می‌کنید تا بهترین نوع کشمکشی را که شخصیت‌ می‌تواند با آن درگیر شود، خلق کنید؛ کشمکش‌هایی که شخصیت‌ یا باید با آن‌ها کنار بیاید، یا آن‌ها را زیرپا بگذارد و بشکند.

دستورالعمل‌های اولیه در پیشتازان فضا، قوانین ارتشی در یک درگیری، قوانین اجباری یک مدرسه و عواقب نادیده گرفتن آن‌ها.

مثال‌های بالا همگی نمونه‌هایی از قوانینی هستند که می‌توانند و قابلیت این را دارند که به یک کشمکش بزرگ تبدیل شوند.

داستان‌های ورزشی

بعضی از داستان‌ها کشمکش را در ذات و ماهیت خود به همراه دارند. پلیس‌ها، وکلا و پزشک‌ها همگی به خاطر شغلشان زمینه خلق کشمکش را دارند، اما داستان‌های ورزشی از نظر کشمکش غنی‌ترند.

هیچ فرقی ندارد که [داستان] در مورد یک بازیکن فوتبال آمریکایی است که خیلی دفاع کرده، یا یک تیم بازنده و ضعیف، یا مبارزه بین دو تیم، یا یک مدیر شیاد، یا سیستمی شبیه به آن‌چه در نورث دالاس چهل وجود داشت. این ژانر به خاطر ماهیتش بیشتر از هر ژانر دیگری مستعد خلق کشمکش در لحظه است.

سریال چراغ‌های جمعه شب به خاطر تلاش برای پیروز شدن در طول فصل مسابقات یک کشمکش بزرگ و سنگین داشت. مربی دائماً تحت تنش و عصبانی بود، بازیکن نوک خط حمله که وارد زمین شد، به خاطر مصدومیتش در حضورش در زمین شک و تردیدهای فراوانی وجود داشت، بازیکن دونده پشتی که دائماً بادی به غبغب داشت، چون همیشه فکر می‌کرد در طالعش مقدر شده که یک سوپراستار باشد؛ تمامی این داستان‌ها فصل به فصل FNL را به سمت یک موفقیت بزرگ نزدیک کرد.

چادویک بوزمن در فیلم 42 با بازی در نقش بازیکن اسطوره‌ای، جکی رابینسون، کسی که توانست قوانین نژادپرستانه رنگین‌پوست‌ها را در تیم MLB بشکند، خوش درخشید. او علاوه بر مبارزه با تعصب و افکار شیطانی شخصی خودش، داستان سوپراستاری را روایت می‌کند که خیلی محبوب طرفدارها نیست. عموماً داستان‌های واقعی بهترین موقعیت برای پیدا کردن کشمکش هستند، مخصوصاً اگر در دنیای ورزش باشند که در آن غرور، پول و انگیزه خیلی بیشتری وجود دارد.

هویت و وجدان

مفهوم ارزشمند دیگری که می‌تواند به خلق کشمکش منجر شود، رفتار دوگانه ذاتی ماست. در این تعریف هویت آن چیزی است که شخصیت‌ می‌خواهد و وجدان آن فردی است که طبق قوانین رفتار می‌کند. ما همگی با این دو بخش از وجودمان در حال جدال هستیم. یک شیطان پیر روی یک شانه داریم و روی شانه دیگر یک فرشته است.

زوج‌های معروف و مطرح بسیاری در این دسته‌بندی قرار می‌گیرند.

در سریال مون لایتنینگ، سیبل شفرد یک نمونه از افراد تابع قانون است. شریک عاطفی جدید و ناخواسته‌اش، بروس ویلیس، هیچ‌وقت قانونی را زیرپا نمی‌گذارد و نمی‌شکند.

مشابه این مورد در تیم‌های کاری هم نمونه‌های فراوانی وجود دارد. مثل هولمز و واتسون، مولدر و دینا در پرونده‌های مجهول، وودی و باز در داستان اسباب‌بازی، جای و باب ساکت، کایرک و اسپاک، هان سولو و لوک اسکای‌واکر.

زمانی که دو شخصیت‌ را که تا حد زیادی از نظر ماهیت با هم در تضاد هستند، در مجاورت و نزدیکی هم قرار می‌دهید، کشمکش به بالاترین میزان خود می‌رسد.

 

جمع‌بندی

بدون کشمکش شما یک داستان مرده یا رو به زوال خواهید داشت. مثل این‌که دو ساعت به چاقوی یک مادربزرگ نگاه کنید، یا این‌که بازی گربه‌های بازیگوش را ببینید!

کشمکش خون زندگی‌بخش داستان شماست. به‌درستی به آن بپردازید.

 

منبع: creativescreenwriting

 

مرجع مقاله