The Bikeriders

موتورسواران

  • نویسنده : میثا محمدی
  • مترجم :
  • تعداد بازدید: 137

فیلمنامه‌نویس و کارگردان: جف نیکولز، بر اساس کتابی از دنی لیون، تهیه‌کننده: سارا گرین، تدوین: جولی مونرو، مدیر فیلم‌برداری: ادام استون، موسیقی: دیوید وینگو، بازیگران: آستین باتلر، جودی کومر، تام‌ هاردی، مایکل شنون، ژانر: درام/ جنایی، محصول 2023 آمریکا، 116 دقیقه، بودجه: 40 میلیون دلار، درآمد فروش: 34 میلیون دلار، پخش از فوکوس فیچرز و یونیورسال پیکچرز

خلاصه داستان

جانی دیویس مردی اهل خانواده که عاشق موتور و موتورسواری است، بعد از تماشای مارلون براندو در فیلم وحشی تصمیم می‌گیرد باشگاه موتورسواری وندال‌ها را راه بیندازد و قوانینی را برای آن وضع می‌کند. در 1965 دنی لیون، دانشجوی عکاسی، شروع به مصاحبه و همراهی با گروه موتورسواران موسوم به وندال‌ها می‌کند. یکی از راویان اصلی او کتی بائر است. کتی اتفاقی با بنی کراس در باشگاه آشنا می‌شود و آن‌ها پنج هفته بعد با هم ازدواج می‌کنند. اما ازدواج آن‌ها سبب نمی‌شود روح سرکش بنی آرام بگیرد و او هم‌چنان با سرعت بیش از حد در جاده‌ها می‌راند، چراغ قرمز را رد می‌کند و هیچ ابایی از دعوا و زدوخورد ندارد. جانی به این روح آزاد بنی غبطه می‌خورد و او را دوست دارد. زیپکو به جانی پیشنهاد می‌کند که اجازه دهد در شهرهای دیگر نیز شعبه وندال‌ها راه بیفتد. اما جانی قبول نمی‌کند و زیپکو او را به مبارزه با مشت به چالش می‌کشد. جانی او را در مبارزه شکست می‌دهد و اجازه بازگشایی باشگاه را می‌دهد و فصل جدیدی در سراسر غرب میانه شکل می‌گیرد. 

در 1969 بنی در بار است که دو مرد به ظاهر او گیر می‌دهند و از او می‌خواهند تا کاپشنی را که آرم وندال‌ها روی آن‌ نقش بسته، در این بار نپوشد. آن‌ها با بنی درگیر می‌شوند و پای بنی آسیب خیلی شدیدی می‌بیند. جانی سراغ صاحب بار می‌رود و نام دو مهاجم را می‌پرسد و به افرادش می‌سپارد که کاری کنند که آن دو دیگر نتوانند راه بروند و بار را نیز آتش می‌زنند.

بنی از بیمارستان مرخص می‌شود و دوران نقاهتش را می‌گذراند. کتی از او می‌خواهد دست از موتورسواری بردارد و با هم از آن شهر بروند. اما بنی قبول نمی‌کند و می‌گوید که بعد از بهبود پایش، او را ترک خواهد کرد. جانی به دیدن بنی می‌آید و خبر یک گردهمایی را به بنی می‌دهد و از او می‌خواهد که در آن شرکت کند. در گردهمایی جانی به بنی می‌گوید که می‌خواهد به‌زودی از باشگاه کناره‌گیری کند و ریاست آن را به بنی بسپارد. اما بنی قبول نمی‌کند.

جوان بزهکار 20 ساله‌ای معروف به بچه که سودای عضویت در باشگاه وندال‌ها را دارد، همراه دیگر دوستان موتورسوارش سراغ جانی می‌آید و از او درخواست عضویت می‌کند. اما جانی او را قبول نمی‌کند. بچه اصرار می‌کند که جانی موتورهایی را که آن‌ها خودشان ارتقا داده‌اند، ببیند. جانی می‌گوید که تنها عضویت او را قبول می‌کند و باید دوستانش را ترک کند. بچه بی‌چون‌وچرا قبول می‌کند، اما جانی پشت کردن بچه به دوستانش را نقطه ضعف بزرگی می‌بیند و عضویت او را رد می‌کند. بچه با چاقو به جانی حمله می‌کند، اما جانی و افرادش حساب آن‌ها را می‌رسند.

در 1975 جانی بعد از کشته شدن بروسی در یک تصادف، بیشتر از رهبری باشگاه دل‌زده می‌شود. از طرف دیگر، افراد جدید زیادی به گروه ملحق شده‌اند. تعدادی از آن‌ها سربازان اسبق جنگ ویتنام هستند که درگیر مصرف مواد مخدر شده‌اند. در یک مهمانی کوکروچ به چند عضو جدید می‌گوید که می‌خواهد از باشگاه کناره‌گیری کند و پلیس موتورسوار شود. آن‌ها او را تا سرحد مرگ ضرب و شتم می‌کنند. جانی با کوکروچ صحبت می‌کند و دلایل کناره‌گیری او را قبول می‌کند. جانی نیمه‌شب از بنی می‌خواهد هفت‌تیرش را بردارد و با هم به خانه کوکروچ می‌روند. جانی با شلیک شاتگان قفل در را باز می‌کند و سراغ کوکروچ که منتظر آن‌ها نشسته است، می‌رود و با هفت‌تیر بنی به پای او شلیک می‌کند. همان شب جانی دوباره به بنی پیشنهاد ریاست باشگاه را می‌دهد و می‌گوید که قادر به کنترل اعضای جدید نیست، اما بنی قبول نمی‌کند و بی‌خبر شهر را ترک می‌کند.

بچه با این ادعا که حال عضو باشگاه وندال‌ها شعبه میلواکی است، سراغ جانی می‌آید و می‌گوید که او دیگر نباید رئیس باشگاه باشد و او را به چالش می‌کشد و مرگ را برای مبارزه انتخاب می‌کند. مبارزه با چاقو صورت خواهد گرفت. جانی همراه افرادش به محل قرار می‌رود، اما بچه به محض رسیدن با تپانچه‌ای جانی را هدف قرار می‌دهد و جانی می‌میرد. کتی به لیون می‌گوید بعد از این‌که بچه کنترل وندال‌ها را به دست گرفت، آن‌ها تبدیل به یک باند جنایت‌کار بزرگ شدند که در قاچاق مواد مخدر و قتل نیز دست داشتند و درواقع با مرگ جانی دوران طلایی موتورسواران به پایان رسید. اعضای قدیمی نیز یا با گروه همراه شده، یا جدا شدند و سراغ شغل‌های دیگری رفتند.

بنی با شنیدن خبر مرگ جانی به خانه برمی‌گردد و همراه کتی به فلوریدا می‌رود و به عنوان مکانیک در گاراژ پسرعموی کتی مشغول کار می‌شود و موتورسواری را کنار می‌گذارد. کتی به لیون می‌گوید که آن‌ها خوشحال هستند و بنی دلش برای زندگی موتورسواری تنگ نشده است. کتی از پنجره به بنی نگاه می‌کند که با شنیدن صدای موتورسیکلت لبخند می‌زند.

مرجع مقاله