چرا گره گوار سامسا در مسخ «یک روز صبح، همین که از خواب آشفتهای پرید، در رختخواب خود به حشره تمامعیار عجیبی مبدل شده بود»؟ نمیدانیم. چرا یوزف ک. رمان محاکمه «بیآنکه خطایی ازش سر زده باشد، یک روز صبح بازداشت شد»؟ نمیدانیم. چرا یوزف ک. داستان قصر «برای خوابیدن در مسافرخانه باید مجوز داشته باشد»؟ نمیدانیم. کافکا در سه داستان مشهور خود از تکنیک غافلگیری و ابهامافکنی در همان سطور ابتدایی بهره میگیرد. تأثیر بلافاصله و آنی این شیوه، خواننده کتاب را به ادامه مطالعه داستان ترغیب و درواقع، تهییج میکند. بنابراین، مخاطبی که حس کنجکاویاش بهشدت تحریک شده، درصدد کشف رمز جملههای آغازین برمیآید. درحالیکه با پیشرفت داستان این بذر اولیه بسط و گسترش پیدا میکند و بهتدریج به درخت تناوری متشکل از شاخههای انبوه بدل میشود.
عبارات ابتدایی داستان تا انتها ذهن مخاطب را مشغول نگه میدارد و انگار که درون روح و روان او نفوذ و رسوب کرده باشد، دست از سرش برنمیدارد. کیوشی کوروساوا در فیلم صدای زنگ از اسلوبی مشابه برای روایت داستانی غیرمعمول، نامُنتَظَر و غافلگیرکننده بهره میگیرد. داستان فیلم در ابتدا خیلی ساده و بیافتوخیز به نظر میرسد. اما فقط در ۴۵ دقیقه-کل زمان فیلم- به چنان بختک ترسناکی بدل میشود که گریبان مخاطب را رها نمیکند. آیا امکان دارد که از فضای تمیز و مدرن یک کلاس آشپزی داستان هولناکی بیرون کشید و آن را به جهانی مالیخولیایی بدل کرد؟ پاسخ این سؤال یک بله قوی و محکم است. کوروساوا با تکیه بر تجربیات قبلی خود و با دقت و ظرافت یک جراح چیرهدست، با احاطه بر اصول و قواعد داستانگویی، همچون کافکا ضربه اول را سخت و صعب بر مخاطب وارد میکند.
تاشیرو هنرجوی جوان کلاس آشپزی چاقوی برندهای را در گلوی خود فرو میکند تا به گفته خودش دستگاهی را که در مغزش کار گذاشته شده، بیرون بکشد. او از صدای زنگی که در سرش میشنود، به ستوه آمده و با این کار قصد خلاصی خود از این عذاب الیم را دارد. ماهیت این صدا چیست و از کجا آمده؟ نمیدانیم. تا آخر فیلم هم نخواهیم دانست. جوهره گُنگ و مبهم این صدا نقطه عزیمت و جانمایه روایت را شکل میدهد. رویدادهای بعدی فیلم هم در ارتباط مستقیم با این صدای موهوم رقم میخورند. ولی چیستی و چگونگی آن هرگز برملا نمیشود. این صدا همچون ویروسی ویرانگر در روح و روان کاراکترها نفوذ و آنها را مسخ میکند و به ارتکاب جنایت یا اعمالی غیرقابل توصیف وادارشان میسازد. چرا؟ نمیدانیم. تا آخر فیلم هم نخواهیم دانست. همین ندانستن است که در هر لحظه از فیلم بر ترس و وحشت مخاطب میافزاید.
داستان فیلم شبیه کابوسی است که شب قبل دیدهایم، اما صبح روز بعد درحالیکه تأثیر وحشتآفرینش هنوز در ما باقی است، قادر به توصیف و شرح آن نیستیم. کابوسی مثل پایین رفتن از پلههایی مدور و بیانتها در ساختمانی تاریک. داستان فیلم رازهایی در دل خود جای داده که قصد ندارد فاش کند. جهان وهمانگیز و غریب فیلم حاصل همین رازهای ناگشودهای است که با استفاده از تمهیدات سینمایی و سببیت داستانی تشدید میشود و به نمایش درمیآید. هیچیک از کاراکترهای فیلم رفتار عادی و منطقی ندارند. به نظر میرسد ویروس ویرانگر بهشدت مُسری است و کسی از تأثیر مخربی که بر روح و روان بر جای میگذارد، در امان نیست. شخصیتهای فیلم در دنیایی زندگی میکنند که ربطی به دنیای واقعی و منطقی ندارد. از این منظر، صدای زنگ شباهت زیادی با فیلم ویواریوم (لورکان فینگان/ ۲۰۱۹) دارد. در آن فیلم هم زن و شوهری در جستوجوی خرید خانه در یک لابیرنت کابوسوار بیانتها گرفتار میشوند که رهایی از آن ممکن نیست و تجربیات ترسناکی را از سر میگذرانند که نمیتوان دلیل منطقی برایشان پیدا کرد و درنهایت، منجر به مرگ هر دو میشود. حتی میتوان شباهتهایی مضمونی با درخشش (استنلی کوبریک/ ۱۹۸۰) در فیلم دید. کاراکترهای این فیلم نیز درست مثل جک تورنس تحت تأثیر عامل ناشناختهای قرار دارند که آنها را به انجام کارهایی دیوانهوار مجبور میکند. میزانسن صحنهای که تاشیرو زجر عذابی را که از شنیدن صدا تحمل میکند، برای تاکوجی شرح میدهد و چاقو را در گردن خود فرو میکند، شبیه نماهایی مشابه از جک نیکلسون در فیلم کوبریک است. همسر تاکوجی سر میز غذا انگار که مورد هجوم ویروس قرار گرفته باشد، هر بار از روی صندلی بلند میشود و با حرکات هیستریک قوطیهای جمعشده در آشپزخانه را در ظرف بازیافت میریزد. تاکوجی بعد از ماجرای دردناک تاشیرو در کمال خونسردی به خانه برمیگردد، لباس عوض میکند و فقط از مصاحبه شغلیاش با همسر خود صحبت میکند و بیدغدغه مشغول غذا خوردن میشود. انگار نه انگار که ساعتی پیش شاهد صحنهای خونین و آزاردهنده بوده است. چرا؟ نمیدانیم. تا آخر فیلم هم نخواهیم دانست.
سردی حاکم بر فیلم از طریق پالت رنگی عمدتاً خاکستری استیلیزه و گاهی اوقات آبی مُرده و بیروحی که پیوند عمیقی با داستان و روایت دارد، به مخاطب منتقل میشود. کوروساوا برای خلق فضای دهشتناک داستان، هم نوآوری به خرج میدهد و هم از المانهای سینمای وحشت آشناییزدایی میکند. بخش قابل توجهی از ترس و وحشت جاری در داستان برخلاف فیلمهای متعلق به ژانر وحشت از عدم نمایش و پردهپوشی وقایع سرچشمه میگیرد. مثلاً بعد از اینکه تاکوجی بیمقدمه و غافلگیرانه و احتمالاً به علت صدایی که در سرش میشنود، آکمی را به قتل میرساند، فردا صبح هنگامی که یکی از دختران به تاکوجی میگوید آکمی برگشته و در طبقه بالا منتظر اوست، نمایی از یک صندلی خالی میبینیم و خبری از آکمی نیست. دختر و بعد از او تاکوجی از ترسی که علتش را نمیدانیم، دیوانهوار فریاد میزنند و هر دو فرار میکنند. تاکوجی چند بار رو به دوربین پیش میآید و با تعجب و ترس و درماندگی به چیزی که ما نمیبینیم، زُل میزند.
از طرفی، درحالیکه در اکثر قریب به اتفاق فیلمهای سینمای وحشت و تریلرها نماهای از پشت سر از نزدیک شدن قاتل به قربانی خبر میدهد و سبب ایجاد تعلیق و اضطراب میشود، در این فیلم مشخصاً دو جا کارکردی کاملاً متفاوت ولی همجهت با فضای وهمانگیز داستان پیدا میکند. وقتی تاکوجی بعد از اتمام کلاس آشپزی مشغول تمیز کردن سطوح است، کسی از پشت به او نزدیک میشود که حدس میزنیم شاید تاشیرو باشد که قصد کشتن او را دارد. اما چنین اتفاقی رخ نمیدهد. در اواخر فیلم هم نمای مشابهی میبینیم. تاکوجی در یک اینسرت چاقویی در آشپزخانه منزلش میبیند، از پلهها بالا میرود، درِ اتاق پسرش را باز میکند و از پشت به او مینگرد، پسر برمیگردد و لبخند میزند، اما اینجا هم- خوشبختانه- قتلی رخ نمیدهد و فقط اضطراب و توهم و رازآمیزی نهفته در فیلم تشدید میشود.
پاکیزگی بیش از حد آشپزخانه و بازتاب نور در ظرفها در کنار رنگ فلزی و براق چاقوهای تیز فضایی استریل همچون اتاق عمل بیمارستان ایجاد میکند. چاقوهای بُرنده، مبتلایان به ویروس منحوس صدا را به قتل ترغیب میکنند. بدین طریق است که آکسسوار صحنه نیز به ابزاری همراستا با داستان و عاملی برای پیشبرد روایت بدل میشود.
پایان فیلم نهتنها به حل معمای پیچیدهای که تا اینجا دیدهایم، کمکی نمیکند، بلکه برعکس، آن را بغرنجتر کرده و ما را در جهانی از راز و رمزهای نامکشوف تنها میگذارد تا به خود بپیچیم و ببینیم چیزهای ظاهراً عادی چه ظرفیتی برای جلوهگری غیرعادی و نامعمول دارند. صدای زنگ نوع تازه و جدیدی از سینمای وحشت ارائه میکند که از نظر فرم و محتوا و شیوه روایت بدیع و کمنظیر و دیدنی است.